کلمه جو
صفحه اصلی

نیستان


مترادف نیستان : بیشه زار، غابه، نیزار

فارسی به انگلیسی

canebrake

[n.] reed - bed, reed - brake, rush - brake, reedy


مترادف و متضاد

canebrake (اسم)
نیزار، نیستان

بیشه‌زار، غابه، نیزار


فرهنگ فارسی

نیزار، جائی که ا نی فراوان روییده باشد
( اسم ) جاییس که در آن نی فراوان روید : نی زار
دهی است از دهستان کورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد . در ۲۳ هزار گزی شرق جاده سردشت به مهاباد در منطقه کوهستانی معتدل هوائی واقع است و آبش از روخانه سردشت و محصولش غلات توتون حبوبات مازوج . و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است .

فرهنگ معین

(نِ یا نَ یَ )(اِ. ) نی زار، کشت زار نیشکر.

لغت نامه دهخدا

نیستان . [ ن َ / ن ِ ی ِ / ن َ ی َ/ ن َ / ن ِ س ِ ] (اِ مرکب ) نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه :
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه .

فردوسی .


گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار نیستان بدی .

فردوسی .


سپاهش ز دریا به یکسو شدند
بدان نیستان آتش اندر زدند.

فردوسی .


ز بس خنجر و نیزه ٔ جان ستان
زمین همچو آتش بد و نیستان .

اسدی .


سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.

اسدی .


بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش .

اسدی .


شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم .

سوزنی .


گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.

خاقانی .


شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست .

خاقانی .


تو نیستان شیر سیاهی در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار.

خاقانی .


آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینةالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان . (مجمل التواریخ ).
حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش درفتاده .

نظامی .


ز نیزه نیستان شده روی خاک .

نظامی .


کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مردو زن نالیده اند.

مولوی .


زمین دیدم از نیزه چون نیستان
گرفته چو آتش علم ها در آن .

سعدی .


چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی .

سعدی .


بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.

صائب .


به هست و بود رگ و ریشه ٔ من آتش شوق
چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت .

کلیم .


- نیستان قند ؛ مزرعه ٔ نیشکر :
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین تر است از نیستان قند.

نظامی .



نیستان . [ ن َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کورگ سردشت ، بخش سردشت ، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جاده ٔ سردشت به مهاباد، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سردشت و محصولش غلات ، توتون ، حبوبات ، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


نیستان. [ ن َ / ن ِ ی ِ / ن َ ی َ/ ن َ / ن ِ س ِ ] ( اِ مرکب ) نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه :
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه.
فردوسی.
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار نیستان بدی.
فردوسی.
سپاهش ز دریا به یکسو شدند
بدان نیستان آتش اندر زدند.
فردوسی.
ز بس خنجر و نیزه جان ستان
زمین همچو آتش بد و نیستان.
اسدی.
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.
اسدی.
بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم.
سوزنی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست.
خاقانی.
تو نیستان شیر سیاهی در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار.
خاقانی.
آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینةالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. ( مجمل التواریخ ).
حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش درفتاده.
نظامی.
ز نیزه نیستان شده روی خاک.
نظامی.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مردو زن نالیده اند.
مولوی.
زمین دیدم از نیزه چون نیستان
گرفته چو آتش علم ها در آن.
سعدی.
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی.
سعدی.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق
چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت.
کلیم.
- نیستان قند ؛ مزرعه نیشکر :
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین تر است از نیستان قند.
نظامی.

نیستان. [ ن َ ی ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کورگ سردشت ، بخش سردشت ، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جاده سردشت به مهاباد، در منطقه کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه سردشت و محصولش غلات ، توتون ، حبوبات ، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

فرهنگ عمید

جایی که نی فراوان روییده باشد، نیزار.

دانشنامه عمومی

نیستان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نیستان (اراک)
نیستان (بم)
نیستان (چناران)
نیستان (خاتم)
نیستان (طبس)
انتشارات نیستان

نیستان (اراک). مختصات: ۳۳°۵۲′۴۸″ شمالی ۴۹°۴۴′۳۲″ شرقی / ۳۳٫۸۸۰۰۰°شمالی ۴۹٫۷۴۲۲۲°شرقی / 33.88000; 49.74222
نیستان (اراک)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اراک در استان مرکزی ایران است.
این روستا در دهستان شمس آباد (اراک) قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۳ نفر (۲۱خانوار) بوده است.

نیستان (بم). نیستان (بم)، روستایی از توابع بخش بروات شهرستان بم در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان روداب غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۱ نفر (۹خانوار) بوده است.

نیستان (بیرجند). نیستان یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان کاهشنگ واقع شده است. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، نیستان ۲۵ نفر جمعیت دارد.
فهرست روستاهای ایران

نیستان (چناران). نیستان (چناران)، روستایی از توابع بخش گلبهار شهرستان چناران در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بیزکی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۰ نفر (۲۵خانوار) بوده است.

نیستان (خاتم). نیستان (خاتم)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان خاتم در استان یزد ایران است.
این روستا در دهستان فتح آباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۷ نفر (۱۳خانوار) بوده است.

نیستان (طبس). نیستان، روستایی است از توابع بخش دیهوک و در شهرستان طبس استان خراسان جنوبی ایران.
این روستا در دهستان دیهوک قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن (۸خانوار) ۱۹نفربوده است.

نیستان (مجموعه تلویزیونی). نیستان یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۷۹–۱۳۸۰ به کارگردانی حسین مختاری، می باشد که از شبکه ۳ پخش شد.
فلامک جنیدی
شبنم طلوعی
سروش خلیلی
مهرانه مهین ترابی
زهره فکورصبور
محمد ابهری
محسن قاضی مرادی
مهتاج نجومی
سیامک اشعریون
ساعد هدایتی
لادن طباطبایی
کیوان محمودنژاد
کاظم هژیرآزاد
(( مریم بیدختی ))

جدول کلمات

نیزار

پیشنهاد کاربران

عالم معنا، ذات حق، مکأن وصل

شکار نیستان: شکار در نیستان
گهی شاد بر تخت ِِ دستان شدی
گهی در شکار نـَیِستان بُــــــدی
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد:<<ایرانیان نیستان را کنام شیر ان می ندانستند. بنابر این منظور از شکار نیستان با کنایه ایما همان شکار شیر می تواند باشد.
تو نیستان شیر سیاهی، در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار ( خاقانی شیروانی )
و یا سعدی می گوید:
چو اندر نیستانی آتش زدی،
زشیران بپرهیز، اگر بخردی.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۹۵.

بدلیل اینکه در قدیم آب در این منطقه جمع میشد ونیزار بزرگی در این منطقه شکل میرفته بهآن نیستان میگفتند

نیستان کردن = نیست کردن.
نیستانیدن = نیست کردن.


کلمات دیگر: