کلمه جو
صفحه اصلی

شوره

فارسی به انگلیسی

nitre, saltpetre, scurf, dandruff, furfur, pityriasis


saltpeter, saltpetre, scurf, furfur, pityriasis, dandruff, nitrate, nitre

saltpeter, saltpetre, scurf


فارسی به عربی

نترات

مترادف و متضاد

nitrate (اسم)
نیترات، شوره، نیترات سدیم یا پتاسیم، نمک معدنی یا نمک الی جوهر شوره

فرهنگ فارسی

ناحیه ایست در عراق عرب ( قضای موصل ) دارای ۱۴٠٠٠ تن سکنه . مرکز آن قریه شوره واقع بر ساحل راست دجله است .
۱ - زمین نمناک خاک شور . ۲ - زمین بی حاصل . یا تخم در شوره افکندن . کار بیهوده کردن . مصنوعا هم تهیه می کنند . متبلور شبیه نمک مصنوعا هم تهیه می کنند . حاصل شود و آنرا مصنوعا هم تهیه می کنند . و برای ساختن باروت هم به کار می رود ازتات دپتاسیم شوره فلمی شورج . یا شوره سر . کک و مکی که بر روی سر نشیند
نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوه آن سبز رنگ است .

فرهنگ معین

(رِ ) (اِ. ) ۱ - جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن . در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند. ۲ - پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر.
(رِ ) (اِ. ) خجالت ، خجلت .

(رِ) (اِ.) 1 - جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن . در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند. 2 - پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر.


(رِ) (اِ.) خجالت ، خجلت .


لغت نامه دهخدا

( شورة ) شورة. [ رَ] ( ع اِ ) درون چیزی و برون آن. ( منتهی الارب ). اندرون و بیرون. ( ناظم الاطباء ). مخبر و منظر. ( اقرب الموارد ). || جای شهد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کندوی زنبور عسل. ( ناظم الاطباء ) . || هیأت و لباس. یقال : انه لحسن الصورة و الشورة؛ ای الهیئة و اللباس. ( منتهی الارب )؛ یعنی او خوش هیأت و خوش لباس است. شکل و هیأت. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خوبی و نیکوئی. || فربهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آراستگی. ( منتهی الارب ). آراستگی و زینت. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) شتر ماده فربه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شورة. [ ش َ رَ ] ( ع اِمص ) خجلت و شرمندگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خجلت. شیار. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شیار شود.

شورة. [ شو / ش َ رَ ] ( ع اِ ) منظر و تماشاگاه و هر جائی که در آنجا چیزی دیده شود. ( ناظم الاطباء ).

شورة. [ ش َ رَ ] ( ع اِ ) صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوه آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. ( از ترجمه ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74 ).
شوره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است. ( برهان ) ( آنندراج ). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از «آزتات پتاس » و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کارخانه شوره سازی موجود است. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح شیمی ، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم. شوره قلمی. شورج ( معرب ).( فرهنگ فارسی معین ). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقه سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیه این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود «ید» از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است. در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران ، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... ( شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270 ). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود : و از او [ بخارا ] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. ( حدود العالم ).

شوره . [ ] (اِخ ) شهری است از ناحیت طوران به سند. (حدود العالم ).


شوره . [ رَ ](ع اِ) شورة. صمغ درخت قرم . صمغ درخت اسرار. (از یادداشت مؤلف ). || نوعی از درخت گز. (غیاث ). درخت شوره . سورج . الوس اخنی . (از یادداشت مؤلف ).


شوره . [ رَ / رِ ] (اِ) از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است . (برهان ) (آنندراج ). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از «آزتات پتاس » و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کارخانه ٔ شوره سازی موجود است . (ناظم الاطباء). در اصطلاح شیمی ، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم . شوره قلمی . شورج (معرب ).(فرهنگ فارسی معین ). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقه ٔ سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیه ٔ این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود «ید» از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است . در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران ، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... (شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود : و از او [ بخارا ] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. (حدود العالم ).
از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش ازگرد شوره گشته شخار.

عنصری .


بی علم عمل چون درم قلب بود زود
رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار.

ناصرخسرو.


|| خاک شور. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شوره زار. نمکزار. زمین باشوره . نمکسار :
هر آنگه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در شوره آب .

فردوسی .


زمین زراغنگ و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر.

عسجدی .


شوره ست سفیه و سفله در شوره
هشیار هگرز تخم کی کارد.

ناصرخسرو.


درد بی علم تخم در شوره ست
علم بی درد سنگ در کوره ست .

سنائی .


به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون
به آب لطف برآرد ز شوره مهرگیاه .

انوری .


گیتی اهل وفانخواهد شد
شوره آب روان نخواهد داد.

خاقانی .


موکب ابر چون به شوره رسد
قطره هابر سراب میچکدش .

خاقانی .


در عجم ازداد تست بیشه ریاض النعیم
در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم .

خاقانی .


بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.

نظامی .


بسی راند بر شوره و سنگلاخ
گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ .

نظامی .


مکن با بدان نیکی ای نیکبخت
که در شوره نادان نشاند درخت .

سعدی .


- شوره بیابان ؛ بیابان شوره زار :
مبادا کس که از زن مهر جوید
که در شوره بیابان گل نروید.

(ویس و رامین ).


|| زمین نمناک . (برهان )(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ). || خاک نمناک که شوری داشته باشد. (رشیدی ). زمین بی حاصل و بی بر. (از ناظم الاطباء). کنایه از زمین بی حاصل . (فرهنگ فارسی معین ). شوره زار :
نه شگفت ار ز فر دولت تو
روید از شوره پیش تو شمشاد.

فرخی .


در شوره کسی تخم نکارد.

عنصری .


کی گیرد پند جاهل از تو
در شوره نهال چون نشانی .

ناصرخسرو.


بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.

ناصرخسرو.


همچنان کز نم هوا به بهار
شوره گلزار و باغ گلزار است .

ناصرخسرو.


|| کلی و کچلی . (ناظم الاطباء). خشکی سفیدرنگ که بر سر کچل باشد مانند شوره . (رشیدی ). سبوسه . سبوسه ٔ سر. پوسه . ابریه . حَزاز. نخاله ٔ سر. نخاله ٔ رأس . هبریة. شوره ٔ سر؛ پاره های خرد سپیدرنگ که از زیر موی سر و جز آن ریزد. شوره ٔ موی . ذرات و پوست جداشده از بشره . (یادداشت مؤلف ). سفیدی است که برسرهای کچل می باشد. (انجمن آرا) :
ز سر کدام کچل شوره ریخت وز کون ریخ
که باشدت ز پی شوره آهک و زرنیخ .

شریف تبریزی .


سران کچل شوره آرد ببار
نگون طاسی افتاده در شوره زار.

سراج الدین راجی .


- شوره ٔ سر؛ کک و مکی که بر روی سر نشیند. (فرهنگ فارسی معین ).
|| برص ابیض . (ناظم الاطباء). || انبار خاک و سرگین بود. (اوبهی ). || بازار اسب فروشی . || جریان آب . || قسمی از بهی و سفرجل . || آشیانه ٔ زنبور عسل . || نمی و نمناکی . تری . (ناظم الاطباء).

شوره . [ ش َ / شُو رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) شَورة. خجلت و خجالت . (برهان ) (آنندراج ). خجالت و شرمساری و حیا. (ناظم الاطباء). خَجَل . (رشیدی ).


شورة. [ رَ] (ع اِ) درون چیزی و برون آن . (منتهی الارب ). اندرون و بیرون . (ناظم الاطباء). مخبر و منظر. (اقرب الموارد). || جای شهد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کندوی زنبور عسل . (ناظم الاطباء) . || هیأت و لباس . یقال : انه لحسن الصورة و الشورة؛ ای الهیئة و اللباس . (منتهی الارب )؛ یعنی او خوش هیأت و خوش لباس است . شکل و هیأت . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خوبی و نیکوئی . || فربهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آراستگی . (منتهی الارب ). آراستگی و زینت . (ناظم الاطباء). || (ص ) شتر ماده ٔ فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شورة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوه ٔ آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. (از ترجمه ٔ ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74).


شورة. [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) خجلت و شرمندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خجلت . شیار. (از اقرب الموارد). و رجوع به شیار شود.


شورة. [ شو / ش َ رَ ] (ع اِ) منظر و تماشاگاه و هر جائی که در آنجا چیزی دیده شود. (ناظم الاطباء).


شوره . [ رَ ] (اِخ ) شورة. ناحیه ای است در عراق عرب (استانداری موصل )، سکنه ٔ آن 14000 تن . مرکز آن قریه ٔ شوره واقع بر ساحل راست دجله است . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. (شیمی ) ماده ای شیمیایی و سفیدرنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود.
۲. [قدیمی] زمینی که در آن نمک و این ماده باشد.
۳. (صفت ) [مجاز] ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت وکار کرد، بی حاصل.
* شورۀ سر: (پزشکی ) پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لابه لای موها جا می گیرد.

۱. (شیمی) ماده‌ای شیمیایی و سفیدرنگ که در تهیۀ باروت به کار می‌رود.
۲. [قدیمی] زمینی که در آن نمک و این ماده باشد.
۳. (صفت) [مجاز] ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت‌وکار کرد؛ بی‌حاصل.
⟨ شورۀ سر: (پزشکی) پوسته‌های ریز که به‌واسطۀ قارچ‌های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می‌شود و در لابه‌لای موها جا می‌گیرد.


دانشنامه عمومی

شوره (دره شهر). مختصات: ۳۲°۵۵′۵۸″شمالی ۴۷°۵۱′۱۰″شرقی / ۳۲٫۹۳۲۷۱۹۴۴۴۴۴۴۴°شمالی ۴۷٫۸۵۲۷۵°شرقی / 32.9327194444444; 47.85275
شوره (دره شهر)، روستایی از توابع بخش ماژین شهرستان دره شهر در استان ایلام ایران است.
این روستا در دهستان ماژین قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۳۲ نفر (۴۴خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

شوره (dandruff)
ورقه های نازکی از پوست مرده. از پوست سر جدا می شوند. این حالت افزایش ریزش طبیعی لایۀ سطحی پوست است.

شوره (شیمی). شوره (شیمی)(nitre/saltpetre)
(یا: نیترات پتاسیم طبیعی) نیترات پتاسیم، با فرمول KNO۳. کانیای که در نواحی بیابانی، روی زمین یا در نزدیک سطح زمین یافت می شود و در ساخت مواد منفجره به کار می رود. شوره در ایالت بیهارِ هند، ایران، و استان کیپ، واقع در افریقای جنوبی، یافت می شود. در گذشته، از این نمک برای ساخت باروت استفاده می کردند. امروزه، بخش عمدۀ شوره مصرفی برای ساخت مواد منفجره را از نیتراتین (شورۀ شیلی، با فرمول NaNO۳) تأمین می کنند. شوره از جمله مواد نگه دارنده است و در نمک سود کردن گوشت مصرف فراوانی دارد.

گویش مازنی

/shevre/ باران نرم - شبنم – ژاله & لکه های سفید خشک شده ناشی از عرق بدن بر روی لباس – شوره – سفیدک & پوسته ی زخم - شوره ی سر

۱باران نرم ۲شبنم – ژاله


لکه های سفید خشک شده ناشی از عرق بدن بر روی لباس – شوره – ...


۱پوسته ی زخم ۲شوره ی سر


پیشنهاد کاربران

ابقر

به معنای نم نم باران . گویش محلی تبرستان است.
زمانی که باران بسیار ریز و نرم میبارد

shor
شور در کوردی به معنای"چیزی است که اویزان باشد"
شوره ژن :زن زیبا و طناز



کلمات دیگر: