کلمه جو
صفحه اصلی

دایره


مترادف دایره : حلقه، گرد، مدور، انجمن، محدوده، اداره، بنیاد، سازمان، دف، چنبر، چنبره

برابر پارسی : گرد، پَرهون، چنبر، چنبره، داریه، دف، دوردار، گردی

فارسی به انگلیسی

circle, tambourine, circum-, division, zodiac, section, tambourine[with or without metal discs]

circle, section, tambourine[with or without metal discs]


circle, circum-, division, zodiac


فارسی به عربی

دائرة , دف , مجال , مکتب

عربی به فارسی

دايره , محيط دايره , محفل , حوزه , قلمرو , دورزدن , مدور ساختن , دور(چيزي را)گرفتن , احاطه کردن , حوزه قضايي يک قاضي , دور , دوره , گردش , جريان , مدار , اتحاديه , کنفرانس , دورچيزي گشتن , درمداري سفر کردن


مترادف و متضاد

۱. حلقه، گرد، مدور
۲. انجمن
۳. محدوده
۴. اداره، بنیاد، سازمان
۵. دف
۶. چنبر، چنبره


section (اسم)
برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه

field (اسم)
زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار

rhomb (اسم)
معین، چرخ، دایره، لوزی

circle (اسم)
محفل، دور، حوزه، طوق، چنبره، قلمرو، دایره، مدار، محیط دایره، چنبر

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

domain (اسم)
زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه

roundel (اسم)
هلال، دایره، صفحه کوچک و کروی شکل

department (اسم)
حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی

tambourine (اسم)
طبل بزرگ، دایره، طبل، دایره زنگی

bureau (اسم)
دفتر، اداره، دایره، دیوان، دفترخانه، گنجه جالباسی، میز کشودار یا خانه دار

disk (اسم)
دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

disc (اسم)
پولک، دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

compass (اسم)
حوزه، دایره، قطب نما، پرگار، حیطه، گرد

rondel (اسم)
دایره، جسم مدور

حلقه، گرد، مدور


انجمن


محدوده


اداره، بنیاد، سازمان


دف


چنبر، چنبره


فرهنگ فارسی

حلقه، پرهون، خط، گردچیزی رااحاطه کردن
۱ - ( اسم ) مونث دایر ( دائر ) دور زننده گردنده . ۲ - خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد . ۳ - سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود

۱ - ( اسم ) مونث دایر ( دائر ) دور زننده گردنده . ۲ - خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد . ۳ - سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود
دایره . خط گرد.

فرهنگ معین

(یِ رِ ) [ ع . دائرة ] ۱ - (اِفا. ) دورزننده ، گردنده . ۲ - (اِ. ) شکلی گرد که فاصلة هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطة مرکزی مساوی باشد. ج . دوایر. ۳ - یکی از سازهای ضربی . ۴ - شعبه ای از یک اداره . ۵ - مجازاً، حوزه میدان .

لغت نامه دهخدا

دایره. [ ی ِ رَ ] ( ع ص ) دایرة. مؤنث دایر. دائرة. دورزننده. گردنده. || ( اِ ) دائرة. در اصطلاح هندسه شکلی باشد مسطح و مدور و خطی گرد وی درگرفته ، و در اندرون نقطه ای بمرکز، نقطه ای چنانکه خطهای مستقیم که از نقطه به محیط کشی همچند یکدیگر باشد و آن نقطه را مرکز دایره خوانند و آن خطرا محیط دایره نامند. مکان هندسی مجموعه نقاطی است که این نقاط از نقطه ثابتی بنام مرکز بیک فاصله است سطح مستوی که محاط بخط مستدیر باشد. و خط دور آن محیط دایره نامیده میشود. ( از فرهنگ نظام ). صورتی بودگردبرگرد او یک خط باشد. بیرونی در التفهیم گوید: دایره چیست ؟ شکلی است بر سطحی که گردبرگرد او خطی بودکه نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند. و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشندراست. ( التفهیم بیرونی ص 8 ). سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوریکه فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود. ج ، دوایر.
- دایره افق ؛ دایره ای است که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیرمرئی. دایره موهومی است که آسمان را به دو حصه مرئی و غیرمرئی تقسیم میکند و طلوع و غروب کواکب از این دایره است. ( فرهنگ نظام ). دایره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا کند.
- دائرةالارتفاع ؛ چون قوس ارتفاع کواکب ازین دایره مأخوذ است بدین نام نامیده شده است و این دایره ازسمت الرأس و القدم میگذرد و در روز و شب دو بار بر دایره نصف النهار منطبق میشود.
- دایره اول السموات ؛ دایره ای است که مرور میکند به سمتین الرأس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین.
- دایره بروج ( منطقةالبروج ) ؛ دایره ای است از مشرق بمغرب که در میان دوازده برج واقعست و ضبط حرکات کواکب باین دایره است.
- دایره جداریه ؛ آلتی است نجومی برای اندازه گرفتن فاصله سمت الرأس. معدل النهار. رجوع به دائرة جداریه شود.
- دایره ٔدور ؛ کنایه است از فلک. چرخ. آسمان و سپهر.
- دایره دوران ؛ کنایه است از فلک. دایرة دور. چرخ. سپهر.
- دایره دیرپای ؛ کنایه است از فلک. دایره دوران. سپهر. چرخ :
کیست درین دایره دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای.
نظامی.
- دایره سمت ؛ دایره سمتیه. دایره ای عظیمه از فلک که بر دو قطب افق و دو قطب منطقه بگذرد. رجوع به دائره سمت شود.

( دائرة ) دائرة. [ ءِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث دائر. دائره. دایره. رجوع به دائره و دایره شود. || ( اِ ) گردش روزگار. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || سختی. ( مهذب الاسماء ). || هزیمت : قوله تعالی : علیهم دائرةالسوء. ( قرآن 6/48 ) ( منتهی الارب ). || حلقه مجلس. ( غیات ). || لشکری که بر جایی فرود آمده باشد و ظاهراًاین معنی و معنی قبل مجاز است از معنی اول. ( غیاث ). || موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو. ( منتهی الارب ). || گوِ لب ِ بالائین که زیر بینی است. ( منتهی الارب ). || حمیات دائرة، حمی دائرة؛ تب نوبه ؛ تب که بنوبت آید و آن را حمای نائبة و حُمای مفترة نیز نامند. || دائرةالسوء، هزیمت و بدی.
دائره. [ ءِ رَ ] ( ع اِ ) دائرة. دایره. خط گرد.( منتهی الارب ) ( غیاث ). چنبر. گرده. برهون. گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی. حلقه. هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبلة. ( منتهی الارب ). ج ، دوائر :
بسا که از پی جست جهان چون پرگار
چو دائره همه تن گشته بود زنارم.
خاقانی.
وی دل که به نیم نقطه مانی
در دائره عنات جویم.
خاقانی.
صدر تو دائره جاه و جلال است مقیم
در تن دائره هر جا که نشینی صدر است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 838 ).
تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبله آب و خاک دائره باد و نار.
خاقانی.
کِفَف ، دائره های نگار که بر دست عروس نهند. ( منتهی الارب ). کَفَف ، دائره های نگار. ( منتهی الارب ). || در اصطلاح هندسه مکان هندسی مجموعه نقاطی است که این نقاط را از نقطه ثابتی بنام مرکز به یک فاصله است. بیرونی در التفهیم آرد:
دایره شکلی است بر سطحی که گرد بر گرد او خطی بود که نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست. ( التفهیم ص 8 ). جرجانی در تعریفات گوید: فی اصطلاح علماءالهندسة شکل مسطح یحیط به خط واحدو فی داخله نقطة کل الخطوط المستقیمة الخارجة منها الیها متساویة و تسمی تلک النقطة مرکز الدائرة و ذالک الخط محیطها. ( تعریفات ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عندالمهندسین و اهل الهیئة هی سطح مستو احاط به خط مستدیر. و تعریف ایضاء بانها سطح مستویتوهم حدوثه من اثبات احد طرفی الخط المستقیم و ادارته حتی یعود الی وضعه الاول. والمراد بالخط المستدیر خط توجد فی داخله نقطة تکون الخطوط الخارجة منها الیه ای الی ذلک الخط متساویة، وتلک النقطة مرکز الدائرة. و تلک الخطوط انصاف اقطارالدائرة و الخط المستدیر محیط الدائرة و یسمی الدائرة ایضاً مجازاً و قیل الامر بالعکس. و تحقیق ذلک انه اذا اثبت احد طرفی خط مستقیم وادیر دورة تامة یحصل سطح دائره یسمی بها لان هیئة هذا السطح ذات دورة علی ان صیغة اسم الفاعل للنسبة. و اذا توهم حرکة نقطة حول نقطة دورة تامة بحیث لایختلف بعد النقطة المتحرکة عن النقطة الثابتة یحصل محیط دائرة سمی بها لان النقطة کانت دائرة فسمی ما حصل من دورانها دائرة. فان اعتبر الاول ناسب ان یکون اطلاق الدائرة علی السطح حقیقة. و علی المحیط مجازاً. و ان اعتبر الثانی ناسب ان یکون الامر بالعکس. هکذا حقق الفاضل عبدالعلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی. اعلم ان الدوائر المفروضة علی الکرةعلی نوعین : عظام و صغار. فالدائرة العظیمة هی التی تنصف الکرة و الصغیرة هی التی لاتنصفها. و الدوائر العظام المبحوث عنها فی علم الهیئة هی معدل النهار و دائرة البروج و تسمی بفلک البروج ایضاً و دائرة الافق ودائرة الارتفاع و دائرةالمیل و دائرةالعرض و دائرة نصف النهار و دائرة وسط سماء الرؤیة. هذه و هی المشهورة و غیر المشهورة منها دائرةالافق الحادث و دائرة نصف النهار الحادث.

دائرة. [ ءِ رَ ] (ع ص ) تأنیث دائر. دائره . دایره . رجوع به دائره و دایره شود. || (اِ) گردش روزگار. (ترجمان القرآن جرجانی ). || سختی . (مهذب الاسماء). || هزیمت : قوله تعالی : علیهم دائرةالسوء. (قرآن 6/48) (منتهی الارب ). || حلقه ٔ مجلس . (غیات ). || لشکری که بر جایی فرود آمده باشد و ظاهراًاین معنی و معنی قبل مجاز است از معنی اول . (غیاث ). || موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو. (منتهی الارب ). || گوِ لب ِ بالائین که زیر بینی است . (منتهی الارب ). || حمیات دائرة، حمی دائرة؛ تب نوبه ؛ تب که بنوبت آید و آن را حمای نائبة و حُمای مفترة نیز نامند. || دائرةالسوء، هزیمت و بدی .


دائره . [ ءِ رَ ] (ع اِ) دائرة. دایره . خط گرد.(منتهی الارب ) (غیاث ). چنبر. گرده . برهون . گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی . حلقه . هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبلة. (منتهی الارب ). ج ، دوائر :
بسا که از پی جست جهان چون پرگار
چو دائره همه تن گشته بود زنارم .

خاقانی .


وی دل که به نیم نقطه مانی
در دائره ٔ عنات جویم .

خاقانی .


صدر تو دائره ٔ جاه و جلال است مقیم
در تن دائره هر جا که نشینی صدر است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 838).


تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبله ٔ آب و خاک دائره ٔ باد و نار.

خاقانی .


کِفَف ، دائره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب ). کَفَف ، دائره های نگار. (منتهی الارب ). || در اصطلاح هندسه مکان هندسی مجموعه ٔ نقاطی است که این نقاط را از نقطه ٔ ثابتی بنام مرکز به یک فاصله است . بیرونی در التفهیم آرد:
دایره شکلی است بر سطحی که گرد بر گرد او خطی بود که نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست . (التفهیم ص 8). جرجانی در تعریفات گوید: فی اصطلاح علماءالهندسة شکل مسطح یحیط به خط واحدو فی داخله نقطة کل الخطوط المستقیمة الخارجة منها الیها متساویة و تسمی تلک النقطة مرکز الدائرة و ذالک الخط محیطها. (تعریفات ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عندالمهندسین و اهل الهیئة هی سطح مستو احاط به خط مستدیر. و تعریف ایضاء بانها سطح مستویتوهم حدوثه من اثبات احد طرفی الخط المستقیم و ادارته حتی یعود الی وضعه الاول . والمراد بالخط المستدیر خط توجد فی داخله نقطة تکون الخطوط الخارجة منها الیه ای الی ذلک الخط متساویة، وتلک النقطة مرکز الدائرة. و تلک الخطوط انصاف اقطارالدائرة و الخط المستدیر محیط الدائرة و یسمی الدائرة ایضاً مجازاً و قیل الامر بالعکس . و تحقیق ذلک انه اذا اثبت احد طرفی خط مستقیم وادیر دورة تامة یحصل سطح دائره یسمی بها لان هیئة هذا السطح ذات دورة علی ان صیغة اسم الفاعل للنسبة. و اذا توهم حرکة نقطة حول نقطة دورة تامة بحیث لایختلف بعد النقطة المتحرکة عن النقطة الثابتة یحصل محیط دائرة سمی بها لان النقطة کانت دائرة فسمی ما حصل من دورانها دائرة. فان اعتبر الاول ناسب ان یکون اطلاق الدائرة علی السطح حقیقة. و علی المحیط مجازاً. و ان اعتبر الثانی ناسب ان یکون الامر بالعکس . هکذا حقق الفاضل عبدالعلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی . اعلم ان الدوائر المفروضة علی الکرةعلی نوعین : عظام و صغار. فالدائرة العظیمة هی التی تنصف الکرة و الصغیرة هی التی لاتنصفها. و الدوائر العظام المبحوث عنها فی علم الهیئة هی معدل النهار و دائرة البروج و تسمی بفلک البروج ایضاً و دائرة الافق ودائرة الارتفاع و دائرةالمیل و دائرةالعرض و دائرة نصف النهار و دائرة وسط سماء الرؤیة. هذه و هی المشهورة و غیر المشهورة منها دائرةالافق الحادث و دائرة نصف النهار الحادث .
|| از نظر هندسه ٔ تحلیلی ، شکلی است دارای معادله ٔ ذیل : معادله دائره ، اگر در دستگاه محورهای متعامد دکارتی مرکز دائره بمختصات (a و b) باشد معادله ٔ دائره چنین است :

R2 = 2(b -y) + 2(a - x)


که در اینجا R شعاع دائره است . || از نظر هندسه ٔ تصویری ،دائره مقطع مخروطیی است که از پنج نقطه ٔ سازنده ٔ آن (بنابر قضیه ٔ اشتاینر درمقاطع مخروطی ) سه نقطه ٔ آن معین و دو نقطه ٔ آن ، نقاط موهومی (سیکلیک ) خط بی نهایت صفحه است . و اگر در بیضی (که یکی از مقاطع مخروطی است دو کانون در مرکز آن بر هم منطبق شوند بیضی تبدیل بدایره میشود). || نام ساز معروف . (غیاث ). دورویه . دایره . سازی که به انگشتان نوازند. (آنندراج ). از آلات طرب و آن پوستی مدور بر چنبری چوبین کوتاه دیواره گسترده باشد و گاه بر دیواره ٔ این چنبر بفاصله ٔ کم حلقه ها کوبند و هم چند جای بر جدار آن سوراخی تعبیه کنند و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار دهند تا چون دایره را بنوازند از آن حلقه ها و یا از آن سنجها آوا برآید و این اخیر را «دائره زنگی » گویند، یعنی دورویه ٔ دارای زنگ :
ای خوشا دائره ٔ دامن صحرا که در او
پرزنان همچو جلاجل بفغان آمده جل .

شاه طاهر (از جهانگیری ذیل کلمه ٔ جل ).


|| موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو. || هزیمت . (منتهی الارب ). || گرد نامه . نامه ٔ توزیع. و با کشیدن صرف شود. رجوع به دایره شود. || در اصطلاح اداری دستگاهی دون اداره و فوق شعبه چون : دائره ٔ احصائیه ، دائره اطفائیه ، دائره ٔ آتش نشانی و جز آن . ج ، دوائر. || دائره ٔ نون ؛ انحنایی که هنگام تحریر نون (ن ) رسم شود. || دائره ٔ افق ، دائره ای که تنصیف فلک کند میان مرئی و غیرمرئی یعنی میان بالای زمین که بدیده در آید و پائین زمین که بدیده در نیاید. دائره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا سازد. || دائره ٔ ارتفاع و انحطاط،هی عظیمة یمر بقطبی الافق و بکوکب ما و تسّمی بالدائرة الشمسیة ایضاً. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || دائره ٔ اول سموات ، هی عظیمة تمر بقطبی الافق و بقطبی نصف النهار سمیت بها لان الکوکب اذا کان علیها لم یکن له سمت و تسمی ایضاً بدائرة المشرق و المغرب لمرورها بنقطتیها. و تفصل بین النصف الشمالی و الجنوب من الفلک و قطباها نقطتا الشمال و الجنوب . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و نیز رجوع به دائرة عظیمه شود.
- از دائرة افتادن ؛ از حلقه افتادن و بی مرتبه شدن :
صوفی هر کس که بوالفضول افتاده ست
از دائره ٔ رد و قبول افتاده ست
از گردش چرخ است که بد میرقصم
این دائره سخت بی اصول افتاده ست .

صوفی شیرازی (از آنندراج ).



دایره . [ ی ِ رَ ] (ع ص ) دایرة. مؤنث دایر. دائرة. دورزننده . گردنده . || (اِ) دائرة. در اصطلاح هندسه شکلی باشد مسطح و مدور و خطی گرد وی درگرفته ، و در اندرون نقطه ای بمرکز، نقطه ای چنانکه خطهای مستقیم که از نقطه به محیط کشی همچند یکدیگر باشد و آن نقطه را مرکز دایره خوانند و آن خطرا محیط دایره نامند. مکان هندسی مجموعه ٔ نقاطی است که این نقاط از نقطه ٔ ثابتی بنام مرکز بیک فاصله است سطح مستوی که محاط بخط مستدیر باشد. و خط دور آن محیط دایره نامیده میشود. (از فرهنگ نظام ). صورتی بودگردبرگرد او یک خط باشد. بیرونی در التفهیم گوید: دایره چیست ؟ شکلی است بر سطحی که گردبرگرد او خطی بودکه نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند. و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشندراست . (التفهیم بیرونی ص 8). سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوریکه فاصله ٔ هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه ٔ مرکزی مساوی بود. ج ، دوایر.
- دایره ٔ افق ؛ دایره ای است که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیرمرئی . دایره ٔ موهومی است که آسمان را به دو حصه ٔ مرئی و غیرمرئی تقسیم میکند و طلوع و غروب کواکب از این دایره است . (فرهنگ نظام ). دایره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا کند.
- دائرةالارتفاع ؛ چون قوس ارتفاع کواکب ازین دایره مأخوذ است بدین نام نامیده شده است و این دایره ازسمت الرأس و القدم میگذرد و در روز و شب دو بار بر دایره ٔ نصف النهار منطبق میشود.
- دایره ٔ اول السموات ؛ دایره ای است که مرور میکند به سمتین الرأس و القدم و بدو نقطه ٔ مشرق و مغرب و قطبین .
- دایره ٔ بروج (منطقةالبروج ) ؛ دایره ای است از مشرق بمغرب که در میان دوازده برج واقعست و ضبط حرکات کواکب باین دایره است .
- دایره ٔ جداریه ؛ آلتی است نجومی برای اندازه گرفتن فاصله ٔ سمت الرأس . معدل النهار. رجوع به دائرة جداریه شود.
- دایره ٔدور ؛ کنایه است از فلک . چرخ . آسمان و سپهر.
- دایره ٔ دوران ؛ کنایه است از فلک . دایرة دور. چرخ . سپهر.
- دایره ٔ دیرپای ؛ کنایه است از فلک . دایره ٔ دوران . سپهر. چرخ :
کیست درین دایره ٔ دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای .

نظامی .


- دایره ٔ سمت ؛ دایره ٔ سمتیه . دایره ای عظیمه از فلک که بر دو قطب افق و دو قطب منطقه بگذرد. رجوع به دائره ٔ سمت شود.
- دایره ٔ صغیره ؛ دایره ای است مفروض که کره را نصف نکند. دایره ایکه از محل تقاطع کره با صفحه ای که مار بر مرکز کره نیست بوجود آید.
- دایره ٔ عرض ؛دایره ٔ عظیمه ای که به دو قطب منطقه (بروج ) و بجزئی از معدل بگذرد و بآن عرض کوکب شناخته شود. رجوع بدائرة عرض شود.
- دایره ٔ عروضی ؛ خلیل بن احمد اوزان اصلی شعر را در پنج دایره قرارداده بوده است بدین شرح : دایره ٔ مختلفه . دایره مؤتلفه . دایره ٔ مجتلبه . دایره مشتبهه . دایره متفقه . رجوع به دایره ٔ عروضی و رجوع به المعجم شمس قیس و وزن شعر فارسی دکتر خانلری شود.
- دایره ٔ عظمی . رجوع به دایره ٔ عظیمه شود.
- دایره ٔ عظیمه ؛ دایره ٔ عظمی . در اصطلاح هیأت دایره ای است مفروض که کره را نصف کند. و دایره های عظیمه که اهل هیأت بر فلک فرض کرده اند نه است : معدل النهار، منطقةالبروج ، دایره ٔ ماره به اقطاب اربعه ، دایره ٔ افق ، دایره ٔ نصف النهار، دائرة الارتفاع ، دائره ٔ اول السموات ، دائرة المیل ، دائرة العرض . هر صفحه ای که از مرکز کره بگذرد شکل حاصل از محل تقاطع کره با آن صفحه دایره ای بنام دایره ٔ عظیمه ایجاد کند. رجوع به دائره ٔ عظیمه شود.
- دایره ٔ گرد ؛ کنایه است از آفتاب .
- دایره ٔ لاجورد ؛ کنایه است از آسمان که نیلگون و لاجوردی است و مدور :
هست درین دایره ٔ لاجورد
مرتبه ٔ مرد بمقدار مرد.

نظامی .


- دایره ٔ ماره به اقطاب اربعه ؛ دایره ای است که بر هر دو قطب منطقةالبروج و هر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته باشد. رجوع به دائره ٔ ماره به اقطاب اربعه شود.
- دایره ٔ معدل النهار ؛ در علم هیأت قدیم دایره ای است موهوم از مشرق بمغرب که عالم جسمانی را منقسم به حصه ٔ شمالی و جنوبی میکند و خط استوا درجوف آن واقع میشود. معدل النهار از این جهت نامیده شده است که چون آفتاب بآن دایره برسد شب و روز تمام بلاد زمین بجز قطبین مساوی گرد.
- دایره ٔ میل ؛ دائرةالمیل . و این دایره ای است که مرور میکند به هر دو قطب معدل النهار. و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقةالبروج از معدل النهار شناخته میشود. رجوع به دائره ٔ عظیمه شود.
- دایره ٔ مینا ؛ آسمان . فلک . چرخ . دایره ٔ لاجورد.
- دایره ٔ نصف النهار ؛ دایره ای است که بر قطب جنوب و قطب شمال و سمت الرأس و سمت القدم میگذرد و چون در روز آفتاب بآن برسد نصف النهار، (نیمروز) است و چون در شب به آن در تحت الارض برسد، نصف شب است . دایره ای است بر دو سمت الرأس و القدم که از جنوب بشمال میرود و قطب عالم و بنصف دایره ٔ معدل النهار و منطقه ٔ البروج گذر کند. رجوع به دایره ٔ نصف النهار شود.
- دایره ٔ هندی ؛ صفحه ای که بروی آن تعیین ساعات نمایند و آنرا صفحه ٔ شاخص نیز گویند.
|| خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد. چنبر. چنبره . حلقه . خط گرد. پرهون . (صحاح الفرس ). برهون . دوره . دور. هر خط گرد. هر چیز که محیط چیزی باشد. || مجازاً محیط دائره را نیز گویند. (فرهنگ نظام ).رجوع به دائره شود. || (اصطلاح خطاطی ) کشش .
- دایره ٔ نون ؛ انحنائی که هنگام تحریر حرف نون (ن ) رسم شود.
|| اصطلاحی در تداول دستگاه دولت . بخشی از اداره و محکمه ٔ دولتی . ج ، داوئر. قسمتی کوچکتر از اداره : دایره ٔ تنظیف و تسطیح ؛ دایره ٔ رفت و روب (از دستگاه شهرداری ). دایره ٔ میاه ؛ میرابی (در شهرداری ). || سازیست معروف که به انگشتان نوازند. (آنندراج ). داریه . باتره . (برهان ). کم . کمان . کمانی که در طرب نوازند. دف . دورویه . تبوراک . از آلات طرب است که بدست نوازند پوستی بر چنبری چوبین کوتاه دیواره گسترده . اگرچه اصل آن دورویه است معهذا از دیرباز بصورت دایره نیز متداول شده است چنانکه درین بیت منسوب به حافظ ایهامی بدان هست :
اندرین دایره میباش چو دف حلقه بگوش
ور قفائی خوری از دایره ٔ خویش مرو.

(یادداشت مؤلف ).


ای خوشا دایره ٔ دامن صحرا که در او
پرزنان همچو جلاجل بفغان آمده جل .

شاه طاهر (از جهانگیری ذیل لغت جل ).


صوفی هر کس که بوالفضول افتاده است
از دایره ٔ دور بدور افتاده است
از گردش چرخست که بد میرقصیم
این دایره سخت بی اصول افتادست .

صوفی شیرازی .


- دایره زنگی ؛ هرگاه بر دیواره ٔ دایره بفاصله های معین حلقه کوبند و یا بر دیواره ٔ چنبر سوراخها کنند و دو سنج کوچک در هر یک تعبیه نمایند تا چون دایره را بنوازند از آن حلقه ها و سنجها آواز برآید این چنین دایره را دایره زنگی گویند یعنی دو رویه ٔ دارای زنگ .
- روی دایره ریختن هر مطلبی یا سخنی یا رازی ؛ اظهار کردن آن . شرح دادن آن را. با کمال وضوح از سیر تا بپیاز آنرا گفتن . پرده برداشتن از تمام جزئیات مطلبی یا رازی . فاش کردن ِ سری . افشا کردن به جزء جزء مطلب .
|| (اصطلاح موسیقی ) گام . || در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمد مخصوص که از طرف خواننده میشد اطلاق میگردید. || گردنامه و آن اینست که بر صفحه ای دایره ای رسم کنند و اسامی عده ای را نزدیک یکدیگر بر دور آن نویسند و در بالای آن دایره استعانت جویند از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دیگری . (و با کشیدن صرف شود). توزیع. اسامی گروهی از نامداران گرد بر کاغذی نوشته تا هر یک در زیر نام خوددرویش معلوم را مالی بعهده گیرند. || جمعیت و حلقه ٔ مجلس . || خانقاه و صومعه . (ناظم الاطباء). || موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو. دائره . (منتهی الارب ). || هزیمت . دائره : قوله تعالی : علیهم دائرةالسوء. (قرآن 98/9) (منتهی الارب ). || گو لب بالائین که زیر بینی است . دائره . (منتهی الارب ). || خار. (ناظم الاطباء). جای دیگر دیده نشد. || مهمیز پرندگان . (ناظم الاطباء). این معنی جای دیگر دیده نشد. || لشکری که بر جائی فرود آمده باشد. (ناظم الاطباء). اما این معنی جای دیگر دیده نشد. || حادثه . پیشامد. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد. || بخت بد. روزگار نامساعد. (ناظم الاطباء). این معنی نیز جای دیگر دیده نشد.

فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند.
۲. خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون.
۳. چنبر، حلقه.
۴. (موسیقی ) از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف.
۵. محدوده.

دانشنامه عمومی

نبو
در هندسه، دایره یک منحنی مسطح و بسته و شامل نقاطی از صفحه است که فاصله شان از نقطهٔ ثابتی واقع در آن صفحه مقداری ثابت باشد. نقطهٔ ثابت، مرکز دایره و مقدار ثابت، اندازهٔ شعاع دایره نامیده می شود.همچنین دایره را می توان یک بیضی دانست که کانون های آن بر همدیگر منطبقند (برون مرکزی آن صفر است)؛ ازین رو دایره یکی از مقاطع مخروطی است. مقطع مخروطی منحنی ای است که در محل تقاطع یک صفحه با یک مخروط پدیدار می شود، و هنگامی که صفحه با مقطع مخروط موازی باشد منحنی حاصل دایره خواهد بود. دایره را همچنین می توان به عنوان چندضلعی متساوی الاضلاعی تعریف کرد که تعداد اضلاع آن به بی نهایت میل می کند.
دایره مجموعهٔ نقاط صفحه را به سه گروه تقسیم (اِفراز) می کند: داخل دایره (یا قرص)، روی دایره (یا محیط)، و بیرون دایره.نسبت محیط دایره به قطر آن (بیشترین فاصلهٔ بین دو نقطه روی محیط) همیشه ثابت است و عددِ پی ( π ) {\displaystyle (\pi )} نامیده می شود. محاسبهٔ عدد پی سابقه ای طولانی در تاریخ بشر دارد. ارشمیدس روشی با استفاده از چهارضلعی های محاطی و محیطی برای محاسبهٔ عدد پی ابداع کرد. آپولونیوس و غیاث الدین جمشید کاشانی هم عدد پی را با دقتی بالا محاسبه کردند.همچنین مساحت دایره برابر است با حاصلضربِ مربعِ شعاع دایره در عدد پی.دایره حداکثر مساحت ممکن برای مقدار معین محیط و حداقل محیط ممکن برای مقدار معین مساحت را دارد.
فلاسفهٔ یونان باستان (به پیروی از فیثاغوری ها و افلاطون) معمولاً مدل زمین مرکزی را با مدلی مبنی بر کروی بودن زمین در می آمیختند و بر این باور بودند که زمین کره ای است در مرکز جهان و افلاک در دایره هایی به دور زمین در گردشند. بطلمیوس با ابداع دایره هایی به عنوان فلک تدویر و فلک حامل نظامی ارائه داد که ساختار هستی را بر اساس دایره توجیه کند. کوپرنیک هم با ارائهٔ نظریهٔ خورشیدمرکزی اش ساختار جهان را متشکل از دایره هایی به گرد خورشید دانست. در نهایت کپلر اعلام کرد که مسیر گردش سیارات به شکل بیضی و نه دایره است و نیوتن شرایطی را مشخص کرد که تحت آن مسیر حرکت دایره ای به یکی دیگر از مقاطع مخروطی بدل می شود.

دائره یک واحد سیاسی در تقسیمات کشورهای الجزایر، صحرای غربی، اندونزی، برونئی و مالزی است. این کلمه دارای ریشهٔ عربی است و در فارسی به معنای «بخش» یا گاهی «استان» ترجمه شده است.
ویکی پدیای انگلیسی

دانشنامه آزاد فارسی

دایره (circle)
شکلی کاملاً گرد، نشان دهندۀ مسیر نقطه ای که در صفحه به فاصلۀ ثابتی از نقطه ای ثابت حرکت کند. نقطۀ ثابت را مرکز دایره و فاصلۀ ثابت را شعاع دایره می نامند. محیط دایره مرز ناحیۀ دایره ای یا همان مسیر است. گاهی به طول محیط هم محیط می گویند. هر بخشی از محیط کمانی از دایره است. هر پاره خطی که دونقطه از محیط دایره را به هم وصل کند، وتَری از دایره است. وترهایی که از مرکز دایره بگذرند، قطر نامیده می شوند و طولشان دوبرابر طول شعاع است. خط مماس بر دایره خطی است که فقط در یک نقطه با محیط دایره تلاقی کند. هر ناحیۀ درون دایره را که محدود به دو شعاع باشد، قطاع می نامند. هر ناحیه ای محدود به یک وتر و محیط دایره باشد، قطعه نام دارد. نسبت طول محیط به طول قطر دایره، عددی گنگ با نام پی (π) است که مقدار آن تقریباً برابر۳.۱۴۱۶ است. محیط دایره ای به شعاع r و قطرd = ۲r برابر با πd یا ۲πrو مساحت آن برابر باπr۲ است. مساحت دایره را می توان با تقسیم آن به قطاع های فوق العاده نازک و کنارهم گذاشتن آن ها به قسمی نشان داد که تقریباً یک مستطیل بسازند. برای اثبات این که مساحت دایرهπr۲ است، استفاده از حساب انتگرال الزامی است.

دایره (موسیقی). از سازهای کوبه ای دارای پوست (ممبرانوفون های) یک طرفه و رایج در همۀ تمدن های کهن. امروز، در بسیاری از کشورهای جهان با شکل های گوناگون، در اندازه های مختلف و با ساختار مشابه متداول است؛ تفاوت ساختاری دایره ها غالباً در چگونگی و نوع زنگ ها، حلقه ها، طشتک ها و زنگوله هایی است که به جدارۀ داخلی بدنۀ آن متصل است. برخی نام های دیگر این ساز در نواحی گوناگون ایران عبارت اند از دایره، داریه، دَب، دَپ، دزیره، دَیرَه، دَوْرَه، دِیرِه، دایره زنگی، دس دائره، قاوال، اَربَونه، سَمّا، دف، دیاره، دُیَه. ساختار دایره متشکل است از قابی دایره ای شکل و چوبی که بر یک طرف آن پوست کشیده شده است. در جدارۀ داخلی قاب، اشیایی ازجمله حلقه و زنجیر فلزی، زنگ، زنگوله و طشتک های فلزی آویخته می شود تا در حین نواختن دایره به صدا درآیند و اصواتی، افزون بر صدای نواختن بر پوست دایره، ایجاد شود. دایره را معمولاً با دست چپ می گیرند و با هر دو دست می نوازند؛ اما، در برخی از نواحی ایران دایره را به شکل وارونه روی دو پا می گیرند و در حالت نشسته می نوازند. این ساز در همراهی با آواز و سازهای رایج هر منطقه، و غالباً در مجالس عروسی و شادمانی نواخته می شود. در بیشتر نواحی ایران، این ساز را زنان می نوازند، اما در برخی از نواحی مردان نیز دایره می نوازند.

فرهنگ فارسی ساره

چنبره، پرهون، گرد


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَائِرَةُ: پیش آمد ( بیشتر در حوادث سوء بکار میرود )
معنی دَوَائِرَ: پیش آمدها ( جمع دائره ، بیشتر در حوادث سوء بکار میرود )
ریشه کلمه:
دور (۵۵ بار)

«دائِرَةٌ» در اصل، از مادّه «دور» به معنای چیزی است که در گردش باشد و از آنجا که قدرت ها و حکومت ها در طول تاریخ دائماً در گردش بوده به آن «دائرة» می گویند و نیز به حوادث مختلف زندگی که به گردش اشخاص می گردد، «دائرة» گفته می شود. و «دائِرَة» در لغت به معنای حادثه و رویدادی که برای انسان پیش می آید، اعم از خوب و بد نیز آمده، ولی، در سوره «فتح» با ذکر کلمه «سوء»، منظور حوادث نامطلوب است.

گویش مازنی

دایره که سازی کوبه استداریه


/daayre/ دایره که سازی کوبه استداریه

واژه نامه بختیاریکا

چار قِر
قِر؛ گِردِلی؛ گُمبلو

جدول کلمات

باتره

پیشنهاد کاربران

گردی - چنبر - چنبره - پرهون

چرخ - گردی

واژه نوساخت " گردال" از گرد ال به معنای گرد شده و دایره پیشنهاد می گردد.

درود بر شما کاربری که به نام اشکان دیدگاه گذاشتید! بله لغت دایره پارسی آریایی ست

برابر پارسی پهلوی: فراوند

دایره ی دهر بند: دور ، زمانه
من که در این دایره ی دهر بند
چون گره نقطه شدم شهر بند
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۱۷.

گردانه

دور واژه آریایی است به مانای turn ، در ایتومولوژی واژه ها نویسه ت به ه دگرگون میشود، عرب این واژه رو گرفته و دایره را ساخته، که میشود به جای دایره گردانه، گردال، گردگون، گردیس، گردآور، گردا

شایدمند است دایره از دور بر وزن فاعل و دور نیز از دورک پهلوی گرفته شده و دورک پهلوی هنریشه با تورن یا دورن اینگلیسی باشد

حلقه، گرد، مدور، انجمن، محدوده، اداره، بنیاد، سازمان، دف، چنبر، چنبره

درود گرامیان
دیدگاه اشکان گرامی پسندیده است.

نیز می توان واژه بسیار زیبای

پرهون

را با دایره جای گزین کرد. سپاس

درود ُ سپاس
درست است که ریشه واژه دایره ( دور ) پهلوی ست لیک این واژه عربی سازست و به جای آن می توانیم از واژه کهن پرهون بهره گیریم:
مرکز دایره = نافه پرهون
شعاع دایره = شید
قطر دایره = ترامون
وتر = زِه
محیط دایره = پیرامون پرهون: ترامون* 3/14
مساحت دایره = پهنه یا گستره پرهون:شید*شید* 3/14
اگر بخواهیم می توانیم به آسانی 99 درصد واژگان تازی کنار بگذاریم.

دایره واژه ای آریایی است نه سامی :
Turn ( دور ) - دور dor، تور tor. واژه آریایی turn در ایران ( خوانسار - گلپایگان ) به صورت توریدن ( چرخیدن ) و توراندن ( چرخاندن ) به کار میرود. واژه دور نیز در همین مانا بکارمیرود که درآلمانی به صورت drehen - dwerah و در فرهنگ زبان پهلوی به صورتهای dvār ( در - درب - دوار - گردش - چرخش - دایره ) و dvārak ( دایره ای - دواری - دوره ای ) و dorak ( دور - پیرامون - گرداگرد ) آمده است. برای همین هم اکنون در بسیاری از گویشهای ایرانی به جای بشقاب واژه دوری را به کار میبرند. ازینرو واژه دور که در سرود ایران مرز پُر گهر به کار رفته مانند دیگر واژگان آن پارسی است.


کلمات دیگر: