مترادف قرص : استوار، ثابت، سفت، محکم، حب، دانه، گرده
برابر پارسی : استوار و راست
disk, firm, foursquare, hard, steady, tight, pastille, rigid, secure, stable, staunch, strong, tenacious
disk or disc, tablet, lozenge, round loaf(of bread)
firm, strong, durable
صفحه , ديسک , صفحه ساختن , قرص , گرده , گرده کوچک , لوح , لوحه , تخته , ورقه , بر لوح نوشتن
۱. استوار، ثابت، سفت، محکم
۲. حب، دانه، گرده
استوار، ثابت، سفت، محکم
حب، دانه، گرده
(قُ رْ) (ص .) (عا.) محکم ، استوار.
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . 2 - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف .
قرص . [ ق ُ ] (ص ) محکم . قایم .
قرص . [ ق ُ ] (اِخ ) نام خواهرزاده ٔ حارث بن ابی شمر غسانی . (منتهی الارب ).
قرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
قرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
قرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) حب که جهت معالجه ٔ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97).
قرص . [ ق ُ ](اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان . (منتهی الارب ).
قرص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ قُرْص . (منتهی الارب ).
منوچهری .
منوچهری .
مولوی .
سعدی .
۱. محکم؛ سخت.
۲. آسوده؛ راحت.
۱. (پزشکی) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکلها و اندازههای مختلف و با خواص متفاوت عرضه میشود.
۲. گردۀ نان؛ کلیچه؛ گرده.
۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.
〈 قرص کمر: (زیستشناسی) دانهای پهن و قهوهایرنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته میشد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخممرغ مخلوط میکردند و بهصورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار میبردند.