کلمه جو
صفحه اصلی

قبچاق

فرهنگ فارسی

دشت و ناحیه ای بود در شمال بحر خزر تاتارستان که طایفه ترکان منسوب بدان را قبچاقی گویند . سلجوقیان در آغاز درین ناحیه بگله چرانی مشغول بودند. هنگام تقسیم ممالک چنگیزی دشت قبچاق به اولادجوجی رسید و خود جوجی و پسرش با تو در آن ناحیه بسر میبردند . بقول موخان تا سال ۹۲۹ ه ق . فرزندان جوجی در دشت مزبور حکمرانی کرده اند . دشت قبچاق را بدو قسمت تقسیم کردهاند : دشت قبچاق شرقی یعنی ناحیه بین دره سفلای سیحون و کوههای الغ طاغ و کوچک طاغ که محدود بود از مغرب بمساکن قبایل گوگ اردو مطیع [ باتو ] از شمال بمساکن ازبکان مطیع [ شیبان ] از مشرق به خانات اولوس [ جغتای ] از جنوب به ریگزار قزل قوم و کوههای الکساروسکی . دشت قبچاق غربی یعنی ناحیه ای که رودهای دن و ولگا آنرا مشروب میسازد و محدود بود از مشرق به کوههای اورال از مغرب بشط دنیپر از شمال ببحر خزر و از جنوب ببحر اسود .
لقب پیر علی است که نیابت سالار را داشت .

لغت نامه دهخدا

قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 25000 گزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500 گزی به شوسه ٔ میانه به تبریز. در جلگه واقع و هوائی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 281 تن می باشد. آب آن از رود و محصول آن غلات ، حبوبات و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) اغول بن قدان بن اوکدای از شاهزادگان مغول است . در اوائل ایام پادشاهی براق خان (حدود 663 هَ . ق ) میان او و شاهزاده قیدو دو نوبت مخالفت و جنگ اتفاق افتاد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 83). در جنگ نخستین که میان براق خان و قیدوخان درگرفت براق ظفر یافت ولی در نوبت دوم کنار آب خجند میان آن دو شاهزاده جنگی خونین به وقوع پیوست . قیدوخان پیروز گردید و براق شکست خورد و بسوی سمرقند رفت و قصدداشت بار دیگر به جنگ با او بپردازد اما پیش از آنکه این اندیشه عملی گردد قبچاق اغول که در سلک نبایر اوکتای قاآن انتظام داشت از طرف قیدوخان به رسالت نزد وی آمد و با اندرزهای دلپسند آتش غضب و خشم او را فرونشاند و میان این دو صلح و سازش برقرار ساخت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 83 و 84 و قیدوخان شود.


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران . در 12هزارگزی باختر علیشاه عوض و 3هزارگزی راه شوسه ٔ علیشاه عوض به شهرآباد واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است . 106 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود کرج و محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی ، چغندر قند و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. و از طریق یوسف آباد میتوان ماشین برد. زمستان طایفه ٔ عرب میش مست دو سه ماهی در آنجا سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . در 40هزارگزی باختر کرج و 10هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کرج به قزوین واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . 138 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی و چغندر قند و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد و از طریق تنکمان ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان . در 45000 گزی خاور قصبه ٔ بهار و 4000گزی گورگز. دامنه ، سردسیر، مالاریائی است . سکنه ٔ آن 440 تن میباشد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آنجا مالرو است . تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به نیاب . در جلگه واقع و هوای آن معتدل مالاریائی است . 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غلات ، پنبه ، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) لقب پیرعلی است که نیابت سالار را داشت در زمان سلطنت ملک ناصر بر مصر به سال 707 هَ . ق . سیف الدین سالار و حسام الدین بدر چاشنی گیر که از امیران ممتاز و بانفوذ بودند بر ملک ناصر شوریدند و اشراف و اعیان راگرد آورده ، در تعیین پادشاهی که از عهده ٔ ضبط حوزه ٔاسلام بیرون تواند آمد، مشورت خواستند. همه بر سلطنت چاشنی گیر هم قول شدند و زمام حل و عقد مهام امور به دست سالار داده شد و منصب نیابت به پیرعلی قبچاق تفویض گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 261 شود.


قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرائی است از ترکستان و طایفه ای از ترکان همان نواحی را قبچاقی گویند. (برهان ). نام دشتی است میان توران و ترکستان که اتراک آنجا بسیار بیرحم و مردم کش میباشند. متأخرین از عالم تسمیةالحال به اسم آن محل باشندگان آنجا را نیز قبچاق گویند و مجازاً لفظ قبچاق به مغی بیباک نیز می آید. (آنندراج ). || (ص ) و نیز قبچاق مرادف رند و چابک آید :
همدمان تو همه چابک ورند و قبچاق
همه چون سرو به گلهای چمن بالاچاق .
میرنجات (حاشیه ٔ برهان چ دکتر معین بنقل از فرهنگ نظام به نقل از مصطلحات وارسته ).


قبچاق . [ ق ِ] (اِخ ) ابن بایدوخان از شاهزادگان مغول است . بایدوخان سه پسر داشت . قبچاق ، علی ، محمد، و از ایشان هیچ یک به سلطنت نرسید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 145).


قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام دشتی و صحرائی است از ترکستان و طایفه ای از ترکان همان نواحی را قبچاقی گویند. ( برهان ). نام دشتی است میان توران و ترکستان که اتراک آنجا بسیار بیرحم و مردم کش میباشند. متأخرین از عالم تسمیةالحال به اسم آن محل باشندگان آنجا را نیز قبچاق گویند و مجازاً لفظ قبچاق به مغی بیباک نیز می آید. ( آنندراج ). || ( ص ) و نیز قبچاق مرادف رند و چابک آید :
همدمان تو همه چابک ورند و قبچاق
همه چون سرو به گلهای چمن بالاچاق.
میرنجات ( حاشیه برهان چ دکتر معین بنقل از فرهنگ نظام به نقل از مصطلحات وارسته ).

قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان افشاریه ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران. در 40هزارگزی باختر کرج و 10هزارگزی جنوب راه شوسه کرج به قزوین واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 138 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی و چغندر قند و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق تنکمان ماشین میرود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران. در 12هزارگزی باختر علیشاه عوض و 3هزارگزی راه شوسه علیشاه عوض به شهرآباد واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است. 106 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود کرج و محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی ، چغندر قند و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. و از طریق یوسف آباد میتوان ماشین برد. زمستان طایفه عرب میش مست دو سه ماهی در آنجا سکونت دارند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 25000 گزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500 گزی به شوسه میانه به تبریز. در جلگه واقع و هوائی معتدل دارد. سکنه آن 281 تن می باشد. آب آن از رود و محصول آن غلات ، حبوبات و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به نیاب. در جلگه واقع و هوای آن معتدل مالاریائی است. 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غلات ، پنبه ، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

دانشنامه عمومی

قبچاق ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
قبچاق (ملارد)
قبچاق (نظرآباد)
اندیس قبچاق
تپه قبچاق
دشت قبچاق منطقه تاریخی قرن ۱۳ و ۱۴ میلادی، تحت حاکمیت اردوی زرین در قفقاز و شمال دریای سیاه


کلمات دیگر: