کلمه جو
صفحه اصلی

گرده


مترادف گرده : قرص، گرد، مدور، قرص نان

فارسی به انگلیسی

kidney, powdery substance, pounce, pollen, circular, disc, disk, flour, knob, loin, powder, hip, poilen, round loaf

round loaf


kidney, hip


powdery substance, poilen


circular, disc, disk, flour, knob, loin, powder


فارسی به عربی

حبیبة , خاصرة , خلیة , غبار الطلع , قرص , ورک

مترادف و متضاد

granule (اسم)
دانه، گرده، دانه ریز، جودانه

disk (اسم)
دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

disc (اسم)
پولک، دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

pollen (اسم)
گرده، دانه گرده، گرده افشانی کردن

kidney (اسم)
کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه

loin (اسم)
گرده، کمر، صلب، گوشت گرده

haunch (اسم)
کفل، گرده، گوشت ران و گرده

feuilleton (اسم)
گرده، پاورقی

hunkers (اسم)
کفل، گرده، لنبر

۱. قرص، گرد، مدور
۲. قرصنان


قرص، گرد، مدور


قرص‌نان


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کلیه قلوه : برد حالی زنش زخانه بدوش گرده ای چند و کاسه ای دو سپار . یا دو گرده هر دو گرده . کلیتین . ۲ - میان دوشانه پایین گردن از پشت .

فرهنگ معین

(گِ دِ ) [ په . ] (ص مر. ) ۱ - هرچیز گرد و مدور مانند: نان . ۲ - نوعی برنج .
(گُ دِ ) (اِ. ) ۱ - شانه ، دوش . ۲ - کلیه . ،بر ~ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن .
(گَ دِ ) (اِمر. ) ۱ - طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند. ۲ - پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می دادند.

(گَ دِ) (اِمر.) 1 - طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند. 2 - پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می دادند.


(گِ دِ) [ په . ] (ص مر.) 1 - هرچیز گرد و مدور مانند: نان . 2 - نوعی برنج .


(گُ دِ) (اِ.) 1 - شانه ، دوش . 2 - کلیه . ؛بر ~ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن .


لغت نامه دهخدا

گرده. [ گ ِ دَ / دِ ] ( اِ ) هر چیز مدور گرد. || پارچه زرد مدوری که یهودان بر کتف جامه خود دوزند بجهت امتیاز از مسلمانان خصوصاً و آن را به عربی غیار خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
گرده بر دوش راهب دیرم
حلقه در گوش ساجد لاتم.
نزاری قهستانی ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
|| همه و مجموع. || نگاه. ( برهان ) ( آنندراج ). || بالش گرد. ( برهان ) ( جهانگیری ). || یک نوع برنج مایل به تدویر است و این برنج در گیلان و مازندران زراعت میشود. || نان غیرتنک. ( برهان ). نوعی از نان باشد. ( جهانگیری ). نوعی از نان که به تازی رغیف خوانند و جردقه معرب آن است. ( آنندراج ). کلیچه. ( انجمن آرا ). شُوایَه : سَلائط؛ گرده های نان کلان. ( منتهی الارب ) :
نان کشکینْت روا نیست نیز
نان سمد خواهی گرده کلان.
رودکی.
به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره.
گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم.
لبیبی.
نعم الرغفان رغفان الشعیر...
نیکاگرده ها که گرده های جو بود.
( نوروزنامه ).
که از این مهره ها چه میخواهی
گفت یک گرده و دو تا ماهی.
سنائی.
و با ایشان از وجه زاد و توشه گرده ای بیش نبود. ( سندبادنامه ص 49 ).
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق.
نظامی.
ورم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گرده گردنان بیدریغ.
نظامی.
همان قرصه شکرآمیخته
چو کنجد بر آن گرده ها ریخته.
نظامی.
به یک دو گرده قناعت کن و بحق پرداز
که کس بحق نشود از گزاف برخوردار.
عطار.
گرده ای بیرون آورد و دو نیمه کرد. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 217 ).
بخوان اطعمه حلوای گرم و گرده خاص
بچشم گرسنه جان میدهد ز روی خواص.
بسحاق اطعمه.

گرده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( اِ ) عضو مخصوص. ( انجمن آرا ). میان دو کتف که سنگینی کوله بر روی آن افتد. میان دو شانه. پائین گردن از پشت.
- کار از گرده کسی کشیدن ؛ بنفع خود او رابکار واداشتن.
|| کلیه. ( فرهنگ رشیدی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). کُلوَه ( به لغت اهل یمن ). قلوه :

گرده . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ) (از: گرد (به فتح ) + ه ، پسوند نسبت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاکه ٔ نقاشان باشد و آن زغال سوده است که در پارچه بسته اند و بر کاغذهای سوزن زده طراحی کرده مالند تا از آن طرح و نقش بجای دیگر نشیند و آن کاغذ سوزن را نیز گویند. (برهان ). چربه ٔ چیزی که از آن چیزی دیگر بعینه بردارند. (انجمن آرا). طرح . بیرنک . || در تداول مردم خراسان ، آفتی است که به انگور میرسد بدانسان که دانه هایش به گرد آلوده میشود و سیاه میگردد. در گلپایگان آن را انگورگرته زده گویند بدانسان که دانه های انگور ریز و سیاه میماند. || تنبان پهلوانان . (آنندراج ).


گرده . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ) هر چیز مدور گرد. || پارچه ٔ زرد مدوری که یهودان بر کتف جامه ٔ خود دوزند بجهت امتیاز از مسلمانان خصوصاً و آن را به عربی غیار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) :
گرده بر دوش راهب دیرم
حلقه در گوش ساجد لاتم .
نزاری قهستانی (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
|| همه و مجموع . || نگاه . (برهان ) (آنندراج ). || بالش گرد. (برهان ) (جهانگیری ). || یک نوع برنج مایل به تدویر است و این برنج در گیلان و مازندران زراعت میشود. || نان غیرتنک . (برهان ). نوعی از نان باشد. (جهانگیری ). نوعی از نان که به تازی رغیف خوانند و جردقه معرب آن است . (آنندراج ). کلیچه . (انجمن آرا). شُوایَه : سَلائط؛ گرده های نان کلان . (منتهی الارب ) :
نان کشکینْت روا نیست نیز
نان سمد خواهی گرده ٔ کلان .

رودکی .


به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .

عماره .


گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم .

لبیبی .


نعم الرغفان رغفان الشعیر...
نیکاگرده ها که گرده های جو بود.

(نوروزنامه ).


که از این مهره ها چه میخواهی
گفت یک گرده و دو تا ماهی .

سنائی .


و با ایشان از وجه زاد و توشه گرده ای بیش نبود. (سندبادنامه ص 49).
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق .

نظامی .


ورم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گرده ٔ گردنان بیدریغ.

نظامی .


همان قرصه ٔ شکرآمیخته
چو کنجد بر آن گرده ها ریخته .

نظامی .


به یک دو گرده قناعت کن و بحق پرداز
که کس بحق نشود از گزاف برخوردار.

عطار.


گرده ای بیرون آورد و دو نیمه کرد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ص 217).
بخوان اطعمه حلوای گرم و گرده ٔ خاص
بچشم گرسنه جان میدهد ز روی خواص .

بسحاق اطعمه .



گرده . [ گ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 12000گزی باختر اصطهبانات و 2000گزی شوسه ٔ فسا به اصطهبانات . هوای آن معتدل و دارای 380 تن جمعیت است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، انجیر و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . پاسگاه ژاندارمری و راه فرعی دارد. این قریه را اردال نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


گرده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) عضو مخصوص . (انجمن آرا). میان دو کتف که سنگینی کوله بر روی آن افتد. میان دو شانه . پائین گردن از پشت .
- کار از گرده ٔ کسی کشیدن ؛ بنفع خود او رابکار واداشتن .
|| کلیه . (فرهنگ رشیدی ) (دهار) (منتهی الارب ). کُلوَه (به لغت اهل یمن ). قلوه :
برد حالی زنش ز خانه به دوش
گرده ای چند و کاسه ای دو سپار.

دقیقی .


عصیب و گرده برون کن تو زود برهم کوب
جگر بیازن و آگنج را بسامان کن .

کسائی .


دو ساق و زهره و دو گرده . (التفهیم ).
گفتم که عضوهای رئیسه دل است ومغز
گفتا سپرز و گرده وزهره است و پس جگر.

ناصرخسرو.


پیش از طعام خوردن تا من گرده ٔ آن بخورم . خوانسالار همچنان کرد. سلیمان هر دو گرده با پیه در یکی نانی می پیچیدو میخورد تا سی گرده ٔ بره سپری کرد. (مجمل التواریخ و القصص ).
روده در است و گرده کن
گردسر و درازتن .

سوزنی .


گرده گاه فلک شکافته باد
که یکی گرده بی جگر ندهد.

انوری .


احمد مرسل که کرد از طپش زخم تیغ
تخت سلاطین زگال ، گرده ٔ شیران کباب .

خاقانی .


تا کی ز دست ناکس و کس زخمها زنند
بر گرده های ناموران گرده های نان .

خاقانی .



گرده . [گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل ، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری اردبیل و 3هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به آستارا. هوای آن معتدل است و 649 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

= کلیه
۱. هرچیز گرد و مدور، مانند نان گرد: گردۀ نان.
۲. طرح نقاشی.
۳. نقشه یا تصویر یا نوشته ای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند.
* گرده برداشتن: (مصدر متعدی ) طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای.
* گردهٴ گردون: [قدیمی، مجاز] آفتاب و ماه
۱. گردمانند، شبیه گرد.
۲. (زیست شناسی ) سلول های نر گیاه، دانه های ریز که در بساک گیاه وجود دارد، گرد نرِ گل.

۱. گردمانند؛ شبیه گرد.
۲. (زیست‌شناسی) سلول‌های نر گیاه؛ دانه‌های ریز که در بساک گیاه وجود دارد؛ گرد نرِ گل.


۱. هرچیز گرد و مدور، مانند نان گرد: گردۀ نان.
۲. طرح نقاشی.
۳. نقشه یا تصویر یا نوشته‌ای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند.
⟨ گرده برداشتن: (مصدر متعدی) طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته‌ای.
⟨ گردهٴ گردون: [قدیمی، مجاز] آفتاب و ماه


کلیه#NAME?


دانشنامه عمومی

گرده پودر ریز تا درشتی است دربردارنده گامتوفیت، که گامت های نر (سلول های اسپرم) را در گیاهان دانه ای می سازد. دانه های گرده اجسامی ریز، با شکل ها و ساختارهای گوناگون، شکل گرفته در پرچم، یا دستگاه نرینگی گیاهان دانه ای می باشند که از راه های گوناگون (باد، آب، حشره ها، و غیره) جابه جا شده، به مادگی گل، یعنی جایی که لقاح در آن رخ می دهد، می رسند.
گرده افشانی
دانهٔ گرده گیاهان گل دار شامل سه قسمت مجزا است:
۱. بخش مرکزی سیتوپلاسمی که منبع هسته های مسئول لقاح است.
۲. دیواره درونی (intine) که دست کم تا حدی از سلولز تشکیل شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

گَرده (pollen)
گَرده
ذرّاتی در گیاهان دانه دار، حاوی گامت های نر. گرده در نهاندانگان (گیاهان گل دار) در بساک تولید می شود. در اغلب بازدانگان (گیاهان مخروط دار) دانۀ گرده در مخروط های نر تولید می شود. دانۀ گرده معمولاً زردرنگ است و پس از رسیدن، دیوارۀ خارجی سختی پیدا می کند. دانۀ گردۀ گیاهانی که با حشرات گرده افشانی می شوند (← گرده افشانی) غالباً چسبنده و خاردار و بزرگ تر از دانه های گردۀ صاف اند که در گونه های گیاهی گرده افشانی شونده با باد تولید می شوند. دیوارۀ بیرونی دانه های گردۀ گیاهان گرده افشانی شونده با حشرات و باد، غالباً دارای آرایش خاصی از شیارها یا خارها، به صورت تزیینات اختصاصی اند، که به کمک آن ها و معماری دانه های گرده می توان گونه ها یا جنس گیاهان را از یکدیگر تشخیص داد. دانه های گرده در برابر تجزیه و پوسیدگی بسیار مقاوم اند و از این رو، با مطالعۀ دانه های گردۀ سنگواره ای می توان اطلاعات مفیدی دربارۀ پوشش های گیاهی زمان های گذشته به دست آورد. به مطالعۀ دانه های گرده گرده شناسی (پالینولوژی) می گویند.

فرهنگستان زبان و ادب

{pollen} [زیست شناسی] ریزهاگ های (microspores ) حاوی کامه های گیاهی نر که در بَساک گل ها تولید می شود متـ . دانۀ گَرده pollen grain * مصوب فرهنگستان اول
{platelet, plaquette (fr. )} [زیست شناسی] ساختاری سکه مانند به قطر 2 تا 4 میکرومتر که در خون همۀ پستانداران موجود است و در انعقاد خون نقش دارد

گویش مازنی

/gerde/ کلیه & برنج گرده - بذر خاصی از برنج، که برنجی نامرغوب و ارزان قیمت است

کلیه


۱برنج گرده ۲بذر خاصی از برنج،که برنجی نامرغوب و ارزان قیمت ...


واژه نامه بختیاریکا

( گُردِه ) کمر؛ کول
( گِردِه ) گرد؛ از گونه های نان؛ در قدیم بصورت گرد و در اندازه های مختلف در زیر خاکسترها پخته میشد
( گَردِه ) گردن ( از تلفظات قدیم ) ؛
( گُرده ) جُر؛ مُل

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
نان گرد
gerdeh

گُرده
به معنایه پشت ، بالای کمر

در گویش کرمانی یعنی دل و روده و قلوه و جگر

گُرده در گویش یزدی پهلو ، کنار، پشت سر _ قلوه

گُرده در گویش کرمان یعنی پهلو ، کنار

گرده ی زمین : ( بکسرگاف ودال ) کره ی زمین

پشت
بالای کمر

گُرده ( Flank ) : [اصطلاح کوهنوردی] یال هایی که شیب آن ها زیاد بوده و بیشتر از مناطق سنگی و صخره ای تشکیل شده باشند، گُرده نامیده می شود.
منبع https://sporton. ir


گُرده:درزبان پهلوی معنی کلیه یا قلوه را داشته است واکنون گرده به قسمت گردی بالای کمر گویند .


میتونه یکی از معانی زیر رو داشته باشه :
۱. اسم یک نان هست ( نون گرده ) که خیلی از شهرای ایران میپزنش [ گِ ر دِ]
۲. کمر و پشت [ گُ ر دِ]
مثال : آقای دکتر گُردَم درد میکنه چند روزه
۳. میتونه منظور نویسنده یا گوینده " اون چیزی که گرد هست" باشه. [ گِر دِ]
* بابایی گردو چیه ؟
* همونی که امروز صبح باهم خوردیم با پنیر و چای پسرم
*آها همون چیز گِرده که قهوه ای بود؟
*آفرین پسرم درست حدس زدی
۴. [گَ ر دِ] به انگلیسی میشه pollen و بخشی حیاتی از گل که برای گرده افشانی و امتداد حیات گل ها بکار میره

در گفتار لری :

گِرده = نوعی نان خیلی ضخیم و کلفت که گرد می باشد.
گِردله= هر چیز گِرد، نمدی گِرد که بر روی اسب می گذارند.
گِرده کان = گردو

گُرده = پشت شانه و مهره های کمر، کمر

گُرداله = کلیه، قلوه ( شاید چون که مانند گُرده و کمر است )

آدم گُرده دار = توانمند

گَرد = گشتن، چرخیدن
گَردن = گردن، بین سر و شانه، چیزی که می چرخد

گَرت، گَرد، گَرته، گَرده = خاک ریزی که در هوا می چرخد



پشت، بالی کمر

واژه گرده درگویش بختیاری که نوعی از نان گردوضخیم است. ولی دراینجا واژه ( گُرده ) موردنظراست که درگویش بختیاری، هم به معنی پشت وکتف میباشدو واژه ای بنام گُرداله است که به معنی کلیه ویا قلوه میباشد.


کلمات دیگر: