کلمه جو
صفحه اصلی

درود


مترادف درود : ثنا، دعا، ستایش، آفرین، تحیت، سلام، رحمت

فارسی به انگلیسی

aloha, greeting, hail, hello, salutation, salute, wood, timber, lumber, plank, praise

greeting, praise


aloha, greeting, hail, hello, lumber, plank, salutation, salute, wood


فارسی به عربی

اعتبار , برد , تحیة , تقدیر , حی

فرهنگ اسم ها

اسم: درود (پسر) (فارسی) (تلفظ: dorud) (فارسی: درود) (انگلیسی: dorud)
معنی: سلام، ثنا، ستایش، نیایش، دعا، رحمت، سلام و آفرین، سلام و آفرین بر تو ( شما ) باد

(تلفظ: dorud) ستایش ، ثنا ، سلام و آفرین ، سلام و آفرین بر تو (شما) باد .


مترادف و متضاد

ثنا، دعا، ستایش


آفرین، تحیت، دعا، سلام


رحمت


regard (اسم)
توجه، نظر، سلام، مراعات، بابت، ملاحظه، درود، احترام، نگاه، رعایت، باره

compliment (اسم)
خوشایند، تعارف، تعریف، خوشامد، درود، خوش آمد

greeting (اسم)
برخورد، سلام، خوشامد، درود، خوش آمد، تبریک، تهنیت، احترام، تبریکات، خوش باش، سلام کننده

salute (اسم)
سلام، درود، سلام کردن، احترام نظامی، سلام نظامی

salutation (اسم)
سلام، تعارف، درود، تهنیت، سلام اول نامه

hail (اسم)
سلام، درود، تهنیت، تگرگ، خوش باش، طوفان تگرگ، سلام بر شما باد، سلام کردن، طوفان همراه با تگرگ

۱. ثنا، دعا، ستایش
۲. آفرین، تحیت، دعا، سلام
۳. رحمت


فرهنگ فارسی

دعا، سلام، ثنا، نیایش، رحمت
( اسم ) ۱ - چوب تخته . ۲ - درخت .
ایستگاه راه آهن لرستان واقع در ۴۶۷ هزار گزی تهران

فرهنگ معین

(دُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - دعا، ستایش . ۲ - سلام ، رحمت .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - چوب ، تخته . ۲ - درخت بریده شده .

(دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دعا، ستایش . 2 - سلام ، رحمت .


( ~.) (اِ.) 1 - چوب ، تخته . 2 - درخت بریده شده .


لغت نامه دهخدا

درود. [ دُ ] (اِ) (در قدیم با واو مجهول ) چوب و درخت و تخته ، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان ).


درود. [ دُ ] (اِخ ) ایستگاه راه آهن لرستان (خط جنوب ) واقع در 467هزارگزی تهران . و رجوع به دورود شود.


درود. [ دُ ] (اِ) به معنی صلوات است که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و دعا و از حیوانات دیگر تسبیح باشد. (برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). با لفظ گفتن و فرستادن و رسیدن و رساندن و دادن مستعمل است . (آنندراج ) :
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.

فردوسی .


ز یزدان و از ما برآن کس درود
که از داد و مهرش بود تار و پود.

فردوسی .


و زو [ از خدا ] بر روان محمد درود
به یارانش برهر یکی برفزود.

فردوسی .


دگر بر علی و محمد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود.

فردوسی .


کنون از خداوند خورشید و ماه
درودی به جان منوچهر شاه .

فردوسی .


به قرطاس مهر عرب برنهاد
درود محمد همی کرد یاد.

فردوسی .


ز یزدان ترا باد چندان درود
که آن را نداند فلک تار و پود.

فردوسی .


درود جهان آفرین بر تو باد
بر آن کس که او چون تو فرزند زاد.

فردوسی .


به دل خرمی دار و بگذار رود
تراباد از پاک یزدان درود.

فردوسی .


درود آوریدش خجسته سروش
کزین پیش مخروش و باز آر هوش .

فردوسی .


وزو باد بر شاه ایران درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.

فردوسی .


درود خدای تعالی بر محمد و همه ٔ آلش باد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او که بر ایشان باد درود گرفته شده . (تاریخ بیهقی ص 317).
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را [ محمد را ] و یارانش را برفرود.

اسدی .


ز دارنده بر جان آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود.

اسدی .


هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.

ناصرخسرو.


یقین بدان که ز پاکیزگیست پیوسته
به جان پاک رسول از خدا و خلق درود.

ناصرخسرو.


درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع و یاران و اشیاع او باد. (کلیله و دمنه ). چنین گوید ابوالحسن عبداﷲبن مقفع پس از حمد باری عز اسمه و درود بر سید کاینات ... (کلیله و دمنه ). درود بر سید کونین که اکمل انبیا بود. (چهارمقاله ص 1).
که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه
پس از درود رسول و صحابه در محراب .

خاقانی .


تا آل مصطفی را ز ایزد درود باشد
بر تو درود بادا از مصطفی و آلش .

خاقانی (دیوان ص 51).


سلام و تحیات و درود و صلوات ...به ذات معظم ... مصطفی صلوات اﷲ علیه رسانید. خواجه ... بدرالدین ... به فراوان پرسش و بسیار درود و یاد کرد مخصوص اند. (منشآت خاقانی ص 140).
هزاران درود و هزاران سلام
ز ما بر محمد علیه السلام .

سعدی (ازجهانگیری ).


|| تحیه . تحیت . سلام . تسلیم . صلاة. تهنیت . (یادداشت مرحوم دهخدا). آفرین :
اگر آزر چو تو دانست کردن
درود از جان من بر جان آزر.

دقیقی .


ز قیصر درود و ز ما آفرین
بر این نامور شهریار زمین .

فردوسی .


اگر دست من زین سپس نیز رود
بسازد به من بر مبادا درود.

فردوسی .


درود جهان بر کم آزار مرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد.

فردوسی .


تو باشی در میان ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره .

(ویس و رامین ).


- درود آمدن ؛ درود و تحیت رسیدن :
به هر بوم و بر کو فرودآمدی
ز هر سوش بی مر درود آمدی .

فردوسی .


- درود آوریدن ؛ درود آوردن . سلام وتحیت آوردن . تحیت گفتن از خود یا از جانب کسی :
همان پور مهتر که طینوش نام
به شاه آوریده درود و پیام .

فردوسی .


نیاورد یک تن درود پشنگ
دلش پر ز کین بود و سر پر ز جنگ .

فردوسی .


- درود بردن ؛ دعا و سلام رساندن :
یکی سوی قیصر بر از من درود
بگویش که گفتار بی تار و پود.

فردوسی .


ببردند نزدیک شاه جهان
درودی هم از پهلوان و مهان .

فردوسی .


- درود رسیدن ؛ دعا و آفرین رسیدن :
سرکس بربست رود، باربدی زد سرود
وز می سوری درود، سوی بنفشه رسید.

کسائی .


- هم درود ؛دو تن که یکدیگر را درود گویند. رجوع به هم درود و بدرود در ردیفهای خود شود.

درود. [ دُ ] (اِ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه ٔ سالهای ملکی . (برهان ) (جهانگیری ).


درود. [ دُ ] ( اِ ) به معنی صلوات است که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و دعا و از حیوانات دیگر تسبیح باشد. ( برهان ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ). با لفظ گفتن و فرستادن و رسیدن و رساندن و دادن مستعمل است. ( آنندراج ) :
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.
فردوسی.
ز یزدان و از ما برآن کس درود
که از داد و مهرش بود تار و پود.
فردوسی.
و زو [ از خدا ] بر روان محمد درود
به یارانش برهر یکی برفزود.
فردوسی.
دگر بر علی و محمد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود.
فردوسی.
کنون از خداوند خورشید و ماه
درودی به جان منوچهر شاه.
فردوسی.
به قرطاس مهر عرب برنهاد
درود محمد همی کرد یاد.
فردوسی.
ز یزدان ترا باد چندان درود
که آن را نداند فلک تار و پود.
فردوسی.
درود جهان آفرین بر تو باد
بر آن کس که او چون تو فرزند زاد.
فردوسی.
به دل خرمی دار و بگذار رود
تراباد از پاک یزدان درود.
فردوسی.
درود آوریدش خجسته سروش
کزین پیش مخروش و باز آر هوش.
فردوسی.
وزو باد بر شاه ایران درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
فردوسی.
درود خدای تعالی بر محمد و همه آلش باد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او که بر ایشان باد درود گرفته شده. ( تاریخ بیهقی ص 317 ).
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را [ محمد را ] و یارانش را برفرود.
اسدی.
ز دارنده بر جان آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود.
اسدی.
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
ناصرخسرو.
یقین بدان که ز پاکیزگیست پیوسته
به جان پاک رسول از خدا و خلق درود.
ناصرخسرو.
درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع و یاران و اشیاع او باد. ( کلیله و دمنه ). چنین گوید ابوالحسن عبداﷲبن مقفع پس از حمد باری عز اسمه و درود بر سید کاینات... ( کلیله و دمنه ). درود بر سید کونین که اکمل انبیا بود. ( چهارمقاله ص 1 ).

درود. [ دُ ] (مص مرخم ، اِمص )درو. درودن . بریدن زراعت . (از غیاث ). بریدن غله و علف . (از آنندراج ). درو کردن . (جهانگیری ). درو. درودن . درویدن . حصاد. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ز ابر جودت ای بحر مقدس
درود کشت ما را قطره ای بس .

یحیی بن سیبک نیشابوری .


بدو گفت شاه این نه کار تو بود
پراکندن تخم و کشت و درود.

فردوسی .


چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدوگفت جفتش که هست این درود.

فردوسی .


اجل تیغ الماس آورده است
درود ترا داس پرورده است .

فردوسی (از جهانگیری ).


که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود.

اسدی .


درودش سمن برگ پیری ز بن
فکند از دهانش درخت سخن .

اسدی .


گر این جا بخش کرد آنجاش سود است
گر اینجا کشت کرد آنجا درود است .

ناصرخسرو.


چو دردانه باشد تمنای سود
کدیور درآید به کشت و درود.

نظامی .


بر خور از این مایه که سودش تراست
کشتنش او را و درودش تراست .

نظامی .


|| (اِ) خرمن و حاصل و محصول ملک . (ناظم الاطباء): مخیم ؛ گرد آورده شدن درودهای کشت . (از منتهی الارب ).
- کشت و درود ؛ زراعت و کشاورزی :
تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شد کار.

رودکی .


ز کابل برآید به خورشید دود
نه آباد ماند نه کشت و درود.

فردوسی .


ز کابل برآید به خورشید دود
نماند برین بوم کشت و درود.

فردوسی .


ز ایران پراکنده شد هر که بود
نماند اندر آن مرز کشت و درود.

فردوسی .


بر آن مرز کهسار بر هرچه بود
ز برگ درخت و ز کشت ودرود.

فردوسی .


زمینی که آبادهرگز نبود
برو بر ندیدند کشت و درود.

فردوسی .


ببردند بی مایه چیزی که بود
که نه گنجشان بُد نه کشت و درود.

فردوسی .


پرانبوه مردم یکی جای بود
همه بومشان باغ و کشت و درود.

اسدی


|| قطع کردن چوب . (از غیاث ). بریدن چوب . (از آنندراج ). بحارة. (دهار).

فرهنگ عمید

۱. سلام.
۲. ثنا؛ ستایش.
۳. نیایش؛ دعا.
۴. رحمت.


درودن#NAME?


۱. سلام.
۲. ثنا، ستایش.
۳. نیایش، دعا.
۴. رحمت.
= درودن

دانشنامه عمومی

درود واژه ای از فارسی باستان است که ایرانی ها هنگام رسیدن به یکدیگر می گویند و به دور از هر جنگ و صلحی یکدیگر را با گفتن درود می ستایند. درود از واژهٔ دروته و دروسته گرفته شده و در قدیم مردم هنگام احوال پرسی می گفتند "از درستی تو؟" یا "درستی؟" " آیا حالت خوب است، سلامت و تن درستی تو؟" این واژه در زبان روسی به "از درستی تو؟" (здравствуйте) تبدیل شده است که برای سلام و احوالپرسی و سلامت جویی به کار می رود. در فارسی میانه دروته به دروست و به درود تبدیل شده است. درود برای احوال پرسی و خوش آمدگویی و آرزوی سلامتی به کار می رود. اگرچه ریشهٔ درود از دروته و دروست گرفته شده اما کاربرد و وسعت معنی و مفهوم آن در طول زمان بسیار گسترده شده و در متون ادبیات فارسی و از جمله در آثار فردوسی، نظامی گنجوی، ناصرخسرو، اسدی توسی، خاقانی، سعدی، دقیقی و کسایی مروزی، مفهوم واژهٔ درود علاوه بر اینکه معادل و هم معنای با سلام است؛ همچنین هم تراز با «آفرین»، «تهنیت»، «تحیت»، "شادباش"، "وه وه"، "به به"، "بهجه" و همچنین معادل «صلوات» در عربی است. اگرچه صلوات و سلام تقریبا هم معنی است اما مفاهیم آن و کاربرد آن تغییر یافته است چنان که صلوات را نمی توان در جای سلام و خطاب به هر کس به کار برد. (تحیه. سلام. تسلیم. صلاة. تهنیت. (یادداشت دهخدا).
درود. (اِ) ۞ به معنی صلوات است که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و دعا و از حیوانات دیگر تسبیح باشد. (برهان) (از غیاث) (از آنندراج) (از جهانگیری). با لفظ گفتن و فرستادن و رسیدن و رساندن و دادن مستعمل است.
فردوسی در ۲۵ بیت واژهٔ درود را به کار برده است که در هرجا می تواند یکی از آن معانی بالا را استفاده کرد.

جدول کلمات

سلام

پیشنهاد کاربران

دُرود= دُ رود 2/دو رود /میان رودان
دجله و فرات

دعای خیر، نیایش نیک خواهی

افتخاری که به کسی میدی

یعنی افرین بر شما
مرحبا برشما
براول .
وریگود

درود:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " درود" می نویسد : ( ( دروددر پهلوی دروت drōt بوده است به معنی تندرستی و بی گزندی. در پارسی چونان واژه ی خوش آمد به هنگام دیدار به کار می رود و ریخت پیشاوندی آن:" بدرود" به هنگام جدایی . ) )
( ( درود آوریدش خجسته سروش:
"کزین بیش مخروش و بازآر هوش" ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 246. )


بنظر نمی آید اصل کلمه بما رسیده باشد، متاسقانه فارسی پهلوی دوره ساسانی در بسیاری کلمات دست برده. من واژه دکتر کزازی به دلم نشست تاحدی، drōtآن خط بالای o بچمعنی است نمیدانم. اما اگر لحظه ای به گویش لری حال فکر کنیم و آنرا به گذشته ببریم،
دونفر بهم میرسند؛
اولی:دروت خشه؟ ( احوالت خوبه )
یا واژگان دیگری شاید دراصل بجای drod حال بوده، مثل بالا یکی. اما در هیچ صورتی تصور نمیکنم هیچ ربطی به سلام و صلوات داشته باشه. صلوات که قاعدتا بعد اسلام ساخته یا فراگیر شده، سلام هم که هم معنی صلوات است در ایران تا ورود اعراب ردی نداشته گویا. . .
اگر کسی دقیق تر اطلاع داره بگه لطقا

دورود یک نوع سلام در ایران بوده؛زمانی که هنوز مردم از زبان عربی استفاده نمی کردند. امروزه کلمه ی ( سلام ) جایگزین کلمه ی درود است اما همچنان ما در زبان فارسی گاهی از این کلمه استفاده می کنیم.

یکی از واژه های بختیاری ها هنگام احوال پرسی این است :
دِرِستی ؟ ( به معنای دُرُستی ؟ )

در ایران باستان زمانی که دو تن به هم میرسیدند بجای واژه سلام که معنای تسلیم میدهد درود میگفتند

درود
اگر ما واقعاً پاسدارِ پارسی و خواستار کم شدن نفوذ عربی در پارسی هستیم، بیایید از همینجا شروع کنیم و به جای سلام، به یکدیگر "درود" بگوییم تا این موضوع
کم کم زمینه سازِ هرچه پارسی تر شدنِ زبانمان شود.

درود از فعل لاتین "regere" به معنی "put straight" یعنی راست قرار دادن ، قائم قرار دادن و. . . می باشد از این فعل فعل
" dirigere" به دست می آید که از دو بخش di یا de به معنی پایین و بخش rigere یا همان regere تشکیل شده که شکل ماضی فعل "directus" می باشد این شکل با ورود به زبان فرانسه به شکل "droite" در آمده و به معنی راست ، درست، مستقیم و. . . می باشد که به شکل "droit"در زبان انگلیسی نیز مشاهده می شود حتی از فعل regere صورت ماضی recht یا rectus به دست می آید که با ورود به آلمانی به شکل recht ( رخت یا رشت ) که در انگلیسی به شکل right و در فارسی به شکل " راست " در آمده است .
یعنی کلمات"درود" و " راست" هر دو از فعل لاتین "regere" و از ریشه "reg" سرچشمه گرفته اند .
reg ریشه ترکی دارد و از ترکی وارد لاتین شده است.
ak = قائم
( مثال :akız =قائم وار
akız = aqız = aghız = aaz = as
asmak = آویزان کردن ، در حالت قائم آویختن ، )
akarmak = قائم شدن ، راست قرار گرفتن
akarık = قائم قرار گرفته ، راست شده
akarık = agharık =aarık =arık= rık = rıg=rig =reg
regere = قائم قراردادن ، راست قراردادن،

درود یعنی به جای سلام است. و درود به معنای آزادی هست

تحیت . . . . . ثنا . . . سلام . . . .


کلمات دیگر: