کلمه جو
صفحه اصلی

جوانی


مترادف جوانی : برنایی، شباب

متضاد جوانی : پیری، کهولت

فارسی به انگلیسی

youth


youth, adolescence, youthful, youthfulness

youth, youthful, youthfulness


فارسی به عربی

شاب , موسم الربیع

مترادف و متضاد

youth (اسم)
فتوت، جوانی، شباب، جوانان، نوباوگان، شخص جوان

springtime (اسم)
فصل بهار، جوانی، شباب، بهار زندگانی

برنایی، شباب ≠ پیری، کهولت


فرهنگ فارسی

جوان بودن شباب مقابل پیری .
محمد بن اسعد بن علی مکنی به ابو علی از اکابر علمای قرن ششم هجری بود اوراست : ۱ طبقات الطالبیین ۲ طبقات انسابین . وی بسال ۵۵۸ ق . وفات یافت .

لغت نامه دهخدا

جوانی. [ ج َ ] ( حامص ) ضد پیری. شباب. حداثت. ( دهار ) :
یک نیمه جهان را بجوانی بگشادی
چون پیر شوی نیمه دیگر بگشایی.
منوچهری.
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است جوانی هم هیچ.
خاقانی.
بدین شهر ما در جوانی نماند
همان نامور پهلوانی نماند.
فردوسی.
بگوید ترا زادفرخ همین
جهان را بچشم جوانی مبین.
فردوسی.
یکی از وزرا گفت : این پسر [ دزد ] هنوز از باغ زندگانی بر نخورده است واز ریعان جوانی تمتع نیافته. ( گلستان ).
کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز
بجوانی و بزور و هنر خویش مناز.
ولیدی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
- جوانی کردن :
اگرچه گوی سروبالا بُوَد
جوانی کند پیر کانا بُوَد.
فردوسی.
چگونه پیر جوانی و جاهلی نکند
در این قضیّه که گردد جهان پیر جوان ؟
سعدی.
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.
سعدی.
برف پیری می نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی میکند.
سعدی.
- امثال :
از جوانی تا پیری از پیری تا بکی ؟
جوانی است و هزارش چم و خم .
جوانی کجایی که یادت بخیر.
جهان را بچشم جوانی مبین .
دریغا جوانی ، دریغا جوانی .
|| یراقی باریک از ابریشم و سیم بافته که بر کناره جامه دوختندی زینت را.

جوانی. [ ج َ ] ( ع اِ ) جوانب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جَوان شود.

جوانی. [ ج َوْ وا نی ی ] ( ع اِ )درون خانه و صحن آن. ( منتهی الارب ). درون و داخل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این منسوب است به جوّ،نسبتی شاذ و نادر مقابل بَرّانی. ( اقرب الموارد ). ودر حدیث سلمان است : ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً؛ ای ظاهراً و باطناً و سراً و علانیةً. ( منتهی الارب ). ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً فمن اصلح جوانیه اصلح اﷲ برانیه. ( ذیل اقرب الموارد ).

جوانی. [ ج ِ ] ( اِ ) تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند و آنرا نانخواه و زنیان هم گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).

جوانی. [ ] ( اِخ ) حسن بن محمد، مکنی به ابوالبرکات. از اکابر علمای قرن ششم هجری که بسال 558 هَ. ق. وفات یافت. کتاب الجوهرالمکنون فی القبایل و البطون از اوست. ( کشف الظنون ) ( ریحانة الادب ج 1 ص 284 ).

جوانی . [ ] (اِخ ) حسن بن محمد، مکنی به ابوالبرکات . از اکابر علمای قرن ششم هجری که بسال 558 هَ. ق . وفات یافت . کتاب الجوهرالمکنون فی القبایل و البطون از اوست . (کشف الظنون ) (ریحانة الادب ج 1 ص 284).


جوانی . [ ج َ ] (ع اِ) جوانب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَوان شود.


جوانی . [ ج َوْ وا نی ی ] (ع اِ)درون خانه و صحن آن . (منتهی الارب ). درون و داخل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این منسوب است به جوّ،نسبتی شاذ و نادر مقابل بَرّانی . (اقرب الموارد). ودر حدیث سلمان است : ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً؛ ای ظاهراً و باطناً و سراً و علانیةً. (منتهی الارب ). ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً فمن اصلح جوانیه اصلح اﷲ برانیه . (ذیل اقرب الموارد).


جوانی . [ ج ِ ] (اِ) تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند و آنرا نانخواه و زنیان هم گویند. (برهان ) (آنندراج ).


جوانی . [ ] (اِخ ) محمدبن اسعدبن علی ، مکنی به ابوعلی . از اکابر علمای قرن ششم هجری بود. او راست : 1 - طبقات الطالبیین . 2- طبقات النسابین . وی بسال 588 هَ . ق . وفات یافت . (مشیخه ٔ آقا شیخ آقابزرگ ) (ریحانة الادب ج 1 ص 284).


جوانی . [ ج َ ] (حامص ) ضد پیری . شباب . حداثت . (دهار) :
یک نیمه جهان را بجوانی بگشادی
چون پیر شوی نیمه ٔ دیگر بگشایی .

منوچهری .


هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است جوانی هم هیچ .

خاقانی .


بدین شهر ما در جوانی نماند
همان نامور پهلوانی نماند.

فردوسی .


بگوید ترا زادفرخ همین
جهان را بچشم جوانی مبین .

فردوسی .


یکی از وزرا گفت : این پسر [ دزد ] هنوز از باغ زندگانی بر نخورده است واز ریعان جوانی تمتع نیافته . (گلستان ).
کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز
بجوانی و بزور و هنر خویش مناز.

ولیدی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


- جوانی کردن :
اگرچه گوی سروبالا بُوَد
جوانی کند پیر کانا بُوَد.

فردوسی .


چگونه پیر جوانی و جاهلی نکند
در این قضیّه که گردد جهان پیر جوان ؟

سعدی .


سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.

سعدی .


برف پیری می نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی میکند.

سعدی .


- امثال :
از جوانی تا پیری از پیری تا بکی ؟
جوانی است و هزارش چم و خم .
جوانی کجایی که یادت بخیر .
جهان را بچشم جوانی مبین .
دریغا جوانی ، دریغا جوانی .
|| یراقی باریک از ابریشم و سیم بافته که بر کناره ٔ جامه دوختندی زینت را.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ پیری] جوان بودن.
۲. (اسم) (جامعه‌شناسی) فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی.
۳. [مجاز] کم‌تجربگی.


نان‌خواه۲#NAME?


=نان خواه۲
۱. [مقابلِ پیری] جوان بودن.
۲. (اسم ) (جامعه شناسی ) فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی.
۳. [مجاز] کم تجربگی.

دانشنامه عمومی

جوانی به زمانی میان کودکی و میانسالی در زندگی هر فرد گفته می شود." به طور تقریبی برابر است با سنین ۲۰ تا ۴۰ سالگی " جوانی همچنین با نمود، طراوت، نیرومندی، روح و.. بعنوانِ شخصی که جوان است نیز تعریف شده است.
سعدی، جوانی را نقطه مقابل پیری و متضاد آن می داند:
در سراسر جهان، اصطلاحات جوان و نورسیده غالباً به یک مفهوم گفته می شوند. جوانی به دوره ای از زندگی گفته می شود که نه کودکیست و نه بزرگسالی. بلکه جایی میانِ این دو است. وقتی می گوییم او جوان است جوانی، به عنوان مشخصه یک نگرش خاص از نوع رفتار شخص است. دوازدهم آگوست روز بین المللی جوانان توسط سازمان ملل متحد اعلام شده است.
اَمرَد واژه ای فارسی به معنای پسر جوان بی ریش است؛ همچنین پسر جوانی که سبیلش دمیده ولی ریش درنیاورده باشد. این لغت امروزه تنها در ادبیات کلاسیک پارسی دیده می شود و کاربرد عامیانه ندارد. معنای اصطلاحی آن در فارسی و زبان های دیگر برابر مابون، ملووط است.امرد دگرگون واژه باستانی انمرد (ان + مرد) است که در آن پیشوند «اَن» (همریشه با نا) به معنای ضد، پلید و غیر می باشد (مانند ان در واژه انیران و انیرانی به معنای غیر ایران و نا ایرانی) ونیز مرد به معنای مرد (= رجل عربی) و در کل ساختار واژه امرد به معنای نامرد یا مرد پلید می باشد و کاربرد آن در معانی غلام (مفرد غلمان) مابون و کونی است.واژه امرد در ادب پارسی وزبان های ترکی و عربی و دیگر زبانها وارد گشته است و گاهی به جای واژه شاهد بکار می رود.شعر زیر نمونه ای از کاربرد امرد توسط مولوی در مثنوی معنوی است:

نقل قول ها

جوانی به دوران میانِ کودکی و بزرگسالی گفته می شود.
• «آدم تا جوان است، چون به زندگی خیلی نزدیک و از مرگ خیلی دور است، رجزخوانی می کند.» -> ضیاء موحد
• «دلِ جوان همچون زمینِ ناکشته است؛ هر چه در آن افکنند بپذیرد.» نهج البلاغه، نامه ۳۱ -> علی بن ابی طالب
• «استعداد چیزی است که در جوانی پیدا می شود، اگر آن را تربیت کردید و درصدد تقویت آن برآمدید مانند بذری که در مزرعه خوب کاشته شده باشد محصول خواهد داد و اگر به حال خود گذاشته وآن را تربیت نکردید مانند تخمی که در زمین شورزار افتاده باشد از بین می رود ومحصولی نمی دهد.»• «جوانی یک مستی دائم است، جوانی تب عقل است.»• «پیروی از توهمات تا وقتی که زائل شوند و از بین بروند کاری است که هر جوانی، اگر از بخت خوش یا ناخوش به حال خود رها شود تا از راهِ دلخواه خودش برود، می کند.» زندگی نامه استرلینگ، بخش یک، فصل ۱ -> توماس کارلایل

جوانی (فیلم ۲۰۱۵). جوانی (ایتالیایی: La giovinezza) فیلمی ایتالیایی در سبک درام به کارگردانی پائولو سورنتینو است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.

جدول کلمات

شباب

پیشنهاد کاربران

جوانی: در پهلوی یوانیه yuwānīh بوده است.
( ( جوانیش را خوی بد یار بود ؛
همه ساله ، با بد به پیکار بود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 216. )


برنایی، شباب

فتا


کلمات دیگر: