کلمه جو
صفحه اصلی

نژاد


مترادف نژاد : اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل

فارسی به انگلیسی

origin, race, stock, breed

race, breed


origin, race, stock


فارسی به عربی

اجهاد , جنس , دم , قضیة , هبوط

مترادف و متضاد

issue (اسم)
عمل، کردار، نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بهی

pedigree (اسم)
ریشه، تبار، دودمان، نژاد، اشتقاق، شجره نامه

race (اسم)
گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم

strain (اسم)
خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، اسیب، زور، درد سخت، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان

blood (اسم)
نسبت، خون، نژاد، مزاج، نیرو

descent (اسم)
نژاد، سرازیری، نزول، هبوط

phylum (اسم)
اجداد، دودمان، نژاد، قبیله، راسته

stirps (اسم)
دودمان، نژاد، نسب

اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - اصل ونسب گوهر: من ثناگوی توام زیرانژادم نیست بد خودنکوی گوی تراهرگزنبوده بدنژاد. ( سنائی .مد.۲ ) ۵۵۳ - مجموعه افرادی که ازحیث مشخصات قیافه کوتاهی وبلندی قدوضع لب ودندان هیات چشم وضع مورنگ پوست بدن خصایص روحی واخلاقی نباهم شباهت دارند.توضیح سابقابشر را بچهارنژاداصلی تقسیم میکردندازین قرار(این تقسیم بندی امروزه موردتوجه نیست ): یا نژاد زرد( اصفرزردپوست ) .نژادی که پوست بدن افراد آن زردرنگ جمجمه مستدیرلبها نازک چشمهابادامی است .مسکن این نژاددر مشرق آسیا( چین وژاپن ) بعضی قسمتهای غربی آسیاوشمال اروپا( فنلاند ) ومشرق اروپا ( ترکیه ) وغیره میباشد.یانژادسرخ ( احمر قرمزسرخ پوست ).سکنه اصلی وبومی آمریکا که درقدیم الایام دارای تمدنی بودندو امروزه عده کمی از آنهادربعض قریه هاو بیابانهاوجنگلهای داخلی آمریکاسکونت دارند اروپاییان آنانرا[ هندی ] نامندوروزبروز ازتعدادایشان کاسته میشود.توضیح وجه تسمیه آنهابه سرخ پوست بمناسبت ماده سرخ رنگی است که بصورت وتن خودمالند.یانژاد سفید( ابیض سفیدپوست ) .نژادی که افراد آن دارای چهره کشیدهموی سیاه وموج داریا خرمایی بینی باریک ومستقیم لبهای نسبه نازک و پوست سفیدرنگ است.مسکن عمده آنها اروپا افریقای شمالی نواحیی از آمریکاو اقیانوسیه است .یانژادسیاه .( اسودسیاه پوست ). نژادی که افراد آن دارای بینی پهن پوست قهوه یی یاسیاه گونه های برجسته و لبهای کلفت اند.مسکن آنان مراکزافریقا ( مخصوصا سودان ) است .عده ای ازایشان در زمان برده فروشی بامریکارفته در آنجاساکن شده اند. ۳ - کوچکترین تقسیم بندی درسلسله جانوری وگیاهی که شامل گروهی ازافراد میباشد توضیح ازمجموع چندنژادگونه حاصل میشود وچندگونه جنس راپدیدمیاورندوازچند جنس تیره بوجودمیایدومجموع تیره هاراسته رابوجودمیاورندومجموع راسته هاایجاد رده میکنند واتحادرده هاشاخه رابوجود میاورند.
محمد علی فرزند اصلان خان گرجی از رجال عهد محمد شاه قاجار است و از طرف وی به سفارت به هند رفته است طبع شعری داشته ٠

[جامعه‌شناسی] برمبنای باوری که امروزه پژوهش‌های ژن‌شناختی آن را به‌کلی مردود می‌داند، تقسیم‌بندی هریک از گروه‌های بزرگ انسان‌ها براساس تفاوت‌های محسوس جسمانی، مانند رنگ پوست [زیست‌شناسی] هریک از گروه‌های درون‌گونه‌ای که براساس ویژگی‌های جغرافیایی یا کاراندام‌شناختی یا بوم‌شناختی قابل تفکیک هستند


فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) ۱ - اصل ، نسب ، گوهر. ۲ - اصیل ، نژاده .

لغت نامه دهخدا

نژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری )(صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(فرهنگ نظام ). گوهر. (صحاح الفرس ). خاندان . تخمه . نسل . (ناظم الاطباء). نَجْر. نجار. نِسْبة. نُسْبة. جوهر. (از منتهی الارب ). پروز. دوده . تبار :
از ایشان هرآنکس که دهقان بدند
ز تخم و نژاد بزرگان بدند.

فردوسی .


بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.

فردوسی .


زتخم فریدون و از کیقباد
فروزنده تر زین نباشد نژاد.

فردوسی .


من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به فر و به بخت و نژاد.

فردوسی .


مهتر محتشمان است و به حشمت به نژاد
از همه محتشمان هرکه بود کهتر اوست .

فرخی .


نژاد تو تو خود دانی که چون است
به هنگام بلندی سرنگون است .

(ویس و رامین ).


گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری .

ناصرخسرو.


ای گوهر تاج سران ذات تو تاج گوهران
آب نژاد دیگران یا برده ای یا ریخته .

خاقانی .


طبع تو شناسد آب شعرم
دیلم داند نژاد دیلم .

خاقانی .


دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بدگوهرا ز گوهر والا چه خواستی .

خاقانی .


ور کسی زاد به بخت منش از روی زمین
چرخ ببرید به یک باره مگرنسل و نژاد.

اثیرالدین اومانی .


غالب آمد شاه دادش دختری
از نژاد صالحی خوش جوهری .

مولوی .


- از نژاد کسی بودن ؛ از نسل او بودن . از آن تخمه بودن :
کسی کز نژاد سیاوش بود
خردمند و بیدار و خامش بود.

فردوسی .


- بانژاد ؛ نژاده . اصیل . صاحب اصل و نسب خوب .
- بدنژاد ؛ نانجیب . بداصل . (ناظم الاطباء) :
به نزد گراز آن بد بدنژاد
که چون او سپهبد جهان را مباد.

فردوسی .


- بی نژاد ؛ نانجیب . بی اصل و تبار.
- پاک نژاد ؛ نجیب . کسی که خاندان و اصل آن پاک و خوب و ازآلایش و دنائت و رذالت دور باشد. (ناظم الاطباء). فرخ نژاد.
- پری نژاد ؛ پری زاد. پری زاده . که از نسل پری است . که به پری ماننده است .
- تازی نژاد ؛ عربی . (ناظم الاطباء) :
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد.

سعدی .


- ترکی نژاد ؛ از نسل ترکان . ترک زاده : امیر ناصرالدین سبکتکین غلامی بود ترکی نژاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 14).
- جادونژاد ؛ از تخمه ٔ جادوگران .
- خاقان نژاد ؛ از نسل خاقان :
تو خاقان نژادی نه از کیقباد
که کسری تو را تاج بر سر نهاد.

فردوسی .


- خسرونژاد ؛ شاهزاده :
یلان سینه او را به گستهم داد
دلاور گوی بود خسرونژاد.

فردوسی .


- دهقان نژاد؛ نجیب زاده :
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.

فردوسی .


- رومی نژاد ؛ رومی نسب :
جوانان و پیران رومی نژاد
سخن های دیرینه کردند یاد.

فردوسی .


مبادا که این مرد رومی نژاد
در آن قالب افتد که هرگز مباد.

نظامی .


- سپهبدنژاد ؛ پهلوان زاده :
سپهبدنژاد است و یزدان پرست
دل شرم و پرهیز دارد به دست .

فردوسی .


- شه نژاد ؛ شاهزاده . از نسل شاهان :
به خاقان چنین گفت کای شه نژاد
بدینسان سخنهاچه آری به یاد.

فردوسی .


- صاحب نژاد؛ بانژاد. نژاده .
- عادی نژاد ؛ از طبقه ٔ متوسط :
در آنجای گردی است عادی نژاد
که از رزم رستم نیارد به یاد.

نظامی .


- عرب نژاد ؛ که اصلاً عرب است :
شاها عرب نژادی هستی به خلق و خلقت
شاه بشر چواحمد شیر عرب چو حیدر.

خاقانی .


- علْوی نژاد ؛ ملکوتی . لاهوتی . آسمانی :
تو نیز آن به ای پیک علْوی نژاد
که گرد جهان برنگردی چو باد.

نظامی .


- فرخ نژاد ؛ نیکونسب . ستوده نسب . نسیب و اصیل :
از آن بهره ای را به نستور داد
یل لشکرافروز فرخ نژاد.

فردوسی .


سکندر بر آن شاه فرخ نژاد
شبانگاه بگریست تا بامداد.

نظامی .


نیارد گردش گیتی دگر بار
چنو صاحبدلی فرخ نژادی .

سعدی .


شنید این سخن مرد نیکونهاد
بخندید کای یار فرخ نژاد.

سعدی .


چنوئی خردمند فرخ نژاد
ندارد جهان تا جهان است یاد.

سعدی .


- قیصرنژاد ؛ از نسل قیصر :
به فرجام شیرین بدو زهر داد
شد آن دختر خوب قیصرنژاد.

فردوسی .


- کی نژاد ؛ از دوره ٔ کیان . رجوع به کی شود.
- مردم نژاد ؛ آدمی زاده . که از نسل و تخمه ٔ آدمی است :
کسی را که بر دست و پا آهن است
نه مردم نژاد است کآهرمن است .

فردوسی .


- مردِ نژاد ؛ نجیب . اصیل . نژاده :
جهان راست کردم به شمشیر داد
نگه داشتم ارج مرد نژاد.

فردوسی .


دگر هرکه باشند مرد نژاد
همی گیرد ازرفتن چیز یاد.

فردوسی .


- مهترنژاد ؛ بزرگ زاده . که نسبی عالی دارد. صاحب علوّ نسب .آقازاده :
بدیشان سپرد آن دو فرزند را
دو مهترنژاد خردمند را.

فردوسی .


- نژاد داشتن ؛ نژاده بودن . اصالت . نجابت . نسب خوب داشتن :
بدین انجمن هرکه دارد نژاد
به تو شادمانند وز داد شاد.

فردوسی .


تو تا باشی ای خسرو پاکزاد
مرنجان کسی را که دارد نژاد.

فردوسی .


- نژاد داشتن از کسی ؛ از نسل او بودن . از تخمه ٔ او بودن . از او نسب داشتن :
به موبد چنین گفت کاین پاکزاد
نگه کن که تااز که دارد نژاد.

فردوسی .


همانا که داری ز گردان نژاد
کنی پیش من گوهر خویش یاد.

فردوسی .


ز دهقان بپرسید از آن پس قباد
که ای نیکبخت از که داری نژاد.

فردوسی .


- نیک نژاد ؛ اصیل . که از خانواده و نژادی پسندیده و خوب است .
- نیکونژاد ؛ نیک نژاد.
- والانژاد ؛ اصیل . نجیب . نژاده : پادشاه والانژاد را از مفارقت آن خدمتکار اخلاص آثار حزن و ملال روی نمود. (حبیب السیر). و بعضی دیگر از آباء و اجداد شاه والانژاد می آراید. (حبیب السیر).
- وحشی نژاد ؛ که از تخمه ٔ وحشیان است . مقابل مردم نژاد :
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد.

نظامی .


- هم نژاد ؛ هم خون . هم نسب . که با تواز یک خانواده و تبار است .
- هندونژاد ؛ هندونسب . رجوع به هندو شود :
فرستادگان بازگشتند شاد
همان قاصد پیر هندونژاد.

نظامی .


برای مطالعه ٔ شواهد بیشتر رجوع به هر یک از مدخل های فوق شود.
|| نسل . خلف . زاده :
وگر نام و رنج تو گیرم به یاد
بماند سخن تازه تا صد نژاد.

فردوسی .


فرستاده را گفت هرگز مباد
که من بینم از تخم مهرک نژاد.

فردوسی .


نژاد شهان از بنه گم مکن
مکن خاندانی که باشدکهن .

اسدی .


نژاد دیوملعونند یکسر
مزایاد آنکه این گوپاره را زاد.

ناصرخسرو.


گرنه بقای شاه حمایت کند، فنا
بیخ نژاد آدم و حوا برافکند.

خاقانی .


|| اصل و نسب خوب . (فرهنگ نظام ). اصالت :
شده بنده ٔ بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار.

فردوسی .


|| (ص ) اصیل . خداوند اصل و نسب . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نجیب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به این معنی نژاده فصیح است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).

نژاد. [ ن ِ ] (اِخ ) محمدعلی (...خان )، فرزند اصلان خان گرجی . از رجال عهد محمدشاه قاجار است و از طرف وی به سفارت به هند رفته است . طبع شعری داشته . او راست :
گر رفیق منی ای درد و بلا بسم اﷲ
سفر وادی عشق است بیا بسم اﷲ.

(از قاموس الاعلام ج 6 ص 4575).


و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 515 و تذکره ٔ شوشتر ص 143 شود.

نژاد. [ ن ِ ] ( اِ ) اصل. ( لغت فرس اسدی ) ( غیاث اللغات ) ( جهانگیری ) ( تفلیسی ) ( صحاح الفرس ) ( زمخشری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). نسب. ( لغت فرس اسدی ) ( غیاث اللغات ) ( جهانگیری )( صحاح الفرس ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( فرهنگ نظام ). گوهر. ( صحاح الفرس ). خاندان. تخمه. نسل. ( ناظم الاطباء ). نَجْر. نجار. نِسْبة. نُسْبة. جوهر. ( از منتهی الارب ). پروز. دوده. تبار :
از ایشان هرآنکس که دهقان بدند
ز تخم و نژاد بزرگان بدند.
فردوسی.
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.
فردوسی.
زتخم فریدون و از کیقباد
فروزنده تر زین نباشد نژاد.
فردوسی.
من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به فر و به بخت و نژاد.
فردوسی.
مهتر محتشمان است و به حشمت به نژاد
از همه محتشمان هرکه بود کهتر اوست.
فرخی.
نژاد تو تو خود دانی که چون است
به هنگام بلندی سرنگون است.
( ویس و رامین ).
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری.
ناصرخسرو.
ای گوهر تاج سران ذات تو تاج گوهران
آب نژاد دیگران یا برده ای یا ریخته.
خاقانی.
طبع تو شناسد آب شعرم
دیلم داند نژاد دیلم.
خاقانی.
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بدگوهرا ز گوهر والا چه خواستی.
خاقانی.
ور کسی زاد به بخت منش از روی زمین
چرخ ببرید به یک باره مگرنسل و نژاد.
اثیرالدین اومانی.
غالب آمد شاه دادش دختری
از نژاد صالحی خوش جوهری.
مولوی.
- از نژاد کسی بودن ؛ از نسل او بودن. از آن تخمه بودن :
کسی کز نژاد سیاوش بود
خردمند و بیدار و خامش بود.
فردوسی.
- بانژاد ؛ نژاده. اصیل. صاحب اصل و نسب خوب.
- بدنژاد ؛ نانجیب. بداصل. ( ناظم الاطباء ) :
به نزد گراز آن بد بدنژاد
که چون او سپهبد جهان را مباد.
فردوسی.
- بی نژاد ؛ نانجیب. بی اصل و تبار.
- پاک نژاد ؛ نجیب. کسی که خاندان و اصل آن پاک و خوب و ازآلایش و دنائت و رذالت دور باشد. ( ناظم الاطباء ). فرخ نژاد.
- پری نژاد ؛ پری زاد. پری زاده. که از نسل پری است. که به پری ماننده است.

فرهنگ عمید

۱. اقوامی که از لحاظ اصل ونسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوان بندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند.
۲. اصل، نسب.
۳. سرشت.
* نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند.
* نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آن ها در شرف انقراض است.
* نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آن ها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی می کنند.
* نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی به سر می برند.

۱. اقوامی که از لحاظ اصل‌ونسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوان‌بندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند.
۲. اصل؛ نسب.
۳. سرشت.
⟨ نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند.
⟨ نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آن‌ها در شرف انقراض است.
⟨ نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آن‌ها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی می‌کنند.
⟨ نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی به‌سر می‌برند.


دانشنامه عمومی

نژاد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نژاد (انسان) بزرگ ترین گونه های انسان
نژاد (زیست شناسی) حاصل تقسیم یک گونه یکسان بر اساس تفاوت های کوچک ژنتیکی و ریخت شناسی
نژادهای پرورشی گروه ویژه ای از حیوانات اهلی یا گیاهان که دارای شکل، رفتار و دیگر ویژگی های همگون هستند

دانشنامه آزاد فارسی

نژاد (race)
معیاری زیست شناختی برای تشخیصِ ویژگی های جسمانی و روانی توده های بشری. این اصطلاح گاه برای اشاره به تمایز میان گروه های مختلف مردم با تکیه بر تفاوت های آنان از یکدیگر به لحاظ رنگ پوست، شکل سر، نوع موها و جثه اطلاق شده است. انسان شناسان در ابتدا انسان ها را به سه گروه نژادیِ مفروض تقسیم می کردند: قفقازی، مغولی و سیاه پوست. گروهی دیگر از صاحب نظران نیز بین شش تا سی نژاد مختلف برشمرده اند. مطالعات علمی هیچ دلیل قاطعی مبنی بر وجود تفاوت های وراثتیِ (ژنتیک) معیّن میان نژادها به دست نداده است. براین اساس، نژاد مفهومی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است نه زیست شناختی (بیولوژیک). البته تفاوت های وراثتی به کار است، اما این تفاوت ها مایۀ تشخیص و تعیین تبار تاریخی مردم نیست. تفاوت های وراثتی میان گروه های مختلف، در مقایسه با تفاوت های وراثتی میان افراد، بسیار ناچیز است. اکثر انسان شناسان امروزه کلاً مفهوم نژاد را نفی می کنند و دانشمندان علوم اجتماعی اصطلاح «گروه قومی» را در این باره ترجیح می دهند. (← قومیت). باید دانست که جداسازی نوع انسانِ اندیشمند هرگز به حدی نبوده است که به ایجاد سازوکارهایی برای جلوگیری از ازدواج های بین گروهی و درنتیجه پدید آمدن انواع تفکیک شده بینجامد. با این همه، قواعد حاکم بر انسان ها در بسیاری از موارد با قواعد حاکم بر حیوانات مشابهت دارد. مثلاً، رنگین شدن پوست، هم در انسان ها و هم در حیوانات، در نواحی مرطوب و گرمسیر بیشتر از نواحی سرد و خنک بوده است. سطح دست ها، پاها و بدن حیوانات نیز کلاً در اقلیم های بسیار سرد، چنان چون اینوئیتها، تحلیل می رود. اما درخصوص توانایی های ذهنی، هیچ روش عینی معیّنی برای سنجش تفاوت میان گروه های انسانی وجود ندارد و بنابراین نمی توان هیچ دلیلی را مبنی بر برتری ذهنی برخی از نژادها نسبت به برخی دیگر پذیرفت. تلاش برای طبقه بندی گونه های انسانی با هدف تبعیض نهادن میان آن ها، مانند تلاش در افریقای جنوبی پیشین، مبنای علمی ندارد و به ناگزیر با شکست روبه رو می شود. از آن جا که همۀ انسان ها می توانند با یکدیگر آمیزش کنند و نسل های جدید و زایایی پدید آورند، بنابراین باید نتیجه گرفت که همگی آنان به نوع وراثتی واحدی تعلق دارند.

نژاد (جانورشناسی). نژاد (جانورشناسی)(breed)
گروه مشخصی از جانوران اهلی در یک گونه، دارای مجموعه ای از ویژگی های مشخص که با انتخاب مصنوعی تولید می شوند.

فرهنگستان زبان و ادب

{race} [جامعه شناسی، زیست شناسی] [جامعه شناسی] برمبنای باوری که امروزه پژوهش های ژن شناختی آن را به کلی مردود می داند، تقسیم بندی هریک از گروه های بزرگ انسان ها براساس تفاوت های محسوس جسمانی، مانند رنگ پوست [زیست شناسی] هریک از گروه های درون گونه ای که براس...

جدول کلمات

سوه

پیشنهاد کاربران

نژاد =اصل*نسب* گوهر .

نژاد RACE :[اصطلاح جامعه شناسی] تفاوتهای موجود در صفات جسمی ارثی افراد انسانی که به عنوان شاخص دسته بندی تعداد زیادی از افراد در نظر گرفته می شود.

تخمه

تخمه، ریشه، نسل، دودمان، تبار، نژاد، گوهر تَنُخمَن در زبان اوستایی در زبان پارسی باستانی : تَئوما و در زبان سنسکریت: توکمَنَ

در این دیدگاه در باره پیدایش نژاد پرستی به زبان فرانسه Les memoires du rasisme تا آنجا که می توانم کوتاه می نویسم و تنها واژه های پارسی بکار می برم. آنچه می نویسم در نسکها The Books به زبانهای سوئدی, فرانسه, آلمانی و انگلیسی خوانده ام. اگر آدم از دوستان پیرامون خود پرسش کند که چند نژاد آدمی هستی دارد, پاسخ خواهند داد چهارتا که در خشکی ها Continents گوناگونی زندگی می کنند و رنگ پوست های یکسانی ندارند. این بدون چون و چرا نادرست است. پاره ایی هم گمان می کنند که نه تنها این نژاد ها هستی دارند ونکه but آنها ارزش یکسانی ندارند ( همان ایده برتری نژادی را به میان می آورند ) چگونه است که آدمی چنین گمانی دارد؟ در کهن نگاری History آدمی همواره باور بر برتری نژادی بوده که روی اندیشه آدمی تا به امروز رد خود را گذاشته است. در یک ره نامه جغرافیایی تیر ه و تباری جهان World - map of Ethnography به زبان فرانسه که در سال ۱۹۰۷ ترسایی چاپ شده به نام Histoire et Geographie نوشته Paul Vidal de La Blache و در آن چالش نژادی در باره مردمی که در خشکی های پراکنده روی زمین زندگی می کنند آشکار می شود. در خشکی آفریقا و بخشی از آسیا سیاه پوستان و یا سیا ه مانند ها Negroid , نژاد مغول, نژاد اروپایی در اروپا و آمریکای شمالی و بخشی از آمریکای لاتین استرالیا و اواخشتر South آفریقا بربر ها و تازیها, سر خ پوستان در آمریکا که آنها را Indianian می گویند. یک نژاد سفیدی هم هست که در نشیم اپاختر North - pol زندگی می کنند. به این نسک تا سده میانه بیستم بسیاری از فرانسوی ها باور داشتند. یک ره نامه جغرافیایی به زبان آلمانی درست چیزهای را مانند آنچه در فرانسه آن آمده بازگو می کند. بخش کردن آدمی به شکل و رده های گوناگون Category در ابتدا به دست دانشمندانی زیست شناس فرانسوی و سوئدی به نامهای George Louis Leelerc Buffon و Carl von Linne درست شد که در سده هیجدهم ترسایی آنرا انجام دادند. Carl von Linne در نسک خود به نام Systema Nature نژاد آدمی را به چهار دسته از روی رنگ پوست آنها رده بندی می کند. Homo asiaticus را زرد, مالیخولیایی
و سفت می نامد. Homo africanus را سیاه رنگی و خوابیده ( خواب آلود و تنبل ) می نامد. Homo europeaus سفید و خوش اندم و ماهیچه ایی می نامد. Homo americanus سرخ پوست و رنگ وا رنگ ایستاده و پنهان می نامد. تنها رنگ پوست را دانشمندان آن زمان بکار نمی بردند در نسکی به نام Histoire Naturelle به انگلیسی History of Nature از سال ۱۸۰۱ ترسایی سه گونه شکل نیمرخ آدمی را می بینیم. یکی چهره زیبای یونانی که آنرا آپولو Apollo می گویند تا نمایه آفریقایی که در باره آن می نویسد: این آدم میانه ایی از میمون و آدم مدرن است و سوم Orangutan است که به یک گونه میمون مانندی دارد. بدینگونه در میانه سده نوزدهم میلادی دانشی به نام Anthropometric درست شده که کار آن اندازه گیری کاسه سر بود. در فرانسه چنین روشی به دست Pierre Paul Broca زاده درسال ۱۸۲۴ و در گذشت ۱۸۸۰ ترسایی نوآفرینی شد. در آلمان این روش را John Friedrich Blumenbach بکار می برد. با روش او یکی دیگر به چهار نژاد آدمی افزوده شد که آنرا نژاد قفقازی نامیدند. نژاد پرستی در سده هیجدهم و نوزدهم ترسایی گسترده شد. در کتابهای درسی فرانسوی که تا سال ۱۹۷۷ بکار برده می شد و از آن هشت و نیم میلیون رویه Exemplar به چاپ رسیده, در باره نژاد های آدمی نوشته شده که آنها را Race Blanche نژاد سفید Race Rouge سر خ پوست Race Jane نژاد آسیایی Race Noire نژاد آفریقایی یا سیاه پوست می نامد. روشن است پدر بزرگها و مادر بزرگانی که با چنین نکسهایی سرو کار داشته اند انگیزه نژاد پرستی دارند. در سده پانزدهم ترسایی شاهزاده پرتغالی Heinrich گذاشت تا دریانوردان این کشور کشتی های بادی نویی بسازند که با آن کسانی مانند ماژلان و کرسیتف کلمب و دیگران توانستند سرزمین های تازه ایی را در نوردند . پرتغال و اسپانیا با پا درمیانی پاپ جهان را بین خود بخش کردند. اروپا توانست به سزرمین ها و کانونهای بازرگانی دست پیدا کند. برای بازرگانی و در آمد نیاز به نیروی کار بود, به این خاطر انگلستان اسپانیا و پرتغال از کشور های آفریقایی مردمان آنها را به بردگی گرفتند و به سر زمینهای تازه پیدا شده برای کار بردند.
آنها در آمدی را که از راه کار این بردگان به دست می آوردند به گنجه پادشاهی واریز می کردند. این برده داری تا چهار سده در کار بود. ۲۵ تا ۳۰ میلیون آدم را به بند کشیدند از سرزمین خود بردند و به بردگی گرفتند. در آمریکا در جاهایی که نزدیک به کوباست در برزیل و در خود آفریقا این بردگان به بیگاری گرفته شدند. گذشته از در آمدی که از این بردگان بدست آمد روی اندیشه آدمی هم رد خود را گذاشت چنانکه آنها را آدم پست و برده و سیاه می نامند و یا همان Niger و کسی که آدمی با پوست تیره می بیند از دیدگاه او ارزش کمی دارد. اروپایی ها که پس از دگرگونی پیشه ای و یا Industry Revolution برای اینکه کشور های دیگر را به بردگی بگیرند خویشکاری خود دانستند که پیشرفت و تکنولوژی خود را به کشور های ببرند که پس مانده اند و این ایده کشور های برده گیر تازه ایی مانند هلند فرانسه دانمارک و ژاپن را درست کرد. ژاپنی ها چین کره و بخش های دیگری از آسیا را زیر کنترل خود داشتند. آمریکا Colony انگلستان بود. پس از آن ناسیونال سوسیالیست ها روی کار آمدند که خود را نژاد بر تر یا آریایی نامیدند و با این ایدئولوژی میلیون ها آدم که یا باور و یا رنگ پوست دیگری داشتند نژاد پست نامیدند و آنها را کشتند و سوزانیدند!
نژاد پرستی با خرد پیوندی ندارد بلکه تنها با شور feeling بستگی دارد. به این یاد نمی شود در باره آن با کسی گفتگو کرد که آن کار نادرستی است.
پیشینیان ما آدمها Homo sapiens است که ۱۵۰ هزار سال پیش در آفریقا زندگی می کرده و پیش از ۶۰ هزار سال پیش از آنجا به سرتاسر جهان کوچ کرده است بنابر این همه آدمها یکسان هستند.



اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل، رگه

درست است که نژاد زیبایی و به وجود آورنده نسل انسان های گوناگون در جای جای زندگی می باشد ولی تاسف برانکه تعصبات و علاقه ی افراطی در برخی از انسان ها رویت می شود که دچار اختلال روانی نژادبرتری یا نژاد گرایی هستند و آثار آن در گذشته بیشتر به چشم می خورد و امروزه شاید کمتر کسی باشد که همیشه بخواهد تعریف زیادی از تبار خودش داشته باشد و می داند و می داند اما با این حال کار خود را انجام می دهد.
این جمله را هرگز فراموش نکن: ( ( به چیزی که خدا داده نناز ؛ به چیزی که خودت برای بدست آوردنش تلاش کردی بناز. ) )

نژاد: تبار ، نسل ، هم رنگ ، جدً در جد ، نسل به نسل


کلمات دیگر: