مترادف درود : ثنا، دعا، ستایش، آفرین، تحیت، سلام، رحمت
درود
مترادف درود : ثنا، دعا، ستایش، آفرین، تحیت، سلام، رحمت
فارسی به انگلیسی
greeting, praise
aloha, greeting, hail, hello, lumber, plank, salutation, salute, wood
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: سلام، ثنا، ستایش، نیایش، دعا، رحمت، سلام و آفرین، سلام و آفرین بر تو ( شما ) باد
(تلفظ: dorud) ستایش ، ثنا ، سلام و آفرین ، سلام و آفرین بر تو (شما) باد .
مترادف و متضاد
ثنا، دعا، ستایش
آفرین، تحیت، دعا، سلام
رحمت
۱. ثنا، دعا، ستایش
۲. آفرین، تحیت، دعا، سلام
۳. رحمت
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - چوب تخته . ۲ - درخت .
ایستگاه راه آهن لرستان واقع در ۴۶۷ هزار گزی تهران
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) ۱ - چوب ، تخته . ۲ - درخت بریده شده .
(دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دعا، ستایش . 2 - سلام ، رحمت .
( ~.) (اِ.) 1 - چوب ، تخته . 2 - درخت بریده شده .
لغت نامه دهخدا
درود. [ دُ ] (اِ) (در قدیم با واو مجهول ) چوب و درخت و تخته ، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان ).
درود. [ دُ ] (اِخ ) ایستگاه راه آهن لرستان (خط جنوب ) واقع در 467هزارگزی تهران . و رجوع به دورود شود.
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.
فردوسی .
ز یزدان و از ما برآن کس درود
که از داد و مهرش بود تار و پود.
فردوسی .
و زو [ از خدا ] بر روان محمد درود
به یارانش برهر یکی برفزود.
فردوسی .
دگر بر علی و محمد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود.
فردوسی .
کنون از خداوند خورشید و ماه
درودی به جان منوچهر شاه .
فردوسی .
به قرطاس مهر عرب برنهاد
درود محمد همی کرد یاد.
فردوسی .
ز یزدان ترا باد چندان درود
که آن را نداند فلک تار و پود.
فردوسی .
درود جهان آفرین بر تو باد
بر آن کس که او چون تو فرزند زاد.
فردوسی .
به دل خرمی دار و بگذار رود
تراباد از پاک یزدان درود.
فردوسی .
درود آوریدش خجسته سروش
کزین پیش مخروش و باز آر هوش .
فردوسی .
وزو باد بر شاه ایران درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
فردوسی .
درود خدای تعالی بر محمد و همه ٔ آلش باد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او که بر ایشان باد درود گرفته شده . (تاریخ بیهقی ص 317).
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را [ محمد را ] و یارانش را برفرود.
اسدی .
ز دارنده بر جان آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود.
اسدی .
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
ناصرخسرو.
یقین بدان که ز پاکیزگیست پیوسته
به جان پاک رسول از خدا و خلق درود.
ناصرخسرو.
درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع و یاران و اشیاع او باد. (کلیله و دمنه ). چنین گوید ابوالحسن عبداﷲبن مقفع پس از حمد باری عز اسمه و درود بر سید کاینات ... (کلیله و دمنه ). درود بر سید کونین که اکمل انبیا بود. (چهارمقاله ص 1).
که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه
پس از درود رسول و صحابه در محراب .
خاقانی .
تا آل مصطفی را ز ایزد درود باشد
بر تو درود بادا از مصطفی و آلش .
خاقانی (دیوان ص 51).
سلام و تحیات و درود و صلوات ...به ذات معظم ... مصطفی صلوات اﷲ علیه رسانید. خواجه ... بدرالدین ... به فراوان پرسش و بسیار درود و یاد کرد مخصوص اند. (منشآت خاقانی ص 140).
هزاران درود و هزاران سلام
ز ما بر محمد علیه السلام .
سعدی (ازجهانگیری ).
|| تحیه . تحیت . سلام . تسلیم . صلاة. تهنیت . (یادداشت مرحوم دهخدا). آفرین :
اگر آزر چو تو دانست کردن
درود از جان من بر جان آزر.
دقیقی .
ز قیصر درود و ز ما آفرین
بر این نامور شهریار زمین .
فردوسی .
اگر دست من زین سپس نیز رود
بسازد به من بر مبادا درود.
فردوسی .
درود جهان بر کم آزار مرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد.
فردوسی .
تو باشی در میان ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره .
(ویس و رامین ).
- درود آمدن ؛ درود و تحیت رسیدن :
به هر بوم و بر کو فرودآمدی
ز هر سوش بی مر درود آمدی .
فردوسی .
- درود آوریدن ؛ درود آوردن . سلام وتحیت آوردن . تحیت گفتن از خود یا از جانب کسی :
همان پور مهتر که طینوش نام
به شاه آوریده درود و پیام .
فردوسی .
نیاورد یک تن درود پشنگ
دلش پر ز کین بود و سر پر ز جنگ .
فردوسی .
- درود بردن ؛ دعا و سلام رساندن :
یکی سوی قیصر بر از من درود
بگویش که گفتار بی تار و پود.
فردوسی .
ببردند نزدیک شاه جهان
درودی هم از پهلوان و مهان .
فردوسی .
- درود رسیدن ؛ دعا و آفرین رسیدن :
سرکس بربست رود، باربدی زد سرود
وز می سوری درود، سوی بنفشه رسید.
کسائی .
- هم درود ؛دو تن که یکدیگر را درود گویند. رجوع به هم درود و بدرود در ردیفهای خود شود.
درود. [ دُ ] (اِ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه ٔ سالهای ملکی . (برهان ) (جهانگیری ).
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.
که از داد و مهرش بود تار و پود.
به یارانش برهر یکی برفزود.
به یارانش بر هر یکی برفزود.
درودی به جان منوچهر شاه.
درود محمد همی کرد یاد.
که آن را نداند فلک تار و پود.
بر آن کس که او چون تو فرزند زاد.
تراباد از پاک یزدان درود.
کزین پیش مخروش و باز آر هوش.
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را [ محمد را ] و یارانش را برفرود.
که از مردمی باشدش تار و پود.
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
به جان پاک رسول از خدا و خلق درود.
ز ابر جودت ای بحر مقدس
درود کشت ما را قطره ای بس .
یحیی بن سیبک نیشابوری .
بدو گفت شاه این نه کار تو بود
پراکندن تخم و کشت و درود.
فردوسی .
چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدوگفت جفتش که هست این درود.
فردوسی .
اجل تیغ الماس آورده است
درود ترا داس پرورده است .
فردوسی (از جهانگیری ).
که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود.
اسدی .
درودش سمن برگ پیری ز بن
فکند از دهانش درخت سخن .
اسدی .
گر این جا بخش کرد آنجاش سود است
گر اینجا کشت کرد آنجا درود است .
ناصرخسرو.
چو دردانه باشد تمنای سود
کدیور درآید به کشت و درود.
نظامی .
بر خور از این مایه که سودش تراست
کشتنش او را و درودش تراست .
نظامی .
|| (اِ) خرمن و حاصل و محصول ملک . (ناظم الاطباء): مخیم ؛ گرد آورده شدن درودهای کشت . (از منتهی الارب ).
- کشت و درود ؛ زراعت و کشاورزی :
تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شد کار.
رودکی .
ز کابل برآید به خورشید دود
نه آباد ماند نه کشت و درود.
فردوسی .
ز کابل برآید به خورشید دود
نماند برین بوم کشت و درود.
فردوسی .
ز ایران پراکنده شد هر که بود
نماند اندر آن مرز کشت و درود.
فردوسی .
بر آن مرز کهسار بر هرچه بود
ز برگ درخت و ز کشت ودرود.
فردوسی .
زمینی که آبادهرگز نبود
برو بر ندیدند کشت و درود.
فردوسی .
ببردند بی مایه چیزی که بود
که نه گنجشان بُد نه کشت و درود.
فردوسی .
پرانبوه مردم یکی جای بود
همه بومشان باغ و کشت و درود.
اسدی
|| قطع کردن چوب . (از غیاث ). بریدن چوب . (از آنندراج ). بحارة. (دهار).
فرهنگ عمید
۱. سلام.
۲. ثنا؛ ستایش.
۳. نیایش؛ دعا.
۴. رحمت.
درودن#NAME?
۲. ثنا، ستایش.
۳. نیایش، دعا.
۴. رحمت.
= درودن
دانشنامه عمومی
درود. (اِ) ۞ به معنی صلوات است که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و دعا و از حیوانات دیگر تسبیح باشد. (برهان) (از غیاث) (از آنندراج) (از جهانگیری). با لفظ گفتن و فرستادن و رسیدن و رساندن و دادن مستعمل است.
فردوسی در ۲۵ بیت واژهٔ درود را به کار برده است که در هرجا می تواند یکی از آن معانی بالا را استفاده کرد.
دورود (شهر)، از شهرهای استان لرستان در ایران
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این شهر ۵٬۷۱۷ نفر (در ۱٬۸۴۶ خانوار) بوده است.
در واقع شهر درود نوزاد رودخانهٔ آن است و شرایط طبیعی حاکم بر این نقطه باعث سکونت جمعیت انسانی در این مکان بوده است. در فرایند تشکیل آبادی ها و شهرها عوامل طبیعی گوناگونی ازقبیل: رودخانه، دریا، چشمه و… تأثیر گذارند، درود نیز از این قاعده مستثنی نبوده است، عامل شکل گیری آن بخشی از نام آن را تشکیل داده است. درود می تواند شکل تغییر یافتهٔ کلمات "درهٔ رود"،"دورود"،" دَه رود"یاًدِه رود" باشد، که به نظر می رسد معنای دوم دور از واقعیت نباشد، زیرا رودخانهٔ درود متشکل ازدو رود است که از دو درهٔ کمر زرد و خانه سفید سرچشمه می گیرند و در مکانی به نام"دو رو"یعنی مکان پیوند دو رودخانه به هم می رسند. البته برخی معنای سوم را در نظر گرفته، معتقدند رودخانهٔ درود در گذشته از به هم پیوستن ده رود کوچک و بزرگ شکل می گرفته ولی مطالعات میدانی چنین نظری را تأیید نمی کند.
در کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران (خراسان) تهیه شده توسط ستاد ارتش در سال ۱۳۲۹ش، آمده: درود سابقاً موسوم به"ده رود" بوده است؛ که البته مشخص نکرده منظور، ده رودخانه است یا دهی که در مجاورت رود قرار گرفته است. سید محسن امین در اعیان الشیعه در مورد درود می گوید: "درود کلمهٔ ای فارسی است و از ترکیب دو واژهٔ " در"به معنی" باب " به عربی و"رود" به معنی" نهر" است، زیرا این آبادی در دهانهٔ رود قرار گرفته است. در این جا این نکته را متذکر می شویم که نام این آبادی در منابع به چهار صورت: "درود"، "درود"،"ده رود" و "درّود" ثبت گردیده است. جالب است بدانیم در شهرستان جیرفت دو آبادی به نام"درود"، در شهرستان بم مکانی به نام "درود پایین"، در شهرستان های تربت حیدریه و بیرجند نیز آبادی هایی به نام"درودی" داریم. همچنین در شهرستان های بروجرد، تهران، مریوان و نقده نیز مکان هایی به نام "درود" داریم. در منابع عربی متعلق به قرون پنجم وششم هجری از روستایی به نام "طَخروذ" در منطقهٔ نیشابور یاد شده که احتمال دارد این کلمه شکل تغییر یافتهٔ "درود" باشد.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دجله و فرات
مرحبا برشما
براول .
وریگود
دکتر کزازی در مورد واژه ی " درود" می نویسد : ( ( دروددر پهلوی دروت drōt بوده است به معنی تندرستی و بی گزندی. در پارسی چونان واژه ی خوش آمد به هنگام دیدار به کار می رود و ریخت پیشاوندی آن:" بدرود" به هنگام جدایی . ) )
( ( درود آوریدش خجسته سروش:
"کزین بیش مخروش و بازآر هوش" ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 246. )
دونفر بهم میرسند؛
اولی:دروت خشه؟ ( احوالت خوبه )
یا واژگان دیگری شاید دراصل بجای drod حال بوده، مثل بالا یکی. اما در هیچ صورتی تصور نمیکنم هیچ ربطی به سلام و صلوات داشته باشه. صلوات که قاعدتا بعد اسلام ساخته یا فراگیر شده، سلام هم که هم معنی صلوات است در ایران تا ورود اعراب ردی نداشته گویا. . .
اگر کسی دقیق تر اطلاع داره بگه لطقا
دِرِستی ؟ ( به معنای دُرُستی ؟ )
اگر ما واقعاً پاسدارِ پارسی و خواستار کم شدن نفوذ عربی در پارسی هستیم، بیایید از همینجا شروع کنیم و به جای سلام، به یکدیگر "درود" بگوییم تا این موضوع
کم کم زمینه سازِ هرچه پارسی تر شدنِ زبانمان شود.
" dirigere" به دست می آید که از دو بخش di یا de به معنی پایین و بخش rigere یا همان regere تشکیل شده که شکل ماضی فعل "directus" می باشد این شکل با ورود به زبان فرانسه به شکل "droite" در آمده و به معنی راست ، درست، مستقیم و. . . می باشد که به شکل "droit"در زبان انگلیسی نیز مشاهده می شود حتی از فعل regere صورت ماضی recht یا rectus به دست می آید که با ورود به آلمانی به شکل recht ( رخت یا رشت ) که در انگلیسی به شکل right و در فارسی به شکل " راست " در آمده است .
یعنی کلمات"درود" و " راست" هر دو از فعل لاتین "regere" و از ریشه "reg" سرچشمه گرفته اند .
reg ریشه ترکی دارد و از ترکی وارد لاتین شده است.
ak = قائم
( مثال :akız =قائم وار
akız = aqız = aghız = aaz = as
asmak = آویزان کردن ، در حالت قائم آویختن ، )
akarmak = قائم شدن ، راست قرار گرفتن
akarık = قائم قرار گرفته ، راست شده
akarık = agharık =aarık =arık= rık = rıg=rig =reg
regere = قائم قراردادن ، راست قراردادن،