کلمه جو
صفحه اصلی

غول


مترادف غول : دیو، شیزان، نسناس، هیولا، آغل، شبگاه، شوغا، اذن، گوش، دست وبازو

برابر پارسی : دیو

فارسی به انگلیسی

ghoul, giant, king, monster, titan, troll


ghoul, giant, king, monster, titan, troll, colossus, ogre

ghoul, ogre, giant


فارسی به عربی

عملاق , غول , هائل

عربی به فارسی

غول , ادم موحش , گفته , گفتار مشهور , پند , حکمت , اظهار


مترادف و متضاد

hole (اسم)
سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان

ear (اسم)
دسته، شنوایی، غول، خوشه، گوش، سنبله

cave (اسم)
سوراخ، غار، غول، مغاره، کاو، مجوف کردن

cavern (اسم)
غار، غول، مغاره، حفره، گودال، حفره زیرزمینی، چال

corral (اسم)
غول، جای اسب و گله، اغل

bogy (اسم)
شیطان، دیو، جن، لو لو، غول

giant (اسم)
غول، نره غول، ادم غول پیکر

ogre (اسم)
غول، ادمخوار، غول پیکر، ادم موحش

colossus (اسم)
غول، غول پیکر، چیز غول پیکر و گنده، غول یا شخص بسیار بلند

ghoul (اسم)
غول، سادیست

gargantua (اسم)
غول، غول پیکر

bugaboo (اسم)
لو لو، غول

hobgoblin (اسم)
دزد، لو لو، غول، شبگرد، جنی

دیو، شیزان، نسناس، هیولا


آغل، شبگاه، شوغا


اذن، گوش


دست‌وبازو


۱. دیو، شیزان، نسناس، هیولا
۲. آغل، شبگاه، شوغا
۳. اذن، گوش
۴. دستوبازو


فرهنگ فارسی

← ستارۀ غول


موجودافسانهای بسیاربزرگ جثه وبدهیکل، هیکل یزرگ، جانورمهیب ماننددیو
( اسم ) ۱ - دست و بازو ۲ - فوجی دارای سردار .
یکی از جنگهای عرب است که در آن قبیله ضبه با بنی کلاب جنگ کردند .

فرهنگ معین

(اِ.) 1 - آغُل گوسفند و گاو. 2 - گوش .


(اِ. ) ۱ - آغُل گوسفند و گاو. ۲ - گوش .
[ ع . ] ۱ - (اِ. )موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد. ۲ - (ص . ) بسیار بزرگ . ، ~ بی شاخ و دم (عا. ) شخص درشت اندام و بی ریخت .
(اِ. ) = قول : ۱ - دست و بازو. ۲ - فوجی دارای سردار.

[ ع . ] 1 - (اِ.)موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد. 2 - (ص .) بسیار بزرگ . ؛ ~ بی شاخ و دم (عا.) شخص درشت اندام و بی ریخت .


(اِ.) = قول : 1 - دست و بازو. 2 - فوجی دارای سردار.


لغت نامه دهخدا

غول . (اِخ ) نام زنی جادوگر. اسفندیار در خوان چهارم از هفت خوانی که از راه روئین دژ دید بکشته است :
ورا [ زن جادو را ] غول خوانند شاها بنام
بروز جوانی مشو پیش دام .

فردوسی .



غول . (اِخ ) نام ستاره ای است که آن را سرغول نیز گویند. (غیاث اللغات ). صحیح آن حامل رأس الغول (برشاوش ) است . رجوع به حامل رأس الغول شود.


غول . (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) درآخر اسامی امکنه آید چون : شرمغول ، زاغول و فرغول .


غول . (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی دست و بازو و بال و جناح . امروزه بیشتر قول (به قاف ) نویسند. صاحب غیاث اللغات گوید: فوجی را گویند که سردار در آن باشد.


غول . (ع اِ) هلاک .(منتهی الارب ) (آنندراج ). هلکة. (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (اقرب الموارد). || دیو بیابانی که از راه فریبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سعلاة. ج ، اَغوال ،غیلان . (اقرب الموارد). کندو. (مقدمة الادب زمخشری ) (مهذب الاسماء). جن و دیو که در صحرا و کوه باشند و به هر شکل که خواهند برمی آیند. (غیاث اللغات ). دیو و جن که در شعاب کوهها و جایهای غیرمعمول و ویران باشندو به هر شکل که خواهند برآیند و مردم را از راه ببرند تا هلاک سازند. (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). آنکه مردم را در بیابان به نام بخواند و از راه ببرد. جن نر. شیطان آدمخوار. شیطان گمراه کننده . جانوری به هیأت انسان ، ولی سخت مهیب و صاحب نابهای بلند. و پوستی به موی پوشیده که در بیابان زید و مردم راچون تنها باشند فروگیرد و هلاک کند. در قاموس کتاب مقدس آمده : غول در عبری بمعنی مودار است و گاهی آن رابه بز ترجمه کرده اند و در بعضی موارد نیز دیو گفته اند. این کلمه اشاره به مقصد و مناظر بت پرستی است که محتمل است بز یا مجسمه و شکل بزها باشد که مصریان درمندیس میپرستیدند. در ترجمه ٔ یونانی کتاب مقدس غول به دیوان ترجمه شده است ، و مراد ارواح پلیده ای است که به گمان اهل مشرق در ویرانه ها سکونت دارند. احتمال قوی میرود که مقصود حیوانات مودار مثل بزهای صحرایی یا جنسی از میمون باشد؛ و برحسب علم موهومات غول جسمی وهمی مرکب از انسان و بز است که به پوست حیوان ملبس باشد، و با «کوس » خدای شراب که در جنگلها و بیشه هاست مرافقت میکند. (از قاموس کتاب مقدس ) :
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان .

ابوشکور (از فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ).


شده چشم چشمه ز گردش ببند
دل غول و دیو از نهیبش نژند.

اسدی (گرشاسب نامه ).


بهر درش غولی است افکنده دام
منه تا توان اندرین دام گام .

اسدی (گرشاسب نامه ).


ز چرخ اختران برگرفته غریو
ز کوه و بیابان رمان غول و دیو.

اسدی (گرشاسب نامه ).


روی بشهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب .

ناصرخسرو.


بر ره ، غول نشسته اند حذر کن
باز نهاده دهانها چو حواصل .

ناصرخسرو.


گرش غول شهر گویی جای این گفتار هست
ورش دیو دهر گویی جای استغفار نیست .

ناصرخسرو.


غول باشد نه عالم آنکه از او
بشنوی گفت و ننگری کردار.

سنایی .


جاه دنیای فریبنده ... مانند خدعه ٔ غول است . (کلیله و دمنه ).
پار دیدی کاین سر سلجوقیان بر اهل کفر
چون شبیخون ساخت کایشان غول رهبر ساختند.

خاقانی .


غول بر خویشتن ار خضر نهد نام چه سود
که خدایش به سر چشمه ٔ حیوان نبرد.

خاقانی .


صبح خرد دمیددر این خوابگاه غول
بختی فرومدار کز ایدر گذشتنی است .

خاقانی .


کاین مه زرین که درین خرگه است
غول ره عشق خلیل اﷲ است .

نظامی .


همه صحرا بجای سبزه و گل
غول در غول بود و غل در غل .

نظامی .


از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول .

مولوی (مثنوی ).


مبین دلفریبش چو حور بهشت
کز آن روی دیگر چو غول است زشت .

سعدی (بوستان ).


شب تیره و باد غضبان و فدفد
همی آمد آواز غول از جوانب .

حسن متکلم .



|| ساحره ٔ جن . فسونگر و فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساحرة الجن . (اقرب الموارد). جن ماده ٔ ساحر و فسونگر و فریبنده . (ناظم الاطباء). || هرچه بناگاه فروگیرد و هلاک کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هلاک کننده ، و هر آنچه بناگاه چیزی را گیرد و هلاک کند. (از تعریفات جرجانی ). || دیوی است مردمخوار، یا جانوری است که آن را عربان بدیدند و شناختند و تأبط شراً وی را بکشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنکه هر ساعت برنگی نمودار گردد از افسونگران و دیوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- غول الحلم ؛ غضب ، بدان جهت که بناگاه هلاک کند و ببرد آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در مثل گویند: الغضب غول الحلم . (اقرب الموارد).
|| مار. ج ، اَغوال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حیة. (اقرب الموارد). || مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).

غول . [ غ َ ] (اِخ ) نام کوهی . (منتهی الارب ). در شعر لبید که گوید :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تأبد غولها فرجامها.
غول و رجام را دو کوه دانسته اند. (از معجم البلدان ). || و بعضی گویند: غول آبی معروف متعلق به ضباب در درون طنحفه است که نخل دارد. اصمعی بنقل از عامری آرد: غول وخصافة هر دو از آن ضباب اند. اما غول وادیی است در کوهی که آن را «انسان » نامند، و انسان آبی در پایین کوه و این کوه به همان نام خوانده شده است ، در وادی غول درختان خرما و چشمه هاست ، و اما خصافة آبی از آن «ضباب » است و درختان خرمای بسیار دارد. در کتاب اصمعی آمده : غول کوهی است متعلق به «ضباب » که برابر آبی قرار دارد و این کوه را هضب غول نامند و در غول جنگی روی داد، و در آن «ضبه » بر بنی کلاب پیروز شدند. (از معجم البلدان ).


غول . [ غ َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). هلاک کردن کسی را. (منتهی الارب ) کشتن کسی را. (آنندراج ). || ناگاه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بناگاه گرفتن . هلاک کردن و ربودن بناگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن کسی را چنانکه نداند. غاله ؛ اخذه من حیث لم یدر. || خوردن شراب و بردن آن عقل یا تندرستی را. (از اقرب الموارد). || کشتن هلاکت و بلا کس را، یا در جای جانکاه اوفتادن آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). غالته غول ٌ؛ غول وی را کشت . (از اقرب الموارد). هلاکت اورا کشت یا در مهلکه افتاد یا ندانست به کجا رفت . (از تاج العروس ). || صدمه رسانیدن . خسارت وارد آوردن . (دزی ج 2 ص 231). || (اِ) مستی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سُکر. (اقرب الموارد). || هر چیز که عقل را زایل کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دردسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صداع . (اقرب الموارد). منه قوله تعالی : لافیها غول ؛ ای لیس فیهاغائلة الصداع . || دوری بیابان و کشیدگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: مفازة ذات غول ؛ یعنی بیابانی دور. (از اقرب الموارد). || سختی و دشواری ، غول غائلة مبالغه است . یقال : اتی غولا غائلة؛ یعنی رسید بکار بسیار زشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین نشیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین پست . ما انهبط من الارض . (اقرب الموارد). || پاره ای از درختان طلح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جماعة الطلح . (اقرب الموارد). || خاک بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراب کثیر. (از اقرب الموارد).


غول . [ غ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سویره ٔ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 44هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بندر معشور به گچساران قرار دارد. دشت و گرمسیر است . 60 تن سکنه دارد که به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و حشم داری است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


غول . [ غ ُوْ وَ ] (ع ص ) عیش غُوَّل ٌ؛ زیست خوش . (منتهی الارب ). عیش اَغوَل و غُوّل ؛ یعنی زندگی خوش . (از تاج العروس ) . فراخی زیست .


غول . [غ َ ] (اِخ ) (یوم ...) یکی از جنگهای عرب است که در آن قبیله ٔ ضبه با بنی کلاب جنگ کردند، و جثامةبن عمروبن محلم شیبانی به دست ابوشملة طریف بن تمیم تمیمی کشته شد. اوس بن غلفاء درباره ٔ این جنگ گوید :
و قد قالت امامة یوم غول
تقطع یا ابن غلفاء الحبال .
و اعرابیی گوید :
اءَلا لیت شعری هل تغیر بعدنا
معارف مابین اللوی فأبان
و هل برح الریان بعدی مکانه
و غول ، و من یبقی علی الحدثان ؟

(از معجم البلدان ).



غول. ( اِ ) شبگاه گوسپندان و چهارپایان بود چون خباک. ( فرهنگ اسدی ). شبانگاه گوسفندان. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). شبانگاه یا شبگاه گوسفندان و چهارپایان و گذریان بود. ( فرهنگ اوبهی ). جای گوسفندان و گاو و دیگر چارپایان که در صحرا سازند و آغال نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ) ( از انجمن آرا ). جایی باشد که در دامن کوهها و صحراها بکنند و بسازند تا گوسفندان و گاوان و دیگر ستوران و چارپایان شبها در آنجا باشند و آن را به عربی غار خوانند. شوغا. ( برهان قاطع ). آغل. ( جهانگیری ). آغال. نغل. کمرا. ( برهان قاطع ). زاغه. || کنده بزرگ و فراخی در کوه و دشت. ( فرهنگ اوبهی ). غار و مغاک در دشت. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( ص ) مرد کَر بزبان پهلوی ، و در عربی اُطروش و اصم گویند. ( ازانجمن آرا ) ( از آنندراج ). در تداول مردم مازندران بمعنی کر است. ( از فرهنگ نظام ). || ( اِ ) گوش. به عربی اُذُن گویند. ( از برهان قاطع ). گوش ، چون خرغول و اسپغول. ( فرهنگ رشیدی ). به واو مجهول بمعنی گوش. ( غیاث اللغات ). گوش بود، و تخمی هست که آن را اسپغول نامند بدان سبب که برگ آن به گوش اسب شبیه است.( فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از برهان قاطع ). استعمال غول تنها برای گوش دیده نشده است ، اما در سنسکریت گُل بمعنی مطلق سوراخ آمده است. ( فرهنگ نظام ). صاحب برهان قاطع گوید: خرغول گیاهی است... و آن را خرغول بدان سبب گویند که شبیه به گوش خراست چه غول در فارسی بمعنی گوش است و اسب غول نیز به همین سبب میگویند - انتهی. و شاید در ترکیب های دامغول و چرغول نیز چنین است. || حرامزاده. ( فرهنگ اسدی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). بعضی در بیت ذیل از رودکی بمعنی حرامزاده گفته اند و در آن تأمل است. ( فرهنگ رشیدی ) :
ایستاده دید آنجا دزد غول
روی زشت و چشمها همچون دغول .
رودکی ( از فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ رشیدی ).
|| دو طفل که از مادر توأمان زاده باشند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( از برهان قاطع ). و آن را دغوله و دغلی نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). یکی از دو فرزند که با هم پیدا شده باشند و مخفف این لفظ دوغلی در تکلم هست. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به غلی در فرهنگ نظام شود. ظاهراً کلمه ترکی است. رجوع به دوغلو و دوقلوشود. || انبوه سیاه. ( غیاث اللغات ). || ( اصطلاح برزگران ) گردن بند حیوانی که چوم ( خرمن کوب ) را میکشد. ( از فرهنگ نظام ). || نوعی از دیوان زشت که مردم را در صحراها هلاک کنند. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( از فرهنگ اوبهی ). دیوی است که به هر شکل خواهد مینماید و مردم را هلاک میکند، و بدین معنی عربی است. ( فرهنگ رشیدی ). از فرهنگهای فارسی و عربی چنین برمی آید که غول بمعنی مذکور عربی است. رجوع به غول ( ع اِ ) شود.

غول . (اِ) شبگاه گوسپندان و چهارپایان بود چون خباک . (فرهنگ اسدی ). شبانگاه گوسفندان . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). شبانگاه یا شبگاه گوسفندان و چهارپایان و گذریان بود. (فرهنگ اوبهی ). جای گوسفندان و گاو و دیگر چارپایان که در صحرا سازند و آغال نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). جایی باشد که در دامن کوهها و صحراها بکنند و بسازند تا گوسفندان و گاوان و دیگر ستوران و چارپایان شبها در آنجا باشند و آن را به عربی غار خوانند. شوغا. (برهان قاطع). آغل . (جهانگیری ). آغال . نغل . کمرا. (برهان قاطع). زاغه . || کنده ٔ بزرگ و فراخی در کوه و دشت . (فرهنگ اوبهی ). غار و مغاک در دشت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) مرد کَر بزبان پهلوی ، و در عربی اُطروش و اصم گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). در تداول مردم مازندران بمعنی کر است . (از فرهنگ نظام ). || (اِ) گوش . به عربی اُذُن گویند. (از برهان قاطع). گوش ، چون خرغول و اسپغول . (فرهنگ رشیدی ). به واو مجهول بمعنی گوش . (غیاث اللغات ). گوش بود، و تخمی هست که آن را اسپغول نامند بدان سبب که برگ آن به گوش اسب شبیه است .(فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان قاطع). استعمال غول تنها برای گوش دیده نشده است ، اما در سنسکریت گُل بمعنی مطلق سوراخ آمده است . (فرهنگ نظام ). صاحب برهان قاطع گوید: خرغول گیاهی است ... و آن را خرغول بدان سبب گویند که شبیه به گوش خراست چه غول در فارسی بمعنی گوش است و اسب غول نیز به همین سبب میگویند - انتهی . و شاید در ترکیب های دامغول و چرغول نیز چنین است . || حرامزاده . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). بعضی در بیت ذیل از رودکی بمعنی حرامزاده گفته اند و در آن تأمل است . (فرهنگ رشیدی ) :
ایستاده دید آنجا دزد غول
روی زشت و چشمها همچون دغول .

رودکی (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ رشیدی ).


|| دو طفل که از مادر توأمان زاده باشند. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از برهان قاطع). و آن را دغوله و دغلی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). یکی از دو فرزند که با هم پیدا شده باشند و مخفف این لفظ دوغلی در تکلم هست . (فرهنگ نظام ). و رجوع به غلی در فرهنگ نظام شود. ظاهراً کلمه ترکی است . رجوع به دوغلو و دوقلوشود. || انبوه سیاه . (غیاث اللغات ). || (اصطلاح برزگران ) گردن بند حیوانی که چوم (خرمن کوب ) را میکشد. (از فرهنگ نظام ). || نوعی از دیوان زشت که مردم را در صحراها هلاک کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (از فرهنگ اوبهی ). دیوی است که به هر شکل خواهد مینماید و مردم را هلاک میکند، و بدین معنی عربی است . (فرهنگ رشیدی ). از فرهنگهای فارسی و عربی چنین برمی آید که غول بمعنی مذکور عربی است . رجوع به غول (ع اِ) شود.
- ایراد نیش غولی ؛ در تداول عامه ، ایراد بنی اسرائیلی . مته به خشخاش گذاشتن و ایراد بیجا گرفتن . ایرادی که در آن طعنی نهفته باشد.
- غولان روزگار ؛ کنایه از طالبان دنیا و مردم بدسیرت است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 237 شود :
پس غولان روزگار مرو
تو و بیغوله ٔ سرای صبوح .

خاقانی .


- غول بیابان ؛ اژدهای بیابانی . (ناظم الاطباء). دیو که در بیابان باشد. نوعی از دیوان زشت که در بیابان باشند و مردم را هلاک کنند :
همه چون غول بیابان همه چون مارصلیب
همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ .

قریعالدهر (از فرهنگ اسدی ).


بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوستر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان . (تاریخ بیهقی ).
دین و کمال و علم کجا افگنم
تا خویشتن چو غول بیابان کنم .

ناصرخسرو.


در بیابان سموات همه غولانند
دفع غولان بیابان به خراسان یابم .

خاقانی .


دور است سر آب ازین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت .

حافظ.


- || بمجاز، مردم وحشی بیابانی آدمخوار. (ناظم الاطباء).
- امثال :
هرکه گریزد ز خراجات شاه
خارکش غول بیابان شود.

؟ (از فرهنگ نظام ).


|| کنایه از شیطان و نفس آدمی .
- غول بیابانی ؛ بمعنی غول بیابان است . رجوع به ترکیب قبلی شود :
مرد هشیار سخندان چه سخن گوید
با گروهی همه چون غول بیابانی ؟!

ناصرخسرو.


حذر از پیروی نفس که در راه خدای
مردم افکن ترازین غول بیابانی نیست .

سعدی .


- || کنایه از سخت بی اندام . سخت بلندبالا. بلندقد و قوی هیکل .از تشبیهات مبتذل است .
- غول بی شاخ و دم ؛ کنایه از مردم سخت درشت اندام و دور از آداب است . مردی بزرگ جثه و بلندقد و بی ادب و نارسم دان .
- غول راه ؛ راه غول . راهی که در آن غول باشد :
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو خان است و هم غول راه .

نظامی .


- غول سیاه یا سیه ؛ دیو سیاه :
به غول سیه بانگ برزد خروس
درآمد به غریدن آواز کوس .

نظامی .


- || کنایه از شب تاریک است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
- فکر نیش غولی یا افکار انیاب اغوالی ؛ یعنی موهومات .
- نیش غول ؛ دندان غول .
- نیش غولی ؛ نابجا. نامتناسب .

فرهنگ عمید

جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار: گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۹ ).
۱. موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه و بدهیکل.
۲. جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ.
* غول بیابان: = * غول بیابانی
* غول بیابانی:
۱. غولی که گمان می رود در بیابان باشد: حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶ ).
۲. [عامیانه، مجاز] = * غول بی شاخ ودُم
* غول بی شاخ ودُم: [عامیانه، مجاز] شخص درشت، بدقواره، و زشت.

جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند؛ آغل؛ غار: ◻︎ گاهی چو گوسفندان در غول جای ‌من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان‌دوان (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۸۹).


۱. موجود افسانه‌ای بسیار بزرگ‌جثه و بدهیکل.
۲. جانور مهیب مانند دیو؛ هیکل ‌بزرگ.
⟨ غول بیابان: = ⟨ غول بیابانی
⟨ غول بیابانی:
۱. غولی که گمان می‌رود در بیابان باشد: ◻︎ حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم‌افکن‌تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
۲. [عامیانه، مجاز] = ⟨ غول بی‌شاخ‌ودُم
⟨ غول بی‌شاخ‌ودُم: [عامیانه، مجاز] شخص درشت، بدقواره، و زشت.


دانشنامه عمومی

غول موجودی افسانه ای و عظیم الجثه است. آن ها زاییدهٔ خیال مردم و داستان سرایان هستند و اغلب در داستان های عامیانه از آن ها یاد می شود اما هیچ گونه سند و مدرکی دلیل بر وجودشان در دست نیست.
یکی از غول های افسانه ای در برخی نواحی ایران «اولی غولی» نام دارد.
غول ها ظاهری شبیه انسان دارند اما به مراتب بزرگ تر هستند در برخی از داستان های عامیانه آن ها دارای شاخ و دُم هستند.
وبگاه سیمرغ
غول (فیلم ۱۳۵۲). غول فیلمی به کارگردانی داوود اسماعیلی و نویسندگی رضا عقیلی محصول سال ۱۳۵۲ است.
جمیله
بهمن مفید
مرتضی عقیلی
حسین گیل
جهانگیر فروهر
نعمت اله گرجی
گیتی فروهر
علی رجبی
رضا جوکار
رشید دلباختهٔ رقاصه ای به نام محبوبه است؛ اما جواد، موسوم به غول، مانع ارتباط آن دو است. رشید وقتی توسط غول مضروب می شود مباشرش روح الله را می گمارد تا گردن کشی را بیابد که با غول دربیفتد. روح الله با حسین مواجه می شود و او را برای مقصود خود اجیر می کند. غول حسین را به شدت گوشمالی می دهد و حسین دست یاری به سوی اسماعیل گاوکش دراز می کند. اسماعیل نمی پذیرد و به دروغ به او گفته می شود که محبوبه دختر رشید است و غول برخلاف میلش او را در کافه مجبور به کار کرده است. محبوبه نیز از اسماعیل کمک می خواهد و اسماعیل با غول و نوچه هایش درمی افتد. اسماعیل به تدریج درمی یابد که رابطهٔ محبوبه و رشید رابطهٔ پدر و فرزندی نیست. سرانجام اسماعیل در درگیری غول را از پا درمی آورد و محبوبه را با خود به خانه می برد.

غول (فیلم ۱۹۵۶). غول (به انگلیسی: Giant) فیلمی ۲۰۱ دقیقه ای به کارگردانی جرج استیونز با بازی الیزابت تیلور محصول کشور ایالات متحدهٔ آمریکا است.
الیزابت تیلور
راک هادسن
جیمز دین
کارول بیکر
جین ویثرز
چیل ویلز
مرسدس مک کمبریج
سال مینئو
دنیس هاپر
السا کاردناس
پائول فیکس

غول (فیلم). غول (فیلم) فیلمی به کارگردانی داوود اسماعیلی و نویسندگی رضا عقیلی ساختهٔ سال ۱۳۵۲ است.

غول (نقاشی). غول (به اسپانیایی: El Coloso) (۱۸۱۰ میلادی) نام تابلوی نقاشی ای است که تا سال ۲۰۰۸ منسوب به نقاش اسپانیایی فرانسیسکو گویا (۱۷۴۶ - ۱۸۲۸ میلادی) بود اما اکنون رسماً آن را به عنوان اثری از آنسنسیو ژولیا از شاگردان وی می دادند. این اثر چند سال قبل از آن که کشف شود که اثر این نقاش مشهور نیست، بسیاری از کارشناسان را در مورد رسم این تابلو توسط وی به شک انداخته بود. غول بر خلاف دیگر آثار معروف فراسیسکو گویا، مانند دوم ماه می ۱۸۰۸ و سوم ماه می ۱۸۰۸ یا ماجای برهنه، مورد توجه قرار نگرفته است که همین تفاوت نیز کارشناسان را بر آن داشت تا تحقیقات گسترده ای در رابطه با آن انجام دهند. در هنگام تحقیقات نیز، در گوشه ای از تابلو علامت A.J که در واقع امضای آنسنسیو ژولیا که یکی از شاگردان اوست، کشف شد و این دلیل نیز شک و تردیدها را در مورد عدم رسم تابلو توسط فرانسیسکو گویا به یقین تبدیل کرد.
Wikipedia contributors, «Francisco Goya», Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Francisco_Goya&oldid=198024010 (accessed March ۱۴, ۲۰۰۸),
«Professor Antonio Pereles», Fundetel Spanish Art Magazine, http://eeweems.com/goya/fundetel.html, (accessed March ۱۴, ۲۰۰۸).
فرانسیسکو گویا از آخرین بازماندگان نسل استادان کهنه کار اروپایی (به انگلیسی: The Old Masters) (لقبی که به نقاشان اروپایی پیش از قرن نوزدهم اطلاق می شد) و از پیشگامان دوران پیش از مدرنیسم است که فلسفه ذهنی و تکنیک به کار رفته در آثارش، سالها بعد مورد استفاده نقاشان بزرگی چون اوارد منت و پابلو پیکاسو قرار گرفت.
در این اثر، یک غول از یک روستای اسپانیایی در مقابل ارتش ناپلئون بناپارت که به غول اروپا (به انگلیسی: The Colossus of Europe) مشهور بود، محافظت می کند. این جنگ که هفت سال به طول انجامید در نهایت به استقلال اسپانیا در ۱۸۱۴ از فرانسه ختم شد.
تابلوی مشهور غول بین سال های ۱۸۰۸ تا ۱۸۱۲ کشیده شده است.این اثر بی نظیر از سال ۱۹۳۱ جزء دارایی های موزه پرادوی اسپانیا بوده است. روی تابلوی کوچکی که کنار نقاشی غول در این موزه قرار دارد هنوز نام فرانسیسکو گویا به چشم می خورد البته مسئولان موزه به زودی این تابلو را برداشته و تابلوی جدیدی را در کنار این نقاشی نصب و احتمالاً روی آن خواهند نوشت « این نقاشی توسط یکی از دوستان گویا کشیده شده است».

غول (کتاب). غول نام یک کتاب ادبی است که توسط تئودور درایزر، نویسندهٔ اهل ایالات متحده آمریکا نوشته شده است.

(اِ. ع.) ۱-موجودی درشت هیکل و اغلب افسانه ای و ترسناک ۲-[مجاز] آنکه در رقابتی یا زمینه ای از دیگران بسیار برتر باشد؛ مثلا شرکت های پرفروش را «غول اقتصاد» می گویند. (وبگاه بانکی) و یا «گری کاسپاروف» غول شطرنج قرن بیستم نخوانده شده است (وبسایت هیئت شطرنج آذربایجان شرقی) ۳- [مجاز] چیزی که ترسناک باشد؛ مثلا کنکور را که تولید استرس بسیار در داوطلبین کنکور می کند، «غول علم» می نامند (وبگاه های خبری پارسینه و صراط نیوز و ...)


دانشنامه آزاد فارسی

غول (giant)
در بسیاری از اساطیر و ادبیات عامیانه، موجودی عظیم الجثه و غالباً احمق و جنگ طلب. در اساطیر یونان، غولان پس از ریخته شدن خون اورانوس بر زمین خلق شدند و بر ضد خدایان شوریدند. در قرون وسطا، آدمک های حصیری غولان را در مراسم نیمۀ تابستان در بسیاری از نقاط اروپا می گرداندند و گاه به آتش می کشیدند. در نزد اعراب و نیز ایرانیان بعد از اسلام موجودی افسانه ای و مهیب، شبیه دیو، که به شکل های گوناگون در می آید و مردم را می فریبد و نابود می کند و از آن جمله است غول بیابانی.

فرهنگستان زبان و ادب

[نجوم ] ← ستارۀ غول

نقل قول ها

غول (فیلم ۱۹۵۶). غول (به انگلیسی: Giant) فیلمی ۲۰۱ دقیقه ای به کارگردانی جورج استیونس با بازی الیزابت تیلور محصول کشور ایالات متحده آمریکا است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دیو را غول می گویند.
از غول به مناسبت در باب صلات نام برده اند.
معرفی
غول نوعی جن است که در بیابان به صورت و شکل های گوناگون ظاهر و متعرض مسافران می شود.
حکم فقهی
مفاد روایتی چنین است: هرگاه غول در نظرتان آمد اذان بگویید. بر این اساس، فقها اذان گفتن را در بیابان برای کسی که از غول و مانند آن وحشت دارد، مستحب دانسته اند.

[ویکی الکتاب] معنی غَوْلٌ: ضرر رساندن و فاسد کردن
معنی قَوْلُ: قول - سخن - گفتار
ریشه کلمه:
غول (۱ بار)

«غَوْل» (بر وزن قول) در اصل، به معنای فسادی است که به طور پنهانی در چیزی نفوذ می کند، و این که به قتل های مخفی و ترور در ادبیات عرب «غیلة» گفته می شود، از همین نظر است.
. آیه در وصف شراب بهشتی است ظاهراً مراد از «غَوْل» سردرد است طبرسی فرموده غول فسادی که به طور مخفی بر شی‏ء عارض شود. اهل لغت آن را سردرد، مستی، مشقت و غیره گفته‏اند. «یَنْزِفُونَ» را عاصم در این آیه مجهول خوانده و در سوره واقعة معلوم. و آن چنانکه در «نزف» خواهد آمد به معنی مستی و زوال عقل است. معنی آیه چنین می‏شود: در شراب بهشتی سردرد (یا ضرر و فساد) نیست و از آن مست نمی‏شوند. مؤیّد احتمال نگارنده آیه است. یعنی از شراب بهشتی نه درد سر می‏گیرند و نه مست می‏گردند و اگر «غَوْل» را اضرار و اهلاک بگیریم با «صداع» مخالف نخواهد بود که آن نیز ضرر است این کلمه فقط یکبار در قرآن یافته است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: qul
طاری: qül
طامه ای: qul
طرقی: qül
کشه ای: qül
نطنزی: qul


گویش مازنی

/ghool/ کر ناشنوا

کر ناشنوا


جدول کلمات

دیو

پیشنهاد کاربران

در گویش سیستانی به غول لوک میگویند

برای نمونه میگویند همانند یک لوک مست

این واژه ریشه ی آکادی ( از میانرودان ) دارد. . . بمعنی هیولای وحشتناک. . . واژه ی انگلیسی که از آن گرفته شده goul می باشد که به همین معنی ست.

غول مثال غول زشت است lt s againt very ugly

غول:دیوی است که انسان را گمراه می کند
( ( ای سپهر افکنده ز مردانگی
غول تو بیغوله بیگانگی ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 214 . )
یکی از معانی "غول" جن و شیطان است .
بنابرین واژه ی غول با واژه های Giant ( جن ) در انگلیسی ، Gigante در ایتالیایی، Divovski ( دیو ) در بوسنیایی، درصربستانیGiant ، فرانسویGeant، پرتقالی Gigante و. . . سنجیدنی است.


علاوه بر مطالب مطرح شده، در گویشهای شهرستانهای استان فارس مثل خرامه، نی ریز، داراب، فسا، جهرم و . . . به چاهی که عمق آن زیاد باشد ، می گویند این چاه خیلی غول است یعنی عمق آن بلند است.

گول در زبان ملکی گالی بشکرد

غول ریشه گرفته از یغنابی است که یغنابی ز بانی ایرانی تبار است

بسیار از واژگان معرب شدند و به آنها ق افزوده شده مانند:قشنگ که خشنگ بوده و مانند:ذورق که ذورک بوده

برای یادآوری غ در پارسی باستان و زبان های ایرانی تبار نیز بوده به ویژه سغدی، پارسی، سکایی و . . .

آغاز خودش واژه پارسیست که غ دارد

نام هایی مانند:قباد و کیقباد هم ق دارند که ایرانی اند برای شناخت چنین جستار هایی حتما در شاهنامه پژوهش کنید

سرپرست پرتلاش آبادیس غول خودش واژه ای ایرانی است که از زبان یغنابی ریشه گرفته و کاربردش در زبان پارسی ایرادی ندارد


کلمات دیگر: