کلمه جو
صفحه اصلی

عنوان


مترادف عنوان : آغاز، دیباچه، اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام، آدرس، نشانی

برابر پارسی : نام، فرنامه، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، برنام، پاژنام، سرنویس، فرنام

فارسی به انگلیسی

topic, subject (of an article)


address


excuse, reason, pretext


title, heading, rubric, address, superscription, appellation, ground, plea, excuse, epithet, head, label, style, surname, topic, score

surname, label, epithet, style, capacity, caption, appellation, designation


title, heading, rubric, head, banner, headline, sobriquet


appellation, epithet, head, heading, label, rubric, style, surname, title, topic


فارسی به عربی

تعلیق , رییس , صفة , عنوان , لقب , موضوع

عربی به فارسی

درست کردن , مرتب کردن , متوجه ساختن , دستور دادن , اداره کردن , نطارت کردن , خطاب کردن , عنوان نوشتن , مخاطب ساختن , سخن گفتن , عنوان , نام و نشان , سرنامه , نشاني , ادرس , خطاب , نطق , برخورد , مهارت , ارسال , عنوان گذاري , سرصفحه , تاريخ ونشاني نويسنده کاغذ , باسرتوپ زدن , کنيه , لقب , سمت , اسم , مقام , نام , حق , استحقاق , سند , صفحه عنوان کتاب , واگذارکردن , عنوان دادن به , لقب دادن , نام نهادن


مترادف و متضاد

آغاز، دیباچه


اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام


آدرس، نشانی


way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

address (اسم)
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

motive (اسم)
سبب، محرک، عنوان، علت، موجب، انگیزه، مناسبت، غرض

head (اسم)
سر، عنوان، سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، انتها، سار، موی سر، ابتداء

excuse (اسم)
عنوان، بهانه، پوزش، دستاویز، عذر

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

title (اسم)
لقب، عنوان، کنیه، اسم، نام، سرصفحه، برنامه، مقام، استحقاق، حق، صفحه عنوان کتاب، عنوان قبل از اسم شخص

superscription (اسم)
ادرس، سرنامه، عنوان، توضیح، عنوان نوشته روی چیزی، عنوان روی پاکت، نشانی روی نامه

heading (اسم)
سرنامه، عنوان، سرصفحه، عنوان گذاری، باسرتوپ زدن، تاریخ و نشانی نویسنده کاغذ

caption (اسم)
عنوان

headline (اسم)
عنوان، سرصفحه، عنوان سرصفحه روزنامه

pretext (اسم)
عنوان، بهانه، مستمسک، دستاویز، عذر

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

capitulary (اسم)
عنوان، عضو دستهای در کلیسا، کتاب دعا، کتاب راهنمای کلمات کتاب مقدس

fashion (اسم)
عنوان، سبک، روش، طرز، اسلوب، طریقه، طریق

salvo (اسم)
عنوان، بهانه، مورد، عذر، توپ سلام، اظهار احساسات شدید، شلیک توپ برای ادای احترام

lemma (اسم)
عنوان، اصل موضوع، خلاصهءکتاب، مقدمه موضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی

۱. آغاز، دیباچه
۲. اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام
۳. آدرس، نشانی


فرهنگ فارسی

نام فیلم یا برنامۀ تلویزیونی


دیباچه کتاب، سر آغازکتاب یانامه، سرنامه، آنچه درسرنامه یاپشت پاکت بنویسند، نشانی، آدرس
( اسم ) ۱ - آغاز دفتر و کتاب دیباچه ۲ - آغازنامه سرنامه . ۳ - آنچه در آغاز نامه یا در پشت پاکت نویسند . ۴ - نشانی آدرس جمع: عناوین عنوانات
ابن عثمان الزبیدی

(جمع آن عنوان ها، عناوین، عنوانات است) آنچه موجب شناسایی چیزی شود، لقب، اَنگ


سر تیتر، سر مقاله


موضوع، مقوله


نشانی، آدرس، نشانه


بهانه، دلیل


جملات نمونه

به هیچ عنوان

under no circumstances, no way, never


عنوان فرعی

subtitle


عنوان قهرمانی

championship, crown


عنوان‌های اشرفی

aristocratic titles


عنوان‌های افتخاری

honorific titles


او معتقد است که فقط پزشکان باید از عنوان دکتری استفاده کنند

he believes that only physicians should use the title of "doctor"


عنوان‌های زیرِ عکس‌های این کتاب

the captions under the pictures of this book


به او عنوان "پدر ملت" را نیز داده‌اند

they have also given him the epithet "father of the nation"


مقاله‌ای تحت عنوان "بهترین دوست"

an article under the heading "the best friend"


عنوان کتاب اخیر او چیست؟

what is the title of his recent book?


روزنامه‌ها با عنوان‌های درشت آغاز جنگ را آغاز کردند

newspapers announced the outbreak of war under large headlines


عنوان روی پاکت

the address on the envelope


نامه‌ای به عنوان شما ارسال شده است

a letter has been sent to your address


به چه عنوان این عمل قبیح را انجام می‌دهی؟

under what excuse are you committing this heinous act?


به عناوین مختلف، تحت عناوین گوناگون

under various pretences or guises, for various reasons, of various grounds


به هر عنوان

under any pretexts or reason, for any reason, on any grounds


فرهنگ معین

(عُ یا عِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دیباچه ، سرآغاز کتاب یا نامه . ۲ - نشانی ، آدرس . ۳ - واژه یا واژه هایی که مقام و منصب یا میزان تحصیلات کسی را نشان می دهد. ۴ - دلیل . ۵ - بهانه . ۶ - وضع ، حالت .

لغت نامه دهخدا

عنوان. [ ع ِن ْ ] ( ع مص ) سرنامه نوشتن برای کتاب و عنوان قرار دادن برای آن. ( از ناظم الاطباء ). عَنونة. رجوع به عَنونة شود.

عنوان. [ ع ُن ْ / ع ِن ْ ] ( ع اِ ) سرنامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نشان و دیباچه نامه. ( از اقرب الموارد ). اصل آن عُنّان است ، از عن . ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). عُنْیان. عِنْیان. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رجوع به عنیان شود. هر چیزی که در سر نامه و اول آن مینویسند و بدان نامه را ابتدا میکنند و شروع در آن مینمایند. و دیباچه و سرنامه :
چوبرگشت عنوان آن نامه خشک
نهادند مهری بر او بر ز مشک.
فردوسی.
به عنوان نگه کرد مرد دبیر
که گوینده او بود و هم یادگیر.
فردوسی.
به عنوان بر از شاه ایران و روم
سوی آنکه مهتر بشهر هروم.
فردوسی.
همیشه تا به سر خطبه ها بود تحمید
همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان.
فرخی.
نامه نعمت ز شکر عنوان دارد
بتوان دانست حشو نامه ز عنوان.
ابوحنیفه اسکافی.
عنوان پوشیده کرد پیش خودبنهاد. ( تاریخ بیهقی ص 369 ).
ز تو آید پدید مردی و جود
چون به عنوان شود پدید کتاب.
قطران.
نیک زین عنوان بندیش و مراد او
همه زین عنوان چون روز همی برخوان.
ناصرخسرو.
دل تو نامه عقل و سخنْت عنوانست
بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را.
ناصرخسرو.
چون کاغذ سپید که بر پشتش
باشد به زرق ساخته عنوانی.
ناصرخسرو.
هر آنچه خنجرت از داستان نصرت خواند
ز فتحنامه ملکت هنوز عنوانست.
رفیعالدین لنبانی.
سرنامه روزگار خواندم
عنوان وفا بر آن ندیدم.
خاقانی.
فهرست ملک بادا نامش که تا قیامت
زو نامه کرم را عنوان تازه بینی.
خاقانی.
باز زهره ز عطارد جستی
نامه جود به عنوان اسد.
خاقانی.
شکر که این نامه به عنوان رسید
پیشتر از عمر به پایان رسید.
نظامی.
نمیدانم حدیث نامه چونست
همی بینم که عنوانش به خونست.
سعدی.
حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش.
سعدی.
بر آنم من که میدانی تو هم اخلاص او زیرا

عنوان . [ ع ِن ْ ] (ع مص ) سرنامه نوشتن برای کتاب و عنوان قرار دادن برای آن . (از ناظم الاطباء). عَنونة. رجوع به عَنونة شود.


عنوان . [ ع ُن ْ ] (اِخ ) ابن عثمان الزبیدی . رجوع به ابوالبر (هاشم عنوان ...) شود.


عنوان . [ ع ُن ْ / ع ِن ْ ] (ع اِ) سرنامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نشان و دیباچه ٔ نامه . (از اقرب الموارد). اصل آن عُنّان است ، از عن ّ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عُنْیان . عِنْیان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به عنیان شود. هر چیزی که در سر نامه و اول آن مینویسند و بدان نامه را ابتدا میکنند و شروع در آن مینمایند. و دیباچه و سرنامه :
چوبرگشت عنوان آن نامه خشک
نهادند مهری بر او بر ز مشک .

فردوسی .


به عنوان نگه کرد مرد دبیر
که گوینده او بود و هم یادگیر.

فردوسی .


به عنوان بر از شاه ایران و روم
سوی آنکه مهتر بشهر هروم .

فردوسی .


همیشه تا به سر خطبه ها بود تحمید
همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان .

فرخی .


نامه ٔ نعمت ز شکر عنوان دارد
بتوان دانست حشو نامه ز عنوان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


عنوان پوشیده کرد پیش خودبنهاد. (تاریخ بیهقی ص 369).
ز تو آید پدید مردی و جود
چون به عنوان شود پدید کتاب .

قطران .


نیک زین عنوان بندیش و مراد او
همه زین عنوان چون روز همی برخوان .

ناصرخسرو.


دل تو نامه ٔ عقل و سخنْت عنوانست
بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را.

ناصرخسرو.


چون کاغذ سپید که بر پشتش
باشد به زرق ساخته عنوانی .

ناصرخسرو.


هر آنچه خنجرت از داستان نصرت خواند
ز فتحنامه ٔ ملکت هنوز عنوانست .

رفیعالدین لنبانی .


سرنامه ٔ روزگار خواندم
عنوان وفا بر آن ندیدم .

خاقانی .


فهرست ملک بادا نامش که تا قیامت
زو نامه ٔ کرم را عنوان تازه بینی .

خاقانی .


باز زهره ز عطارد جستی
نامه ٔ جود به عنوان اسد.

خاقانی .


شکر که این نامه به عنوان رسید
پیشتر از عمر به پایان رسید.

نظامی .


نمیدانم حدیث نامه چونست
همی بینم که عنوانش به خونست .

سعدی .


حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش .

سعدی .


بر آنم من که میدانی تو هم اخلاص او زیرا
ز عنوان نامه ٔ تقدیر را مضمون همی خوانی .

ابن یمین .


اگر نه مد بسم اﷲ بودی تاج عنوانها
نگشتی تا قیامت نوخط شیرازه دیوانها.

صائب (از آنندراج ).


|| هرچیزی که بوسیله ٔ آن برای آشکار کردن چیز دیگری استدلال شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): الظاهر عنوان الباطن (از اقرب الموارد)؛ یعنی ظاهر دلیل است بر باطن .
- عنوانگاه ؛ محل ظهور. جای برآمدن :
چو عنوانگاه عالم تاب را دید
تو گفتی سگ گزیده آب را دید.

نظامی .


|| آنچه فهمیده شود از چیزی . (غیاث اللغات ). || نشانی . آدرس . (فرهنگ فارسی معین ). || امضای پادشاه در بالای فرمان . || ادعا. و اظهار ادعا. || طریقه و وضع. (ناظم الاطباء). سبیل و طریق و وجه . (از آنندراج ) :
شب تار و ره دور و خطر مدعیان
تا در دوست ندانم به چه عنوان برسم .

خاقانی .


ز سنگ کودکان بر خود نلرزد نخل بارآور
به عنوانی که من زین خلق ناهموار میترسم .

صائب (از آنندراج ).


در شکست زلف او باشد درستی ّدلم
کرده ام خاطرنشان او به عنوان درست .

باقر کاشی (از آنندراج ).


همین عطیه بهر حال خوش دلم دارد
که هرچه رفت بعنوان خیر محسوب است .

عرفی (از آنندراج ).


|| لقب :
وز آن پس همه کارداران اوی
شهنشاه کردند عنوان اوی .

فردوسی .


- باعنوان ؛ باتشخص . دارای لقب و خصوصیات اشرافی .
- عنوان بستن ؛ مقام و لقبی را بر کسی نهادن :
چو منشور اقبال او خوانده پیش
در او بست عنوان فرزند خویش .

نظامی (از آنندراج ).


|| در عرف بلغا عبارتست از آنکه سخنور غرضی در نظر گیرد، آنگاه برای تکمیل و تأکید آن غرض مثالهایی در سیاق سخن خویش ایراد کند که عنوانش خبر گذشتگان و افسانه ٔ پیشینیان باشد. و نوعی دیگراز عنوان که نزد بلغا دارای رتبه ٔ عالی است آن است که در ضمن گفتار خویش الفاظی آورد که کلید و مدخل علوم باشد. مثال آن از نوع اول ، قوله تعالی : و اتل علیهم نباء الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها (یعنی بر ایشان بخوان خبر آن کسی که او را نشانه های خود دادیم ولی از آنها بیرون آمد)، در این آیه ٔ مبارکه عنوان قصه ٔ بلعام است . و مثال از نوع دوم ، قوله تعالی : انطلقوا الی ظل ذی ثلاث شعب (یعنی بروید بسوی سایه ای که دارای سه شاخ است )، که در این آیه ٔ مبارکه عنوانی از علم هندسه ایراد شده ، چه شکل مثلث نخستین شکل از اشکال هندسی است و هرگاه این شکل را در برابر آفتاب نهند و بهر ضلعی که آن را قرار دهند، سایه ای از آن شکل بر روی زمین نیفتد، زیرا نوک زوایای آن چندان تیز و باریک است که قابلیت سایه افکندن در آن موجود نباشد. بدین جهت حق عز اسمه برسبیل سخریه و تهکم به اهل دوزخ فرمان میدهد که بروید از سایه ٔ شکل مثلث استفاده کنید و بدان پناه برید. و نیز مانند این آیت : و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض k00l)_&tl;rb&tg;);"">

فرهنگ عمید

۱. دیباجۀ کتاب، سرآغاز کتاب یا نامه، سرِ نامه.
۲. آنچه در ابتدای نامه یا پشت پاکت می نویسند.
۳. لقب، نامی که از اهمیت یا مقام شخصی حکایت می کند.
۴. هر آنچه موجب معرفی و شناختن چیزی می شود: عنوان مراسم.

دانشنامه عمومی

عنوان یک کتاب یا هر متن منتشرشده یا اثر هنری، نامی است که مؤلف یا تهیه کننده برای آن اثر برمی گزیند. نام می تواند برای ارجاع به اثر، مشخص کردن بافت یا ارائه خلاصه ای از آن به کار رود.

فرهنگ فارسی ساره

پاژنام، سرنویس، فرنام


فرهنگستان زبان و ادب

{title} [سینما و تلویزیون] نام فیلم یا برنامۀ تلویزیونی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ذکر الفاظی به منزله عنوان برای مطالب قبلی یا مدخل برای بعضی علوم را عنوان گویند.
«عنوان» از انواع اسلوب بلاغی و بدیعی قرآن و عبارت است از آن که گوینده مبحثی را طرح کند و سپس به قصد تکمیل و تاکید آن، مثال هایی در قالب الفاظ بیاورد که در حکم عنوان برای اخبار و قصه های قبلی باشد.
عنوان علوم
نوعی از آن که اهمیت بسزایی دارد «عنوان علوم» است؛ یعنی از الفاظی استفاده کند که به منزله «مفتاح یا کلید» و «مدخل» برخی از علوم هستند.
← مثال برای مفتاح
۱. ↑ اعراف/سوره۷، آیه۱۷۵.
...

جدول کلمات

سرنامه

پیشنهاد کاربران

آغاز، دیباچه، اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام، آدرس، نشانی


این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سیروم ( سنسکریت: سیرومَنی )
سَبدا ( سنسکریت: سَبدَ )
سارود ( سنسکریت: سارُدّهارَ )

فرنام. نام کتاب، مقاله، داستان، جستار و جز آن. نک فرنام.

تیتر

او را به عنوان یک انسان باید شناخت= او را در اندازه یک انسان باید شناخت
کسی به این معنای عنوان راه نیافته است


.
Title
( عنوان ) - اونوان onvān. در زبان پهلوی واژه *ئون eun برابر با عنصر ( اون سور ) است که این ماده در لغت عنوان نیز به کار رفته است و معنای آن سرشت - درونمایه - خمیره و چیزی درونیتر از بُن و بُنمایه است. پسوند وان نشانگر دارندگی است مانند - ستوان ( اُستوان ) = اُست و غوس دار - محکم - معتمد - امین و سروان=سردار. ازینرو اونوان ( اون وان ) به معنای دارنده درونمایه یا داشتگاه خمیره چیزی است.
* پیرس: فرهنگ واژگان پهلوی - بهرام فره وشی


سر سخن، سر نویس، سر گفتار، ور نامه، سر نامه

دیباچه، فرنام، سرنویس

عنوان سر سطر هر چیز یا موضوع چیزی
title

برابر پارسی واژه ( عنوان ) ، ( وَرنام ) نیز می باشد.

این واژه بیگمان ایرانیست
( عنوان ) - اونوان onvān. در زبان پهلوی واژه *ئون eun برابر با عنصر ( اون سور ) است که این ماده در لغت عنوان نیز به کار رفته است و معنای آن سرشت - درونمایه - خمیره و چیزی درونیتر از بُن و بُنمایه است. پسوند وان نشانگر دارندگی است مانند - ستوان ( اُستوان ) = اُست و غوس دار - محکم - معتمد - امین و سروان=سردار. ازینرو اونوان ( اون وان ) به معنای دارنده درونمایه یا داشتگاه خمیره چیزی است.
* پیرس: فرهنگ واژگان پهلوی - بهرام فره وشی
همچنین پسوند وان در گاهی وختها به مینوی بان ( پان ) نیز است

سِمَت

خطاب

نام و لقب که در آن مدح باشد. ( منتهی الارب ) . عنوان. سمت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فیروزی بخشد رایت او را و گرامی دارد خطاب او را. ( تاریخ بیهقی ) . و واجب چنان کردی بلکه از فرایض نبوده که من حق خطاب وی نگاه داشتمی. ( تاریخ بیهقی ) . امیر محمود، وی را خواجه خواندی و خطاب او هم بر این جمله بود که نبشتی بدو. ( تاریخ بیهقی ) . بخط خویش چیزی بنویس و خطاب شیخی و معتمدی که دارد. ( تاریخ بیهقی ) .
لوا و عهد و خطاب خلیفه ٔ بغداد
خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد.
مسعودسعدسلمان.

چون ( افزون بر دیگر برابرهای یاد شده در بالا، در برخی گزاره ها )

نمونه: او را چون آدمی خوب باید شناخت.

در این نمونه و بسیاری نمونه های همانند دیگر، کاربرد واژه ی�چون� سزاوارتر از نمونه ای است که کاربری به نام علی بهجو در بالا یادآور شده است: او را به عنوان یک انسان باید شناخت= او را در اندازه یک انسان باید شناخت.


کلمات دیگر: