کلمه جو
صفحه اصلی

قرص


مترادف قرص : استوار، ثابت، سفت، محکم، حب، دانه، گرده

برابر پارسی : استوار و راست

فارسی به انگلیسی

disk, firm, foursquare, hard, steady, tight, rigid, secure, stable, staunch, strong, tenacious, round loaf, pill, tablet, pastille, disk or disc, lozenge, round loaf(of bread), durable

disk, firm, foursquare, hard, steady, tight, pastille, rigid, secure, stable, staunch, strong, tenacious


disk or disc, tablet, lozenge, round loaf(of bread)


firm, strong, durable


فارسی به عربی

قرص , کعکة

عربی به فارسی

صفحه , ديسک , صفحه ساختن , قرص , گرده , گرده کوچک , لوح , لوحه , تخته , ورقه , بر لوح نوشتن


مترادف و متضاد

۱. استوار، ثابت، سفت، محکم
۲. حب، دانه، گرده


pellet (اسم)
گلوله، قرص، ساچمه یا خرج تفنگ

pill (اسم)
دانه، حب، قرص، حب دارو

cake (اسم)
کیک، قالب، قرص

tablet (اسم)
تخته، لوحه، لوح، قرص، صفحه، ورقه

disk (اسم)
دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

disc (اسم)
پولک، دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

استوار، ثابت، سفت، محکم


حب، دانه، گرده


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گرده : قرص نان ۲ - جرم : قرص خورشید . یا قرص آفتاب ( خورشید ) گرده خورشید . یا قرص زر . آفتاب . یا قرص زر مغربی . آفتاب . یا قرص سیمین . ماه قمر . یا قرص گرم وسرد . آفتاب و ماه . یا قرص هفت دره . آفتاب ( باعتبار هفت آسمان ) ۳ - داروی خشک که به صورت گویهای کوچکی سازند . یا قرص کمر . گونه ای بلادر بلادر مغربی ۴ - کلیچه جمع : اقراض .
شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس

فرهنگ معین

(قُ رْ) (ص .) (عا.) محکم ، استوار.


(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . ۲ - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف .
(قُ رْ ) (ص . ) (عا. ) محکم ، استوار.

(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . 2 - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف .


لغت نامه دهخدا

قرص . [ ق ُ ] (ص ) محکم . قایم .


قرص. [ ق َ ] ( ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت. || گزیدن کیک. || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن. و فعل آن از باب نصر است. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق َ رَ ] ( ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب. || همیشگی نمودن بر غیبت. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق ُ ] ( ص ) محکم. قایم.

قرص. [ ق ُ ] ( ع اِ ) کلیچه. ( منتهی الارب ) ( مقدمة الادب زمخشری ). || گرده آفتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص. ( منتهی الارب ) :
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری.
منوچهری.
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی.
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.

قرص. [ ق ُ ] ( ع اِ ) حب که جهت معالجه امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. ( سندبادنامه ص 97 ).

قرص. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ قُرْص. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق ُ ]( اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام خواهرزاده حارث بن ابی شمر غسانی. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق َ ] ( اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس. ( معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.

قرص . [ ق ُ ] (اِخ ) نام خواهرزاده ٔ حارث بن ابی شمر غسانی . (منتهی الارب ).


قرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.


قرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).


قرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).


قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) حب که جهت معالجه ٔ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97).


قرص . [ ق ُ ](اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان . (منتهی الارب ).


قرص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ قُرْص . (منتهی الارب ).


قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) کلیچه . (منتهی الارب ) (مقدمة الادب زمخشری ). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص . (منتهی الارب ) :
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن .

منوچهری .


من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری .

منوچهری .


در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.

مولوی .


زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. محکم، سخت.
۲. آسوده، راحت.
۱. (پزشکی ) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود.
۲. گردۀ نان، کلیچه، گرده.
۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.
* قرص کمر: (زیست شناسی ) دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند.

۱. محکم؛ سخت.
۲. آسوده؛ راحت.


۱. (پزشکی) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل‌ها و اندازه‌های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می‌شود.
۲. گردۀ نان؛ کلیچه؛ گرده.
۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.
⟨ قرص کمر: (زیست‌شناسی) دانه‌ای پهن و قهوه‌ای‌رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می‌شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم‌مرغ مخلوط می‌کردند و به‌صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می‌بردند.


دانشنامه عمومی

قُرص ها اشکال دارویی جامدی هستند که از فشرده شدن گرده ها و ریزدانه ها به وجود می آیند و شامل انواع زیر می باشند:
ناسازگاری شیمیایی مواد داخل قرص.
باز شدن دارو در چند مرحله.
تمایز فراورده یک کارخانه از فراورده های مشابه.
مانند آ.اس. آ (ترکیب استامینوفن- کافئین- آسپیرین)
۳. قرص های با پوشش قندی (S.C.) (Sugar coated Tab):
در این شکل دارویی هسته مرکزی را با شربت پوشش داده اند. طعم و بوی دارو حس نمی شود و دارو در مقابل نور به طور نسبی محافظت می شود. قرص های S.C عموماً دارای ظاهر زیبا و خوشرنگ هستند از این رو شایعترین اشکال داروی مسموم کننده کودکان است. ساخت پرزحمت و وقت گیر آن ها از معایب آن ها است. به قرص های S.C دراژه نیز گفته می شود. مانند ایبوپروفن(Ibuprofen) که داروی مسکن است.

دانشنامه آزاد فارسی

قُرص (tablet)
در پزشکی، نوعی محصول دارویی حاوی مادۀ مؤثر و مواد بی اثر، به شکل صفحۀ گرد مسطح یا محدب. با قرص مقادیر کاملاً مشخصی از دارو را با دقت بسیار برای بیمار تجویز می کنند. مصرف دارو به این شکل برای بیمار آسان است.

فرهنگستان زبان و ادب

{disk/ disc} [ریاضی] ناحیه ای در صفحه متشکل از همۀ نقطه های درون دایره و احتمالاً بعضی یا تمام نقطه های روی دایره
{tablet} [علوم دارویی] یک شکل دارویی جامد با وزن و اندازه و صورت های مختلف

واژه نامه بختیاریکا

گُلُو؛ هب

پیشنهاد کاربران

قرص در زبان کردی و فارسی دری قدیم به معنای سنگین در مقابل سبک هم بکار می رود.

حب

قرص در زبان لری ولکی به معنای سخت ومقاوم است

مطمئن، پایدار

دلم قرص بود که . . . . .

قرصة. [ ق ُ ص َ ] ( ع اِ ) یک قرص. کلیچه. || گرده ٔ آفتاب. ( منتهی الارب ) . و رجوع به قرص شود :
گرچه محور سپرَد قرصه ٔ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصه ٔ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامه ٔ پرخون توست.
نظامی.

پارسیِ سَرِه:
قرص ( برای درمان ) = " گِردِه "

* فرهنگستانِ یِکُم ( ۱۳۱۹ )


کلمات دیگر: