کلمه جو
صفحه اصلی

کان


مترادف کان : کانسار، معدن، سرچشمه، منشا، مرکز

فارسی به انگلیسی

mine, treasure

mine


فارسی به عربی

لغم

مترادف و متضاد

سرچشمه، منشا، مرکز


wheal (اسم)
کهیر، کان، صدف حلزونی شکل، محل سوختگی، ورم جای شلاق و غیره

mine (اسم)
نقب، مین، کان، راه زیر زمینی

کانسار، معدن


۱. کانسار، معدن
۲. سرچشمه، منشا، مرکز


فرهنگ فارسی

شهر مرکزی آرندیسمان ( گراس ) در فرانسه که ۷۱٠۸٠ تن جمعیت دارد . فلز سازی ساختمان سفاین هوایی نساجی .
مرکزومکان احجاروفلزات وسایرچیزهاکه بطورطبیعی درزیرزمین انباشته شده، معدن
( اسم ) که آن : [ ز صد داستان کان ثنائ تر است همانا که یک داستان باشدی ] . ( مسعود سعد )

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) جایی که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج کنند، معدن . ، ~ به گوهر کردن کنایه از: به نوایی رسیدن .

لغت نامه دهخدا

( کآن ) کآن. ( موصول + ضمیر اشاره ) گاه در رسم خط فارسی «که ٔ»موصول با اسم اشاره آن یا این یا برخی از حروف اضافه یا ضمایر به صورت کاف تنها درمی آید و با کلمه پس از خود ترکیب می شود بدینسان : کان ، کاین ، کز، کش ، کت ( که آن ، که این ، که از، که اش ، که ات ) :
و آن شب تیره کآن ستاره برفت
و آمد از آسمان بگوش تراک.
خسروانی.
از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کآن ایزدیست.
فردوسی.
ز توران و از هند و از چین و روم
ز هر کشوری کآن بد آباد بوم.
فردوسی.
بسی راغ کآن رزمگاه من است
به هر سو نشان سپاه من است.
فردوسی.
کسی را کآن سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی.
نظامی.
بجان تا بدین گنگ بار از شگفت
چه بینیم کان یاد باید گرفت.
اسدی.
مبر گفت غم کآن کنم کت هواست
به هر روی فرمان و رایت رواست.
اسدی.
و رجوع به «که »و «آن » شود. || ( پسوند ) کان در کلمه نیاکان بر خلاف تصور برخی علامت جمع نیست بلکه فقط «ان » علامت جمع است و «ک » دنباله کلمه نیا است که در پهلوی نیاک و جمع آن نیاکان بوده است. رجوع به کلمه نیا در برهان و حواشی آقای دکتر معین شود.
کان. ( اِ ) معدن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( شعوری ج 2 ص 252 ). آنجایی از زیرزمین که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج میکنند و آنجای از کوه که از آن سنگ برمیدارند. ( ناظم الاطباء ). جای بودن وپیدا شدن چیزهایی که به محض صنع الهی بوجود آمده است. ( از فرهنگ ناصری ) ( بهار از آنندراج ) :
چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
چو دریای الماس شد کان لعل
تن کشته فرسوده در زیر نعل.
فردوسی.
تو گفتی به کان اندرون زر نماند
همان در خوشاب و گوهر نماند.
فردوسی.
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فر او کان زر.
فردوسی.
و زر و نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها [ جمشید] برون آورد. ( نوروزنامه ). نخست کس که زر و سیم از کان بیرون آورد، جمشید بود. ( نوروزنامه ).
تا کان و چشمه باشد تا کوهسار باشد
تا بوستان و سبزی تا کامگار باشد.

کان . (اِخ ) حاکم نشینی است در کالوادس واقع در 224 کیلومتری پاریس که 68000 تن سکنه دارد.


کان . (اِ) معدن . (از برهان ) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (شعوری ج 2 ص 252). آنجایی از زیرزمین که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج میکنند و آنجای از کوه که از آن سنگ برمیدارند. (ناظم الاطباء). جای بودن وپیدا شدن چیزهایی که به محض صنع الهی بوجود آمده است . (از فرهنگ ناصری ) (بهار از آنندراج ) :
چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.

دقیقی .


چو دریای الماس شد کان لعل
تن کشته فرسوده در زیر نعل .

فردوسی .


تو گفتی به کان اندرون زر نماند
همان در خوشاب و گوهر نماند.

فردوسی .


ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فر او کان زر.

فردوسی .


و زر و نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها [ جمشید] برون آورد. (نوروزنامه ). نخست کس که زر و سیم از کان بیرون آورد، جمشید بود. (نوروزنامه ).
تا کان و چشمه باشد تا کوهسار باشد
تا بوستان و سبزی تا کامگار باشد.

منوچهری .


تا به هامون نفکند از قعر در ناب بحر
تا بصحراناورد از برگ لعل سرخ کان .

عنصری .


به گنج رامشش اندر بود همیشه سماع
بکان دانشش اندر بود همیشه مکان .

قطران .


کان علم و سخن حکمت یمگانست
تا من ای مرد خردمند بیمگانم .

ناصرخسرو.


تنت کان و جان گوهرو علم طاعت
بدان هر دو بگمار تن را و جان را.

ناصرخسرو.


جوهر عقل زیر گفته ٔ اوست
گر کسی یافت مر خرد را کان .

ناصرخسرو.


ز دو لعل جان فزایت دو جهان پر از شکرشد
چو تو گوهری ندانم ز کدام کان برآید.

عطار.


مردم به شهر خویش ندارد بسی خطر
گوهربه کان خویش نیارد بسی بها.

معزی .


بردم گمان که سینه ٔ من کان گوهر است
ناگه گرفت پیکان در کان من مکان .

معزی .


و به حقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست . (کلیله و دمنه ).
به تاریکی روزگار اندرون
به دست آیدم کان گوهر دگر.

مسعودسعد.


گفت او ابر و رای او مهر است
دل او بحر و طبع او کان است .

مسعودسعد.


رای تو عادل است و کند جور دست تو
وان جور دست تو همه با گنج و کان کند.

مسعودسعد.


آن زری از کان کهنه ریخته
وین دری از بحر نوانگیخته .

نظامی .


چون در کان جود بگشاید
گنج بخشد گناه بخشاید.

نظامی .


به نعل تازیان کوه پیکر
کنند آن کوه را چون کان گوهر.

نظامی .


بحر سوزی چو در سخط تازی
کان فشانی چو با کرم سازی .

انوری .


به شهر خویش درون بی خبر بود مردم
بکان خویش بسی بی بها بود گوهر.

انوری .


این همه میگویمت کاورده ام باری بپرس
تا چه گنج است و چه گوهر از چه کان آورده ام .

خاقانی .


وز بیم خوارداشت که بر زر رسید ازو
در کان همی کند رخ زر اصفر آفتاب .

خاقانی .


بینش او دید کمین گاه کون
دانش او یافت گذرگاه کان .

خاقانی .


هرکه بخراشدت جگر بجفا
همچو کان کریم زر بخشش .

ابن یمین .


وانکه پهلو تهی کند از کان
صره ٔ سیم و زر کجا یابد؟

ابن یمین (دیوان ص 363).


تا در طلب گوهر کانی کانی
تا زنده ببوی وصل جانی جانی .

بابا افضل .


طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود.

حافظ.


کانی که کنی ز بهر گوهر
سنگت دهد اول آنگهی زر.

امیرخسرو.


بحر هر چند که کان گهر است
صدف او ز گهر بیشتر است .

جامی .


- کان کندن ؛ کندن معدن . کاوش معدن : زر از معدن به کان کندن بدرآید و از دست بخیل به جان کندن . (گلستان ).
یکی گوهر برد بی کندن کان
یکی در کار کان کندن کند جان .

امیرخسرو.


به کان کندن آید زر از کان تنگ
وزین کان به جان کندن آید به چنگ .

امیرخسرو.


- کان ملاحت ؛ از اسمهای محبوب است . (آنندراج ) (بهار عجم ).
- کان یاقوت زرد ؛ کنایه از خورشید :
دگرروز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز که کان یاقوت زرد.

فردوسی .


- کان یمین ؛ بی نهایت بهرمند و سعادتمند.(ناظم الاطباء). برای این معنی شاهدی دیده نشد و گویا درست نباشد زیرا ترکیب «کان یمین » یعنی کسی که دست راست او مانند کان است و بکنایت یعنی بخشنده و سخی .
|| کنایه از جماد :
بر جانور و نبات و بر کان
سالار که کردت ای سخندان .

ناصرخسرو.


|| کنایه از زر و سیم :
زین پس کفش آفتاب بخشد
کاندر خور بخش کان ندیده ست .

خاقانی .


|| سرچشمه و منبع :
دین گوهریست خوب که عقل او را
کان الهی است ، عجب کانی .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 415).


|| کننده و کاونده . || غلاف و نیام . || نشستنگاه و کون . (ناظم الاطباء). بدین معنی لهجه ٔ محلی است .

کان . (اِخ ) شهری است در ایتالیا. (از المنجد).


فرهنگ عمید

۱. (زمین‌شناسی) معدن.
۲. [قدیمی، مجاز] سرچشمه؛ منبع.


که آن.
۱. (زمین شناسی ) معدن.
۲. [قدیمی، مجاز] سرچشمه، منبع.

دانشنامه عمومی

کان ممکن است به موارد زیر اشاره کند:
معدن
کان (رود)
کان (دهانه)

دانشنامه آزاد فارسی

کان (Caen)
صومعه مردمان، صومعه مردمان، صومعه مردمان، مرکز اداری ولایت کالوادوس و ناحیۀ باس ـ نورماندی (نورماندی سفلا)، در فرانسه، در ساحل رود اورن، به فاصلۀ ۲۰۰کیلومتری پاریس. جمعیت آن ۱۱۵,۶۰۰ نفر و جمعیت حومۀ آن ۱۸۹هزار نفر است (۱۹۹۰). بندری پر رفت وآمد است که با آبراهی ۱۱کیلومتری به دریای مانش متصل شده است. کان همچنین مرکز تجاری است؛ کارخانۀ ذوب آهن و صنایع تولیدی، لوازم برقی و الکترونیکی دارد و نوعی سنگ ساختمانی تولید می کند که از قرن ۱۱م از آن استفاده می شده است. در جنگ جهانی دوم، از اهداف اصلی حمله به نورماندی بود و در ۹ ژوئیه ۱۹۴۴ پس از پنج هفته نبرد که طی آن به شهر آسیب بسیار وارد شد، متفقین آن را تصرف کردند. کان در جلگه ای حاصل خیز واقع شده که کشاورزی و پرورش اسب در آن رواج دارد. از سنگ های معادن آن برای ساخت کلیسای جامع کلن، وینچستر، و کنتربری، و همچنین در محراب هنری هفتم در کلیسای وستمینستر اَبی استفاده شده است. قدمت کان به قرن ۹م باز می گردد. در ۱۳۴۶م و ۱۴۱۷م انگلیسی ها آن را تصرف کردند و تا ۱۴۵۰م آن را در اختیار داشتند. در قرن ۱۷ دژ هوگنوها بود و پس از لغو فرمان نانت در ۱۶۸۵ بسیاری از شهروندان سرشناس خود را از دست داد. در انقلاب فرانسه، مرکز جناح ژیروندن ها (جمهوری خواهان راست گرا) بود. ویلیام فاتح، کلیسای سنت ـ اتین را در این شهر بنا کرد. کلیسای ترینیتی(تثلیت) را ماتیلدا، همسر ویلیام، بنا کرد که خود در آن دفن شده است. دانشگاه کان در ۱۴۳۲م تأسیس و در ۱۹۵۰ بازسازی شد و اکنون محوطۀ بزرگی را اشغال کرده است.

فرهنگستان زبان و ادب

[زمین شناسی] ← معدن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَانَ: بود (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندمانند"جَزَاءً لِّمَن کَانَ کُفِرَ "و اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کندمانند"أَوَلَوْ کَانَ ﭐلشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ ")
معنی کَأَنَّ: مثل اینکه
معنی کَأَن: مثل اینکه
معنی مَا کَانَ: نبود - بر آن نیست (در عباراتی نظیر "مَا کَانَ ﭐللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ " یعنی : خدا بر آن نیست که ایمان شما را تباه کند)
معنی مَا کَانَ لِـ: سزاوار نیست که (مثل عبارت "وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی ﭐللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ ﭐلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ")
معنی مَّا کَانَ یُغْنِی: برطرف نمی کرد
معنی مَا کَانَ یَنبَغِی لَنَا: سزاوار ما نبود
معنی یَصْنَعُ: می سازد ("کَانَ یَصْنَعُ " : می ساخت)
معنی یَأْمُرُ: امر می کند - فرمان می دهد ("کَانَ یَأْمُرُ": امر می کرد)
معنی یُضِیعَ: که تباه کند - که ضایع کند ("مَا کَانَ ﭐللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ " یعنی : خدا بر آن نیست که ایمان شما را تباه کند)
ریشه کلمه:
کان (۴۰ بار)

گویش مازنی

/kaan/ پسوندی است: کننده انجام دهنده - کام سقف دهان

۱پسوندی است:کننده انجام دهنده ۲کام سقف دهان


پیشنهاد کاربران

گند زدید با این ترجمتون

که آن

در قرآن به معنای سرچشمه کلام و ادب که باید همه ادبیات از آن سرچشمه گیرند، تا مفید واقع گردند و چون ادبیات ما ضد قرآن است به همین دلیل ادبیات مفیدی برای جامعه خود نداریم، و ملتی سرگردان در جستجوی حقیقت هستیم که هرگز به آن دست نخواهیم یافت. زیرا اساس و بنیاد ادبیات ما بدون آنکه متوجه باشیم بر ضد تعالیم قرآن است.


معدن

کان به عربی به معنی ( ( بود ) ) موجود است.

روستایی بسیار زیبا با باغ های انبه و پاپایا ( خربزه درختی ) بسیاری از گردشگران را به سوی خود جذب کرده است

کان به معنای معدن می باشد

کان=معدن ( مه ده ن ) کانسر=سرطان ( ساراتان ) . . . سارماشیق لارا گوله بند اولدی گولین رنگی سوزالادی. . . . . . . . . کانسر ( کان سر ) کان=مه ده ن سر=سار=سارماشیق. . . . . . کانسر=مه ده ن سارماشیق=متاستاز. . . . سرطان=سارا تان=سارماشیق ( متاستاز سلولها ) . . . . . . ( سوزال ماق یا سوز آل ماق ) سزار بر وزن هزار ( نام قوم تورک افغانستان ) ، هر کلمه ایی آخرش ار=قهرمان باشد تورکی است . مثل قاجار ) سزارین ( هر کلمه ایی آخرش رین باشد تورکی است. مثل نارین، شیرین ) ، سزاوار ( هر کلمه ایی آخرش وار باشد. تورکی است. مثل دیوار، دوشوار، سبزه وار ) . . . اسم تمامی مکانها و ملتها وبیماریها تورکی است

گویا . انگار

کان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کان" می نویسد : ( ( کان به معنی معدن است ؛ آن را ریختی از کَن ، بُن ِ اکنون از کندن ، می انگارم . ریختی دیگر از آن خان می تواند بود که در خانیگ xānig پهلوی و " خانی " پارسی به معنی چشمه به کار برده شده است . ) )
( ( زخاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 224. )


کانَ در عربی
بود، است


کلمات دیگر: