مترادف نژاد : اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل
نژاد
مترادف نژاد : اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل
فارسی به انگلیسی
race, breed
origin, race, stock
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل
فرهنگ فارسی
محمد علی فرزند اصلان خان گرجی از رجال عهد محمد شاه قاجار است و از طرف وی به سفارت به هند رفته است طبع شعری داشته ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
از ایشان هرآنکس که دهقان بدند
ز تخم و نژاد بزرگان بدند.
فردوسی .
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.
فردوسی .
زتخم فریدون و از کیقباد
فروزنده تر زین نباشد نژاد.
فردوسی .
من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به فر و به بخت و نژاد.
فردوسی .
مهتر محتشمان است و به حشمت به نژاد
از همه محتشمان هرکه بود کهتر اوست .
فرخی .
نژاد تو تو خود دانی که چون است
به هنگام بلندی سرنگون است .
(ویس و رامین ).
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری .
ناصرخسرو.
ای گوهر تاج سران ذات تو تاج گوهران
آب نژاد دیگران یا برده ای یا ریخته .
خاقانی .
طبع تو شناسد آب شعرم
دیلم داند نژاد دیلم .
خاقانی .
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بدگوهرا ز گوهر والا چه خواستی .
خاقانی .
ور کسی زاد به بخت منش از روی زمین
چرخ ببرید به یک باره مگرنسل و نژاد.
اثیرالدین اومانی .
غالب آمد شاه دادش دختری
از نژاد صالحی خوش جوهری .
مولوی .
- از نژاد کسی بودن ؛ از نسل او بودن . از آن تخمه بودن :
کسی کز نژاد سیاوش بود
خردمند و بیدار و خامش بود.
فردوسی .
- بانژاد ؛ نژاده . اصیل . صاحب اصل و نسب خوب .
- بدنژاد ؛ نانجیب . بداصل . (ناظم الاطباء) :
به نزد گراز آن بد بدنژاد
که چون او سپهبد جهان را مباد.
فردوسی .
- بی نژاد ؛ نانجیب . بی اصل و تبار.
- پاک نژاد ؛ نجیب . کسی که خاندان و اصل آن پاک و خوب و ازآلایش و دنائت و رذالت دور باشد. (ناظم الاطباء). فرخ نژاد.
- پری نژاد ؛ پری زاد. پری زاده . که از نسل پری است . که به پری ماننده است .
- تازی نژاد ؛ عربی . (ناظم الاطباء) :
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد.
سعدی .
- ترکی نژاد ؛ از نسل ترکان . ترک زاده : امیر ناصرالدین سبکتکین غلامی بود ترکی نژاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 14).
- جادونژاد ؛ از تخمه ٔ جادوگران .
- خاقان نژاد ؛ از نسل خاقان :
تو خاقان نژادی نه از کیقباد
که کسری تو را تاج بر سر نهاد.
فردوسی .
- خسرونژاد ؛ شاهزاده :
یلان سینه او را به گستهم داد
دلاور گوی بود خسرونژاد.
فردوسی .
- دهقان نژاد؛ نجیب زاده :
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.
فردوسی .
- رومی نژاد ؛ رومی نسب :
جوانان و پیران رومی نژاد
سخن های دیرینه کردند یاد.
فردوسی .
مبادا که این مرد رومی نژاد
در آن قالب افتد که هرگز مباد.
نظامی .
- سپهبدنژاد ؛ پهلوان زاده :
سپهبدنژاد است و یزدان پرست
دل شرم و پرهیز دارد به دست .
فردوسی .
- شه نژاد ؛ شاهزاده . از نسل شاهان :
به خاقان چنین گفت کای شه نژاد
بدینسان سخنهاچه آری به یاد.
فردوسی .
- صاحب نژاد؛ بانژاد. نژاده .
- عادی نژاد ؛ از طبقه ٔ متوسط :
در آنجای گردی است عادی نژاد
که از رزم رستم نیارد به یاد.
نظامی .
- عرب نژاد ؛ که اصلاً عرب است :
شاها عرب نژادی هستی به خلق و خلقت
شاه بشر چواحمد شیر عرب چو حیدر.
خاقانی .
- علْوی نژاد ؛ ملکوتی . لاهوتی . آسمانی :
تو نیز آن به ای پیک علْوی نژاد
که گرد جهان برنگردی چو باد.
نظامی .
- فرخ نژاد ؛ نیکونسب . ستوده نسب . نسیب و اصیل :
از آن بهره ای را به نستور داد
یل لشکرافروز فرخ نژاد.
فردوسی .
سکندر بر آن شاه فرخ نژاد
شبانگاه بگریست تا بامداد.
نظامی .
نیارد گردش گیتی دگر بار
چنو صاحبدلی فرخ نژادی .
سعدی .
شنید این سخن مرد نیکونهاد
بخندید کای یار فرخ نژاد.
سعدی .
چنوئی خردمند فرخ نژاد
ندارد جهان تا جهان است یاد.
سعدی .
- قیصرنژاد ؛ از نسل قیصر :
به فرجام شیرین بدو زهر داد
شد آن دختر خوب قیصرنژاد.
فردوسی .
- کی نژاد ؛ از دوره ٔ کیان . رجوع به کی شود.
- مردم نژاد ؛ آدمی زاده . که از نسل و تخمه ٔ آدمی است :
کسی را که بر دست و پا آهن است
نه مردم نژاد است کآهرمن است .
فردوسی .
- مردِ نژاد ؛ نجیب . اصیل . نژاده :
جهان راست کردم به شمشیر داد
نگه داشتم ارج مرد نژاد.
فردوسی .
دگر هرکه باشند مرد نژاد
همی گیرد ازرفتن چیز یاد.
فردوسی .
- مهترنژاد ؛ بزرگ زاده . که نسبی عالی دارد. صاحب علوّ نسب .آقازاده :
بدیشان سپرد آن دو فرزند را
دو مهترنژاد خردمند را.
فردوسی .
- نژاد داشتن ؛ نژاده بودن . اصالت . نجابت . نسب خوب داشتن :
بدین انجمن هرکه دارد نژاد
به تو شادمانند وز داد شاد.
فردوسی .
تو تا باشی ای خسرو پاکزاد
مرنجان کسی را که دارد نژاد.
فردوسی .
- نژاد داشتن از کسی ؛ از نسل او بودن . از تخمه ٔ او بودن . از او نسب داشتن :
به موبد چنین گفت کاین پاکزاد
نگه کن که تااز که دارد نژاد.
فردوسی .
همانا که داری ز گردان نژاد
کنی پیش من گوهر خویش یاد.
فردوسی .
ز دهقان بپرسید از آن پس قباد
که ای نیکبخت از که داری نژاد.
فردوسی .
- نیک نژاد ؛ اصیل . که از خانواده و نژادی پسندیده و خوب است .
- نیکونژاد ؛ نیک نژاد.
- والانژاد ؛ اصیل . نجیب . نژاده : پادشاه والانژاد را از مفارقت آن خدمتکار اخلاص آثار حزن و ملال روی نمود. (حبیب السیر). و بعضی دیگر از آباء و اجداد شاه والانژاد می آراید. (حبیب السیر).
- وحشی نژاد ؛ که از تخمه ٔ وحشیان است . مقابل مردم نژاد :
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد.
نظامی .
- هم نژاد ؛ هم خون . هم نسب . که با تواز یک خانواده و تبار است .
- هندونژاد ؛ هندونسب . رجوع به هندو شود :
فرستادگان بازگشتند شاد
همان قاصد پیر هندونژاد.
نظامی .
برای مطالعه ٔ شواهد بیشتر رجوع به هر یک از مدخل های فوق شود.
|| نسل . خلف . زاده :
وگر نام و رنج تو گیرم به یاد
بماند سخن تازه تا صد نژاد.
فردوسی .
فرستاده را گفت هرگز مباد
که من بینم از تخم مهرک نژاد.
فردوسی .
نژاد شهان از بنه گم مکن
مکن خاندانی که باشدکهن .
اسدی .
نژاد دیوملعونند یکسر
مزایاد آنکه این گوپاره را زاد.
ناصرخسرو.
گرنه بقای شاه حمایت کند، فنا
بیخ نژاد آدم و حوا برافکند.
خاقانی .
|| اصل و نسب خوب . (فرهنگ نظام ). اصالت :
شده بنده ٔ بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار.
فردوسی .
|| (ص ) اصیل . خداوند اصل و نسب . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نجیب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به این معنی نژاده فصیح است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
گر رفیق منی ای درد و بلا بسم اﷲ
سفر وادی عشق است بیا بسم اﷲ.
(از قاموس الاعلام ج 6 ص 4575).
و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 515 و تذکره ٔ شوشتر ص 143 شود.
از ایشان هرآنکس که دهقان بدند
ز تخم و نژاد بزرگان بدند.
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.
فروزنده تر زین نباشد نژاد.
فزونم به فر و به بخت و نژاد.
از همه محتشمان هرکه بود کهتر اوست.
به هنگام بلندی سرنگون است.
گفتاری آمدی تو نه کرداری.
آب نژاد دیگران یا برده ای یا ریخته.
دیلم داند نژاد دیلم.
بدگوهرا ز گوهر والا چه خواستی.
چرخ ببرید به یک باره مگرنسل و نژاد.
از نژاد صالحی خوش جوهری.
کسی کز نژاد سیاوش بود
خردمند و بیدار و خامش بود.
- بدنژاد ؛ نانجیب. بداصل. ( ناظم الاطباء ) :
به نزد گراز آن بد بدنژاد
که چون او سپهبد جهان را مباد.
- پاک نژاد ؛ نجیب. کسی که خاندان و اصل آن پاک و خوب و ازآلایش و دنائت و رذالت دور باشد. ( ناظم الاطباء ). فرخ نژاد.
- پری نژاد ؛ پری زاد. پری زاده. که از نسل پری است. که به پری ماننده است.
فرهنگ عمید
۲. اصل، نسب.
۳. سرشت.
* نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند.
* نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آن ها در شرف انقراض است.
* نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آن ها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی می کنند.
* نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی به سر می برند.
۱. اقوامی که از لحاظ اصلونسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوانبندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند.
۲. اصل؛ نسب.
۳. سرشت.
〈 نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند.
〈 نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آنها در شرف انقراض است.
〈 نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آنها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی میکنند.
〈 نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی بهسر میبرند.
دانشنامه عمومی
نژاد (انسان) بزرگ ترین گونه های انسان
نژاد (زیست شناسی) حاصل تقسیم یک گونه یکسان بر اساس تفاوت های کوچک ژنتیکی و ریخت شناسی
نژادهای پرورشی گروه ویژه ای از حیوانات اهلی یا گیاهان که دارای شکل، رفتار و دیگر ویژگی های همگون هستند
۸ آوریل ۲۰۱۶ (۲۰۱۶-04-۰۸) (ایالات متحده)
دانشنامه آزاد فارسی
معیاری زیست شناختی برای تشخیصِ ویژگی های جسمانی و روانی توده های بشری. این اصطلاح گاه برای اشاره به تمایز میان گروه های مختلف مردم با تکیه بر تفاوت های آنان از یکدیگر به لحاظ رنگ پوست، شکل سر، نوع موها و جثه اطلاق شده است. انسان شناسان در ابتدا انسان ها را به سه گروه نژادیِ مفروض تقسیم می کردند: قفقازی، مغولی و سیاه پوست. گروهی دیگر از صاحب نظران نیز بین شش تا سی نژاد مختلف برشمرده اند. مطالعات علمی هیچ دلیل قاطعی مبنی بر وجود تفاوت های وراثتیِ (ژنتیک) معیّن میان نژادها به دست نداده است. براین اساس، نژاد مفهومی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است نه زیست شناختی (بیولوژیک). البته تفاوت های وراثتی به کار است، اما این تفاوت ها مایۀ تشخیص و تعیین تبار تاریخی مردم نیست. تفاوت های وراثتی میان گروه های مختلف، در مقایسه با تفاوت های وراثتی میان افراد، بسیار ناچیز است. اکثر انسان شناسان امروزه کلاً مفهوم نژاد را نفی می کنند و دانشمندان علوم اجتماعی اصطلاح «گروه قومی» را در این باره ترجیح می دهند. (← قومیت). باید دانست که جداسازی نوع انسانِ اندیشمند هرگز به حدی نبوده است که به ایجاد سازوکارهایی برای جلوگیری از ازدواج های بین گروهی و درنتیجه پدید آمدن انواع تفکیک شده بینجامد. با این همه، قواعد حاکم بر انسان ها در بسیاری از موارد با قواعد حاکم بر حیوانات مشابهت دارد. مثلاً، رنگین شدن پوست، هم در انسان ها و هم در حیوانات، در نواحی مرطوب و گرمسیر بیشتر از نواحی سرد و خنک بوده است. سطح دست ها، پاها و بدن حیوانات نیز کلاً در اقلیم های بسیار سرد، چنان چون اینوئیتها، تحلیل می رود. اما درخصوص توانایی های ذهنی، هیچ روش عینی معیّنی برای سنجش تفاوت میان گروه های انسانی وجود ندارد و بنابراین نمی توان هیچ دلیلی را مبنی بر برتری ذهنی برخی از نژادها نسبت به برخی دیگر پذیرفت. تلاش برای طبقه بندی گونه های انسانی با هدف تبعیض نهادن میان آن ها، مانند تلاش در افریقای جنوبی پیشین، مبنای علمی ندارد و به ناگزیر با شکست روبه رو می شود. از آن جا که همۀ انسان ها می توانند با یکدیگر آمیزش کنند و نسل های جدید و زایایی پدید آورند، بنابراین باید نتیجه گرفت که همگی آنان به نوع وراثتی واحدی تعلق دارند.
گروه مشخصی از جانوران اهلی در یک گونه، دارای مجموعه ای از ویژگی های مشخص که با انتخاب مصنوعی تولید می شوند.
فرهنگستان زبان و ادب
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
و سفت می نامد. Homo africanus را سیاه رنگی و خوابیده ( خواب آلود و تنبل ) می نامد. Homo europeaus سفید و خوش اندم و ماهیچه ایی می نامد. Homo americanus سرخ پوست و رنگ وا رنگ ایستاده و پنهان می نامد. تنها رنگ پوست را دانشمندان آن زمان بکار نمی بردند در نسکی به نام Histoire Naturelle به انگلیسی History of Nature از سال ۱۸۰۱ ترسایی سه گونه شکل نیمرخ آدمی را می بینیم. یکی چهره زیبای یونانی که آنرا آپولو Apollo می گویند تا نمایه آفریقایی که در باره آن می نویسد: این آدم میانه ایی از میمون و آدم مدرن است و سوم Orangutan است که به یک گونه میمون مانندی دارد. بدینگونه در میانه سده نوزدهم میلادی دانشی به نام Anthropometric درست شده که کار آن اندازه گیری کاسه سر بود. در فرانسه چنین روشی به دست Pierre Paul Broca زاده درسال ۱۸۲۴ و در گذشت ۱۸۸۰ ترسایی نوآفرینی شد. در آلمان این روش را John Friedrich Blumenbach بکار می برد. با روش او یکی دیگر به چهار نژاد آدمی افزوده شد که آنرا نژاد قفقازی نامیدند. نژاد پرستی در سده هیجدهم و نوزدهم ترسایی گسترده شد. در کتابهای درسی فرانسوی که تا سال ۱۹۷۷ بکار برده می شد و از آن هشت و نیم میلیون رویه Exemplar به چاپ رسیده, در باره نژاد های آدمی نوشته شده که آنها را Race Blanche نژاد سفید Race Rouge سر خ پوست Race Jane نژاد آسیایی Race Noire نژاد آفریقایی یا سیاه پوست می نامد. روشن است پدر بزرگها و مادر بزرگانی که با چنین نکسهایی سرو کار داشته اند انگیزه نژاد پرستی دارند. در سده پانزدهم ترسایی شاهزاده پرتغالی Heinrich گذاشت تا دریانوردان این کشور کشتی های بادی نویی بسازند که با آن کسانی مانند ماژلان و کرسیتف کلمب و دیگران توانستند سرزمین های تازه ایی را در نوردند . پرتغال و اسپانیا با پا درمیانی پاپ جهان را بین خود بخش کردند. اروپا توانست به سزرمین ها و کانونهای بازرگانی دست پیدا کند. برای بازرگانی و در آمد نیاز به نیروی کار بود, به این خاطر انگلستان اسپانیا و پرتغال از کشور های آفریقایی مردمان آنها را به بردگی گرفتند و به سر زمینهای تازه پیدا شده برای کار بردند.
آنها در آمدی را که از راه کار این بردگان به دست می آوردند به گنجه پادشاهی واریز می کردند. این برده داری تا چهار سده در کار بود. ۲۵ تا ۳۰ میلیون آدم را به بند کشیدند از سرزمین خود بردند و به بردگی گرفتند. در آمریکا در جاهایی که نزدیک به کوباست در برزیل و در خود آفریقا این بردگان به بیگاری گرفته شدند. گذشته از در آمدی که از این بردگان بدست آمد روی اندیشه آدمی هم رد خود را گذاشت چنانکه آنها را آدم پست و برده و سیاه می نامند و یا همان Niger و کسی که آدمی با پوست تیره می بیند از دیدگاه او ارزش کمی دارد. اروپایی ها که پس از دگرگونی پیشه ای و یا Industry Revolution برای اینکه کشور های دیگر را به بردگی بگیرند خویشکاری خود دانستند که پیشرفت و تکنولوژی خود را به کشور های ببرند که پس مانده اند و این ایده کشور های برده گیر تازه ایی مانند هلند فرانسه دانمارک و ژاپن را درست کرد. ژاپنی ها چین کره و بخش های دیگری از آسیا را زیر کنترل خود داشتند. آمریکا Colony انگلستان بود. پس از آن ناسیونال سوسیالیست ها روی کار آمدند که خود را نژاد بر تر یا آریایی نامیدند و با این ایدئولوژی میلیون ها آدم که یا باور و یا رنگ پوست دیگری داشتند نژاد پست نامیدند و آنها را کشتند و سوزانیدند!
نژاد پرستی با خرد پیوندی ندارد بلکه تنها با شور feeling بستگی دارد. به این یاد نمی شود در باره آن با کسی گفتگو کرد که آن کار نادرستی است.
پیشینیان ما آدمها Homo sapiens است که ۱۵۰ هزار سال پیش در آفریقا زندگی می کرده و پیش از ۶۰ هزار سال پیش از آنجا به سرتاسر جهان کوچ کرده است بنابر این همه آدمها یکسان هستند.
این جمله را هرگز فراموش نکن: ( ( به چیزی که خدا داده نناز ؛ به چیزی که خودت برای بدست آوردنش تلاش کردی بناز. ) )