کلمه جو
صفحه اصلی

دایم


مترادف دایم : استوار، باقی، پاینده، ثابت، جاوید، جاویدان، دایملاینقطع، مدام، هماره، همواره، همیشه

متضاد دایم : هرگز، موقت

برابر پارسی : پاینده، پایا، جاویدان، همش، همواره، همیشگی، همیشه

فارسی به انگلیسی

constant, daily, eternal, frequent, incessant


steady, perpetual


constant, continual, permanent, perpetual, permanent:perpetual, steady

continual, permanent or perpetual, eternal, frequent , incessant


عربی به فارسی

مسکوک ده سنتي(امريکايي)


پاک نشدني , محو نشدني , ماندگار , ثابت , مادام العمري , براي تمام عمر , برابر يک عمر , پايدار , ابدي , ماندني , سير داءمي


مترادف و متضاد

۱. استوار، باقی، پاینده، ثابت، جاوید، جاویدان
۲. دایملاینقطع، مدام، هماره، همواره، همیشه ≠ هرگز، موقت


استوار، باقی، پاینده، ثابت، جاوید، جاویدان ≠ هرگز، موقت


دایملاینقطع، مدام، هماره، همواره، همیشه


فرهنگ فارسی

دایم، جاوید، پایدار، همیشه، پیوسته، همه وقت
۱ - ( اسم صفت ) جاوید پایدار ۲ - همیشه همواره .

۱ - ( اسم صفت ) جاوید پایدار ۲ - همیشه همواره .
همیشه

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . دائم ] ۱ - (ق . ) همیشه ، همواره . ۲ - (ص . ) جاوید، پایدار.

لغت نامه دهخدا

دایم . [ ی ِ ] (ع ص ) دائم . همیشه . (دهار) (مهذب الاسماء). واجب . پایدار. (ترجمان القرآن جرجانی ). پیوسته . هموار. همواره :
بر تو در سعادت هموار باز باد
عیش تو باد دایم با یار مهربان .

منوچهری .


حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دایم بجنگ باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.

ناصرخسرو.


همی گوید بفعل خویش هرکس را ز ما دایم
که من همچون تو ای بیهوش دیدستم فراوانها.

ناصرخسرو.


بدو گفتم آری چنین بود دایم
یکی کند کان و یکی یافت گوهر.

قطران .


جستن خطای او خطر جان و تن بود
دایم کند حذر ز خطر مردم خطیر.

قطران .


چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
چرا که دایم سرکوفته چو پیکانم .

مسعودسعد.


چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن . (کلیله و دمنه ). رفتار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤبد و جاوید و مخلد گشته است . (کلیله و دمنه ). بسر چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید که بیخ آن شاخها دایم بی فتور می بریدند. (کلیله ودمنه ). و اگر کسی را گویند صد سال دایم در عذاب روزگار باید گذاشت ... تا نجات ابد یابی باید آن رنج اختیار کند. (کلیله و دمنه ).
که دایم بدانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش .

نظامی .


چنین گفت با رایزن ترجمان
که در سایه ٔ شاه دایم بمان .

نظامی .


چو من رفتم ترا خواهم که مانی
چو سرو باغ دایم در جوانی .

نظامی .


جمالش باد دایم عالم افروز
شبش معراج باد و روز نوروز.

نظامی .


از آن شد نام آن شهزاده پرویز
که بودی دایم از هر کس پرآویز

نظامی .


با تو گنجی چنان روان دایم
تو پی حبه ای دوان دایم .

اوحدی .


نفسی وقت بهارم طرف صحرا بود
با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود.

سعدی .


چیست دوران ریاست که فلک باهمه قدر
حاصل آنست که دایم نبود دورانش .

سعدی .


عجب داری ار بار ابرش برم
که دایم به احسان و فضلش درم .

سعدی .


حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند.

سعدی .


دایم خمار با می و خارست با رطب .

ابن یمین .


دلا دایم گدای کوی او باش
بحکم آنکه دولت جاودان به .

حافظ.


و دایم در خدمت ایشان بودم . (انیس الطالبین نسخه ٔ کتابخانه مؤلف ص 204).
ترمیق ؛ دایم نگریستن بر ضعف . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). تدنیق ؛ دایم نگریستن بچیزی . ارها؛ دایم گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ادمان ؛ دایم کردن . ارهان ؛ دایم کردن . دایم داشتن . (منتهی الارب ). دایم شدن . الدام ؛ دایم شدن تب . الثاث ؛ دایم شدن باران .تنته ؛ دایم شدن آب و جز آن . دتون ؛ دایم شدن آب و جزآن . وصوب ؛ دایم شدن . ارباب ؛ دایم شدن . (تاج المصادربیهقی ). الحاح ؛ دایم باریدن ابر. پیوسته باریدن باران . (منتهی الارب ). امتهان ؛ دایم بکار داشتن چیزی را.اقراء؛ دایم داشتن : دایم داشتن جل بر پشت ستور. ادامة؛ دایم داشتن . اقامة؛ دایم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ظل ظلیل ؛ سایه ٔ دایم و پیوسته .
- حمای دایم ؛ تب متصل و بدون فترت . تب که پیوسته آید و فاصله ندهد و نگسلد. تب لازم . تب که از تن نگسلد و همیشه باشد.
|| آرمیده .

دائم. [ ءِ ] ( ع ص ، ق ) همیشه آرامیده و ساکن ، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم ؛ ای الساکن. ظل دائم ؛ سایه آرمیده. || همیشه. همواره. پیوسته. پاینده. باقی. هموار. هماره. همارا. هامواره. واصب. بی کران. متصل. یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت. جاوید. دائماً. سرجح. ( منتهی الارب ). مدام. مستمر :
روا نبود که با این فضل و دانش
بود شربم همی دائم زمنده.
فرالاوی.
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
دقیقی.
کار من در هجر تو دائم نفیرست و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریوست و غرنگ.
منجیک.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسائی.
اگر دل نخواهی که ماند نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند.
فردوسی.
دادشان دائم و پیوسته شرابی چون گلاب
نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.
منوچهری.
عیش تو باد دائم با یار مهربان.
منوچهری.
و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دائم بجنگ باشد. ( تاریخ بیهقی ).
باقی شود اندر نعیم دائم
هر چیز در این رهگذر نباشد.
ناصرخسرو.
می طلب دائم چو میدانی که هست.
عطار.
خری را ابلهی تعلیم میداد
بر او بر صرف کرده عمردائم.
سعدی.
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی.
حافظ.
طعام راهن ؛ طعام دائم. ( منتهی الارب ). || نامی از نامهای خدای تعالی : الدائم القدیم العزیز الرحیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). || لازم : تب دائم ؛ تب لازم.
- عقد دائم ؛ مقابل عقد انقطاع. رجوع به عقد دائم شود.
|| در اصطلاح منطق هر حکم که ضروری بود دائم بود. و اگر ضرورت بر اطلاق بود، داوم نیز بر اطلاق بود، و اگر ضرورت بحسب شرطی بود، دوام در مدت وجود آن شرط بود، مگر که ضرورت بحسب وقتی بود خاص و در غیر آن وقت نبود. پس بحسب عرف این ضروری را دائم نخوانند، چه دوام عبارت از شمول اوقات باشد، و چون ضروری گویند بی قید وقت ، این قسم از آن خارج باشد و هرچه دائم بود ضروری بود بحسب خارج ، از آن روی که اتفاقیات مستنداند بعلل ، و وجود معلولات دال است بر وجود علل ، و با وجود علل وجود معلولات ضروری. این بحث تعلق بعلم الهی دارد اما همه دائم ضروری نبود بحسب ذهن چه ضروری ذهنی خاصتر از ضروری خارجی است. پس به اعتبار مواد هر دو، یعنی ضروری و دائم ، متساوی باشند در دلالت و به اعتبار جهات ضروری خاصتر بود از دائم بوجهی ، و عامتر بوجهی. و کسانی که اعتبار این دقیقه نکنند گمان برند که میان سخن حکما در این باب مناقضتی هست چه گاه ممکن بر ضروری حمل کنند و گاه هر دو را متقابلان گویند و گاه ضروری و دائم بر تساوی استعمال کنند، و گاه دائم را عامتر گیرند، و همه بحسب این اعتبارات صادق بود. ( اساس الاقتباس صص 132-131 ).

دایم. [ ی ِ ] ( ع ص ) دائم. همیشه. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). واجب. پایدار. ( ترجمان القرآن جرجانی ). پیوسته. هموار. همواره :
بر تو در سعادت هموار باز باد
عیش تو باد دایم با یار مهربان.
منوچهری.
حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دایم بجنگ باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339 ).
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.
همی گوید بفعل خویش هرکس را ز ما دایم
که من همچون تو ای بیهوش دیدستم فراوانها.
ناصرخسرو.
بدو گفتم آری چنین بود دایم
یکی کند کان و یکی یافت گوهر.
قطران.
جستن خطای او خطر جان و تن بود
دایم کند حذر ز خطر مردم خطیر.
قطران.
چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
چرا که دایم سرکوفته چو پیکانم.
مسعودسعد.
چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن. ( کلیله و دمنه ). رفتار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤبد و جاوید و مخلد گشته است. ( کلیله و دمنه ). بسر چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید که بیخ آن شاخها دایم بی فتور می بریدند. ( کلیله ودمنه ). و اگر کسی را گویند صد سال دایم در عذاب روزگار باید گذاشت... تا نجات ابد یابی باید آن رنج اختیار کند. ( کلیله و دمنه ).
که دایم بدانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
چنین گفت با رایزن ترجمان
که در سایه شاه دایم بمان.
نظامی.
چو من رفتم ترا خواهم که مانی
چو سرو باغ دایم در جوانی.
نظامی.
جمالش باد دایم عالم افروز
شبش معراج باد و روز نوروز.
نظامی.
از آن شد نام آن شهزاده پرویز
که بودی دایم از هر کس پرآویز
نظامی.
با تو گنجی چنان روان دایم
تو پی حبه ای دوان دایم.
اوحدی.
نفسی وقت بهارم طرف صحرا بود
با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود.
سعدی.
چیست دوران ریاست که فلک باهمه قدر
حاصل آنست که دایم نبود دورانش.
سعدی.
عجب داری ار بار ابرش برم
که دایم به احسان و فضلش درم.
سعدی.
حسن تو دایم بدین قرار نماند

فرهنگ عمید

۱. جاوید، پایدار.
۲. همیشه، همواره، پیوسته.

دانشنامه عمومی

دائِم؛ همیشگى، همیشه.


دایم (سکه ایالات متحده آمریکا). دایم(به انگلیسی: dime) سکه ای در ایالات متحده آمریکا است با ارزش ده سنت یا یک دهم دلار آمریکا. دایم کوچکترین و باریک ترین سکه در ایالات متحده است که هنوز در بازار کاربرد دارد.و شخصیت حکاکی شده در جلوی آن تصویر فرانکلین روزولت ۳۲مین رئیس جمهور ایالات متحده است.
Official specifications for all U.S. legal tender coins
US Dimes by year and type. Histories, facts, photos, and more.
نسبت فلزهای به کار رفته در آن ۹۱.۶۷ درصد مس و ۸.۳۳ درصد نیکل است.

فرهنگ فارسی ساره

پایا، همش، پاینده، همیشه


همیشگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَائِمٌ: همیشگی
معنی یَتَجَرَّعُهُ: جرعه جرعه و دائم می نوشد (کلمه تجرّع به معنای نوشیدن به طور جرعه جرعه و دائم است )
معنی سَرْمَداً: دائم ( بعضی گفتهاند : این کلمه از ماده سرد اشتقاق یافته ، و میم آن زیادی است ، و معنای "سرد "پشت سر هم بودن است )
معنی سَائِحَاتٍ: زنانی که (درپی کسب رضای الهی )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سیاحت به معنای راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبی که دائما روان است میگویند سائح و منظور از سائحان کسانی هستند که با قدمهای خود از این معبد به آن معبد میروند )
معنی سَّائِحُونَ: مردانیکه که (درپی کسب رضای الهی )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سیاحت به معنای راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبی که دائما روان است میگویند سائح و منظور از سائحان کسانی هستند که با قدمهای خود از این معبد به آن معبد میروند )
ریشه کلمه:
دوم (۹ بار)

جدول کلمات

همیشه, مستمر

مدام

پیشنهاد کاربران

ابد مدت

جاودانه

جاویدان، همیشه، همیشگی، پایا، پاینده، همش، همواره.
دائم
constant
continual
permanent
perpetual
permanent:perpetual
steady



کلمات دیگر: