کلمه جو
صفحه اصلی

محیط


مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده

متضاد محیط : محاط

برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

فارسی به انگلیسی

air, ambience, ambient, atmosphere, circuit, circumference, community, eco-, environment, girth, medium, milieu, perimeter, periphery, precincts, surroundings


surrounding, encompassing circumference, perimeter, environment, milieu, outer world, atmosphere, meridian, scene, climate, air, ambience, ambient, circuit, community, eco-, girth, medium, periphery, precincts, surroundings, [fig.] environment, atmospheremeridian

circumference, perimeter, [fig.] environment, milieu, atmospheremeridian


surrounding


فارسی به عربی

بیئة , حضن , خارج , شامل , طوق , مجال , محیط

عربی به فارسی

محيط , محيط دايره , پيرامون , محيط مرءي , خط فاصل درنقشه هاي رنگي , نقشه برجسته , نقاشي کردن , طراحي کردن , اقيانوس , دوره , حدود , فرا گرفتن , محاصره کردن , احاطه شدن , احاطه


فرهنگ اسم ها

اسم: محیط (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mohit) (فارسی: محيط) (انگلیسی: mohit)
معنی: فراگیرنده، احاطه کننده، پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد، اقیانوس، آگاه و باخبر، از نام ها و صفات خداوند، ( به مجاز ) در برگیرنده و احاطه کننده، ( در حدیث ) آن که با صدهزار حدیث از نظر متن، سند و راویان آنها آشنا باشد، واقف به رموز، ( در قدیم ) دریای محیط، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است، از نامهای خداوند

(تلفظ: mohit) (عربی) (به مجاز) در برگیرنده و احاطه کننده ؛ (در حدیث) آن که با صدهزار حدیث از نظر متن ، سند و راویان آنها آشنا باشد ؛ از نام‌ها و صفات خداوند ؛ (در قدیم) (به مجاز) آگاه و با خبر ، واقف به رموز ؛ (در قدیم) دریای محیط .


مترادف و متضاد

ambiance (اسم)
محیط

environment (اسم)
محیط، احاطه، اطراف، پرگیر، دوروبر

surroundings (اسم)
مجاورت، محیط

setting (اسم)
اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر

perimeter (اسم)
پیرامون، محیط، فضای احاطه کننده

circumference (اسم)
پیرامون، محیط، محیط دایره

ambience (اسم)
محیط

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

periphery (اسم)
پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن

entourage (اسم)
محیط، همراهان، دوستان، دوروبر اطرافیان

circuit (اسم)
جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس

milieu (اسم)
اجتماع، محیط، قلمرو، اطراف، دوروبر

comprehensive (صفت)
وسیع، فراگیرنده، جامع، محیط، مشروح، بسیط

circumambient (صفت)
محیط، احاطه کننده، دورگردیدنی، گردنده بدور

surrounding (صفت)
محیط

encompassing (صفت)
محیط

اسم ≠ محاط


اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد


آتمسفر، جو، فضا


آگاه، بااطلاع، مطلع


اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم


احاطه‌کننده، دربرگیرنده


۱. اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد
۲. آتمسفر، جو، فضا
۳. آگاه، بااطلاع، مطلع
۴. اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم
۵. احاطهکننده، دربرگیرنده ≠ محاط


فرهنگ فارسی

← محیط کشت


( بحر محیط دریای محیط ) ۱ - اقیانوس کبیر ۲ -. بطور عام بمجموعه آبهای اقیانوسها که خشکیها را احاطه کرده اند نیز اطلاق شود .
۱ - ( اسم ) احاطه کننده در برگیرنده : هوا محیط است بر چیز ها . ۲ - ( اسم ) خطی که دور تا دور سطحی را احاطه کند پیرامون . یا محیط دایره خطی است مدور که سطح دایره را احاطه کند . توضیح عاده محیط دایره و دایره بیک مفهوم بکار برده میشوند . ۳ - جای زندگی آدمی . ۴ - ( صفت ) با اطلاع مطلع . ۵ - دریای بزرگ اقیانوس . یا محیط کحلی رنگ . دنیا : صدف این محیط کحلی رنگ چون بر آمود در بکام نهنگ ... ( نظامی . گنجین. گنجوی )

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - فراگیرنده ، احاطه کننده . ۲ - پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد. ۳ - آگاه و باخبر.

لغت نامه دهخدا

محیط. [ م ُ ] ( ع ص ) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه. ( کشاف ). فراگیرنده. درگیرنده و احاطه کننده. ( غیاث ). صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله بر مستعمل است یعنی محیط بر، دربرگیرنده :
آنکه او را قیاس وصف نکرد
زانکه شد وصف او محیط قیاس.
مسعودسعد.
و بدین مقامات و مقدمات هر گاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. ( کلیله و دمنه ).
چون خرد حکم تو بر جانها محیط
چون امل مهر تو بر دلها مکین.
خاقانی.
دست تو محیط برممالک
ابری شده سایبان کعبه.
خاقانی.
گرد عالم حلقه کرده [ کوه قاف ] او محیط
ماند حیران [ ذوالقرنین ] اندر آن خلق بسیط.
مولوی ( مثنوی دفتر چهارم ص 275 ).
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط.
سعدی.
هوا محیط است بر چیزها. ( مصنفات باباافضل ج 2 ص 428 ).
خط پیمانه محیط است بر اسرار جهان
هر که در عالم آب است همه عالم ازوست.
صائب.
- قضیه ٔمحیط ؛ در اصطلاح منطق ، مراد قضیه محصوره و قضیه کلیه است. رجوع به قضیه شود.
|| ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. || ( ص ، اِ ) خط مستدیر که بر دایره احاطه دارد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). خطی که احاطه دارد به سطح دائره. پیرامون. مقابل مرکز. خطی منحنی. که دور سطحی را احاطه کند. خطی که احاطه کند دائره ای را و خطوط مستقیم که از مرکز وی کشند ( شعاع های دایره ) همچند یکدیگر باشند. گرداگرد دایره و هرآنچه دایره را احاطه کند. خطی منحنی بسته که جمیع نقاط آن از نقطه ای به نام مرکز به یک فاصله باشد. || جای زندگی آدمی. دنیا : چرخ اثیراز... متجاوز محیط شد. ( سندبادنامه ص 12 ). هیولی آتش را... ساکن محیط کرد. ( سندبادنامه ص 2 ).
همچو عطار در محیط وجود
ز عنایت به شست آمده ایم.
عطار.
- محیط کحلی رنگ ؛ کنایه از دنیاست :
صدف این محیط کحلی رنگ
چون برآسود در بکام نهنگ.
نظامی.
|| سطح مستدیر که بر کره احاطه دارد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- محیط چرخ ؛ فضای آسمان :
دوش چون گردون کنار خویش پر خون یافتم
مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم.
عطار.
- محیط هوا ؛ فضا :
تا ز محیط هوا خشک برآئی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار.

محیط. [ م ُ ] (ع ص ) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه . (کشاف ). فراگیرنده . درگیرنده و احاطه کننده . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله ٔ بر مستعمل است یعنی محیط بر، دربرگیرنده :
آنکه او را قیاس وصف نکرد
زانکه شد وصف او محیط قیاس .

مسعودسعد.


و بدین مقامات و مقدمات هر گاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه ).
چون خرد حکم تو بر جانها محیط
چون امل مهر تو بر دلها مکین .

خاقانی .


دست تو محیط برممالک
ابری شده سایبان کعبه .

خاقانی .


گرد عالم حلقه کرده [ کوه قاف ] او محیط
ماند حیران [ ذوالقرنین ] اندر آن خلق بسیط.

مولوی (مثنوی دفتر چهارم ص 275).


محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط.

سعدی .


هوا محیط است بر چیزها. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 428).
خط پیمانه محیط است بر اسرار جهان
هر که در عالم آب است همه عالم ازوست .

صائب .


- قضیه ٔمحیط ؛ در اصطلاح منطق ، مراد قضیه ٔ محصوره و قضیه ٔ کلیه است . رجوع به قضیه شود.
|| (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . || (ص ، اِ) خط مستدیر که بر دایره احاطه دارد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). خطی که احاطه دارد به سطح دائره . پیرامون . مقابل مرکز. خطی منحنی . که دور سطحی را احاطه کند. خطی که احاطه کند دائره ای را و خطوط مستقیم که از مرکز وی کشند (شعاع های دایره ) همچند یکدیگر باشند. گرداگرد دایره و هرآنچه دایره را احاطه کند. خطی منحنی بسته که جمیع نقاط آن از نقطه ای به نام مرکز به یک فاصله باشد. || جای زندگی آدمی . دنیا : چرخ اثیراز... متجاوز محیط شد. (سندبادنامه ص 12). هیولی آتش را... ساکن محیط کرد. (سندبادنامه ص 2).
همچو عطار در محیط وجود
ز عنایت به شست آمده ایم .

عطار.


- محیط کحلی رنگ ؛ کنایه از دنیاست :
صدف این محیط کحلی رنگ
چون برآسود در بکام نهنگ .

نظامی .


|| سطح مستدیر که بر کره احاطه دارد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- محیط چرخ ؛ فضای آسمان :
دوش چون گردون کنار خویش پر خون یافتم
مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم .

عطار.


- محیط هوا ؛ فضا :
تا ز محیط هوا خشک برآئی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار.

خاقانی .


|| بااطلاع . مطلع. آگاه بر. دانا. واقف به رموز. دریابنده و گرد خبایا و زوایای امور برآینده :
ای فرد و محیط بر دو عالم
وی نور لطیف این مجسم .

ناصرخسرو.


آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند.

خیام .


فکرت من ... در کارهای دنیا محیط گشت . (کلیله و دمنه ). || دریای شورکه تمام زمین را احاطه کرده است . (غیاث ). دریائی که گرداگرد جهان را فروگرفته است . (یادداشت مرحوم دهخدا). دریای بزرگ . اقیانوس . رجوع به اقیانوس شود :
پیش کف عطاده تو محیط
همچو پیش محیط جوی رَوَد.

سوزنی .


دست همام گفت که ما ابر رحمتیم
همت محیط ما و سخا آسمان ماست .

خاقانی .


بهر پلنگان کین کرد سراب از محیط
بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب .

خاقانی .


ماهی که شیفته است به زنجیر راهبان در
گفت از محیط دست تو بِه معبری ندارم .

خاقانی .


اندر جزیره ای و محیط است گرد تو
زین سوت موج محنت وزآن سو شط بلا.

خاقانی .


در کف همچو بحر او گردون
گر محیط است زورقش دانند.

خاقانی .


در آن بحر کو را محیط است نام
معلق بود آب دریا مدام .

نظامی .


- آب محیط ؛ دریای بزرگ . اقیانوس :
آب محیط را ز کرامات کرده پل
بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام .

خاقانی .


ز آب محیط دید کمر بر میان خاک
از جرم خاک بست کمر بر میان آب .

خاقانی .


- بحر محیط ؛ دریای محیط. اقیانوس :
همو شد فاعل افلاک و انجم
همو بحر محیط و جان مردم .

ناصرخسرو.


شهی که هست دل و دست او به گاه سخا
یکی چو بحر محیط و یکی چو ابر مطیر.

مسعودسعد (دیوان ص 245).


به جود بحر محیطی نه ، زانکه بحر محیط
کف جواد ترا هست چون رهی و رهین .

سوزنی .


خندقی چون بحر محیط با قعری بعید و عرضی بسیط در پیرامن آن کشیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 284).
کدام سائل از این موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل .

سعدی .


- دریای محیط ؛ بحر محیط. اقیانوس :
گردون بلند است رواقش به گه بزم
دریای محیط است سرایش به گه بار.

فرخی .


دریای محیط است در این خاک معانی
هم دُرّ گرانمایه و هم آب مطهر.

ناصرخسرو.


- محیط هند ؛ اقیانوس هند، و آن در قدیم حد جنوبی ایران بود.(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| در اصطلاح بلغا نوعی از انواع ردالعجز علی الصدر است و این از مخترعات بعضی متأخرین است و چنان اختراع نموده شده که ردیف به صدر ابیات برده شود مثال آن شعر زیر است :
تو باشی دلبر و جان هم تو باشی
به هر غم مونس و همدم تو باشی
تو باشی آنکه می باید تراگفت
که بهر ریش دل مرهم تو باشی .

(کشاف اصطلاحات الفنون ).


|| (اِخ ) نام کتاب فقهی از امام محمد. (غیاث ). همچنانکه وسیط :
اینچنین رخصت بخواندی در وسیط
یا بُده ست این مسئله اندر محیط.

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. جایی که انسان در آن زندگانی می کند اعم از کشور، شهر، جامعه، یا خانواده.
۲. (صفت ) [مقابلِ محاط] [مجاز] احاطه کننده، فروگیرنده.
۳. (ریاضی ) خطی که دور دایره را فراگیرد.
۴. (ریاضی ) شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد.
۵. [مجاز]
۶. [قدیمی] اقیانوس.
۷. (صفت ) [قدیمی، مجاز] آگاه، مطلع، باخبر.

دانشنامه عمومی

مُحیط ممکن است به موارد زیر اشاره داشته باشد:
محیط (هندسه) از مفاهیم هندسه و ریاضی
محیط رومیزی
محیط یکپارچه توسعه نرم افزار
محیط زیست
محیط (ترمودینامیک)
«بحر محیط» اصطلاحی قدیمی برای اقیانوس
محیط خیس از مفاهیم مهندسی عمران

دانشنامه آزاد فارسی

مُحیط (circumference)
در هندسۀ مسطحه، مرزی که ناحیه ای محدود به یک منحنی سادۀ بسته را احاطه کرده است. به طول این مرز نیز محیط می گویند. طول محیط بستگی به شکل آن دارد و در هر مورد باید از فرمول مقتضی محاسبه شود. مثلاً محیط دایره برابر با πdیا۲πr است که در آن d قطر دایره، r شعاع آن، و π عدد ثابتی تقریباً برابر با۳.۱۴۱۶ است.

فرهنگ فارسی ساره

پیراگیر، پیرامون، زیستگاه


فرهنگستان زبان و ادب

{medium} [زیست شناسی-میکرب شناسی] ← محیط کشت

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُحِیطٌ: احاطه کننده - آن چیز یا آن کسی که درپیرامون دیگری از هر طرف قرار دارد
معنی سُرَادِقُهَا: خیمه (فسطاط و خیمهای است که نسبت به آنچه که در آن است محیط باشد )
معنی وَرَاءِ: پشتِ - آن سوی - دنبال (کلمه ی "وراء" هم به معنی دنبال و هم معنی احاطه می دهد. عبارت "وَﭐللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِیطٌ " یعنی خداوند از همه سو بر آنان احاطه دارد )
معنی وَرَائِکُمْ: دنبالتان - دور تا دورتان - پشتتان (کلمه ی وراء هم به معنی دنبال و هم معنی احاطه می دهد. عبارت "وَﭐللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِیطٌ " یعنی خداوند از همه سو بر آنان احاطه دارد )
معنی وَرَائِهِ: دنبالش - دور تا دورش - پشتش (کلمه ی وراء هم به معنی دنبال و هم معنی احاطه می دهد. عبارت "وَﭐللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِیطٌ " یعنی خداوند از همه سو بر آنان احاطه دارد )
معنی وَرَائِهِم: دنبالشان - دور تا دورشان - پشتشان (کلمه ی وراء هم به معنی دنبال و هم معنی احاطه می دهد. عبارت "وَﭐللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِیطٌ " یعنی خداوند از همه سو بر آنان احاطه دارد )
معنی شَغَفَهَا: درون قلبش نفوذ کرده (در عبارت "شغفها حبا "یعنی محبت یوسف تا شغاف قلب زلیخا راه یافته بود و شغاف قلب به معنای غلافی است که محیط به قلب است . )
ریشه کلمه:
حوط (۲۸ بار)

«مُحِیط» از مادّه «إِحاطة» در اینجا صفت برای «یَوْم» است، یعنی یک روز «فراگیر»، و البته فراگیر بودن روز، به معنای فراگیر بودن مجازات آن روز است، و این می تواند اشاره به عذاب آخرت، و همچنین مجازات های فراگیر دنیا باشد.

[ویکی اهل البیت] محیط (اسم الله). لفظ «محیط» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان که می فرماید:
1. (...إِنَّ اللّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحیط).( آل عمران/120)
«خدا بر آنچه که انجام می دهند احاطه دارد».
2.(بَلِ الّذینَ کَفَرُوا فی تَکْذِیب* وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحیط).(بروج/19ـ20)
«آنان که راه کفر پیش گرفته اند پیوسته در تکذیب هستند و خداوند از پشت بر آنها احاطه دارد».
«محیط» از کلمه «حوط» گرفته شده و آن این است که چیزی بر چیزی دور بزند، و اگر دیوار را «حائط» می گویند به خاطر این است که زمین را در برمی گیرد.
و هدف از توصیف خدا با این اسم اشاره به سعه وجودی او است، که هرگز تحت حدی قرار نمی گیرد و همه چیز «محاط» او، او بر همه چیز احاطه دارد.

واژه نامه بختیاریکا

چار قِر

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " پرگوار" به معنای محیط و گرداگرد است ، پرگوار زیست= محیط زیست ، پرگوار گردال= محیط دایره ، گزندهای پرگواری = خطرات محیطی و . . .

اقیانوس، احاطه شده

بیرون، برون

ورا

پیرامون

محیط ( Environment ) :[پزشکی ] آنچه که در خارج از یک انسان میزبان قرار دارد. محیط را می توان به فیزیکی، زیستی، اجتماعی، فرهنگی و غیره تقسیم کرد که هرکدام یا تمامی آنها می توانند بر حالت سلامت جامعه اثر بگذارند.


کلمات دیگر: