کلمه جو
صفحه اصلی

دردسر


مترادف دردسر : تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت، گرفتاری، مخمصه

فارسی به انگلیسی

aggro, bother, discomfort, encumbrance, ill, irritation, nuisance, problem, trouble, vexation, load, matter, mess, rub, trial, bummer, hassle, headache, pestiferous, bind, inconvenience, jam, pest, fix

inconvenience, trouble, problem


aggro, bother, discomfort, encumbrance, ill, irritation, load, matter, mess, nuisance, problem, rub, trial, trouble, vexation


فارسی به عربی

ازعاج , صداع ، اِرتباک

مترادف و متضاد

inconvenience (اسم)
ناراحتی، اذیت، نا سازگاری، ناجوری، اسیب، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت، درد سر، نا مناسبی

headache (اسم)
سردرد، درد سر

تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت


گرفتاری، مخمصه


۱. تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت
۲. گرفتاری، مخمصه


لغت نامه دهخدا

درد سر. [ دَ دِ س َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سردرد. دردی که در ناحیه سر احساس شود. صداع. ( آنندراج ) ( دهار ). غول. ( منتهی الارب ) :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.
ابوالمؤید.
توت... محرور را درد سر آورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
تا درد سرم فرونشاند
این اشک گلاب سان مرا بس.
خاقانی.
گل درد سر برآرد و مادرد سر چو گل
دیر آوریم و زحمت خود زود می بریم.
خاقانی.
هنرت مشک نافه آهوست
چه عجب مشک درد سر زاید.
خاقانی.
هم به گلاب لعل بر، درد سرم که از فلک
با همه درد دل مرا درد سریست بر سری.
خاقانی.
نه گل بنسبت خاکی نخست درد سر آرد
چو یافت صحبت آتش نه درد سر بنشاند.
خاقانی.
صبحا به گلاب لاله بنشان
این درد سری که شب کشیدم.
خاقانی.
گلابی که آب جگرها بدوست
دوای همه درد سرها بدوست.
نظامی.
مشتری را ز فرق سر تا پای
درد سر دید و گشت صندل سای.
نظامی.
سر چرا بندم چو درد سر نماند
وقت روی زرد و چشم تر نماند.
مولوی.
شراب چون نبود پایدار لذت شرب
ضرورتست که درد سر خمار کشم.
سعدی.
شرابی بی خمارم بخش یارب
که با وی هیچ درد سر نباشد.
حافظ.
مصدوع ؛ درد سرگرفته. ( منتهی الارب ). || دردسر. کنایه از سرگردانی. تصدیع. مزاحمت. ( ناظم الاطباء ). کنایه از محنت و رنج. و با لفظ آوردن و بردن و بیرون بردن و دادن و کردن و گرفتن و کشیدن مستعمل است. ( آنندراج ). چیزی یا کاری مایه تعب. ایذاء. اذیت. زحمت. رنج. اندوه. گرفتاری. مشقت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به حال من ای تاجور درنگر
میفزای بر خویشتن دردسر.
فردوسی.
همه اندوه دل و رنج تن و دردسری
وین دل مسکین دارد به هوای تو سری.
فرخی.
من ندانستم هرگز که ز تو باید دید
هر زمان درد دلی و هر زمان دردسری.
فرخی.
باری ندانمت که چه خود آری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ دردسر.
فرخی.
همسایه بدی و ز همسایگان بد
همسایگان رسند به رنج و به دردسر.
فرخی.
کس نداند گفت کو از کس به دانگی طمع کرد

فرهنگ عمید

۱. دردی که در سر پیدا شود.
۲. [مجاز] زحمت و رنج و اشکال که کسی برای دیگری فراهم کند.

دانشنامه عمومی

دردسر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دردسر (ترانه کلدپلی)
دردسر (فیلم)
دردسر (مجموعه تلویزیونی)

واژه نامه بختیاریکا

پِکِ سِندُو؛؛ دای وایه ( دَیَه وَیَه ) ؛ مُسَمسِک
سر سنگلات
کَل کوسر؛ کل و کاسه

پیشنهاد کاربران

آرایه مجاز داره. . . . . . . . . . 😮

nuisance

I found it a nuisance to have to change my plans at the last minute
اینو یه دردسر ( مایه گرفتاری ) میدونستم که مجبور باشی برنامه هات رو دقیقه آخر تغییر بدی


کلمات دیگر: