کلمه جو
صفحه اصلی

لک


مترادف لک : لکه پارچه، کهنه پارچه، لته، پاره، تکه پاره، باطل، بیهوده، پوچ، یاوه، ابله، احمق، صدهزار، خسیس، لئیم، پیس، خال، داغ، نشان، آسیب، فساد، لهیدگی

فارسی به انگلیسی

blot, discoloration, fleck, slur, smut, soil, speckle, splash, splotch, spot, stain, stigma, lac, for you, to you, staringly, uneven, wound, abscess, lac(100, 000)

lac(100, 000)


staringly


spot, stain


blot, discoloration, fleck, slur, smut, soil, speckle, splash, splotch, spot, stain, stigma


فارسی به عربی

بقعة , لطخة , نقطة

عربی به فارسی

مال شما , مال خود شما(ضمير ملکي)


مترادف و متضاد

speck (اسم)
ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

stain (اسم)
الودگی، ننگ، لکه، لک، داغ، الایش، زنگ زدگی

blot (اسم)
لکه، لک، بد نامی

stigma (اسم)
خال، لک، داغ، بر امدگی، کلاله، لکه ننگ، داغ ننگ

لکه


پارچه، کهنه‌پارچه، لته


پاره، تکه‌پاره


باطل، بیهوده، پوچ، یاوه


ابله، احمق


صدهزار


خسیس، لئیم


پیس


خال، داغ، نشان


آسیب، فساد، لهیدگی


۱. لکه پارچه، کهنهپارچه، لته
۲. پاره، تکهپاره
۳. باطل، بیهوده، پوچ، یاوه
۴. ابله، احمق
۵. صدهزار
۶. خسیس، لئیم
۷. پیس
۸. خال، داغ، نشان
۹. آسیب، فساد، لهیدگی


فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش قروه شهرستان سنندج بین دهستانهای اسفند آباد و ییلاق دارای ۱۵ آبادی .
( اسم ) ۱- لاک : هیچ نایم همی ز خانه برون گوییم درنشاختند به لک . ( آغاجی لفا اق.۲ ) ۲۸۳- رنگ سرخ .
شهریست باندلس . قریه باسپانیا

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم .
(لُ ) [ افغا. ] (ص . ) گنده و ناتراشیده .
( ~ . ) (ص . ) بی دست ، دست بریده ، اشل .
( ~ . ) (اِ. ) سخنان بیهوده و هرزه .
(لَ ) (اِ. ) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه .
( ~ . ) (ص . ) ۱ - ابله ، نادان . ۲ - خسیس ، فرومایه .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . ۲ - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه .
(لِ ) (اِ. ) ۱ - هوبره . ۲ - مرغابی بزرگ .
( ~ . ) (اِ. ) دمل شکم و کند.

(لِ) (اِ.) 1 - هوبره . 2 - مرغابی بزرگ .


( ~ .) (اِ.) دمل شکم و کند.


( ~ .) (اِ.) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم .


(لُ) [ افغا. ] (ص .) گنده و ناتراشیده .


( ~ .) (ص .) بی دست ، دست بریده ، اشل .


( ~ .) (اِ.) سخنان بیهوده و هرزه .


(لَ) (اِ.) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه .


( ~ .) (ص .) 1 - ابله ، نادان . 2 - خسیس ، فرومایه .


( ~ .) (اِ.) 1 - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . 2 - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه .


لغت نامه دهخدا

لک . [ ل َ ] (اِ) نامی که در شفارود به کراث دهند. رجوع به کراث شود.


لک . [ ل ُک ک ] (اِخ ) شهرکی نزدیک برقه و از اعمال آن . (ابن خلکان ). شهری است از نواحی برقه بین اسکندریه و طرابلس . (از معجم البلدان ).


لک. [ ل ُ ] ( اِ ) لُکّه. نوعی از رفتن اشتر. قسمی از رفتن اسب و جز آن : لک رفتن ، لکه رفتن. رجوع به لک رفتن و لکه رفتن در ردیف خود شود. || مخفف لوک که نوعی از شتر است :
شافی ز بهر... تو ترتیب داده ام
خرطوم فیل و گردن بسراک و دست لک.
پوربها.
|| ( ص ) اشل. اقطع. بی دست : کان جمال الملک من اهل بجستان اعجمی الاصل ( او اللک بضم اللام معناه الاقطع ) کانت یده قطعت فی بعض حروبه. ( ابن بطوطه ). رجوع به لوک و به لنگ و لوک شود. || چیز گنده را گویند و آن معروف است. ( جهانگیری ). هر چیز گنده و ناتراشیده باشد. ( برهان ). در افغانستان به معنی کلفت و لکی است.صاحب آنندراج گوید: در لغت ترکی نوشته که ( لک بالضم ) بمعنی سطبر و گنده ترکی است. ( آنندراج ). || ( اِ ) گلوله و برآمدگی و گره که در اعضاء به هم رسد. ( برهان ). گره برآمدگی بر تن. عجرة. || شتالنگ که به عربی کعب گویند. ( برهان ). شتالنگ باشد و آن را کله نیز گویند و به عربی کعب خوانند. ( جهانگیری ). کله. ( برهان ). پژول. قرّپا ( در تداول مردم قزوین ). قوزک پا :
محیط بر لک پایم نمی رسد به مراتب
غدیر دنیا و آنگه من و غریق علایق.
نزاری.
|| پوستی نرم که عرب آن را دارش گویند. ( صحاح الفرس ). || ریشی که در شکم پیدا شود، چنانکه شکم را سوراخ گرداند و آن را به عربی دبیله خوانند. ( برهان ). قرحه در جگر و جز آن.

لک. [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] ( اِ ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی. ( بحر الجواهر ). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. ( برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. ( اوبهی ). لکا ( توسعاً ). دوز. دوژ. دوزه. دوژه. بن لاک. چیزی است که بن کارد بدو در دسته محکم کنند. ( حاشیه لغت نامه اسدی ). بن لاک باشد و لکا باشد که باز پس مانده بود و در دسته های کارد به کار برند. ( حاشیه لغت نامه اسدی ) :
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوییم درنشاختند به لک.
آغاجی.
رنگی مشهور که در هندوستان سازند و ساختن آن چنان است که آن شبنمی که در بر درخت کنار و غیر آن نشیند و منجمد گردد آن را گرفته و بکوبند و بپزند و از آن سرخی حاصل شود و با ثفل و نخاله آن کارد و خنجر و شمشیر را در دسته محکم کنند و به کارهای دیگر هم می آید. ( برهان ). دارویی باشد و آن شبنمی است که به سبب برودت هوا بر شاخ درخت کنار و چند درخت دیگر که مخصوص ملک هندوستان است منجمد گردد و آن را کوفته و بپزندو از آن رنگ سرخی حاصل شود که جامهای ابریشمی و پشمی و ریسمانی را بدان رنگ کنند و آن رنگ قراری باشد وبه شستن زایل نگردد و مصوران و نقاشان در تصویر و نقاشی به کار برند و به نخاله و ثفل آن خنجر و شمشیر و کارد و امثال آن را در دسته محکم کنند و جز این نیز در بسیار جا به کار آید... و آن را لاک و لُکا نیز خوانند. ( جهانگیری ). رنگ لاک. ( بحر الجواهر ) . بعضی گویند هوائی است ( یعنی سنگ هوائی است ). و برخی گویند صمغ درختی است. ( نزهة القلوب ). حکیم مؤمن گوید: به فارسی رنگ لاک نامند. صمغ نباتی است شبیه به مر. ساق گیاه او پر شاخ و گلش زرد و تخمش قریب به قرطم و گویند شبنمی است که بر آن نبات می نشیند و در آخر میزان جمع میکنند و بهترین او سرخ و قوتش تا ده سال باقی است و در دوم گرم و در سوم خشک و مستعمل در طب مغسول اوست و طریق شستن آن در دستور اول مذکور است و او مقوی جگر و احشاء و منقح سده سپرز و جگر و جالی آثار و محلل اورام و منقح اخلاط بارده و بالخاصیة لاغرکننده بدن و جهت استسقای لحمی وزقی و فالج و یرقان و خفقان و سرفه و ربو و ضعف گرده و سایر اعضاء نافع و مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدرشربتش تا یک مثقال و بدلش در تفتیح دو ثلث اوریوند و نیم وزن او اسارون و ربع او طباشیر است و از خواص اوست که چون هر روز یک دانگ او را سرکه تا سی چهل یوم بنوشند به غایت لاغرکننده و چیزی در این امر به او نمی رسد و اگر سه چهار مثقال او را در سه چهار روز باسرکه بنوشند به دستور همین اثر دارد و رنگ او مخصوص ابریشم و پشم است به خلاف پنبه و غیر آن که رنگ نمی کند و باید ابریشم و پشم را در آب مطبوخ او باطر طیر که صاف کرده باشند یک شب به آتشی نرم بجوشانند و طرطیر باید پنج جزو و از لاک صد جزو باشد و الا بدون طرطیر تأثیر ندارد و چون اشنان سبز را یک شبانه روز در آب بخیسانند، پس لک را اضافه نموده به آتش نرم بجوشانند تا درد و صاف او جدا شده ، آب اشنان سرخ و درخشنده گردد، پس لطیف صاف او را با صمغ عربی جمع نمایند ودر نوشتن امثال آن بهتر از شنجرف است و ثفل او را زرگران در استحکام چیزها استعمال می نمایند و معروف به رموز زرگری است در غایت قبض و شرب او در قطع حیض ازمجریات است. ( تحفه حکیم مؤمن ). بیرونی در صیدنه گوید: لیث گوید نوعی است از صمغ که رنگ او سرخ باشد ودر سجستان پوست بز را بدان رنگ کنند و آن لفظ معرب است در حاوی از «لس » نقل میکند که آن صمغ نباتی است که به مر مشابهت دارد و خوشبوی بود او را در بخورات استعمال کنند. زه گوید: او را به فارسی فریکانزد گویند و آن صمغ درختی است که در بلاد آراتیا بود و خوشبوی بود. او را در بخورات [به کار آید] و به مر مشابهت دارد. نیفه گوید: صمغ درختی است که چوب درخت خود راتمام فروگیرد و هیچ موضع از چوب خالی نبود و مانند پوست چوب را فروگرفته بود طریق تحصیل او چنان است که صمغ را از او جدا کنند و بپزند و رنگ از او بیرون کنند و تا چنین نکنند او را لک نگویند و به رومی او را لاخاس گویند. ص اونی گوید: گرم است در اول ، خشک است در دوم و سده جگر بگشاید و یرقان و استسقا و بیماریهای جگر و خفقان را مفید است. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات گوید: صمغی است که از طرف دریا آورند و مؤلف کتاب گوید آن را به شیرازی رنگ لاک خوانند و رنگ لکا خوانند و از وی کناو سازند جهت سرخی زنان و بعضی گویند ثفل آن است و خلاف ثفل ، آن را به شیرازی و روش خوانند و لک باید که مغسول کنند که غیرمغسول نشاید که استعمال کنند و صفت غسل وی چنان است که بگیرند لک منقی از چوب و سنگ پاک کرده بکوبند و آبی که به ریوند چینی و بیخ اذخر در آن جوشانیده باشنداندک اندک بر آن ریزند و به دسته هاون تحریک میدهند. بعد از آن به حریری تنک صافی کنند و آنچه در منخل مانده باشد دوم بار همچنان کنند مانند اول و صافی کنند و درهم کنند و رها نکنند تا در بن آب نشینند آهسته آب از وی میریزند تا لک بماند و خشک گردانند. بعد از آن دیگر بار سحق کنند و استعمال کنند و طبیعت آن گرم و خشک بود در اول و اسحاق بن عمران گوید: گرم و خشک بود در دوم ، خفقان و یرقان و استسقا را نافع بود و درد جگر را عظیم سودمند بود و قوت آن بدهد و سده آن بگشاید و معده را سودمند بود و مقدار مأخوذ از وی یک درم بود تا یک مثقال و چون با سرکه بیاشامند هرروز یک درم پیاپی تا یک مثقال به ناشتا بدن را لاغر گرداند و وی مضر بود به بدنهای لاغر بقوة و گویند مضراست به سر و مصلح وی مصطکی بود بدل وی. رازی گوید: در تفتیح سده و ضعف جگر چهار دانگ وزن آن ریوند و نیم وزن آن اسارون و چهار دانگ وزن آن طباشیر سفید بود. ( اختیارات بدیعی ). ضریر انطاکی در تذکره آرد: صمغ نبات هندی یقوم علی ساق و یتفرع و له زهر اصفر یخلف بزراً یقرب من القرطم و منه یستنبت و اللک صمغه فی الصحیح او هو طل یسقط علیه و یستحصل کل سنة عند زوال المیزان و اجوده الرزین الاحمر الحدیث الشبیه بالملح المجلوب من کنبایه و یلیه الشمطری و ماعداهما ردی والشمطری للحریر انسب و غیره للصوف و تبقی قوة اللک عشر سنین و هو حار فی الثانیة یابس فی الثالثة ینفع من الربو و السعال و الاستسقاء و الفالج و الیرقان و ضعف الکبد و الکلی شرباً و یحلل الاورام و الخفقان مطلقاً و یجلو الاَّثار طلاءً و ملازمة شربه بالخل یهزل تهزیلاً عن تجربة و یفتح السدد و ینقی الاخلاط الباردة و هو یضر الطحال و یصلحه ان ینقی من عیدانه و یقلی فی ماء طبخ فیه الزراوند و الاذخر بالغاً و یصفی و یرمی ثفله فاذا رکد جفف و استعمل و شربته الی مثقال ( و من خواصه ) انه لایصبغ الا ما اصله روح کالصوف و الحریر دون نحو القطن و الکتان و انه لایصبغ الا بالطرطیر لکل مأته خمسة و یصبغ ثفله خاصة بعد ان یسحق و یصفی و یطبخ المصبوغ مع المذکور فیه لیلة علی نار هادیة و ان ثفله یلصق السیوف و نحوها و انه اذا طبخ فی ماء الاشنان الاخضر محکما کان حبرا احمر غایة. ( تذکره ضریر انطاکی ). صمغ درختی است که بدان رنگ سرخ نمایند نه گیاه هندی که لاک است. شرب مقدار درهم آن نافع است جهت خفقان و یرقان و استسقاء و درد جگر و معده و سپرز و سنگ مثانه و لاغرکننده اندام است. ( منتهی الارب ). «قال ابن البلوی فی کتاب الف با: «اللک » مثقلا فهذاالذی یصبغ به ولکن قال ابن درید: لیس بعربی صحیح »... و الذی فی اللسان : «اللیث : اللک یعنی بالفتح : صبغ احمر یصبغبه جلود المغزی للخفاف و غیرها و هو معروف و الک بالضم : ثفله ، یرکب به النصل فی النصاب. قال ابن سیده : اللکة و اللک بضمهما: عصارته التی یصبغ بها. ( المعرب جوالیقی متن و حاشیه ص 300 ).

لک . [ ل َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83). یکی از طوائف ایل قشقائی ایران ، مرکب از 80 خانوار که در همراه عمله ساکن هستند.


لک . [ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که در کلیائی کرمانشاه و همدان و اصفهان و کردستان و اسفندآباد و چهارکاوه و علی وردی مسکن دارند.


لک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 17هزارگزی شمال باختری ارومیه و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به سلماس . جلگه ، معتدل و مالاریائی و دارای 395 تن سکنه . آب از نازلوچای و چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر و حبوبات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است . دبستانی 4 کلاسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


لک . [ ل َ ] (اِخ ) رجوع به لکدیب شود.


لک . [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش قروه ٔ شهرستان سنندج است . این دهستان بین دهستانهای اسفندآباد و ییلاق واقع شده و جزء آن دو دهستان منظور میشود. از 15 آبادی تشکیل شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


لک . [ ل َک ک ] (ع اِ) گوشت . || آمیزش . (منتهی الارب ).


لک . [ ل َک ک ] (ع مص ) زدن کسی را. || کوفتن . || مشت بر پشت گردن کسی زدن . || زدن و راندن و دور کردن . || باز و جدا کردن گوشت را از استخوان . (منتهی الارب ). || مهر شکستن ؟ (زوزنی ).


لک . [ ل ِ ] (اِ) جانوری است پرنده که گوشت لذیذ دارد و آن را لیک و لیکک نیز گویند. (جهانگیری ). جانوری است پرنده که گوشت لذیذی دارد و آن را خرچال میگویند. (برهان ). مرغ کاروانک که لیک و لیکک نیز گویند و گوشتی نیکو دارد.


لک . [ ل ُ ] (اِخ ) جان لاک . فیلسوف انگلیسی (1632-1704 م .). وی در آغاز پزشک بود، پس از آن به استادی دانشگاه آکسفرد نائل شد و در زمان سلطنت جیمز دوم به علل سیاسی از انگلستان به هلند رفت و چندی بعد با ویلیام درانژ به وطن بازگشت . با آنکه در تحقیقات فلسفی پیرودکارت است ، در عقاید مخالف اوست و کتاب «بحث درباره ٔ قوه ٔ ادراک بشری » او مؤید این مخالفت است . دکارت یک اصل معنوی یعنی افکار جبلی و غریزی و قوه ٔ عاقله ٔبشر را اساس تمام معلومات میدان است ، ولی لک بر خلاف معتقد بود که اساس معلومات بشر بر اصول مادی و ظاهری یعنی حواس مختلف اوست . معروف ترین آثار لک کتابی است که در باب حکومت کشوری (سال 1690 م .) نگاشته است .


لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. (اوبهی ). لکا (توسعاً). دوز. دوژ. دوزه . دوژه . بن لاک . چیزی است که بن کارد بدو در دسته محکم کنند. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی ). بن لاک باشد و لکا باشد که باز پس مانده بود و در دسته های کارد به کار برند. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی ) :
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوییم درنشاختند به لک .

آغاجی .


رنگی مشهور که در هندوستان سازند و ساختن آن چنان است که آن شبنمی که در بر درخت کنار و غیر آن نشیند و منجمد گردد آن را گرفته و بکوبند و بپزند و از آن سرخی حاصل شود و با ثفل و نخاله ٔ آن کارد و خنجر و شمشیر را در دسته محکم کنند و به کارهای دیگر هم می آید. (برهان ). دارویی باشد و آن شبنمی است که به سبب برودت هوا بر شاخ درخت کنار و چند درخت دیگر که مخصوص ملک هندوستان است منجمد گردد و آن را کوفته و بپزندو از آن رنگ سرخی حاصل شود که جامهای ابریشمی و پشمی و ریسمانی را بدان رنگ کنند و آن رنگ قراری باشد وبه شستن زایل نگردد و مصوران و نقاشان در تصویر و نقاشی به کار برند و به نخاله و ثفل آن خنجر و شمشیر و کارد و امثال آن را در دسته محکم کنند و جز این نیز در بسیار جا به کار آید... و آن را لاک و لُکا نیز خوانند. (جهانگیری ). رنگ لاک . (بحر الجواهر) . بعضی گویند هوائی است (یعنی سنگ هوائی است ). و برخی گویند صمغ درختی است . (نزهة القلوب ). حکیم مؤمن گوید: به فارسی رنگ لاک نامند. صمغ نباتی است شبیه به مر. ساق گیاه او پر شاخ و گلش زرد و تخمش قریب به قرطم و گویند شبنمی است که بر آن نبات می نشیند و در آخر میزان جمع میکنند و بهترین او سرخ و قوتش تا ده سال باقی است و در دوم گرم و در سوم خشک و مستعمل در طب مغسول اوست و طریق شستن آن در دستور اول مذکور است و او مقوی جگر و احشاء و منقح سده ٔ سپرز و جگر و جالی آثار و محلل اورام و منقح اخلاط بارده و بالخاصیة لاغرکننده ٔ بدن و جهت استسقای لحمی وزقی و فالج و یرقان و خفقان و سرفه و ربو و ضعف گرده و سایر اعضاء نافع و مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدرشربتش تا یک مثقال و بدلش در تفتیح دو ثلث اوریوند و نیم وزن او اسارون و ربع او طباشیر است و از خواص اوست که چون هر روز یک دانگ او را سرکه تا سی چهل یوم بنوشند به غایت لاغرکننده و چیزی در این امر به او نمی رسد و اگر سه چهار مثقال او را در سه چهار روز باسرکه بنوشند به دستور همین اثر دارد و رنگ او مخصوص ابریشم و پشم است به خلاف پنبه و غیر آن که رنگ نمی کند و باید ابریشم و پشم را در آب مطبوخ او باطر طیر که صاف کرده باشند یک شب به آتشی نرم بجوشانند و طرطیر باید پنج جزو و از لاک صد جزو باشد و الا بدون طرطیر تأثیر ندارد و چون اشنان سبز را یک شبانه روز در آب بخیسانند، پس لک را اضافه نموده به آتش نرم بجوشانند تا درد و صاف او جدا شده ، آب اشنان سرخ و درخشنده گردد، پس لطیف صاف او را با صمغ عربی جمع نمایند ودر نوشتن امثال آن بهتر از شنجرف است و ثفل او را زرگران در استحکام چیزها استعمال می نمایند و معروف به رموز زرگری است در غایت قبض و شرب او در قطع حیض ازمجریات است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بیرونی در صیدنه گوید: لیث گوید نوعی است از صمغ که رنگ او سرخ باشد ودر سجستان پوست بز را بدان رنگ کنند و آن لفظ معرب است در حاوی از «لس » نقل میکند که آن صمغ نباتی است که به مر مشابهت دارد و خوشبوی بود او را در بخورات استعمال کنند. زه گوید: او را به فارسی فریکانزد گویند و آن صمغ درختی است که در بلاد آراتیا بود و خوشبوی بود. او را در بخورات [به کار آید] و به مر مشابهت دارد. نیفه گوید: صمغ درختی است که چوب درخت خود راتمام فروگیرد و هیچ موضع از چوب خالی نبود و مانند پوست چوب را فروگرفته بود طریق تحصیل او چنان است که صمغ را از او جدا کنند و بپزند و رنگ از او بیرون کنند و تا چنین نکنند او را لک نگویند و به رومی او را لاخاس گویند. ص اونی گوید: گرم است در اول ، خشک است در دوم و سده ٔ جگر بگشاید و یرقان و استسقا و بیماریهای جگر و خفقان را مفید است . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صاحب اختیارات گوید: صمغی است که از طرف دریا آورند و مؤلف کتاب گوید آن را به شیرازی رنگ لاک خوانند و رنگ لکا خوانند و از وی کناو سازند جهت سرخی زنان و بعضی گویند ثفل آن است و خلاف ثفل ، آن را به شیرازی و روش خوانند و لک باید که مغسول کنند که غیرمغسول نشاید که استعمال کنند و صفت غسل وی چنان است که بگیرند لک منقی از چوب و سنگ پاک کرده بکوبند و آبی که به ریوند چینی و بیخ اذخر در آن جوشانیده باشنداندک اندک بر آن ریزند و به دسته ٔ هاون تحریک میدهند. بعد از آن به حریری تنک صافی کنند و آنچه در منخل مانده باشد دوم بار همچنان کنند مانند اول و صافی کنند و درهم کنند و رها نکنند تا در بن آب نشینند آهسته آب از وی میریزند تا لک بماند و خشک گردانند. بعد از آن دیگر بار سحق کنند و استعمال کنند و طبیعت آن گرم و خشک بود در اول و اسحاق بن عمران گوید: گرم و خشک بود در دوم ، خفقان و یرقان و استسقا را نافع بود و درد جگر را عظیم سودمند بود و قوت آن بدهد و سده ٔ آن بگشاید و معده را سودمند بود و مقدار مأخوذ از وی یک درم بود تا یک مثقال و چون با سرکه بیاشامند هرروز یک درم پیاپی تا یک مثقال به ناشتا بدن را لاغر گرداند و وی مضر بود به بدنهای لاغر بقوة و گویند مضراست به سر و مصلح وی مصطکی بود بدل وی . رازی گوید: در تفتیح سده و ضعف جگر چهار دانگ وزن آن ریوند و نیم وزن آن اسارون و چهار دانگ وزن آن طباشیر سفید بود. (اختیارات بدیعی ). ضریر انطاکی در تذکره آرد: صمغ نبات هندی یقوم علی ساق و یتفرع و له زهر اصفر یخلف بزراً یقرب من القرطم و منه یستنبت و اللک صمغه فی الصحیح او هو طل یسقط علیه و یستحصل کل سنة عند زوال المیزان و اجوده الرزین الاحمر الحدیث الشبیه بالملح المجلوب من کنبایه و یلیه الشمطری و ماعداهما ردی ٔ والشمطری للحریر انسب و غیره للصوف و تبقی قوة اللک عشر سنین و هو حار فی الثانیة یابس فی الثالثة ینفع من الربو و السعال و الاستسقاء و الفالج و الیرقان و ضعف الکبد و الکلی شرباً و یحلل الاورام و الخفقان مطلقاً و یجلو الاَّثار طلاءً و ملازمة شربه بالخل یهزل تهزیلاً عن تجربة و یفتح السدد و ینقی الاخلاط الباردة و هو یضر الطحال و یصلحه ان ینقی من عیدانه و یقلی فی ماء طبخ فیه الزراوند و الاذخر بالغاً و یصفی و یرمی ثفله فاذا رکد جفف و استعمل و شربته الی مثقال (و من خواصه ) انه لایصبغ الا ما اصله روح کالصوف و الحریر دون نحو القطن و الکتان و انه لایصبغ الا بالطرطیر لکل مأته خمسة و یصبغ ثفله خاصة بعد ان یسحق و یصفی و یطبخ المصبوغ مع المذکور فیه لیلة علی نار هادیة و ان ثفله یلصق السیوف و نحوها و انه اذا طبخ فی ماء الاشنان الاخضر محکما کان حبرا احمر غایة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). صمغ درختی است که بدان رنگ سرخ نمایند نه گیاه هندی که لاک است . شرب مقدار درهم آن نافع است جهت خفقان و یرقان و استسقاء و درد جگر و معده و سپرز و سنگ مثانه و لاغرکننده ٔ اندام است . (منتهی الارب ). «قال ابن البلوی فی کتاب الف با: «اللک » مثقلا فهذاالذی یصبغ به ولکن قال ابن درید: لیس بعربی صحیح »... و الذی فی اللسان : «اللیث : اللک یعنی بالفتح : صبغ احمر یصبغبه جلود المغزی للخفاف و غیرها و هو معروف و الک بالضم : ثفله ، یرکب به النصل فی النصاب . قال ابن سیده : اللکة و اللک بضمهما: عصارته التی یصبغ بها. (المعرب جوالیقی متن و حاشیه ٔ ص 300).

لک . [ ل ُک ک ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (منتهی الارب ). قریه ای به اسپانیا.


لک . [ ل ُک ک ] (ع اِ) دُردِ لَک . || کنجاره ٔ لک . || پاره های پوست رنگ کرده به لک که نیام دسته ٔ کارد سازند. (منتهی الارب ). رجوع به لَک ّ در معنی صمغ شود. || (ص ) درشت اندام . پرگوشت . (منتهی الارب ).


لک . [ ل َ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطره ٔ رنگین بر جامه یاکاغذی یا دیواری و جز آن . نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی . رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همه ٔ آن چیز خال که از چیزی بر جامه و غیره به رنگ دیگر غیر رنگ جامه افتاد: لک زدن انگور؛ روی به سرخی نهادن آن . آغاز رسیدن کردن آن . خال افتادن یازدن آن (در تداول مردم قزوین ). و رجوع به لک شود.
- دل برای چیزی لک زدن ؛ سخت شایق و خواستار آن بودن .
|| نقطه ای از سرخی یا سپیدی یا سیاهی که در چشم افتد. سپیدی یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید. هولک ، لک که امروز میگویم «چشمش لک آورده است » ظاهراً مخفف هولک باشد: تم ؛ لک که بر چشم افتد. بیاض العین ؛ لک چشم ، غفاءة .و رجوع به لک آوردن ... شود. || خال . || نکته . || قطره . چکه . لکه : یک لک باران . یک لک خون . || خون که از زنان دفع شود. حیض . خون حیض .
-لک دیدن ؛ خون دیدن ، بی نماز شدن . حائض شدن . و رجوع به لک دیدن شود. || نشان . داغ . || تاش ، کلفی که بر روی و اندام مردم افتد: لک و پیس . || (ص ) مردم رعنا. (لغت نامه ٔ اسدی ) :
کار این دهر بین و دور فلک
وآن دگر بازهل به مردم لک .

خسروی .


|| (اِ) رعنائی و لاف جستن و بی هنری . || تک و پوی . (اوبهی ) . || (ص ) مردم خسیس . مردم خس . فرومایه . لاک . لکات :
با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیرا که جز از عار نیاید ز لک و لاک .

عیوقی .


|| ابله . احمق . نادان . (از برهان ) :
ای شوربخت مدبر مفلوک قلتبان
وی ترش روی ناخوش مکروه لوک و لک .

پوربها (از فرهنگ جهانگیری ).


|| سخنان بیهوده و هرزه و هذیان را گویند. (برهان ). هذیان وبیهوده . اسدی در لغت نامه در کلمه ٔ یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک همه بیهوده بود :
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای .

لبیبی .


ز دست آسمانم مخلصی بخش
که بس بی رحمت است این جابر لک .

محمد هندوشاه .


با نظم و نثر خاطر خاقانی
طبع کشاجم از درلک باشد
با سنبلی که آهوی چین خاید
عطر پلنگ مشک چه سک باشد.

خاقانی .


|| (اِ) جامه و لته کهنه ٔ پاره پاره شده . (برهان ). || رختی و لباسی که مردم روستا پوشند خواه نو باشد خواه کهنه . (برهان ) : جامه های کهنه را اگر آتش بزنی بوی لک برنیاید. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 145).
برآمد بوی لک با خرقه گفتم
ترا دامن همی سوزد مرا جان .

نظام قاری (دیوان البسه ص 120).


|| (ص ) ژنده پوش :
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک .

رودکی .


|| بی موی و صاف . (برهان ). لغ. || (اِ) بعض آلات خانه از کاسه و کوزه و غیره . (اوبهی ). || صدهزار. صدهزار را گویند، یعنی عدد هر چیز که به صدهزار رسید آن را لک خوانند. (برهان ). و الکرور، مأته لک و اللک مأته الف دینار. (ابن بطوطه ). صاحب غیاث گوید: ... به این معنی هندی است ، زیرا که هندیان برای شمار مرتبه ها مقرر کرده اند، چنانکه در کتب حساب مرقوم است و نزد فارسیان و تازیان مرتبه ای مقرر نیست غیر از یک و ده و صد و هزار. (غیاث ). ج ، لکوک ، الکاک . (دُزی ) :
در آن نه سایر ماند و نه طایر از بر خاک
دو لک ز لشکر او شد به زیر خاک نهان .

عنصری .


از چرخ تا کبوتر و از مرغ تا شتر
از گرگ تابه برّه و از موش تا پشک
روزی خوران خوان پر از نعمت تواند
هر گوشه ای که مینگرم صدهزار لک .

کمال غیاث .


جود تو بی لکی نبود ور بود گهی
در حق خصم بی لک و بر دوست لک بود.

امیرخسرو.


چنین گفت با ساقیان قدک
به تنها مرا هست صد بار لک .

نظام قاری (دیوان البسه ص 170).



لک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری گل تپه ،سر راه شوسه ٔ همدان به بیجار. کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجاغلات ، حبوبات ، مختصر انگور و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


لک . [ ل ُ ] (اِ) لُکّه . نوعی از رفتن اشتر. قسمی از رفتن اسب و جز آن : لک رفتن ، لکه رفتن . رجوع به لک رفتن و لکه رفتن در ردیف خود شود. || مخفف لوک که نوعی از شتر است :
شافی ز بهر... تو ترتیب داده ام
خرطوم فیل و گردن بسراک و دست لک .

پوربها.


|| (ص ) اشل . اقطع. بی دست : کان جمال الملک من اهل بجستان اعجمی الاصل (او اللک بضم اللام معناه الاقطع) کانت یده قطعت فی بعض حروبه . (ابن بطوطه ). رجوع به لوک و به لنگ و لوک شود. || چیز گنده را گویند و آن معروف است . (جهانگیری ). هر چیز گنده و ناتراشیده باشد. (برهان ). در افغانستان به معنی کلفت و لکی است .صاحب آنندراج گوید: در لغت ترکی نوشته که (لک بالضم ) بمعنی سطبر و گنده ترکی است . (آنندراج ). || (اِ) گلوله و برآمدگی و گره که در اعضاء به هم رسد. (برهان ). گره برآمدگی بر تن . عجرة. || شتالنگ که به عربی کعب گویند. (برهان ). شتالنگ باشد و آن را کله نیز گویند و به عربی کعب خوانند. (جهانگیری ). کله . (برهان ). پژول . قرّپا (در تداول مردم قزوین ). قوزک پا :
محیط بر لک پایم نمی رسد به مراتب
غدیر دنیا و آنگه من و غریق علایق .

نزاری .


|| پوستی نرم که عرب آن را دارش گویند. (صحاح الفرس ). || ریشی که در شکم پیدا شود، چنانکه شکم را سوراخ گرداند و آن را به عربی دبیله خوانند. (برهان ). قرحه در جگر و جز آن .

فرهنگ عمید

۱. گُنده؛ ستبر.
۲. هر چیز برآمده و گِرد، مانندِ گلوله.
⟨ لک‌وپک: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. گنده؛ ستبر.
۲. ناتراشیده؛ ناهموار.


۱. گُنده، ستبر.
۲. هر چیز برآمده و گِرد، مانندِ گلوله.
* لک وپک: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. گنده، ستبر.
۲. ناتراشیده، ناهموار.
= لاک۱: هیچ نایم همی ز خانه برون / گوییم در نشاختند به لک (آغاجی: شاعران بی دیوان: ۱۹۴ ).
صدهزار: در او نه سایر ماند و نه طایر از بر خاک / دو لک ز لشکر او شد به زیر خاک نهان (عنصری: ۲۵۴ ).
۱. خسیس.
۲. ابله، احمق.
۳. فرومایه: با مردم لک تا بتوانی تو میامیز / زیرا که جز از عار نیاید ز لک ولاک (عیوقی: شاعران بی دیوان: ۴۲۳ ).
سخن بیهوده و یاوه، هذیان.
۱. اثری که از چربی، کثافت، یا مواد رنگین بر روی لباس، پارچه، و مانندِ آن پیدا می شود، لکه.
۲. (پزشکی ) خال.
۳. خونی که بر اثر حیض یا عوامل دیگر از زن خارج شود.
۴. داغ.
* لک زدن: (مصدر لازم ) لک برداشتن میوه یا چیز دیگر.
* لک وپیس: (پزشکی ) لکه هایی که در پوست بدن انسان پیدا می شود، برص.

= لاک۱: ◻︎ هیچ نایم همی ز خانه برون / گوییم در نشاختند به لک (آغاجی: شاعران بی‌دیوان: ۱۹۴).


۱. اثری که از چربی، کثافت، یا مواد رنگین بر روی لباس، پارچه، و مانندِ آن پیدا می‌شود؛ لکه.
۲. (پزشکی) خال.
۳. خونی که بر اثر حیض یا عوامل دیگر از زن خارج شود.
۴. داغ.
⟨ لک زدن: (مصدر لازم) لک برداشتن میوه یا چیز دیگر.
⟨ لک‌وپیس: (پزشکی) لکه‌هایی که در پوست بدن انسان پیدا می‌شود؛ برص.


سخن بیهوده و یاوه؛ هذیان.


۱. خسیس.
۲. ابله؛ احمق.
۳. فرومایه: ◻︎ با مردم لک تا بتوانی تو میامیز / زیرا که جز از عار نیاید ز لک‌ولاک (عیوقی: شاعران بی‌دیوان: ۴۲۳).


صدهزار: ◻︎ در او نه سایر ماند و نه طایر از بر خاک / دو لک ز لشکر او شد به ‌زیر خاک نهان (عنصری: ۲۵۴).


دانشنامه عمومی

(واحد شمارش) هرکرور ایرانی معادل پانصد هزار میباشد که " لک " معادل یک پنجم است.


لک ممکن است در معانی زیر به کار رود:
لک آلبانی
لک (لکه)
مردم لک
لک (عدد)

لُکْ:(lok) در گویش گنابادی یعنی تکه ، قطعه ، خرد کردن


گویش لک ها. مردم لک زبان عمدتاً در استان های لرستان، کرمانشاه، ایلام، همدان و کردستان زندگی می کنند. در لر یا کرد بودن مردم لک، میان صاحب نظران و پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. برخی از لک های مجاور مناطق کردنشین خود را کرد و برخی دیگر، که نزدیک مناطق لرنشین سکونت دارند، خود را لر معرفی می کنند، اما مردم لک اکثراً خود را قومی جدا می دانند. سلسلۀ پادشاهی زندیه، که با کریم خان زند آعاز و با لطفعلی خان زند پایان می یابد و نزدیک به 35 سال بر ایران حکومت داشته اند، لک بوده و پس از پایان سلسلۀ زندیه در سراسر کشور پراکنده شده اند.


دانشنامه آزاد فارسی

لَک
نام گروه هایی از ترکان، کردان و لران در غرب، جنوب و شمال ایران. لک های ترک که اعقاب لک های داغستانی اند، در ناحیۀ لکستان سلماس سکونت دارند. اینان به احتمال قوی، در اوایل دورۀ صفویه، از ناحیۀ غازی قموق داغستان به آذربایجان آمده اند. حکومت لک های سلماسی در سازمان اداری دولت صفویه، تابع بیگلربیگی گری آذربایجان بود. لک های کرمان، معروف به لک های بختیاری، مشتمل بر تیره های خدر، سهرابی، شهسواری، میرزایی و مرکب از ۳۰۸ خانوار چادرنشین اند. به نوشتۀ وزیری، این مردم در اواخر صفویه، از فارس به کرمان مهاجرت کرده بودند. سردسیر لک ها در اقطاع و گرمسیر آنان در ناحیۀ ارزوئیه از بخش های شهرستان بافت قرار دارد. لک های کلاردشت در عهد آقامحمدخان به این ناحیه تبعید شده اند. او در حقیقت برای مهار طغیان های احتمالی مردم و طوایف بومی غرب مازندران، لک ها و کردان خواجه وند را به کلاردشت انتقال داده بود. دلفان های کلاردشت از لک ها هستند. بزرگ ترین گروه لک های ایران را جنوبی ترین گروه کردان ایران تشکیل می دهند که در ناحیۀ میان استان های کرمانشاه، لرستان و همدان سکونت دارند. طوایف مشهور کردان لک عبارت اند از باجلان، بالوند، بهراموند، جلالوند، دلفان، زوله، سلسله، کاکاوند، مافی و جز این ها. طوایف دلفان و سلسله، در لرستان سکونت دارند. ایلات کلهر و کلیایی را نیز از لک ها می دانند. بسیاری از لک ها پیرو مذهب اهل حق اند و به علی اللهی شهرت دارند. طوایف روزبهانی، زرگوش، سوره میری، شیخ بزینی و جز آن ها از لک های کردستان عراق اند. زبان لکی، از گویش های قدیمی زبان کردی است. به نوشتۀ بدلیسی، کردان لک در قرون ۱۰ـ۱۱ق، اتباع دولت صفوی بودند. اسکندر منشی ضمن بازگویی حوادث ۱۰۳۲ـ۱۰۳۴ق به حکومت چندین سالۀ محمدخان لک و برادرش حاجی خان لک در قلعۀ ذهاب، از قلاع منطقۀ درۀ تنگ (شهرستان سرپل ذهاب)، اشاره کرده است. حاجی خان لک در ۱۰۳۴ق، هنگام عزیمت شاه عباس به عراق و جنگ با حافظ احمدپاشا عثمانی، تسلیم شد و قلعۀ لک را در اختیار قزلباشان قرار داد.

لک (مقیاس). رجوع شود به:کرور

فرهنگستان زبان و ادب

{macule, macula} [پزشکی] بخش کوچک مسطح تغییررنگ یافته یا کلفت شده ای از پوست که ناحیه ای متمایز از پوست بهنجار پیرامون خود باشد متـ . لکه 2
{stain} [شیمی، مهندسی بسپار] آنچه از تغییر نامطلوب رنگ براثر تماس با ماده ای خارجی پدید می آید متـ . لکه 3

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَکَ: برای تو- برای توست - فقط برای توست ( اگر در ابتدای جمله بیاید)
معنی لَکِ: برای تو- برای توست - فقط برای توست ( اگر در ابتدای جمله بیاید.مؤنث)
معنی أَذَ ٰلِکَ: آیا آن
معنی مَا لَکَ: تو را چه شده - برای تو چه اتفاقی افتاده - نیست برای تو
معنی کَذَ ٰلِکَ: اینگونه - اینچنین
معنی مَا یَکُونُ لَکَ: تو را نسزد - روا نیست که تو
معنی هَیْتَ: بیا - پیش بیا(کلمه هیت لک اسم فعل و به معنای بیا است)
معنی مَّشْهُودٌ: مشاهده شده - مورد مشاهده (عبارت "ذَ ٰلِکَ یَوْمٌ مَّشْهُودٌ " یعنی :آن روزی است که [همه صحنه های آن] مورد مشاهده است)
معنی عُتُلٍّ: سخن خشن و درشت (در عبارت "عُتُلٍّ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ زَنِیمٍ "منظور شخص بد دهن وخشن است)
معنی عَدْل: عدالت - معادل (کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است . در عبارت "أَوْ عَدْلُ ذَ ٰلِکَ صِیَاماً " معنی معادل یا مساوی می دهد)
ریشه کلمه:
ک (۱۴۷۸ بار)
ل (۳۸۴۲ بار)

گویش مازنی

/lak/ کنار - از طوایف خواجوند ساکن در کلاردشت & نوعی راه رفتن اسب

۱کنار ۲از طوایف خواجوند ساکن در کلاردشت


نوعی راه رفتن اسب


واژه نامه بختیاریکا

( لِک ) ( واحد ) ؛ واحد شمردن هیزم
( لِک ) گوشه؛ زاویه؛ لبه
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) عالی محمود؛ ( ط ) دینارانی

پیشنهاد کاربران

لک و لکستان مستقل است . هویت ما را نمتوانید تغییر بدهید . ما لک هستیم درود بر لکستان

قوم لک یکی از سه شاخه ی اصلی ومستقل اقوام آریایی به نام مادها هستند که نخستین حکومت و تمدن مدرن را در غرب ایران زمین بنیان نهادند. زبان آنها یعنی زبان لکی با دستور زبان و ادبیاتی قوی که دارای حدود سی هزار لغت است ، بازمانده زبان های اصیل اوستایی و پهلوی است که به دلیل شرایط خاص جغرافیایی این مناطق، کمتر دچار تغییر و تحول شده است.

سکونتگاه اصلی مردم لک زبان در مرز مشترک بین چهار استان در جنوب استان کرمانشاه ، شرق استان ایلام و جنوب غرب استان همدان و شمال غربی و غرب لرستان است. لک ها بیشتردر شهرهای دلفان ، کوهدشت ، سلسله ، هرسین ، صحنه ، کنگاور، سنقرودینور، شیروان، چرداول ، دره شهر، آبدانان، تویسرکان، نهاوند، کرمانشاه و خرم آباد ساکنند.

مردم لک در پی مهاجرت ها در بیرون از منطقه لک نشین زاگرس نیز زندگی می کنند. برای نمونه روستای لکستان در آذربایجان شرقی و عده ای از ساکنان میانکاله و روستای زاغ مرز توابع بهشهر، روستای کجور، کلاردشت، تیت دره، مکارود در شمال و گروهایی نیز به استان های فارس، قزوین، شمال خراسان و ورامین در استان تهران تبعید شده اند.

به دلیل نزدیکی زبانی و فرهنگی، لک ها عموما شاخه ای از کردها یا لرها در نظر گرفته می شوند. برخی معتقدند واژه لک از ترکیب دو واژه لر و کرد تشکیل شده است . و لکهای باستانی ایرانی را هر کدام به خودشان منتسب می کنند . درحالیکه لکها از لحاظ فرهنگی، احساسی و مذهبی و بسیاری از مولفه های قومی خصوصا پوشش خود را مستقل از قوم کرد و لر می دانند. و قویترین نظریه که بیشتر باستان شناسان و زبانشناسان بدان معتقدند این است که زبان لکی بازماندهٔ فارسی باستان و پهلوی است . ( پارسی باستان زبانی است که در زمان هخامنشیان مستعمل بوده و ریشه ی زبان فارسی امروزی است ) .

مهمترین عامل افتراق واستقلال این قوم مولفه زبانی است. تحقیقات زیادی در مورد ریشه زبان لکی صورت نگرفته است اما می توان گفت زبان لکی یک زبان زیبا و آهنگین است که واژه های باستانی و کهن فارسی به قدر زیادی درآن وجود دارد. و شکل قدیمی و اصیل برخی واژه ها و شیوه ی جمله بندی اصیل در این زبان باعث می شود که ابراز نمود زبان لکی به جا مانده ی زبان های پارسی باستان و پهلوی است. ودراین زبان واژه هایی می توان پیدا کرد که با زبان های پهلوی اشکانی و پارسی میانه مشترک هستند. ازاینرو می توان گفت که مهم ترین مآخذ لکی زبان پارسی باستان است همچنین زبان لکی باقی مانده زبان اوستایی است و شباهت بسیار زیادی در مورد ریشه های زبان لکی و اوستا دیده شده است.

در فرهنگ لغت کوردی به کوردی و کوردی به فارسی هژار نوشته ی دکتر شرفکندی در تعریف لک آمده. له ک :به شیک له نه ژادی کورد ( لک:بخشی از کرد )

در دوران صفویه جابجایی ایلات یکی از تدایبر حکومت داری گشته و این سیاست بیش از همه دامن گیر طوایف کورد شد. این سلسله وجود کوردهای نا آرام را در حد فاصل قلمرو خود و عثمانی را به زیان خویش می دید، با توجه به مشکل اصلی این گروه یعنی کمبود مرتع و چراگاه آن ها را در سال ۱۰۰۵ ق/ ۱۵۹۶ م به جلگه های تهران، خوار و ورامین کوچانید ( توحدی، ۱۳۷۱: ۲۱ )

ناردشاه افشار تعداد زیادی از لک ها را به مناطق گروس، کوردستان، له کچور، کلاردشت، چول غرب و مازنداران به اجبار اسکان داده است و همچنین “کریم خان زند” در دوران حکومت خود ( ۱۷۷۹ - ۱۷۴۷ ) بخشی از آنها و به ویژه خانواده های سربازانش را به مناطق جنوبی ایران فرستاد، عده ای از آنان از سوی آغامحمدخان قاجار به لرستان و گروه های دیگر از آنان بسوی عراق بدلایلی مختلف پراکنده شده اند و به مناطق دور از شیراز ( پایتخت حکومت زندیه ) - قم - گرمسار - ورامین - خراسان - ملایر - جنوب تهران ( یافت آباد ) تبعید گردیده اند.

به همین دلیل “لک ها” را می توان در بیشتر مناطق ایران و دیگر مناطق کردنشین کشورهای همسایه و چند منطقه در جنوب آنکارا و قفقاز مشاهده کرد.

ژنرال سر پرسی سایکس درباره این قوم می گوید: بخشی از لک ها در سال ۱۲۷۹ شمسی ( ۱۹۰۰ میلادی ) از جیرفت به سمت گیسکان می روند که ییلاق و قشلاق دارد.

کتاب آمار ایران در سال ۱۳۶۱ شمسی "لک" را به این طوایف تقسیم می کند: سرگداری، کوچک خانی، مهنی، سلطان شیخ و عرب سلنار. طایفه جمور یا جمیر بزرگترین طایفه کوچنده این قوم است که در مناطقی بین کرماشان و همدان سکونت دارد. حکومت عراق نام قوم جمور را به قوم �جبور� عربی تغییر داده بود در حالی که جمور از لغت �گمو� به معنای سیار ( کوچنده ) گرفته شده است. جیمز موریتی جهانگرد انگلیسی که در سال ۱۸۱۰ میلادی از ایران دیدن کرده است، می گوید: لک در سراسر ایران پراکنده شده است و طایفه ای بزرگ است و از چند بخش تشکیل شده است. در اصل ایرانی اند و خود را کرد می دانند، نویسنده در ادامه می گوید لک های کرمان در سال ۱۰۵۰ قمری از بندرعباس به این منطقه آمده اند. وزیری نیز می گوید در منطقه برنجان کوهستانی، چندین نام جغرافیایی دیده می شود که دربردارنده عنوان "لک" هستند که متعلق به "لک" هاست. در سال ۱۲۷۹ سر پرسی سایکس می گوید: گیسکان منطقه ای کوهستانی است که قوم لک در آن ساکن اند. اکبر وقایع نگار می گوید: بیشتر لک های لکستان در کلیایی و کرمان و استان کردستان ساکن اند و شماری از لک ها نیز به اجبار در اصفهان سکونت داده شده اند.



قدیمی ترین مراجعی که در آنها ذکر کاسیان و زبان آنها آمده، متون مربوط به قرن ٢٤ ق. م می باشد� برابر تحقیق دیاکونف اسامی نخستین سلاطین کاسیان و مدت سلطنت آنها به تقریب آمده است. اولین آنها گانداش بود که تقریباً از ١٧٤١ تا ١٧٢٦ ق. م و آخرین اورشی گورماش بود که تقریباً پایان قرن ١٧ ق. م حکومت کردند. � آری کاسیان متمدّن ترین ملل عصر خود بوده اند، این قوم بدون آنکه سرزمین کوهستانی خویش را ( زاگروس و درة سیمره ) فراموش نمایند بر بابلی ها تاختند و قرن ها بر آنان حکومت کردند. شاید اولین قومی بودند که از اسب استفاده نموده اند و آنان بودند که برای ساکنین بین النهرین سفلی که جز الاغ حیوان دیگری نمی شناختند اسب آماده کردند و به همین مناسبت اهالی بین النهرین سفلی به اسب نام خر کوهستانی دادند.

ایزد پناه می نویسد: � آشوریها عرابه های خود را با اسب های کاسیان به حرکت در می آوردند، کاسی ها در دوران تسلط بر بابل از تمدن بابلیها نیز استفاده کردند و خط آنان را پذیرفتند. آداب و عادات و اخلاق بابلیان را فرا گرفته و با خویش به سرزمین کوهستانی خود در زاگروس و درة سیمره آوردند.

راجع به کیش کاسی ها دیاکونف در کتاب تاریخ ماد می نویسد:� از جمله خدایان کاسیان یکی کاشواست که ظاهراً خدای قبیله کاسیان سیمره می بوده، دیگر شیمالی الهه کوهستانی که نام دیگر او شیبارو بود، شوکاسون خدای آتش زیرزمینی و حامی سلاله شاهی بود. خدایان دیگر عبارت بودند ازهاربه، شیخو وخدای خورشید، ساخ و یا شوریاش. �

نام کاسیان چنانکه بعدها توسط �استرابون� یاد شده به منزله میراثی است از سکنه بسیار قدیم ناحیة زاگروس میانی غرب و جنوب غربی ایران. در کتاب لرستان و تاریخ قوم کاسیت به قول از راولینسون آمده: � واژه کاسی به شکل کوسایورلیی بوده و در زمان اسکندر یونانیان به مردم زاگروس و درة سیمره اطلاق می کرده اند. �

� کاسی ها مردمی بودند که در کوههای زاگروس در جنوب کرمانشاه و غرب لرستان مسکن داشتند و یونانیان آنها را آکسیان نامیده اند. � این همان مسکن امروزی قوم لک است.

قبایل ساکن در ناحیه کوهستانی زاگروس واقع میان ماد و عیلام در زاگروس مرکزی و درة سیمره به نام کاسیت مشهور بودند.

بر طبق پژوهش دیاکونف دانشمند روسی محل سکونت کاسیان ( در زبان آکدی، کاشی ) از قدیم تا فتح ایران به دست اسکندر مقدونی، بخش علیای رودهایی بود که دره های آنها در عهد باستان، کشور عیلام را تشکیل می دادند.

علی محمد ساکی می نویسد:� شش شهریار کاسیت بر سرزمین بابل فرمانروایی کردند که مقتدر ترین این شهریاران در بابل اگوکاکریم بود �. سلسله کاسیت ها در بابل بلاخره به وسیله شاهان عیلام منقرض و این قوم به ناچار به زادگاه کوهستانی خود یعنی زاگروس مرکزی باز گشتند. یکی از خدایان آنها هوەرداێ نام داشت ( به زبان لکی یعنی طلوع خورشید ) این کلمه ( هوەر ) امروزه فقط در لکی وجود دارد و به معنی خورشید است. بدون تردید بعد از امپراطوری عیلام باید دولت کاسیان را بزرگترین امپراطوری ایرانی در غرب آسیا به شمار آورد. آثار فرهنگ و تمدن طلایی آنان ( به خصوص ساخت مفرغ ) به دولت های ماد و هخامنشی به نیمة هزارة اول پیش از میلاد منتقل گردید و دولتهای اخیر وارث بلافصل فرهنگ و هنر کاسیان شدند و از آن تأثیرات عمیقی را پذیرفتند.

تپه های سیلک کاشان از نخستین تمدن های شهرنشینی در ایران هستند که دیدنی های تاریخی زیادی در دل خود دارند.
په های سیلک کاشان تاریخچه ای دور و دراز دارد، حدود ۵ هزار سال قبل مردم غار نشینی که در فلات ایران زندگی می کرده اند به خاطر تغییر اکو سیستم و شرایط آب و هوایی تصمیم گرفتند تا به سمت دشت ها بروند چون شرایط در دشت ها از نظر وجود مزرعه بهتر بود آن ها این کار را انجام داده و برای همیشه به دشت ها روی آوردند و بعد از آن هم کم کم عصر پیشرفت شروع شد. باستانی شناسان در این مورد کند و کاوهای زیادی انجام داده اند و به این نتیجه رسیده اند که قدیمی ترین مردم دشت نشین در واقع همان مردمی بوده اند که در جایی به نام سیلک در نزدیکی کاشان زندگی می کرده اند. تاریخچه ی آن ها به ۷ هزار سال پیش می رسد.
جالب است بدانید که تپه های سیلک در واقع عبادتگاه مردم باستان بوده است و مانند بسیاری از سازه های مذهبی دیگر آن زمان شکلی هرمی داشته است، این تپه ها از گل رس و سفال ساخته شده اند. باید بدانید حتی تا یک قرن پیش هم کسی از وجود چنین تمدن بزرگی اطلاعی نداشت، تا این که حدود ۸۰ سال پیش بعد از سیلی که در زمین های کشاورزی کاشان رخ داد، این منطقه ی تاریخی بیرون افتاد. در جریابن این نمایان شدن، باستانی شناسان و دانشمندان و محققان به این منطقه رفتند تا اطلاعات بیشتری در مورد ان به دست بیاورند و بعد از حفاری هایی که انجام دادند تعداد زیادی اشیای سفالی مربوط به آن زمان و تعدادی از ابزارهایی که در آن دوران بین مردم سیلک استفاده می شده است و رواج داشته است را پیدا کردند.
نتیجه ی تحقیقات رومن گیرشمن
تحقیقات رومن گیرشمن نتایج بسیار درخشانی یه همراه داشتاو در سال های ۱۹۳۳، ۱۹۳۴ و ۱۹۳۷ روی تپه های سیلک کاشان و گورستان هایی که در نزدیکی آن ها قرار دارد تحقیقاتی انجام داد و بعد نتایج تحقیقات خود را در کتاب هایی به زبان فارسی و فرانسوی ترجمه کرد در این کتاب ها آمده است که قدمت این تپه ها به ۱۰۰۰۰ سال پیش برمی گردد. یکی دیگر از باستانی شناسانی بزرگی که روی این تپه ها تحقیقات گسترده ای انجام داد، باستان شناسی ایرانی به نام دکتر صادق ملک شهمیرزادی است که در جریان کاوش های او هم عبادتگاه سیلک مربوط به دوران باستان کشف شد که در آن ها دیوارهای داخلی گل اندود شده است و مشخص شده است که آن ها مرده ها را در کف اتاق در قبرهایی دفن می کرده اند که حالت قرارگیری آن ها به صورت چمباته بوده است. بعد از نبش قبرها هم اشیایی در آن ها کشف شد که در میان آن ها فلزات گرانبها و زیور آلات پر ارزش هم دیده شده است.
البته این نیایشگاه و گورها و اشیای داخل آن ها از تنها اشیای پیدا شده نبوده اند و چندین اسکلت استخوان انسان و ظرف های متنوع با نقش و نگارهای باستانی هم پیدا شده است که در حال حاضر بعضی از اشیای آن در داخل ایران و بعضی هم در موزه ی لوور فرانسه نگهداری ی شود.

یکی دیگر از یافته های با ارزش این منطقه دوک های ریسندگی و وسایل بافندگی است که نشان دهنده ای این موضوع است که مردم تپه های سیلک کاشان در آن زمان کاملا با این صنعت آشنایی داشته اند. کوره ذوب فلزات هم از دیگر یافته ها است که نشان دهنده ی صنعتی بودن این شهر در آن دوران بوده است.



لکی بازمانده زبان های اصیل اوستایی و پهلوی است که به دلیل شرایط خاص جغرافیایی این مناطق، کمتر دچار تغییر و تحول شده است.


عیلامیان

نخستین قومی که بر لرستان حاکمیت داشته است، عیلامیان بوده اند. آنها از نژاد بومی ایران ( آسیانیک ) بوده که از چگونگی تشکیل جوامع و ابتدای تاریخ ایشان اطلاع درستی در دست نیست. ولی مسلم آن است که از اوایل هزاره چهارم و پیش از ورود اقوام آریایی به ایران موفق به ایجاد دولتی در بخشهایی از سرزمین ایران شده اند. دولت عیلام شامل خوزستان، لرستان امروزی، پشتکوه و کوه های بختیاری بوده است. بابلی ها این سرزمین را �الام� یا �الامتو� یعنی کوهستان و شاید کشور طلوع خورشید می نامیدند. شهر های عمده آن عبارت بودند از: شوش، اهواز، ماداکتو ( سیمره - دره شهر ) و خایدالو که در جای خرم آباد امروزی بوده است. بنا به گفته �والترهینتس�; شهر خرم آباد در عهد عیلامیان گویا پایتخت سلسله ای بنام سیماشکی بوده است. عیلامی ها در مدت چند هزار سال هویت خود را در برابر اقوامی نیرومند چون سومری ها، آکدی ها، بابلی ها و آشوری ها همچنان حفظ کردند و عاقبت به جهت اختلاف های داخلی و جنگ های خانگی از دشمن خود آشور شکست خوردند ( ۶۵۴ ق. م ) و از صفحه روزگار به عنوان دولتی مستقل بر افتادند.

کاسی ها

قوم دیگری که همزمان و به موازات عیلامی ها بر بخش هایی از لرستان تسلط داشته، کاسیها هستند. در مورد ریشه نژادی این قوم که گویا در مناطق شمالی و غرب لرستان اقامت داشته اند، اختلاف نظر وجود دارد. عده ای از محققان و باستان شناسان آنها را بومیان نخستین لرستان دانسته و تعداد زیادی آنان را شعبه ای از قوم آریایی پنداشته که پیش از دیگر اقوام آریایی ماد و پارس به ایران مهاجرت کردند و پس از مدتی اقامت در کوه های قفقاز و سواحل دریای خزر سر انجام به سلسله جبال زاگرس پناه برده و در کوه های لرستان اقامت گزیده و پس از آمیزش با بومیان محلی، بانی تمدن تازه و درخشان شده اند. به هر حال علی رغم اظهاراتی که درباره ریشه نژادی این قوم بیان شده آنان در زمان خود جزو متمدن ترین ملل بوده اند. کاسی ها چیره دستی فوق العاده ای در ساختن مصنوعات مفرغی به دست آوردند. آنان مهمترین قبایل کوهستانی زاگرس شمرده می شدند و پیشه دامداری داشته و با زبانی که با عیلامی قرابت داشت سخن می گفتند. آنان سوارکارانی دلیر و جنگجو بودند و بارها با همسایگان خود از جمله عیلامی ها و بابلی ها در افتادند. آنها حتی توانستند دولت بابل را سرنگون ساخته و مدت شش قرن بر آن سرزمین حکمرانی نمایند. حکومت کاسی ها بر بابل در نتیجه شکست از عیلامی ها به پایان رسید. آنها پس از شکست از عیلامی ها به سرزمین کوهستانی خود یعنی لرستان بازگشتند وبا عیلامی ها متحد شدند.

باتوجه به اینکه قوم کاسی در مناطق لک زبان لرستان و عیلامی های در مناطق لر زبان و بختیاری ایران و لرستان حضور داشته اند و این دو قوم با هم عیلام نامیده میشدند و همچنین معنی عیلام به معنی سرزمین طلوع آفتاب که خرم آباد پایتخت آن بود همچنین خرم آباد به زبان محلی خورموا تلفظ می شود که متشکل از دو کلمه خور و موا که معنی آن بر خلاف آنچه که مردم فکر میکنند که مخفف خرم آباد است نیست بلکه ، به معنی سرزمین طلوع آفتاب یعنی عیلام است چرا که در زبان لری ( خ ) فارسی تبدیل به ( ح ) میشود و حور در لری به معنی آفتاب میباشد و میتوان کلمه خور ( آفتاب ) را در اشعار لری باباطاهر عریان دید، برهمین اساس بسیاری از دانش آموختگان لر ، لر را عیلامی ( عیلامی و کاسی یا همان لرو لک فعلی ) میدانند و نه آریایی.


ایل لر کوچک ( لک )
ل::لر
ک::کوچک

ما لرها سربازان ایران زمین هستیم

اقوام خارجی که درلرستان ساکنندافغانی هندی رومی
بعضی افغانهابه فامیلی هراتی مشهورندبعضی هندیها هم به فامیلی شهبازی مشهورند.

من از طایفه لک ایل بابادی ایل بزرگ بختیاری قوم شریف لر هستم ساکن خوزستان

آیا ژاپن لک دارد؟
متاسفانه فضای مجازی پُر شده از خَلق دروغ / اُوهام بافی / ادعاهای نا مُستند و بی بُنیان / و توهُمات شخصیِ مُبتنی بر تعصبات قومی که تماماً تخیل گرایانه هستند. مثلاً پان لکها بدون ارائه حتی یک برگ سَند ادعا کردند حتی ژاپن هم لک دارد! ژاپنی که ۹۸% جمعیتش از نژاد اَصفر ( زردپوست ) هستند و با ایران ۸ ساعت اختلاف زمانی دارند و پرواز مستقیم از تهران به توکیو ۲۶ ساعت طول میکشد!حالا کدام انسان با وجدانی چنین حرفهای کذبی میزند؟یا مُدعی شدند تپه سِیَلک کاشان نام اصلیش《سی لَک》بوده و جایگاه لکهاست!حتی تلفظ درست آنرا هم دستخوش تغییر کردند تا فقط نام لک در آن برجسته شود!این مُدعیان بی مدرک نمیدانند که تپه سِیَلک کاشان ۱۰ هزار سال قدمت دارد و عبادتگاه هرمی شکل بوده و به گفته دکتر صادق شهمیرزادی در عبادتگاه سِیَلک مردگان خود را در کف اتاق بصورت چُمباتمه دفن میکردند! حالا در کدام منطقه لکزبانی مردگان را چُمباتمه دفن کردند؟یا آثار تاریخی《تَنگ سُروک بَهمئی بِهبهان》در کوهستان بختیاری که مُتعلق به تمدن الیمایی است را باز تحریف کردند و آنرا به شکل تنگ سَرلَک تغییر دادند تا باز نام لَک در آن برجسته شود! آخر تنگ سُرُوک بَهمئی که تا شعاع ۵۰۰ کیلومتری اش هیچ لکزبانی نیست چطور متعلق به شماست؟کدام باستان شناس یا مورخی این حرف را زده؟ تاکی حرفهای نسنجیده و بی سَند باید بزنید؟اصولاً نام طایفه لک برای اولین بار در تاریخ ، زمان صفویه درکتاب《مُنتخب التواریخ نطنزی》بعنوان یک طایفه از لُرها آمده است و جز اندک اطلاعات پراکنده و جسته گریخته در آثار سیاحان و سفرنامه نویسان ما چیزی در اختیار نداریم. ولی سوداگران و تحریفگران تاریخ بنا به اهداف خاص خود برای قومسازی میخواهند تاریخی جعلی و باب میل خود به دیگران دیکته کنند آنهم بدون سند و مدرک و فقط برحسب تعصبات قومیت زده!

لَک نام طوایفی است ساکن در غرب ایران که به گویش لکی سخن می گویند. لک ها شاخه ای از لرها هستند
مهمترین ایلات لک عبارتند از جلالوند، عثمانوند، دلفان ، ایل ایل مافی و ایل باجلان ، که در نواحی ایلام و کرمانشاه و لرستان ماوا داشته اند. [۵].
طوایف لک که در لرستان زندگی می کنند غیر از طوایف لر هستند. "[۳] شاه عباس اوّل در دورهٔ صفویه لک ها را به لرستان منتقل کرد و درآنجا سکونت داد و طایفهٔ «سلسله» که قبلاً در منطقهٔ ماهی دشت کرمانشاه ساکن بود و طایفهٔ «دلفان» در قرن سوم تیولی در شمال لرستان داشته اند و طایفهٔ « باجلان» از منطقهٔ موصل آمده است. در دوره قاجار، به علت انتقام گیری از زندیه، بسیاری از طوایف لک، منقرض و به نقاط مختلف پراکنده شده اند. [۳]
لک های پیشکوه قویاً خود را لر می دانند .
برخی منابع لکی را در پیوستار تدریجی فارسی - لری - گورانی در میان لری و گورانی قرار داده ولی همانندی های آن بیشتر به سمت لری می دانند. Anonby, Erik John, Kurdish or Luri? [۶] [۷] برخی زبان شناسان هم لکی را کاملاً در دستهٔ لری طبقه بندی کرده اند. [۸] [۱]
زین العابدین شیروانی مؤلف سفرنامه بستان السیاحه در سده ۱۹ میلادی لک ها را جزئی از گروه های لر آورده است. در دوران معاصر نیز ح. ایزدپناه گردآورنده فرهنگ لغات لکی، لک ها را لر می داند.
محل تمرکز لک ها در غرب ایران
محتویات [نهفتن]
۱ محل زندگی لک ها در غرب ایران
۲ جستار وابسته
۳ پانویس
۴ پیوند به بیرون
محل زندگی لک ها در غرب ایران [ویرایش]
لک ها در سرتاسر ایران پخش شده اند، ولی در غرب ایران تمرکز بیشتری دارند. [۱۱]
با استقرار مملکت داری به شیوه نوین و تقسیم کشور به واحدهای سیاسی به نام های ایالات، ولایات و آنگاه استان ها، لک ها نیز، بین چندین واحد کشوری تقسیم شدند. امروزه لک ها در غرب ایران، عمدتا در استان های لرستان، همدان، ایلام، کرمانشاه، کردستان، زنجان، و آذربایجان غربی، زندگی می کنند.
ایل چهاردولی در منطقه چهاردولی شهرستان شاهین دژ در جنوب آذربایجان غربی و شهرستان قروه در جنوب شرقی استان کردستان و شهرستان اسدآباد در غرب استان همدان ساکن هستند و با زبان لکی صحبت می کنند. [۱]
سکونتگاه اصلی لک ها شرق و شمال و غرب لرستان، جنوب و غرب استان همدان، شرق استان کرمانشاه و شرق استان ایلام است. لک ها بیشتر در شهرهای، الشتر، نورآباد، کوهدشت، هرسین، کنگاور، صحنه، شیروان، چرداول، دره شهر، آبدانان، تویسرکان، نهاوند، کرمانشاه و خرم آباد و همدان ساکنند. در غرب ایران لک ها را پشتکوهی و فیلی نیز میخوانند. حوزه گسترش گویش لکی عبارت است از:[۱۱]
۱ - بخش چغلوندی یا هرو در شرق لرستان.
۲ - شهرستان سلسله یا الشتر در شمال شرقی لرستان. طایفه حسنوند در الشتر از طوایف لک هستند.
۳ - شهرستان دلفان یا نورآباد در شمال غربی لرستان، بخش کاکاوند و دلفان.
۴ - شهرستان کوهدشت در غرب لرستان، بخش کونانی با طایفه هایی همچون ایتیوند، اولادقباد، امرایی، آزادبخت، گراوند و شاهیوند، نورعلی .
۵ - شرق استان کرمانشاه در مناطق کنگاور، صحنه و هرسین. اهالی هرسین و طوایف کاکاوند، بالاوند، جلالوند و عثمانوند که به گویش لکی تکلم می کنند.
۶ - ایلام در دینور و دره شهر و آبدانان
۷ - بخش هایی از طوایف لک در کرکوک و خانقین در کردستان عراق، سکونت دارند. در کردستان عراق تعداد گویشوران لک بیشتر از ایران است. [۱۱]
۸ - بخش هایی از طوایف لک در کردستان ترکیه، سکونت دارند. [۱۱]
مردم لک در پی مهاجرت ها در بیرون از لکستان ( منطقه لک نشین زاگرس ) نیز یافت می شوند. برای نمونه دهستان لکستان در در استان آذربایجان غربی و عده ای از ساکنان میانکاله و روستای زاغ مرز از توابع بهشهر مازندران خود را لک می دانند. چهاردولی ها نیز از لک ها هستند و تیره هایی از لک ها در استانهای قزوین و خراسان ساکن هستند.
جستار وابسته [ویرایش]
زبان لکی
پانویس [ویرایش]
↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ آیت محمدی. سیری در تاریخ سیاسی کرد. ص ۱۹۰. انتشارات پرسمان. ۱۳۸۲
↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ایزدپناه، ح. : فرهنگ لکی، موسسه فرهنگی جهانگیری، تهران ۱۳۶۷خ، ص ۱۱.
↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ غ. مصاحب. دایرةالمعارف فارسی. ذیل واژهٔ لک
↑ عبدالله شهبازی. مقدمه ای بر شناخت ایلات و عشایر. تهران: ۱۳۶۹ ص. ۱۳۴
↑ عبدالله شهبازی. مقدمه ای بر شناخت ایلات و عشایر. تهران: ۱۳۶۹ ص. ۶۷
↑ Laki’s disputed identity in the Luristan province. ص. ۱۵، بازدید: آوریل ۲۰۰۹. ( پی دی اف )
↑ نقل منابع از ایزدپناه، ح. : فرهنگ لکی، موسسه فرهنگی جهانگیری، تهران ۱۳۶۷خ، ص ۱۱.
↑ B. Grimes, ( ed. ) , Luri, in Ethnologues ( 13th edition ) , Dallas 1996, p. 677
↑ دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد دهم، تهران ۱۳۸۰، ص. ۵۴۸ - ۵۴۹
↑ Laki
↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ ۱۱٫۳ آیت محمدی. سیری در تاریخ سیاسی کرد. ا نتشارات پرسمان. ۱۳۸۲
پیوند به بیرون [ویرایش]
رده های صفحه: استان لرستان جوامع مسلمان لک

لَ ( اِ ) کمبود، نیاز، احتیاج، فقدان، کسری، عدم
از مصدر مرکب لک زدن

نام طایفه ای از کردها که در کرمانشاه ایلام لرستان همدان وبه صورت پراکنده در سراسر ایران زندگی می کنند. در عراق نیز جمعیتی بیش از لکهای ایران دارند. لکها کلهرها وایلامیها را کردهای جنوبی تلقی میکنند

ایل لک یکی از ایلهای قوم لر است ساکن در لرستان. کرمانشاه. ایلام. مسجدسلیمان. لالی. شوشتر.
اندیمشک. دزفول. کرمان. قزوین. همدان. بهشهر. کردستان
. فارس. گیلان

ایل های قوم لر
ایل فیلی
ایل بختیاری
ایل بویر احمد
ایل کهگیلویه
ایل ممسنی
ایل لک
ایل زند
ایل ثلاث
ایل هداوند
ایل لیراوی بهداروند
ایل شبانکاره
ایل لک شاهسون بغدادی

ایل لر زنگنه در خوزستان

ایل کی لر*کلهر. کی لهراسب *

ایل سنجابی ممسنی

ایل چگنی

ایل مافی
ایل کهمره
ایل کمزاری
ایل شوهان بختیاروند

ایل سرابندی ممسنی
ایل شهرکی ممسنی
ایل اسماعیل زهی ممسنی

ایل کاووسی بختیاروند
ایل دیناروند
ایل کاید خورده بختیاروند
ایل حیات داوودی
ایل بالا گریوه
ایل پاپی
ایل لر فیلی عراق
ایل غیاسوند
ایل بور بور
ایل جاپلق
ایل بهلوری
ایل ده کمری
ایل تخت سلیمانی
ایل ولی اوشاقی
ایل شول
ایل کرایی بهداروند
ایل سلیمانی
ایل لری
ایل لران
ایل مهنی
ایل جبال بارز
ایل بورکی
ایل میرکی
ایل نوترکی
ایل زیلایی
ایل بهرمانی
ایل قهستان
ایل بیرانوند
ایل سگوند اندیمشک
ایل لشنی زند
ایل سلطانی
ایل برقی پور




در زبان لری بختیاری به معنی

شاخهlek

در زبان لری بختیاری به معنی
بالا. سوراخ . شکاف. رها کردن
Lak::بالا

Lek::شکاف. تاقچه کوچک. لیک

Lek::لکر. کر. رها کن. lekr


لک دار::بالای درختlak

لکس ول کن::او را رها کن
Leks
من لک دیواره::داخل سوراخی
در دیوار است


ایل بزرگ بختیاروند کرمنجزی
*کر منجی. کرمانجی*

رستم خان بختیاروند رئیس ایل بختیاروند در جنگ ایران و عثمانی به کمک شاه اسماعیل صفوی رفت
و در راه وطن شهید شد

ایل بختیاروند از او با نام رستم خان پلنگ یاد می کند

بعد از شکست شاه طهماسب صفوی از عثمانی و پناه آوردن او به کوههای لرستان
جهانگیر خان بختیاروند با عثمانی ها
جنگید و آنها را شکست داد

شاه صفوی این پیروزی را معجزه دانست و نیروهای لر بختیاروند را
پسران معجزه گر نامید
*کران منجی. کران منجزی . کران مانجی*
هنوز در یاد مردم ایل بختیاروند از کوچ
اجباری یک تیره از ایل بختیاروند کر منجزی صحبت می شود
کوچ کرمانج ها به شمال خراسان شمالی

جهانگیر خان بختیاروند در روستای
فیل آباد*پیل آوا* منجزی به دنیا آمد
القاب جهانگیر خان بختیاروند
*پیلتن. فیلتن. طهماسب قلی
صفی خانی *

ایلات لر بختیاروند کرمنجی
ایل منجزی
طایفه ملکشاه وند لملمی
*ملشه. میشه *
طایفه شیخ محمد عالی لملمی
*شمخال*
طایفه رستم پلنگ خلیلی بیگیوند
طایفه خلیلی بیگیوند منجزی
طایفه نربیچه*نیر بنیچه*

ایل دورکی*دو الکی*
اسیوند*سی وند. حسین وند *
زراسوند


ایل دینارونی*دیدارونی. بیدارونی. بهدارونی*
طایفه شالو
طایفه سعید



ایل چهارلنگ


ایل بابادی*بادلانی.
بهادرانی. بهدارونی*
طایفه لک

ایل لک*الک*بختیاروند
بیران و باجول برادرند.
*بخت. بیژن *
طایفه بیرانوند *بدرانوند. بداروند. بهداروند . بختیاروند *

طایفه باجولوند *باجلان. بجن.
بیژن وند *
طایفه بیجنوند.
طایفه ملکشاه وند
طایفه بادلان
شهر بدره*بیره*در ایلام


ایل بختیاروند *بهداروند. بیداروند*
باجول*با جمال. جمال*
ایل عالی جمالی بختیاروند *جمال جد ایل عالی جمال *
موگویی *باجول جد موگویی *
لیراوی بهمئی *باجمال پسر بهدار جد
ایل لیراوی

طایفه شاکی بختیاروند
طایفه حسنکی
طایفه سعید
طایفه عالی سعد
طایفه کران بختیاروند
طایفه کران منجی بختیاروند لردگان
طایفه خلیلی طهماسبی منجی اردل
طایفه خلیلی منجی لردگان
طایفه منجی*منجزی *لردگان
طایفه مال احمدی منجزی لردگان
طایفه اولکی*الکی. الک*بختیاروند
روستای مانج در اندیکا

ایل کرمانج بجنورد
طایفه حسنلو
طایفه شکاکی *شاکی. شاقی. شقاقی *
طایفه شاد لو
طایفه سعد لو
طایفه حسنکلو
طایفه بیچه ران

ایل کرمنجایی *بالاگریوه *لرستان
طایفه منجری پاپی

ایلات کرمانجاهی *کرمانشاهی *
کر زنگنه
کر یایی*کلیایی*
کرانی*کورانی. گورانی *
اورامی.
کرلر*کی لر. کلهر*


بدلیسی لرها را از نسل دو برادر به نام
بجن*بیژن*
بخت*بختیار*
هستند


لک::یکی از ایل های قوم لر بختیاری بود
لباس مردان لک چوقا بود

یکی از شاخه های ایل بختیاروند
ایل الک نام داشت که امروزه
با رشد جمعیت ایلات آن
هر ایل خود را مستقل از بختیاروند میدانید


ایلات ایل الک بختیاروند
ایل لک*الک . ایل لک. لک*
ایل دورکی*دولک. دوالکی*
نام یکی از ایلراه های ایل دورکی در کوه منار تر دولکی نام دارد


طایفه اورک*اولک*
تیره گو زه اولکی*گوزلکی*اورک
تیره سر اولکی*سر اوکی *اورک

طایفه الکی بختیاروند در گتوند

شهر ترکالکی در گتوند *تر کوه الکی*
مسیر کوچ الک ها
محل سکونت طوایف بختیاروند و
طایفه بابا احمدی دورکی


شهر دالکی*ده الکی*
محل سکونت طوایف
بابا احمدی. مزیری*منجزی *. مال احمدی.


زبان لکی یکی از گویش های قوم لر
است
امروزه بعضی ها سعی می کنند
از این زبان قومی جدید به نام
لک درست کنند
در هیچ منبع تاریخی از قوم لک سخن
به میان نیامده

یک قوم می تواند زبان جدیدی بوجود
بیاورد ولی یک زبان نمی تواند
قوم جدیدی بوجود بیاورد
*******
بیش از پنجاه کشور در جهان زبانشان ، زبان
انگلیسی است

ولی نژاد مردم این کشورها از
قوم انگلوساکسکون نیست

این کشورها مستعمرات کشور انگلیس
بود ولی هم نژاد مردم انگلیس نیستند
******

در طول تاریخ
طوایف بسیاری از لرها به مناطق مختلف خاورمیانه کوچ داده شدند
اولین کوچ این طوایف
در زمان هجوم آشوربانیپال پادشاه
آشور ::کوچ مردم لر شوش به شمال
سوریه*شام*


سرکوب طوایف چگنی. باجلان. سکوند
. بیرانوند. در زمان پهلوی در حمله به لرستان

نام یکی از اقوام کُرد، میباشد، که در استانهای ایلام، خرماباد، کرمانشاه و همدان ساکنند

ایل لر کوچک ( لک )
زنده باد قوم لر آریایی

لک و در اصل پهلک نام قومی آریایی ایرانی و کاسیت نسب می باشد و په:پهلوان و لک:هزاران در زبان پارسی باستان معنی می دهد و پهلک یعنی هزار پهلوان زیرا همواره هزار پهلوان وظیفه حفاظت از جان و مال و خون و زبان و خاک و. . . قوم لک را برعهده داشتند و متاسفانه در زمان تاریخ نویسی عربی چون پ وجود نداشته و ندارد به اشتباه تنها لک نوشته و خوانده می شود ، پهلکها ( کاسیتها ) با لرها ( لولورپی ) و کردها ( گوتی ) و ایلامیها ( سیمشکی ) و پارسها ( انشونی ) و آذری ها ( مانایی ) و مازنها ( مازندرانیها ) و گیلکها ( گیلانیها ) و بختیاریها ( لیانی ) و پارتها ( پارتیزانی ) و سایر اقوام ایرانی نزدیکی بسیاری از لحاظ زبانی و فرهنگ اجتماعی دارندو به استناد اسناد مکشوفه در غارهای باستانی و مفرغهای قوم کاسیت لکها ( پهلکها ) اولین رام کنندگان اسب در جهان و اولین سازندگان چرخ در سه سبک چرخ کوزه گری، چرخ ریسندگی و چرخ ارابه بودند و اولین سامانه ثبت اراضی بنام چوک را در جهان پایه ریزی نمودند، حقیقت تلخ این است که با وجود گستردگی زبانی و نژادی این قوم متمدن، شجاع، جوانمرد، اصیل و با فرهنگ ولیکن به دلیل سیاستهای قجری و مغرضانه متاسفانه هیچگونه شبکه صوتی و تصویری و یا استانی به نام ایشان وجود ندارد در خالی که قبل از حمله اعراب به ایران نام ایالتی که پهلکها ( لکها ) در آن ساکن بودند مهرگان بود و در تاریخ عربی چون بهمن پیلی ( فیلی ) فاتح نبرد جسر ( پل ) از قوم لک بود نام و نشان ایشان مورد بی مهری تاریخی قرار گرفت در حالی که از تعالی فرهنگی ایشان همین بس که تنها ترین شاه جهان که خود را نماینده مردم ( وکیل الرعایا ) نامید کریم خان زند از این قوم گمنام و مظلوم تاریخ بود���لک یعنی هزار

امام خمینی ( ره ) می فرمایند:تاریخ معلم انسانهاست

طایفه کوسه لر لک در ایل ترک شاهسون بغدادی
این طایفه در زمان فتح بغداد تو سط
شاه عباس صفوی به سپاه او پیوست
و با وجود تغییر زبان
هنوز نام ایل لر لک را زنده نگاه داشته


*ایل لر لک*
واقعا::چرا بعضی ها . . . . . .

لک مخفف نژاد لکاسیا :لک یعنی هزار و آسیا یعنی بزرگ و سرور ( لکاسیو:منطقه لک نژاد بیرانوند ) و زبان پهلکی آریایی است نام قوم لک در اولین سند باستانی در تپه سی لک ( حوالی کاشان یا کاسیان ) خیلی پیش از لرها ( لولرپی ) یا کردها ( گوتی ) به ثبت رسیده است قوم لک مسقل است.

شهرستان نظرآباد در استان البرز هم اقوام لک ساکن هستند و پیرو آیین یارسان می باشند. که نام خانوادگی شون خاموشی. حق نژادو. . . می باشد. وبیش از یکصد سال در این منطقه ساکن هستند.


لک نام قومی است که در استانهای لرستان، ایلام، کرمانشاه، همدان، خوزستان، مرکزی، کردستان امروزی و همچنین غرب و جنوب عراق کنونی، بخشهایی از خراسان، داغستان، کرواسی و کشورهای بالکان ( پا لکان ) و. . . ساکن هستند، وجه اشتراک نامگذاری خوانین این قوم پسوند�وند� مختص لک نژادهاست و لاغیر حتی اگر برخی دارای پسوند �وند� باشند و به لهجه لری و. . . صحبت نمایند نشان از این دارد ایشان از پشت پدری لک نژاد بوده و زبان مادرشان که سالهاست غالب گشته زبان کنونی ( مادری ) می باشد درواقع پسوند وند برند قؤم لک است، نام استان لکها ( پهلکها ) قبل از حمله اعراب بادیه نشین* ایالت مهرگان* بوده که شامل جنوب غربی ایران و جنوب شرقی عراق می باشد، لکها مهمان نوازی در خونشان می باشد حتی اگر زبان مادریشان عربی باشد، هرساله لکهای جنوب شرقی ( پیلی:فیلی برگرفته از بهمن فیلسوار در نبرد پل یا جسر ) میزبان تمام عیار زوار سرور و سالار شهدا امام حسین ( ع ) می باشندکه حتی حاضرند تمامی داراییشان را نثار زایرین ارباب بی کفن نمایند و واقعا" از هیچ کوششی دریغ نمی نمایند کافی است مهمانشان باشید، با حقیقت نمی توان جنگید طوری که اعراب بادیه نام مهرگان و طایفه قجری نام لک زند ( زند یعنی عیار ) را خواستند از صفحات تاریخ پاک نمایند و ایشان را عجم و لر نامیدند، حقیقت این است لک همواره قومی مستقل است و باید اعتقاد داشت به اینکه ذکر �نام �ملاک نیست بلکه عیار� نشان� ملاک است، از هرکس آن سزد که از اصل و نژاد وی سزد، موفق و پیروز باشید لکهای آریایی همواره یکتاپرست

به گفته آقای لطفی
تمام طوایف ایل لر لک از ایل باستانی
سوره میری*سرخه میر* در نهاوند
سرچشمه گرفته

و طایفه سرخه همان عشایر سرخه عرب است
و از نوادگان حضرت نوح ( ع )
( خدا می داند. . . . )

*****
من از طایفه سورمیلی لر ساکن اهواز هستم
قوم لر اصیل ترین قوم آریایی است
لهراسب پدر بزرگ داریوش هخامنشی
****
طایفه جلکی از ایل حسنکیفا*حسنکی* از ایل بزرگ بختیاروند سرمنشأ
ایل لر لک

ایل لر حسنکیفا بختیاروند در زمان تیموریان در شمال عراق و جنوب ترکیه زندگی می کرد
شامل 14 طایفه
( کردلی کوچک. کردلی بزرگ. شوهان. آستورکی. جلکی. . بجنوی*بجنوردی*. . .
)

ایل زلکی لر بختیاری
طایفه سرلک بختیاری
ایل اولک*آلک*بختیاروند

شهر حسن کیف در جنوب ترکیه
شهر حسن کیف و کلار دشت مازندران
****
شجرنامه ایل حسنکیفا بختیاروند
شجرنامه
تا لون
کی فار
حسن

تیره های کنونی ایل حسنکیفا
کلار
کاید
حیدری
جافر*زفر*
کلوری
کی وران*گوران. . گهوران*

***
دومین حکومت در ایران سلسله اتابکان لر کوچک بود که بیش از 400 سال در مناطق لر نشین لرستان. لرستان پشت کوه. همدان. کرمانشاه.

در آن موقع نامی از قوم لر لک نبود

***
کریم خان زند نژاد خود لر
معرفی کرده
****
طایفه کوسه لر لک در ایل شاهسون بغدادی ترک
در زمان صفوی به لشگر صفوی پیوست

طایفه الوار کارون لو شاهسون بغدادی ترک *لر های کارون::لر بختیاری *



با افتخار می گویم من لر لک هستم

از نژاد
کریم خان لر زند

ایل لر لک ساکن در
صحنه. کنگاور. بیستون. هرسین. نهاوند . ملایر. سلسله. دلفان. همدان. شیراز. قم.
ایلام.




اینجا کردستان عراق نیست
و قوم آشورانی*سورانی. آشور* زندگی نمی کند.
آ شوریه::آسوریه. سوریه
**
اینجا لرستان بزرگ *پیشکوه. پشتکوه *
اینجا قوم لر آریایی زندگی می کند
اینجا کشور ایران است

زنده باد ایل لر لک
زنده باد ایل لر کلهر
زنده باد ایل لر فیلی
زنده باد قوم لر آریایی

زنده باد ایران بزرگ


طایفه سگوند*سیوند*از قوم بزرگ لر
ساکن شهر های
اندیمشک. دزفول

طایفه باجولوند ایل لر لک ساکن در استان لرستان

بزرگ مرد ایل لر لک کریم خان زند از طایفه زند بود

پیمان سه لر*عهدنامه سه *
بر اساس این پیمان کریم خان لر زند و
ابوالفتح خان لر بختیاری حاکم اصفهان
. علی مردان خان لر بختیاری لرستان
متحد شدند تا سلسله لر زند را در ایران
تاسیس کنند

تشمال کریم خان لر زند

معنی تشمال ::رئیس ایلات قوم لر آریایی
Tashmal
به معنی کسی که آتش قوم لر را روشن نگه می دارد


ایل لر لک بخش جدایی ناپذیر قوم لر

از نژاد لهراسب کیانی


طایفه قیاسوند ایل لر لک

معنی کرد::رمه گردان. عشایر
شیوه ی زندگی کردن است نه نام قوم

کردین::لباس نمدی چوپانان لر


ایل لک از تیره گوران ایل لر زنگنه جدا شده

شهر زنگنه ( زندنه ) بخش زند شهرستان ملایر محل تولد تشمال کریم خان زند

ایل لر زنگنه ::ایل لر زندنه

لک ( لکاسیت ) * لر ( لولرپت ) * کرد ( گوتیت ) هر کدام مستقلند لیکن برادران آریایی اند، ضمنا" بزرگترین افتخار کریم خان زند این بود که برای تصاحب حکومت در ایران با علیمردان خان و ابوالفتح خان و سایر لرهایی که به وی خیانت کرده بودند جنگیده وآنان را شکست داده است و اگر بحث قرابت باشد واژگان لکی با کردی ۴۰ درصد و با لری ۲۰ درصد شباهت دارد اما واقعیت این است که چه بخواهیم یا نخواهیم باید این را بدانیم که لک مستقل لکاسیت نژادند گرچه در طوایف بختیاری، لرستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان، همدان، اصفهان، فارس، مازندران و هرجای ایران یا عراق باشند و اکنون برند خود یعنی وند را داشته باشند یا نداشته باشند و یا به هر زبان مادری که صحبت کنند اصالت دارند نه به زبان بلکه به نشان، نشان میهن دوستی و دشمن ستیزی از آریوبژنا تا شهدای هسته ای ، زنده باد ایران

ایل لک یکی از ایلات قوم بزرگ لر است



به گزارش خبرنگار ایلنا در کرمانشاه، تحقیق درباره ریشه و گویش و آئین و فرهنگ “لک ها” نیازمند آگاهی کامل از تاریخ اقوام ایرانی و قوم کهن کورد و آیین هایی نظیر میترایی، دیو پرستی ( دیویسنا ) ، زرتشتی، مانوی، مزدکی و همچنین آگاهی از زبان هایی نظیر پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی است. به همین دلیل تا امروز کتابی جامع درباره این مردم به چاپ نرسیده است، که همه زمینه ها را شامل شود و بتواند اطلاعاتی جامع را در این زمینه ارائه کند. گویش لکی یکی از گویش های کهن و اصیل زبان کوردی است که با سایر گویش های زبان کوردی نسبت برادری دارد و نه پدر فرزندی: تا آنجا که گویش لکی دارای برجستگی خاصی در میان سایر گویش هاست و حالتی �زبان گونه� به خود گرفته است. در این گفتار سعی بر آن شده که در باره قومیت لک، گویش لکی، جغرافیای لک ها، ادبیات، دین و مذهب، بعضی از رسوم، پوشش و. . . اطلاعاتی بدست دهیم.

وجه تسمیه لک

پژوهشگران پیرامون وجه تسمیه �لک� نظرات متفاوتی ارائه داده اند: چنانچه در فرهنگ های کوردی ذیل واژه لک آمده است: �بخش بزرگی از کوردان� ( فرهنگ باشور، عباس جلیلیان "ئاکۆ" ص ٩٥٢ ) و �صد هزار از چیزی� ( فرهنگ هژیر، ٢٠٠٧، هژیر عبدالله پور ج ٢ ص ٢٠٢ ) . دکتر عبدالحسین زرکوب، شیخ محمد مردوخ، عبدالله شهبازی، ت. فیروزان و محمدامین زکی بگ درمورد کورد بودن ایل لک اتفاق نظر دارند و محمدامین زکی بگ در مورد ایل لک می نویسد: در کورد بودن ایل لک هیچ شک و تردیدی وجود ندارد و لک ها از کوردان اصیل هستند، در دایره المعارف کوردی نیز آمده است: �لک ها یکی از طوایف بزرگ کورد است که چون صد هزار جمعیت داشته اند، آنها را لک یعنی صد هزار گفته اند� ( صفی زاده، ١٣٨٠:ذیل لک ) . در اسناد تاریخی قرن شانزده میلادی نیز طوایف لک را بخشی از طوایف کورد می دانند نظیر کتاب شرفنامه شرف خان بدلیسی که به فارسی نوشته شده است. صاحب برهان قاطع نوشته است که هر چیز به صد هزار رسید، آن را لک خوانند ( خلف تبریزی، ١٣٥٧:ذیل لک ) . در لغت نامه های فارسی نیز نوشته شده است:�کوردهایی که در لرستان ساکن و خوش هیکل و تنومندند. و نیز لهجه ای از زبان کوردی که مردم هرسین و توابع بدان سخن گویند و نام طایفه ای از ایلات کورد ایران که در کلیائی کرماشان و همدان و اصفهان و کردستان و اسفندآباد و چهارکاوه و علی وردی مسکن دارند� ( دهخدا، ١٣٧٣:ذیل لکی ) . �دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در ١٧ هزارگزی شمال باختری ارومیه و سه هزارگزی باختر شوسه ارومیه به سلماس … � ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ٤ ) . �دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروه شهرستان سنندج، واقع در ٢١ هزارگزی جنوب خاوری گل تپه، سر راه شوسه همدان به بیجار …� ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ٥ ) .

�لک� نام قلعه ای در اطراف شهر مندلی در زمان حافظ احمد پاشاى سردار که با عساکر بیشمار روم بعزم تسخیر عراق عرب و محاصره کردن قلعه دار السلام بغداد می رود. ( تاریخ عالم‏آراى عباسى، ج‏٣، ص: ١٠٣٤ )

قلعه لک لاش‏کوهى است فرسخى بیشتر مغربى قریه زاخور بلوک اربعه، آبش از چشمه است. ( فارسنامه ناصرى ج‏٢ص١٦٣١ )

دکتر اسکندر امان الهی بدین معتقد است: لک نام منطقه ای است. هریک از قاضیان احمد بن غفاری در کتاب تاریخ خود و معین الدین در منتخب التواریخ می نویسند: آن منطقه که این ایل در آن سکونت داشت، نام دره ای به نام لک است. شیخ مردوخ نویسنده کتاب بستان السیاحه و همچنین دائره العمارف الاسلامیه نیز می نویسد: واژه لک از عدد صدهزار برگرفته شده است و می گویند؛ بدلیل آنکه تعداد آنان صدهزار خانوار بود، نام آنان را لک نهاده اند.

نظر دیگر که احتمال استفاده از واژه لک به معنی صد هزار برای نام نهادن آنان را ضعیف می کند به شرح ذیل است: منابع تاریخی مکتوب ذکر می کنند، سرشماری و آمار رسمی ایران قدیم برای تمامی ملیت ها، طوایف، مذاهب و ادیان با عنوان�لک یا لوک� ذکر شده است و همچنین در دنیا، ایل یا عشیره ائی وجود ندارد که نامش را از تعداد خانوارهایش برگرفته باشند.

علاوه براین، مورخ نامی ایران�ایرج افشار سیستانی� می گوید: واژه لک حتی در حساب های مالی کاربرد داشته است و لک در زبان هندی - سنسکریت به معنای ده هزار قطعه مسکوک می آید. تاریخ جهانگشاى نادرى ص٣١٨ می گوید: لک واحدیست مرسوم به هندوستان و معادل صد هزار.

از سوی دیگر بارون دوبد شرقشناس نامدار از مبنای لک سخن می راند و می نویسد: می توانم بگویم؛ لک ها یکی از ایل های کهن و اصیل ساکن در منطقه هستند. در جائی دیگر در کتاب خود ذکر می کند: در کوه های بهبهان مقدار زیادی نقش و نگار باستانی و نوشته هائی با حروف ناشناس کشف شده اند و این حروف به سولک شناخته شده اند. به همین خاطر می توانیم بگوییم؛ مالکان این نقش و نگارها و نوشته لک ها بوده اند. به همین روش نیز بدین اعتقاد دارد که نام و واژه لک از منطقه سولک یا سیالک برگرفته شده است که در نزدیکی شهر کاشان امروزی است و آثار باستانی را در آن کشف کرده اند و قدمت این آثار به چهار هزارسال قبل از میلاد مسیح بر می گردد.

پرفسور رومن گیرشمن از این بحث می کند، مردمان ساکن در منطقه؛ نخستین مردمان مهاجر به ایران بوده اند و می نویسد: نخستین مردمانی که به سرزمین ایران کوچ کردند، از منطقه سیالک واقع در نزدیکی های کاشان امروزی در جنوب تهران سکونت یافته اند. براساس این اطلاعاتی که ذکر کردیم، می توانیم ادعا کنیم: اصالت لک به کوردان در ایلام قدیم بر می گردد و ریشه نام آنان از منطقه سولک یا لک که بخشی از مناطق کوردنشین بوده، برگرفته شد و یکی از ایل های بزرگ منطقه است که هم در داخل و هم در خارج از ایران پراکنده شده اند و به زبان کوردی تکلم می کنند و خود آنان بدین اقرار می کنند که بخشی از کوردها هستند.

در منابع تاریخی ذکر زیادی از ایل لک به عمل نیامده است و این نیز به سبب برجسته بودن نام لر در دوران های قبل بود. سیروس برهام در مورد این دلایل بحث می کند و می نویسد: می توانیم لک های کورد زبان را لر بنامیم.

در حالی که ویلیام هالینکبری لک و لر را از هم متمایز می کند و ذکر می کند: اگر بخواهیم لک و لر را با هم ادغام کنیم و آنها را یکی بدانیم؛ اشتباه بزرگی کرده ایم و این مسئله کاملاً به دور از حقیقت موجودیت لر و لک است. البته فقط سیروس برهام براین باور نبوده است که لک و لر یکی هستند، بلکه بیشتر شرق شناسان نیز چنین نظری دارند که تمامی تیره ها، طوایف و ایل های ساکن در لرستان و مناطق غربی ایران، لر هستند و به همین ترتیب نیز برخی از مورخان به اشتباه کوردان فیلی را لر بر می شمرند. اما اگر حقیقت آن را بخواهیم، لر عشیره ای از عشایر کورد فیلی است و از جانب دیگر این نام در سده چهارم هجری بر سر زبان ها افتاده است و تحقیقات در مورد آن در سده هشتم هجری آغاز شد.



گویش لکی

دانشمندان زبانشناس لک ها را در شاخه اقوام جنوبی کوردی طبقه بندی می کنند، اتنولوگ آن را یک زیرشاخه چهارم کوردی طبقه بندی می کند.

گویش های جنوبی کوردی یا ( جنوب شرقی ) شامل تعداد زیادی لهجه های منفرد و متفاوت نظیر ( کرماشانی، کلهری، سنجابی، لکی در استان های کرماشان، کردستان، ایلام و لرستان در غرب ایران و نیز در شرق عراق هستند.

دانشنامه بریتانیکا لک ها را از اقوام کورد نام می برد. [ و شماری دیگر از منابع نیز لک ها را در شاخه اقوام کوردی از شاخه زبان های ایرانی تبار غربی قرار داده اند. در کتاب "دائرةالمعارف اسلام" آمده است که: در لرستان قدیم برخی اقوام کورد ( قبایل لک در شمال و همچنین در بین فیلی ها، ایل محکی ) زندگی می کنند.

دائرةالمعارف بزرگ اسلامی نیز، لکی را لهجه ای از زبان کوردی دانسته است؛ زبانشناس کانادایی آنونبی نیز در مورد لکی نوشته است که نظر فتاح را قبول دارد که لکی را در میان زبان های کوردی طبقه بندی کرده است.

می توان گفت لکی بازمانده زبان های اصیل اوستایی و پهلوی است که به دلیل شرایط خاص جغرافیایی این مناطق، کمتر دچار تغییر و تحول شده است.

بیشتر لک هایی که از لکستان دور شده اند به گویش های دیگر تکلم می کنند. لک های ساکن در میان قشقایی ها به زبان ترکی، بخشی از لک های ساکن استان فارس و کرمان به زبان فارسی و �لک های ساکن جنوب آنکارا نیز به زبان ترکی تکلم می کنند�.

کاسیان اجداد لک

سابقه حضور اقوام کورد در زاگروس به هزاره های قبل از میلاد بر می گردد ( روزنامه باختر، شمارە١٧٩٨ مورخ ١٤/٦/٩٢ رازهایی از آنوبانی نی, هادی نوروزی ) یکی از این اقوام باستانی که در دامنه های زاگروس و درة سیمره سکونت داشته اند دولت متمدن کاسیان بوده است، این قوم بیش از ٥٠٠ سال در بین النهرین و بر بابل سلطنت کرده اند. عده ای کثیری از محققین مکان اصلی کاسی ها را کوههای زاگروس در شمال و غرب لرستان یعنی لکستان می دانند. عیلامی ها به این قوم کاسی و آشوریان آنان را با نام کاشو می شناختند. رئیس این قوم �گانداش� نام داشت. نام دریای کاسپین ( خزر ) از نام این قوم گرفته شده و آثار زیاد دیگری از این قوم در مناطق زاگروس و درة سیمره در شهرهایی چون نهاوند، هرسین، نور آباد، خاوه، الشتر، کوهدشت و. . . به دست آمده است و این آثار نشان می دهد که به احتمال زیاد کاسیان همان اجداد قوم کهن لک هستند.

در کتاب هرسین در گستره ی تاریخ در این خصوص آمده: � کاسیان اسب را رام کرده بودند و به مردم بین النهرین نیز آموختند. کاسی ها قومی جنگجو بودند و در گورستان های آنان خنجر و پیکان زیادی دیده می شود و در هیچ نقطه ای از ایران به اندازة مناطق زاگروس و درة سیمره سلاح های جنگی پیدا نشده است. �

قوم کاسی پس از سال ها حکومت در سدة ١٢. ق میلادی ضعیف شدند و به دست دولت قدرتمند عیلام حکومت آنان منقرض شد. عیلام نخستین دولتی بود که هنگامی که کاسیان هنوز به شدت بابل را تحت اشغال داشتند نیرو گرفت و آخرین ضربت خود را وارد آورد. همچنین آثار به جای مانده از مادها بیانگر این است که لکستان به عنوان قسمتی از ماد محسوب می شده است. آثاری چون دخمه های دهنو روستای اسحق وند هرسین که پیکره مرد مادی در بالای کوه آن روستا شاهدی بر این مورد است.

در کتاب هرسین در گستره ی تاریخ به نقل از دکتر اسمیت آمده: � داریوش شاه هخامنشی در تاریخی که با هفتم مهر ماه سال ٥٢٢ ق. م برابر است در محلی به نام سی گایوواتیش در سرزمین ماد محبوس حیله گر که خود را بردیا یا برادر کمبوچه معرفی کرد به جزای ناشایست مأخوذ داشت و سپس به قتل آورد�[ این محقق معتقد است که سکاوند همان محل سی گایو واتیش می باشد که نزدیک هرسین جاده جدید خرم آباد چند نقش از دوران ساسانی یافت شده که مهمترین آنان لوحه ای است که به صورت عمودی روی دامنه کوهی شبیه به نقوش برجسته بیستون کرمانشاه تراشیده شده است، به علاوه سکویی با پلکان دیده می شود که از یک پارچه سنگ است و شباهت به نمونه هم نوع خود در پاسارگاد تخت جمشید را دارد.

جغرافیا یا محل زندگی گویشوران لک

از برچیده شدن سلطه اعراب تا زمان صفویه که اکثر شهرهای ایران محل تاخت و تاز بیگانگان و حتی جنگ های داخلی بودند و موجی از نا امنی بر آنها سایه افکنده بود طی چند قرن متمادی مناطق لک نشین از امن ترین جاهای ایران بودند و به علت صعب العبور بودن و خصلت جنگاوری و بیگانه ستیزی که داشتند در مقابل کشورگشایانی چون چنگیز مغول، تیمورلنگ و … ایستادگی می کردند و بعد از آنها نیز در اواخر صفویه که افغانها و ترکها به اکثر شهرهای ایران تجاوز کرده و جنایاتی را بر مردم تحمیل می کردند این مناطق اقتدار خود را حفظ و در بازپس گیری مناطق از دست رفته ایرانی بارها ایفای نقش نموده اند بنا به دلایل فوق، ورود به این مناطق به سختی انجام گرفته و حتی تاریخ نگاران نیز از اوضاع آن چندان آگاهی نداشته و نسبت به شرح حوادث این منطقه کمتر دست به قلم شده اند.

لک ها در سرتاسر ایران و بخش هایی از کوردستان عراق، ترکیه و قفقاز پخش شده اند، ولی با حفظ گویش در زاگروس مرکزی تمرکز بیشتری دارند. بسیاری از آنها در طول تاریخ پس از اسلام بنا به دلایلی نظیر جنگهای ایران و عثمانی ( مجله کرماشان، بهار ٨٨ ص ٢١٦ ) و نیز سیاست های حاکم در حکومت های صفویه و قاجاریه آواره شده اند البته نقش افشاریه و زندیه نیز در این بازی کمرنگ نیست. از لحاظ تقسیم بندی ملیتهای قفقاز و از جمله داغستان در این منطقه سه گروه بزرگ ملی در حال زندگی می باشند که دانشمندان جامعه شناس و زبان و تاریخ شناس آنها را اینطور طبقه بندی نموده اند: گروه اقوام بومی که از قبل در منطقه بوده اند مثل گرجی - چچن - اینگوش - لزگی - دالقین - طبساران - چرکس - لر ( لک ) و غیره. در کتاب داغستان من رسول حمزه اف میگوید در داغستان حدود ٥٠٠٠٠ نفر لک زندگی می کنند ( مجله کرماشان، بهار ٨٨ ص ٢١٦ ) . لک ها در ترکیه به کردهای تبعیدی معروفند، گروهی که توسط عثمانیها به اطراف آنکارا ( شهر هایمانا یا هیمنا ) کوچانده شدند به لکهای "شیخ بزینی" یا کردهای هیمنه ای معروفند که هنوز فرهنگ و هویت خود را کمابیش حفظ کرده اند در کوردستان ترکیه در مناطق قاره مان، کونیا، آسکی شهر، نیغده، قیصری، مرشف جوروم، ویرشهر، جوقراوادنه و نزدیک شهر ادنه ( مجله کرماشان، بهار ٨٨ ص ٢١٥، نصف جهان لک است ) ساکن می باشند.

بخش هایی دیگر از طوایف لک در کردستان جنوبی مناطقی از استان دیاله تا استان موصل دیده می شوند و در مناطقی از خورماتو، داقون، خانقین، کرکوک، کویه، سلیمانیه، چند روستای نزدیک به تق تق و در سراسر دشت اربیل پراکنده اند و از بستوره تا قراج چند روستای مستقل در این دشت متعلق به لک هاست که عبارتند از: اصحاب لک، قشقه، خورخور، آومار، برایم لک، جدید لک، لک خورماتو، آو دلوک ( ئاوده ل له ک ) ، دوشیوان و حوشترالوکی قراج و. . . همچنین در غرب موسل و در چند روستای شبک ساکن اند و به گویش شبکی تکلم می کنند. ایل شوانی در کرکوک و اطراف آن، همه وند در چمچمال و سلیمانیه، ایل باجلان در موصل و خانقین، ایل زند در خانقین ( نقل قول از محممد علی سلطانی ) و کرکوک در روستای های کوله جوب و خجی سروه، در منطقه قره تپه و کفری ( نقل قوا از لیلا نامق ) ، ایل قیاسوند ( قیاسی، غیاثی یا غیاثوند ) که یکی از طوایف بزرگ لک است در شهرهای الحی البدره و الکوت ساکنند. کوردهای عراق معتقدند که کوردهای یارسان کاکی از ایل کاکاوند می باشند. لازم به ذکر می باشد که در عراق این طایفه را با نام فیلی ) القیسی ) می شناسند به لک های منطقه خورماتو لک گرمیانی می گویند. و در بغداد، کوت و دیاله ( بقول عباس عزاوی اینار ) چند تیره ای از عشیره زند در سواحل رودخانه دیاله در روستاهای جوسه تپان، للبن، قیچی، قوبه، بان سنوق، کوکز، اجیلر، هودلی و تپه علی ساکن می باشند. در کردستان عراق تعداد گویشوران لک بیشتر از ایران است.

طور کلی جغرافیای برخی از ایلات لک در ایران

استان لرستان: ایلات بیرانوند ( هنری راولینسون خاستگاه ایل بیرانوند را "موصل عراق" دانسته و معتقد است بیرانوندها و باجلوندها در قرن دوازدهم یعنی در اواخر صفویه یا در زمان افشاریه از نواحی موصل به لرستان کنونی ( سرزمین های لر نشین ) آمدند ) ، گراوند، رومانوند، آدینه وند، قیاسوند ( غیاثوند یا قیاثوند ) ، روماینوند، ماولین یا بوالیند، سگوند ( دکتر امان اللهی بهاروند، سگوندها را یکی از انشعابات ایل باجلان یا باجولوند می داند ) ، طایفه کُر، پاپی، جاواری ( چواری= جاری، ت. فیروزان نام این عشیره را درکتاب خود ذکر و به بخشی از مردم دلفان آنانرا برشمرده است ) ، خاوه، عیسوند، فولادوند، باجلوند ( بدین عشیره باجلان هم می گویند، بارن دوبد و محمدعلی سلطانی می نویسند: اصل باجلان از این ایل است. نیز چریکوف، عبدالله شهبازی و کلیم الله توحدی ابراز میدارند: بوجلوند کورد می باشند ) ، دالوند، ترخان، مومیاوند ( مومه یا مالمومه ) ، کرنالوند، کرناتی، کوشکی، ازدجوند یا ازدج، آزادبخت، گراوند، اولادقباد، سنجابی، ایتی وند، نورعلی و احمدوند، میروند، میربگ، موسی وند، شاهیوند، بهاروند، یوسفوند، حسنوند ( ریشه این نام از خاندان حسنویه برگرفته شده است که بر بخش بزرگی بر لرستان حکمرانی نموده اند و اصالت آنان به عشیره زریگانی کورد بر می گردد ) ، کولیوند، فلک الدین، طوایف امرایی، پادروند در الشتر - کوهدشت - خرم آباد - سلسله - دلفان - بروجرد - پلدختر. بین رود کشکان و سیمره، خاوه و طرهان، رومشکان.

استان کرماشان: ایلات زوله ( محمد علی سلطانی به نقل از تاریخ طبری ص ٤٦ - ٤٥ می گوید مردم این ایل از نوادگان زو فرزند طهماسب از پادشاهان پیشدادی می باشند، و نیز یکی از ایلات باستانی کورد پیش از میلاد می باشد ( مجله سروه ش ١٦٦ - ١٦٥ ) ، کاکاوند ( مرحوم عمادالدین دولت شاهی در کتاب کوههای ناشناخته اوستا سابقه این ایل را در زمان نوشتن اوستا می داند و شیخ محمد مردوخ این عشیره را از اعقاب کاشیان ساکن در غرب دلفان در منطقه هرسین و چمچال می داند ) ، ترکاشوند، جلالوند، خالوند، قیاسوند، جلیلوند، نامی وند، پایروند ( یکی از ایلات باستانی کورد پیش از میلاد می باشد ( مجله سروه ش ١٦٦ - ١٦٥ ) ، بالوند، همه وند، شیرازی، عثمانوند یا هوزمانوند، احمد وند، اولاد قباد، کرم علی یا کرم علی وند، خزل، قلایوند، دیناروند، همایون وند، مافی وند، بهتولی وند، فولادوند، باجولوند، سالاروند در کرماشان - هرسین - اسلام آباد غرب - کرند غرب - صحنه— چمچمال - دینور - درودفرامان - ماهیدشت و. . .

استان همدان: ایلات چهاردولی، فلک الدین، زوله، ترکاشوند، موسی وند، زند ( نویسندگانی نظیر سایکس، بهرام افراسیابی، محمدعلی سلطانی، محمد امین زکی، اسکندر امان الهی، ایل بگ جاف، البارون دوبد، سیروس بهرام، عبدالله شهبازی و جان آر پری در باره زندیان نوشته اند و همگی بر این نظرند که اصالت خاندان زند لک است ) ، غیاثوند، جلیل وند، کاکاوند در اسد آباد - نهاوند - تویسرکان - ملایر.

استان ایلام: ایلات بالوند، کوشوند، قیاسوند، گراوند، بیژنوند، آبدامانی، دشتی یا دشتی وند، قلم مراد خانی، کید خورده وند، خزل، دیناروند، ریزوندی، همایون وند، خیر یا خیروند، قنیوند، شمس الدین و خضروند، دالوند، هلیلان، بالاوند، دینارآوند، کرم علی یا کرم علی وند، زینل وند، سکوند، کبیر کوهی، زینیوند ( نویسنده معروف�جعفر غیتال� در مورد عشیره زینیوند می نویسد: این عشیره، از لکهای ساکن در دره شهر و از تیره های ایل دیربغچهد است ) ، کُر، مهکی یا محکی، بادرانی در آبدانان - دهلران - بیک و سوسیان - تمین و کرازان - شیروان و چرداول و. . .

استان کرمان:ایل منوخان جیرفت - ایلات لک و سهرابی یا سهرایوند سیرجان - طایفه لک پاریز و. . .

استان فارس:شبانکاره، زند، زوله، طایفه ای به نام کورونی از لک های طرهان در روستاهای خدا آباد و شاهپور کازرون و روستای چهل چشمه شیراز - ایل چهاردولی شیراز، چهار ملیلوند، لک، رحیمی، ایل های لک در منطقه ی قشقایی فارس، وندا، کرانی، لک، منطقه ی همراه عمله در دو فرسخی حنا، قسمتی در چهار فرسخی یزدخواست، کنار رودخانه ی رحیمی. ژوکوفسکی می گوید: لک یکی از اقوام �تلخ دشت� است که در سال ۱۸۸۵ به آنجا منتقل شده اند، لک ها به گویشی نزدیک به گویش هورامی تکلم می کنند. تلخ دشت در جنوب غربی شیراز واقع شده است.

استان خوزستان:ایل گراوند باغ ملک طوایف پشت کوهی و لک های دزفول.

استان قزوین: ایلات غیاثوند ( نقل از دکتر امان الهی ) ، جلیل وند، کاکاوند ( کاکاوندان ساکن در قزوین در مناطق مرزی در بین خمسه و قزوین در امتداد جاده زنجان و ساوه زندگی می کنند، نقل از "هنری فیلد" ) ، مافی و. . .

استان آذربایجان غربی:ایل چهاردولی در شاهین دژ و دهستان لکستان.

استان مازندران: ایل کاکاوند ( نقل از هنری فیلد ) ، تیره هایی از طوایف لک دلفان، قیاسوند در روستاهای تیت دره و مکارود و کجور - ایل خواجه وند ( کوچ توسط نادر شاه. دکترعبدالحسین زرکوب ( تاریخ مردم ایران ) می نویسد: اصالت خواجه وند از ایلامیان قدیم و خواجه وند نام قدیمی ایلام است. و د. محمد جواد مشکور می گوید: اصالت خواجه وند به شهر شوش در ایلام کهن بر می گردد و در آنزمان بدانها خواجه یا خواجا می گفته اند که هنری فیلید هم نظر آنها را تایید می کند ) در اکثر روستاهای کلاردشت و کجور - ایل چهاردولی نور - روستای میانکاله و روستای زاغ مرز بهشهر.

استان تهران:ایلات قیاسوند، بیرانوند و ایل هداوند و رامین - ایل چهاردولی کرج.

استان مرکزی: روستای نینه محلات.

استان کردستان: ایل چهاردولی قروه - روستای لک قروه - روستای لک خدابنده لو قروه و ایل زند در سنندج ( نقل قول از ایرج افشار سیستانی ) و گروس ( کوچ توسط نادرشاه، نقل از هنری فیلید ) و و حضور لک ها در اسفندآباد و منطقه برزاب ( آیت محمدی کلهر ) .

استان کهگیلویه و بویر احمد: ایل چهاردولی کهگیلویه.

استان گلستان: ایل بیرانوند گرگان.

استان سمنان: لک هداوند در شهرستان ایوانکی استان سمنان از سه طایفه اصلی سیرس، خانی و میرزایی تشکیل شده اند و در مجموع بالغ بر ۴۲ طایفه را شامل می شوند ( آیت محمدی کلهر: هداوند یکی از طوایف بزرگ قوم لک است که همراه با کریم خان زند به شیراز رفته اند ) .

استان اصفهان: طایفه نایبی ایل بیرانوند کاشان.

استان قم: ایل بیرانوند و ایل زند ( اسکندرامان الهی ) ، در محله هایی همچون زندآباد، روستاهای قلعه چم، علی آباد نیزار، دیزار، نارچ و حاجی آباد.

استان خراسان: علی میرنیا می گوید که تیره هایی از عشیره زند در هردو منطقه درگز و نوخندان و کلات در استان خراسان اسکان گزیده اند. و مورخ جعفر خیتال، بودن خانواده های غیاثوند در روستاهای سرچشمه بابا سمش، شاه قلندر علیا، و سفلی، پهنه بر در شیروان را اثبات می کند.

استان زنجان: ایل قیاسوند ( نقل از عبدالله شهبازی ) .

ایل های لک در منطقه ی بختیاری، سالاروند، خانه جمالی، پولدوند، عبدالوند، حاجی وند، عیسی وندو. . .

لک هایی که به زبان بختیاری صحبت میکنند: طایفه نوروزی طایفه دینارانی ایل بختیاری در حقیقت لک هستند.



ژوکوفسکی در بخش ۴ کتابش می گوید: لک های طایفه جاویدی ممسنی به گویش لری ممسنی سخن می گویند، همچنین می گوید طایفه دیگری از لک ها به نام لک زندی در میان ممسنی ها دیده می شود که بخشی از آنان در شیراز ساکن اند.

د. جمشید صداقت کیش در کتاب کردان پارس و کرمان از لک های ساکن میان قشقاییان سخن به میان آورده است.

آیت محمدی کلهر می گوید: آقا محمد خان قاجار لک ها را به مناطقی چون اطراف تهران، دماوند، ورامین، لار، توچال و بخش ایوانکی، روستاهای سنگاب و کرسی علیا، کرسی سفلی و چنداب منتقل نمود. شماری از آنها نیز در ساوه و زرند و قزوین اساکن شدند.

شیخ محمد مردوخی می گوید: لک ها از این طوایف تشکیل شده است: سلسله، لاله، دلفان، ترهان و دالوند، که در خانقین، خرم آباد، الشتر و کلیایی، همدان، اصفهان، دولت آباد، سلطان آباد، اسفندآباد و لیلاخ سنندج، قضای سلماس و شیراز سکونت دارند. در اصل ایرانی اند و خود را کرد می دانند، نویسنده در ادامه می گوید لک های کرمان در سال ۱۰۵۰ قمری از بندرعباس به این منطقه آمده اند. وزیری نیز می گوید در منطقه برنجان کوهستانی، چندین نام جغرافیایی دیده می شود که دربردارنده عنوان “لک” هستند که متعلق به “لک” هاست. در ادامه اینگونه درباره طوایف لک ساکن در این منطقه می گوید: درمریدی، گودالی، میرازیی، خواجه، زروسی، شهسواری، تهرانی، درویشی، غزاوی خدر. در سال ۱۲۷۹ سر پرسی سایکس می گوید: گیسکان منطقه ای کوهستانی است که قوم لک در آن ساکن اند. اکبر وقایع نگار می گوید: بیشتر لک های لکستان در کلیایی و کرمان و استان کردستان ساکن اند و شماری از لک ها نیز به اجبار در اصفهان سکونت داده شده اند.

جناب شاهرخ! هداوند از ایلات لُر و ساکن در شهرهای دورود ، خرم آباد ، الیگودرز و ورامین هستند و لری بختیاری حرف میزنند حالا شما چه سند تاریخی آنها را لک مینامید؟مادها آریایی بودند ولی کاسیتها و عیلامیان طبق تمامی کُتب تاریخی از نژاد آسیانی ( بومی خود آسیا ) بودند حالا شما چطور لَکها را همزمان کاسیت و ماد ( کُرد ) میدانید؟ لک یک عدد شمارش هندی است حتی در لغت نامه لاروس جلد ۲ صفحه ۱۷۵۲ آمده لَک عِند الهُنود ( یعنی لک نزد هندیها ) میشود صد! اولین بار اواخر صفویه از لک بعنوان طایفه ای از لُر نام برده شده است که توسط شاه عباس از ماهیدشت کرمانشاه به لرستان آورده شدند و بومی باستان منطقه نیستند.

کاسیتها از نژاد آزیاتیک بودند نه آریایی و اشتغال به کاشت داشتند و نامهای کاشمر ، کاشان ، کشمیر و کاسپین ( قزوین ) برآمده از تاریخ آنهاست. کاسیتها اجداد لُرهای لُرستان بودند و نام طایفه لُر کوشکی و رودخانه کشکان متعلق و بازمانده از کاسیتهاست. تمامی باستان شناسان مثل جورج کامرون ، والتر هینتس ، دیاکونوف ، دانیل تی پاتس و مارسلا رمپوف گفتند که کاسیتها خویشاوندان نژادی عیلامیان باستان بودند که باز در جغرافیای زیستی کنونی لُرها زندگی میکردند حتی اشیای کشف شده در کلماکره به خط و زبان عیلامی بودند و این را دکتر رسول بشاش در تحقیقاتش آورده است. کاسیتها قومی صنعتگر و یکجانشین بودند و از قزوین و همدان و لرستان و کاشان و ایلام و شمال خوزستان سکونت داشتند حالا چطور طایفه لک که نامشان اواخر دوره صفوی بر زبانها افتاد و در تاریخ نطنزی به عنوان یک طایفه از طوایف لُر آمده است ادعای تمدن کاسیتها را دارد؟ در سفرنامه رابیتیو ، هنری راولینسون ، نقاوه الآثار افوشته ای نطنزی و میرزا بزرگ حاکم لُرستان گفته که لکها اواخر صفویه توسط شاه عباس به لرستان آمدند حالا چطور ادعای یک تمدن ۵ هزار سال پیش را میکنند؟ کردها هم ادعای تمدن ماد را میکنند اما حتی یک برگ سند ارائه نمیدهند. از مادها هیچ نسخه کتبی بر جای نمانده نه کتیبه ، نه سکه و نه کتابی که ما به زبانشان یا هویتشان پی ببریم. هر کس ادعایی داره با ذکر سند بگوید.

رستم فرخزاد حاکم آذربایجان بود ( تاریخ اسلام ، کوهسار نظری ، صفحه ۸۲ )

در کتاب شرفنامه اثر بدلیسی که خودش کُرد بوده مینویسد : قبایل کُرد به چهار گروه اصلی تقسیم میشوند : کُرمانج / لُر / کلهُر / و گوران. حالا اون دوست عزیزی که کلهرها را لَک معرفی کرده بگه پس چرا بدلیسی از لک نام نبرده؟ اولین بار در اواخر صفویه در تاریخ نطنزی وقتی که نام طوایف لُر را بر میشمارد از طایفه لَک هم ذیل طوایف لُر نام میبرد حالا عزیزان کلهر و لُر را زیرمجموعه لَک برمیشمارند؟

بارون دوبد شرقشناس نامدار از مبنای لک سخن می راند و می نویسد: می توانم بگویم؛ لک ها یکی از ایل های کهن و اصیل ساکن در منطقه هستند. در جائی دیگر در کتاب خود ذکر می کند: در کوه های بهبهان مقدار زیادی نقش و نگار باستانی و نوشته هائی با حروف ناشناس کشف شده اند و این حروف به سولک شناخته شده اند. به همین خاطر می توانیم بگوییم؛ مالکان این نقش و نگارها و نوشته لک ها بوده اند. به همین روش نیز بدین اعتقاد دارد که نام و واژه لک از منطقه سولک یا سیالک برگرفته شده است که در نزدیکی شهر کاشان امروزی است و آثار باستانی را در آن کشف کرده اند و قدمت این آثار به چهار هزارسال قبل از میلاد مسیح بر می گردد.

در شاهنامه تاریخ قدیم ایران هیچ اسمی از لر نیامده فقط در قسمت بهرام گور گفته آنها را از هند آوردن ، و دربارهای خرم آباد ، در زمان شاپور اول ساسانی گفته شاپور ، روم های را از تیسفون به اسارت گرفت به سرزمین خوزی ها فرستادند و انها شهر خود را خرم آباد نامیدند ، واین قوم با گذشت دو هزار سال خود را رومانی ، رومی ، رومیانی میخوانند و اسم شهر خود را خرم آباد گذاشتند، منابع متن شاهنامه


کلمات دیگر: