مترادف دف : دایره، دایره زنگی
دف
مترادف دف : دایره، دایره زنگی
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
دايره زنگي , دايره , دايره زنگي زدن
مترادف و متضاد
دایره، دایرهزنگی
فرهنگ فارسی
( اسم ) چنبریست که پوستی بر آن چسبانند و قوالان آنرا با انگشت نوازند .
پهلو از هر چیز یا کناره آن .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ای قحبه بیازی ز دف به دوک
مسرای چنین چون فراستوک.
در بهای طبل و دف مال زکات.
کاین صف بر آن کمین به مدارا برافکند.
تهنیت شاه را مدام برآمد.
بر ره دف همی وزد بی بی.
دف . [ دَف ف ] (ع اِ) پهلو از هر چیز، یا کناره ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پهلو. (دهار).
- ذات الدف ؛ ذات الجنب : رماه اﷲ بذات الدف ؛ خداوند او را گرفتار ذات الجنب کناد! (از اقرب الموارد).
- دف البعیر؛ دو پهلوی شتر. || آواز کفش وقت رفتن . || پشته ٔ زمین و پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ). «سند» و آنچه از زمین و رمل در برابر شخص قرار گیرد و از دامنه بالاتر باشد. (از اقرب الموارد). || نرم از رفتار شتر. || رفتار سبک . (منتهی الارب ).
دف . [ دَف ف ] (ع مص ) جنبانیدن مرغ هر دو بال را در پریدن . (از منتهی الارب ). دفیف . (اقرب الموارد).پریدن مرغ در روی زمین . (دهار). پریدن مرغان بطوری که بالها را بر هم زنند و برابر نگیرند، و نقیض آنراصف گویند. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). جنبانیدن بال گاه ِ پریدن . مقابل صف ّ. حرکت دادن طائر بال خود را در گاه پریدن همواره . جنبانیدن مرغ گاه ِ پریدن دو بال خود را چون کبوتر و مانند آن . و در شرع مسلمانی صاحبان دف حلال گوشت باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا).و رجوع به دفیف شود. || باد بردادن چیزی را و از بیخ کندن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نرم رفتن . (از منتهی الارب ) (دهار). سبک راه رفتن ، چون دَب ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به دَب ّ شود. || تازه شدن نبات . (دهار).
دف . [ دُف ف / دَف ف ] (ع اِ) سازی که در سورها زنند. (منتهی الارب ). آلت طربی است که بدان زنند، و بزرگ و مدور آنرا «مزهر» گویند. (از اقرب الموارد). نوعی از مزامیر چنبردار. (دهار). ج ، دُفوف .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به دَف شود.
ای قحبه بیازی ز دف به دوک
مسرای چنین چون فراستوک .
زرین کتاب (از فرهنگ اسدی ).
لاجرم دادند بی بیم آشکار
در بهای طبل و دف مال زکات .
ناصرخسرو.
در چنبر دف آهو و گور است و یوز و سگ
کاین صف بر آن کمین به مدارا برافکند.
خاقانی .
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی .
نای را دشمن است و دف را دوست
بر ره دف همی وزد بی بی .
خاقانی .
خم چنبر دف چو صحرای جنت
در او مرتع امن حیوان نماید.
خاقانی .
کمان ترک چون دور افتد از تیر
دفی باشد کهن با مطربی پیر.
نظامی .
یکی بر جای ساغر دف گرفته
یکی گلاّ ب دان بر کف گرفته .
نظامی .
گه قصب ماه گل آمیز کرد
گاه دف زهره درم ریز کرد.
نظامی .
خوش نبود با نظر مهتران
بر دف او جز کف خنیاگران .
نظامی .
ای بسا نقصان که در ضمنش بود یک نوع سود
چون دف لولی درید از بهر میمون چنبر است .
امیر علیشیر.
چونکه بی دف رقص می کرد آن علیل
زِاعتماد جود خلاق جلیل .
مولوی .
خرقه ٔ مشایخ به چنین مطربی دادی که در همه عمرش درمی بر کف نبوده است و قراضه ای در دف .(گلستان سعدی ).
گوش تواند که همه عمر وی
نشنود آواز دف و چنگ و نی .
سعدی .
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چودفم پوست بدرّد قفا.
سعدی .
دف و چنگ با یکدگر سازگار
برآورده زیر از میان ناله زار.
سعدی .
دگر هر که بربط گرفتی به کف
قفا خوردی از دست مردم چو دف .
سعدی .
تا چه انگیزد بدور آفتاب طلعتت
چرخ کو در خلق سوزی بود بی دف در سماع .
کاتبی .
مطربان از بهر دفع فتنه کف بیرون کشند
نغمه ها رخت خود از گرداب دف بیرون کشند.
شوکت (ازآنندراج ).
- دف تر ؛ دفی که در آب مانده باشد و آنگاه آواز ازآن برنخیزد و به کار نیاید :
او را بدین هجا به دف اندر همی زنند
از طیرگی ورا چو دف تر همی کنم .
سوزنی .
ای دفتر شعر پدرت آنکه به هر بیت
راوی ز فر و خواندن آن چون دف تر ماند.
سوزنی .
دفتر بی مدح تو دف ّ تر است
در طرب نارد کسی را دف ّ تر.
سوزنی .
- دف ِ دریده ؛ (به لهجه ٔ شوشتر دف دِردَه گویند) کنایه از مردم جبان و مخنث و مردان زنانه طور که سرد حرف زنند و حرکات زنانه کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- دف دورو، دف دورویه ، دورویه ؛ دف که دو رو دارد. و آن ریشه ٔ «داریه » است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و در تداول عوام جنوب خراسان دایره و دَیْره نیز گویند.
- دف دورو (دورویه ) زدن کسی را ؛ رسوا کردن او را :
آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی
آن بر سر گورها تبارک خواندی
وین بر در خانه ها تبوراک زدی .
رودکی .
ای تاج از سر آدم برخیز، ای حله از تن او دور شو، ای حلی از او گشاده گرد، ای حوران آدم را به دف دورو بزنید که «عصی آدم ربه فغوی ». (منتخب مرصاد العباد).
- دف ِ سور ؛معاقبی بی گناه . (امثال و حکم ) :
نصیب من همه رنج و جهان پر از شادی
تبارک اللَّه گوئی مگر دف سورم .
رضی الدین نیشابوری .
- دف فروش ؛ دفاف . (از دهار).
- دف گردان ؛ گرداننده ٔ دف . که دف را دور مجلس گرداند. مطربی که دف را در جلو حاضران برد تا درم یا دیناری در آن ریزند :
آن لعب دف گردان نگر در دف شکارستان نگر
وآن چند صف حیوان نگر با هم به پیکار آمده .
خاقانی .
- دف مربع ؛ دفی بوده است که طُویس از اسرای فارس آموخته بود و می نواخت . (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس ).
- دف و نی ؛ تار و طنبور. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسائی .
حافظ.
فرهنگ عمید
دایره#NAME?
دانشنامه عمومی
سازهای کوبه ای
چنان که از کتاب های موسیقی و نوشته ها و اشعار برمی آید، در دوره اسلامی ایران، این ساز برای پشتیبانی از ساز و حفظ وزن به کار می رفته و رکن اصلی مجالس عیش و طرب و محافل اهل ذوق و عرفان بوده که قوالان هم با خواندن سرود و ترانه آن را به کار می بردند. در کتاب های لغت در معنی دف یا دایره می نویسند: آن چنبری است از چوب که بر روی آن پوست کشند و بر چنبر آن حلقه ها آویزند. در قدیم برای آنکه طنین بهتری داشته باشد روی دف پوست آهو می کشیدند.
در قدیم دف یا دایره کوچک را که چنبر آن از روی و برنج ساخته می شد خمک یا خمبک می گفتند. به دست زدن با وزن و به اصطلاح بشکن زدن هم خمک یا خمبک می گفتند.
دف هایی هم بوده که بر چنبر آن زنگ تعبیه می کردند و می نواختند. زنگ های دف را جلاجل می گفتند. در دورهٔ اسلامی به کسانی که دف یا دایره می نواختند جلاجل زن می گفتند.
جایزه بهترین مستند کوتاه از فستیوال فیلم بین المللی Docusur، اکتبر ۲۰۰۶، اسپانیا
جایزه بهترین فیلم کوتاه از چهارمین فستیوال فیلم همه جاده های نشنال جئوگرافی، واشینگتن دی سی، اکتبر و نوامبر ۲۰۰۷، ایالات متحده آمریکا
جایزه منتخب تماشاگران از چهارمین فستیوال فیلم همه جاده های نشنال جئوگرافی، سانتا فه، نوامبر و دسامبر ۲۰۰۷، نیومکزیکو
فایق که نوازنده دوره گردی است به کمک خانواده اش این آلت موسیقی را ساخته، سپس آنها را به شهر برده و آن را به فروشگاه های بزرگ در ازای پول کمی می فروشد. آنها در فقر کاملی زندگی می کنند.
دانشنامه آزاد فارسی
دَف
دَف
دَف
از سازهای کوبه ای دارای پوست یک طرفه(ممبرانوفون های یک طرفه). جزو سازهای خانوادۀ دایره است. این ساز، از لحاظ ابعاد و شیوۀ استفاده، با دیگر سازهای خانوادۀ دایره متفاوت است. دف متشکل است از قابی دایره شکل و چوبی که بر یک طرف آن پوست کشیده می شود. در جدارۀ داخلی قاب و دورتادور آن زنجیرهایی با سه ردیف حلقۀ فلزی نصب می شود. این حلقه ها در موقع نواختن به صدا درمی آیند و اصواتی متمایز از اصوات پوست دف ایجاد می کنند. این ساز، بومیِ ناحیۀ کردستان است؛ اما امروز در بسیاری از نواحی ایران نواخته می شود. اصلی ترین کاربرد دف در کردستان و برای مراسم ذکر و سماع درویش های سلسلۀ قادریّه است که شب های سه شنبه و جمعۀ هر هفته در خانقاه برگزار می شود. در این مراسم دف به شکل گروهی نواخته می شود و همراه با آن اذکار و آوازهایی آیینی سلسلۀ قادریه را می خوانند. در برخی از خانقاه های سلسلۀ نقشبندیه در کردستان نیز دف می نوازند. در مراسم قادریه و به هنگام ذکر جلی و سماع، درویش ها دف ها را با یک یا چند تاس همراهی می کنند. امروز در برخی از گروه های موسیقی دستگاهی ایران نیز دف نواخته می شود و در چند دهۀ اخیر گروه های دف نوازی تشکیل شده اند. این ساز در اعتقادات سلسلۀ قادریه، سازی مقدس و مورد احترام است به گونه ای که پاره شدن پوست آن را شهادت دف می نامند. دف در تاریخ ادبیات و عرفان ایران غالباً در هاله ای از باورهای اساطیری، تمثیلی و ماورایی تعریف شده است؛ به گونه ای که دایرۀ دف را مترادف با دایرۀ اکوان دانسته اند. این باورها هنوز، به شکلی کمرنگ، به ویژه در ناحیۀ کردستان وجود دارد. دف در میان سازهای خانوادۀ دایره، دارای بزرگ ترین اندازه، متنوع ترین و پیچیده ترین شیوه های اجرایی و از نظر صدا پرحجم ترین آن هاست.
دانشنامه اسلامی
دَفّ عبارت است از ساز کوبه ای با چنبر چوبی بزرگ که بر یک دهانه ی آن، پوست کشیده شده است.
دفّ در غیر عروسی و ختنه
دفّ از آلات لهو به شمار می رود؛ از این رو، به کار گیری و هر گونه اکتساب با آن در غیر عروسی و مراسم ختنه سوری حرام است.
دفّ در عروسی و ختنه
در حرمت به کارگیری دفّ در مراسم عروسی و ختنه اختلاف است:الف) گروهی قائل به جواز با کراهت شده اند. ب) بنابر تصریح برخی قائلان به جواز، دایره باید بدون زنگوله باشد.