کلمه جو
صفحه اصلی

چرخ


مترادف چرخ : آسمان، فلک، گردون، گردونه، چرخه، حلقه، دایره، گرد، دوچرخه، دور، گردش، چرخشت، معصر، چرخاب، چرخ آب، طاق، طاق ایوان، دستگاه پنبه ریسی، دستگاه دوخت، ماشین دوخت، تیرکمان، کمان، حرکت دورانی، چرغ، صقر

فارسی به انگلیسی

circle, gyration, ring, wheel, firmament, fate, fortune

wheel, machine, vehicle, cart, turn, whirt, L. bicycle, [fig.]firmament, fate, fortune


circle, gyration, ring, wheel


فارسی به عربی

حلقة , دور , عجلة , عربة , محور

مترادف و متضاد

loop (اسم)
خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی

rhomb (اسم)
معین، چرخ، دایره، لوزی

cycle (اسم)
دوره، دور، چرخ، چرخه، سیکل، دوره گردش، یک سری داستان درباره یک موضوع

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

axle (اسم)
میل، محور، میله، چرخ، چرخه، اسه، دنده، میله چرخ فرمان

wheel (اسم)
دور، چرخ، چرخش، رل ماشین

cart (اسم)
چرخ، دوچرخه، گاری، ارابه

flywheel (اسم)
چرخ، چرخ لنگر، چرخ طیار، چرخ معدل

wimple (اسم)
خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی

gyrostabilizer (اسم)
چرخ

kestrel (اسم)
چرخ

trindle (اسم)
چرخ، شمع مومی دراز و نوک تیز

strophe (اسم)
چرخ

truckle (اسم)
چرخ

آسمان، فلک، گردون


گردونه


چرخه


حلقه، دایره، گرد


دوچرخه


دور، گردش


چرخشت، معصر


چرخاب، چرخ‌آب


طاق، طاق‌ایوان


دستگاه پنبه‌ریسی


دستگاه‌دوخت، ماشین دوخت


تیرکمان، کمان


حرکت دورانی


چرغ، صقر


۱. آسمان، فلک، گردون
۲. گردونه
۳. چرخه
۴. حلقه، دایره، گرد
۵. دوچرخه
۶. دور، گردش
۷. چرخشت، معصر
۸. چرخاب، چرخآب
۹. طاق، طاقایوان
۱۰. دستگاه پنبهریسی
۱۱. دستگاهدوخت، ماشین دوخت
۱۲. تیرکمان، کمان
۱۳. حرکت دورانی
۱۴. چرغ، صقر


فرهنگ فارسی

( اسم )پرنده ایست شکاری از رد. شکاریان روزانه جزو راست. عقابها که حثهاش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است . استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است . چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر.
نام شهری بوده قدیم در خراسان نام دهی است از ولایت غزنین ٠

وسیله‌ای چرخ‌دار برای حمل انواع وسایل و خوراکی‌ها در غذاخوری/ رستوران


فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) ۱ - هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل . ۲ - هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب ، چرخ عصاری . ،~ خیاطی دستگاه مخصوص دوخت پارچه و همانند آن . ،~ گوشت دستگاه مخصوص
(چَ ) [ په . ] (اِ. )۱ - کنایه از: آسمان . ۲ - نوعی کمان سخت . ،~ کسی لنگ زدن (کن . ) با مشکل و دشواری مواجه شدن .

( ~.) (اِ.) 1 - هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل . 2 - هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب ، چرخ عصاری . ؛~ خیاطی دستگاه مخصوص دوخت پارچه و همانند آن . ؛~ گوشت دستگاه مخصوص خُرد کردن گوشت . 3 - گرد کسی یا چیزی گردیدن .


(چَ) [ په . ] (اِ.)1 - کنایه از: آسمان . 2 - نوعی کمان سخت . ؛~ کسی لنگ زدن (کن .) با مشکل و دشواری مواجه شدن .


لغت نامه دهخدا

چرخ. [ چ َ ] ( اِ ) فلک سیارگان بود. ( فرهنگ اسدی ). آسمان و فلک. ( برهان ). فلک. ( جهانگیری ). کره. سپهر و آسمان و کره فلکی. ( ناظم الاطباء ). آسمان به اعتقاد قدیم که کره ای است گردنده. ( فرهنگ نظام ). گردون. فلک الافلاک :
چرخ چنین است و بر این ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نود.
رودکی.
جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ
ز هرگونه گشته بسر برش چرخ.
ابوشکور.
سرانجامش آمد یکی تیر چرخ
چنین آمده بودش از چرخ برخ.
دقیقی.
برگشت چرخ بر من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره.
کسائی.
چنین داد پیغام هندی ز رای
که تا چرخ باشد تو باشی بجای.
فردوسی.
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.
فردوسی.
چگونه ست ماه و شب و روز چیست ؟
برین گردش چرخ سالار کیست ؟
فردوسی.
که چرخ و زمین و زمان آفرید
بلند آسمان و جهان آفرید.
فردوسی.
اگر چرخ را هست ازین آگهی
همانا که گشتست مغزش تهی.
فردوسی.
الا تا بتابد بر چرخ کوکبی
الا تا همی نپاید بر خاک پیکری.
عنصری.
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان.
عنصری.
تو ای دانشی چند نالی ز چرخ
که ایزد بدی دادت از چرخ برخ
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی.
اسدی.
منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا.
ناصرخسرو.
چرخ حیلتگراست و حیله او
نخرد مرد هوشیار بصیر.
ناصرخسرو.
آب دریا را خورشید بجوشاند
تا برآردش سوی چرخ و شود شیرین.
ناصرخسرو.
چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.
ناصرخسرو.
نه عجب گر نبوَدْشان خبر از چرخ و ز کارش
کز حریصی و جهالت همه در خواب و خمارند.
ناصرخسرو.
حقیر باشد با همت تو چرخ و جهان
بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب.
مسعودسعد.
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است.
خیام.
چرخ و انجم پلاس شام هنوز

چرخ . [ چ َ ] (اِ) نام پرنده ای است شکاری و به این معنی با غین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). نام پرنده ای شکاری است ؛ و صحیح به غین معجمه باشد. (آنندراج ). باز سپید. (ناظم الاطباء). مرغ شکاری . چرغ ، که معرب آن «صَقْر» است . رجوع به چرغ و صَقْر شود :
سوی دشت نخجیر با یوز و باز
همان چرخ و شاهین گردنفراز.

فردوسی .


پس اندر دوان هفتصد بازدار
چه با باشه و چرخ و شاهین کار.

فردوسی .



چرخ . [ چ َ ] (اِخ ) نام شهری بوده قدیم ، در خراسان . (برهان ) . نام شهریست بخراسان . (صحاح الفرس ). نام شهری در خراسان . (ناظم الاطباء). نام دهی است از ولایت غزنین . (برهان ). بمعنی دهی است از مضافات غزنین که شیخ یعقوب چرخی از آنجا بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام دهی است از مضافات غزنین . (جهانگیری ). دهی در غزنین . (ناظم الاطباء). رجوع به چرخی شود :
با خلق بداوری بود قاضی چرخ
وز علم و عمل بری بود قاضی چرخ
بر مشته اگر می برید نیست عجب
زآنروی که مشتری بود قاضی چرخ .

مهستی (از صحاح الفرس ).



چرخ . [ چ َ ] (اِ) فلک سیارگان بود. (فرهنگ اسدی ). آسمان و فلک . (برهان ). فلک . (جهانگیری ). کره . سپهر و آسمان و کره ٔ فلکی . (ناظم الاطباء). آسمان به اعتقاد قدیم که کره ای است گردنده . (فرهنگ نظام ). گردون . فلک الافلاک :
چرخ چنین است و بر این ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نود.

رودکی .


جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ
ز هرگونه گشته بسر برش چرخ .

ابوشکور.


سرانجامش آمد یکی تیر چرخ
چنین آمده بودش از چرخ برخ .

دقیقی .


برگشت چرخ بر من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره .

کسائی .


چنین داد پیغام هندی ز رای
که تا چرخ باشد تو باشی بجای .

فردوسی .


ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.

فردوسی .


چگونه ست ماه و شب و روز چیست ؟
برین گردش چرخ سالار کیست ؟

فردوسی .


که چرخ و زمین و زمان آفرید
بلند آسمان و جهان آفرید.

فردوسی .


اگر چرخ را هست ازین آگهی
همانا که گشتست مغزش تهی .

فردوسی .


الا تا بتابد بر چرخ کوکبی
الا تا همی نپاید بر خاک پیکری .

عنصری .


تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان .

عنصری .


تو ای دانشی چند نالی ز چرخ
که ایزد بدی دادت از چرخ برخ
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی .

اسدی .


منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا.

ناصرخسرو.


چرخ حیلتگراست و حیله ٔ او
نخرد مرد هوشیار بصیر.

ناصرخسرو.


آب دریا را خورشید بجوشاند
تا برآردش سوی چرخ و شود شیرین .

ناصرخسرو.


چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.

ناصرخسرو.


نه عجب گر نبوَدْشان خبر از چرخ و ز کارش
کز حریصی و جهالت همه در خواب و خمارند.

ناصرخسرو.


حقیر باشد با همت تو چرخ و جهان
بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب .

مسعودسعد.


با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است .

خیام .


چرخ و انجم پلاس شام هنوز
بر پرند سحر ندوخته اند.

خاقانی .


این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چرا
سعدالسعود را شرف اندر قران اوست .

خاقانی .


ز چرخ اقبال بی ادبار خواهی او ندارد هم
که اقبال مه نو هست با ادبار سرْطانش .

خاقانی .


چشم بد دور بر در سخنم
چرخ حلقه بگوش همچو در است .

خاقانی .


مؤلف آنندراج نویسد: «و بمعنی آسمان ،بیمروت ، بیوفا، بیمدار، سست عهد، دورنگ ، دولاب رنگ ، آئینه فام ، آئینه گون ، گندناگون ، مینارنگ ، مقوس ، نیلی رواق ، کبودجامه ، سیه کاسه ، سیه دل ، آهن دل ، سنگین دل ، نیلی سلب ، کینه توز، آتشین جولان ، ظالم دولت ، غم اندود، لجوج طبع، جفاپیشه ، جفاکار، کجرو، بدگهر، دنی ، خسیس ، سفله ، پرفن ، حقه باز، شیشه باز، آبله باز، روباه باز، توبتو، کم فرصت ، چوگان پرست ، بی بنیاد، از صفات و چنبر، سبزه ، سبوی ، اطلس ، از تشبیهات اوست ». و این دو بیت را در تشبیه به سبزه و اطلس شاهد آورده :
جوش صحرای قیامت همه در جان من است
سبزه ٔچرخ از این خاک دمیدن گیرد.

ملاقاسم مشهدی .


صد باغ بهشت در نعیمش
صد اطلس چرخ در گلیمش .

فیض فیاضی .


و رجوع به چرخ آبگون و چرخ آبنوس و چرخ آسیائی و چرخ ترساجامه و چرخ چنبری و چرخ دولابی و چرخ گردان و چرخ گردنده و چرخ کبود و چرخ نیلی و چرخ واژگون شود. || روزگار. (ناظم الاطباء). عصر و زمانه . || دایره ٔ جامه بود، یعنی گریبان . (فرهنگ اسدی ). گریبان جامه و پیراهن . (برهان ) (ناظم الاطباء). دیگر بمعنی گریبان برای آنکه پارچه ٔ مدور از پیش جامه برگیرند، به این اسم موسوم شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گریبان . (جهانگیری ). هر چیز مدور؛ که «چرخی » نیز همانست و گریبان جامه را هم بمناسبت مدور بودن ، «چرخ » میگفته اند. (از فرهنگ نظام ) :
بر آب ترا غیبه های جوشن
بر خاک ترا چرخهای گریبان .

منجیک ترمذی (از فرهنگ اسدی ).


کسی کش چشم زخم از چرخ دوزیست
رسد گر چش جهان در چرخ دوزیست .

خسرو دهلوی (از انجمن آرا).


کرته ٔ دولت و اقبال ترا
باد از فتح و ظفر دامن و چرخ .

شمس فخری (از جهانگیری ).


|| دور دامن قبا. (ناظم الاطباء). || پیراهن را نیز گفته اند. (برهان ). پیراهن باشد و آنرا «گریبانی » و «کرته » نیز خوانند. (جهانگیری ). خود پیراهن . (ناظم الاطباء). || قسمی از پیراهن که نامهای دیگرش «گریبانی » و «کرته » بوده . (فرهنگ نظام ). و رجوع به گریبانی و کرته شود :
قبا و چرخ زربفت مرصع
ستام و زین زرین ملمع.

امیرخسرو (از جهانگیری ).


بسکه هر سو شد قبا و چرخ در عالم فراخ
همچو چرخ اطلس اطراف همه کیهان گرفت .

امیرخسرو (از جهانگیری ).


|| کمان سخت . (برهان ). بمعنی کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). کمان را گویند. (جهانگیری ) :
کمان را بزه کرد جنگی فرود
سر خانه ٔ چرخ بر کتف سود.

فردوسی .


کجات آن بر و بازو و تیر و چرخ
که اکنون نداری از آن هیچ برخ .

فردوسی .


خدنگی دگرباره هم چارپر
بچرخ اندرون راند و بگشاد بر.

فردوسی .


آن مبارز که بر آماج دوگان چرخ کشید
نتواند که دهد نرم کمانش را خم .

فرخی .


ز بیم چشم کشد چرخ ورنه نرم بُوَد
بدست او چه درخت و چه آهن و چه کمان .

فرخی .


بزابل نبد هیچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای .

اسدی .


به من دادی این تیر و چرخ اندکی
کزین دو کبوتر بیفکن یکی .

اسدی .


چو بنهادی از کینه برچرخ تیر
به پیکان درآوردی از چرخ تیر.

اسدی .


نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق .

انوری .


لعبت شاخ ارغوان طفل زبان گشاده بین
ناوک چرخ گلستان غنچه ٔ بی دهن نگر.

عطار.


چو زخم از تیر بی تدبیر چرخ است
نه کمتر تیر چرخ از تیر چرخست .

امیرخسرو (از جهانگیری ).


ای ز چرخت پرنده بر گردون
طایران چهار پر سهام .

شمس طبسی (از جهانگیری ).


رجوع به چرخ چاچی شود.
|| نوعی از کمان که آنرا «تخش » گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). قسمی تیر و کمان بزرگ :
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر
چو آتش چرخ را پر کرد و بشتافت
کزآتش بیندا پاداش و کیفر.

حکیم ازرقی (از انجمن آرا).



|| کمان حکمت را نیز گویند و آن نوعی از منجنیق است که بدان تیر اندازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). قسمی منجنیق که در قلعه ها دارند. (صحاح الفرس ) :
دو صد چرخ بر هر سوئی بد کمان
ز دیوار دژ چون سر بدگمان .

فردوسی .


|| طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و غیره . (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و بزرگان . (فرهنگ نظام ) :
بیاراست جائی بلند و فراخ
سرش برتر از چرخ درگاه وکاخ .

فردوسی .


|| جائی که انگور در آن ریزند و لگد کنند تا شیره ٔ آن برآید، و بعربی «معصر» خوانند. (برهان ). جائی که انگور در آن ریخته لگد کنند تا شیره ٔ وی برآید. (ناظم الاطباء). چرخشت . چُروخ (در لهجه ٔ مردم فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). رجوع به چرخشت شود. || گردیدن چرخ ابریشم تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخی که بدان پنبه ریسند و هر چیز که دور زند. (برهان ). هر چیز که حرکت دوری کند مانند چرخ فلک و چرخ ابریشم تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخی که بدان پنبه ریسند. (انجمن آرا) (آنندراج ).و نیز چرخ ندافی و چرخ صیقل گری و چرخ آهنگری . (از آنندراج ). حرکت دوری را گویند مانند گشتن چرخ عصاری وچرخی که بدان پنبه ریسند و امثال آن . (جهانگیری ). هر چیز که حرکت دوری کند و بر دور محور خود بگردد، مانند چرخ فلک ، چرخ ابریشم تابی و چرخ پنبه یا پشم ریسی و چرخ آسیا و چرخ دولاب و چرخ عصاری و جز آن . (ناظم الاطباء). هر چیزی که حرکت دوری کند مانند چرخ چاه و چرخ پنبه ریسی و چرخ ابریشم تابی . (فرهنگ نظام ) . چرخ فلک و هر چیز گردگرد. هر چیز که بچرخد یعنی بر گرد محور خویش بگردد. رجوع به چرخ آبکشی و چرخ آسیا و چرخ چاه و چرخ ابریشم تابی و چرخ رسن تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخ فلک شود :
بدان تا نهند از بر چاه چرخ
که لشکر از آن آب یابندبرخ .

فردوسی .


پرستنده بشنید و آمد دوان
رسن بود با دلو و چرخ روان .

فردوسی .


یکی دختری دید برسان ماه
فروهشته از چرخ دلوی بچاه .

فردوسی .


شهب همچو افکنده از نور نیزه
و یا چون ز چرخی رها گشته حبلی .

منوچهری .


دلو چی و حبل چی و چرخ چی
این مثالی بس رکیک است ای غوی .

مولوی .


چرخ ، زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو بمرد بهل .

اوحدی .


|| حرکت دوری . گرد کسی گردیدن . (برهان ). حرکت دوری و گردش دولابی و گردش بر دور کسی یا بر دور خود. (ناظم الاطباء). حرکت دوری چیزی ، مثل حرکت دوری چرخ چاه . (فرهنگ نظام ). مطلق حرکت دورانی و دائره ای شکل . دوران و گردش دائره ٔ هر چیز اعم از موجودات ذیروح یا غیرذیروح . گردگردی . دور. دوران . عمل چرخیدن بدور خود یا به دور دیگری . || ارابه و گردون . (ناظم الاطباء). گردونه . غلطک . قرقره . غلطک که معمولاً دو یا چهار تا از آن زیر ارابه ها و کالسکه ها و اتومبیل ها و امثال آن راست کنند تا به چرخیدن آن ، رفتار حاصل شود. چهارپایه ٔ گردان درشکه وگاری و امثال آن . پایه های مدور متحرک وسائل نقلیه از درشکه و کالسکه و اتومبیل و غیره . هر یک از چهار حلقه ٔ چوبی یا آهنی یا لاستیکی که زیر ارابه ، درشکه ، اتومبیل و امثال آن جای دارد و به گردیدن آن ارابه گردیدن گیرد :
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.

دقیقی .


همی تا بگردد فلک چرخوار
بود اندر او مشتری را گذار.

فردوسی .


چرخ ترا دولت سمائی رهبر
تیغ ترا نصرت خدائی افسان .

مسعودسعد.


|| در تداول عامه ، دوچرخه . دوچرخه ٔ آهنین که بر او سوار شوند و با حرکت پاها یا بوسیله ٔ بنزین به گردش آید و دوچرخه سوار بوسیله ٔ آن طی طریق کند. رجوع به چرخ سوار و دوچرخه شود. || چرخ زدن درویشان در هنگام سماع . (برهان ). حرکت دوری را نامند، مانند چرخ زدن درویشان در هنگام سماع . (جهانگیری ). گردش دوری درویشان در هنگام سماع . (ناظم الاطباء). حرکت تند و پیوسته در حال ایستادگی بر یک جای بگرد خویش ، چنانکه صوفیان گاه سماع و ورزشکارانی که ورزش باستانی کنند، در گود زورخانه و کودکان هنگام بازی . رقصی دوری که صوفیان گاه سماع کنند. عمل چرخیدن درویشان :
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار.

سعدی (از انجمن آرا).


|| بمعنی دور هم هست که برادر تسلسل باشد. (برهان ). دور و تسلسل . (ناظم الاطباء). || در تداول عامه ، ماشین . دستگاه . ماشینی که با آن خیاطی کنند. ماشین جوراب بافی . ماشین کره گیری . || دف ، زیرا که «چرخ » مدور را گفته اند و آن نیز مدور است و به این جهت بعربی او را «دایره » گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دائره . (ناظم الاطباء). دائره را که از انواع ساز است «چرخ » میگفته اند. (فرهنگ نظام ) :
چرخ درآمد به ترنگاترنگ
زهره بیکباره فروریخت چنگ .

مولوی (از انجمن آرا).


توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد درچاه تنگ
جز من و ساقی بنماند کسی
چون کند آن چرخ ترنگاترنگ .

مولوی (از انجمن آرا).


|| بمناسبت کمان و تیر «تفنگ » را نیز «چرخ » گویند و گلوله ٔ آنرا «تیر» گویند، زیرا که چنانکه کمان تیر را بقوت جسمانی بازوی کماندار به دشمن رساند، تفنگ هم بقوت نیروی داروی آتشین که «باروت » باشد گلوله را که بمنزله ٔ پیکان تیر است بخصم رساند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تفنگ . (ناظم الاطباء). نوعی سلاح آتشین . رجوع به چرخدارشود. || گوی . (ناظم الاطباء). کروی شکل . || دایره . (ناظم الاطباء). شکلی از اشکال هندسی .

فرهنگ عمید

۱. وسیله ای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود می چرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.
۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبه ریسی، چرخ نخ ریسی.
۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخ دار جهت حمل بار.
۴. [عامیانه] دوچرخه.
۵. (بن مضارعِ چرخیدن ) = چرخیدن
۶. (اسم مصدر ) گردش چیزی یا کسی به گرد خود یا بر گرد چیز دیگر، دور، دَوَران، گردش.
۷. (ورزش ) در ورزش باستانی، حرکتی در گود زورخانه که با دست های باز، گرد خود می چرخند.
۸. [قدیمی، مجاز] آسمان، فلک، گردون: ز خورشید بر چرخ تابنده تر / ز جان سخن گوی پاینده تر (فردوسی: ۸/۲۴۸ ).
۹. [قدیمی، مجاز] روزگار، عصر، زمانه: تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ چو از تو بُوَد کژّی و بی رهی / گناه از چه بر چرخ گردان نهی (اسدی: ۳۶۸ ).
۱۰. [قدیمی] کمان.
۱۱. [قدیمی] نوعی منجنیق، مخصوص انداختن تیر: خدنگی دگر باره با چارپر / به چرخ اندرون راند و بگشاد بر (فردوسی: ۲/۲۹۳ حاشیه ).
۱۲. [قدیمی] گریبان، یقۀ پیراهن که گرد بریده شود.
۱۳. [قدیمی] دور دامن.
۱۴. [قدیمی] نوعی پیراهن: قبای چرخ زربفت و مرصع / ستام و زین زرین و ملمع (امیرخسرو: مجمع الفرس: چرخ ).
۱۵. (موسیقی ) [قدیمی] دف، دایره: جز من و ساقی بنماند کسی / چون کند آن چرخ ترنگاترنگ (مولوی: لغت نامه: چرخ ).
* چرخِ آب کشی: = * چرخ چاه
* چرخِ آبگون: [قدیمی، مجاز] آسمان.
* چرخ آبنوس: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: یکی گوی در خم چوگان فکند / بدانسانش زی چرخ گردان فکند – که گوی از شدن سوی چرخ آبنوس / به رفتن لب ماه را داد بوس (اسدی: لغت نامه: چرخ آبنوس ).
* چرخ اثیر: [قدیمی، مجاز] فلک نهم یا کرۀ آتش.
* چرخ اخضر: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: به دانش گرای ای برادر که دانش / تو را برگذارد ازاین چرخ اخضر (ناصرخسرو: ۳۰۷ ).
* چرخ اطلس: [قدیمی، مجاز] = فلک الافلاک
* چرخ اکبر: [قدیمی، مجاز] = فلک الافلاک
* چرخ برین: [قدیمی، مجاز] = فلک الافلاک
* چرخ بلند: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ چاه: نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه.
* چرخ چنبری: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ خضرا: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ خوردن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. چرخیدن، گشتن، گردش.
۲. بر گِرد خود یا چیزی گشتن.
* چرخ دادن: (مصدر متعدی )
۱. چرخاندن.
۲. گردش دادن، گرداندن.
* چرخ دوار: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون* چرخ دولاب: = * چرخ چاه
* چرخ دولابی: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: فغان زاین چرخ دولابی که هر روز / به چاهی افکند ماهی دل افروز (جامی۵: ۸۷ ).
* چرخ روان: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: چنین است آیین چرخ روان / توانا به هر کار و ما ناتوان (فردوسی: ۸/۳۹۶ ).
* چرخ زدن: (مصدر لازم )
۱. چرخیدن، گشتن، گردش.
۲. بر گِرد خود یا چیزی گشتن: هست به پیرامنش طوف کنان آسمان / آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا (خاقانی: ۴۱ ).
۳. [قدیمی] سماع کردن.
* چرخ فلک:
۱. نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه هایی که در هوا می چرخد.
۲. نوعی آتش بازی که فشفشه ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می چرخد.
۳. [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ: ۶۰۶ ).
* چرخ کبود: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: بدان را بد آید ز چرخ کبود / به نیکان همه نیکی آید فرود (نظامی۶: ۱۰۹۱ ).
* چرخ گردان: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: هم این چرخ گردان بر او بگذرد / چنین داندآن کس که دارد خرد (فردوسی: ۵/۵۴۹ ).
* چرخ مقوس: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: چرخ مقوس هدف آه توست / چنبر دلوش رسن چاه توست (نظامی۱: ۱۳ ).
* چرخ مینا: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ ناری: [قدیمی] کرۀ اثیر و عنصر آتش که بالای کرۀ هوا قرار دارد.
* چرخ نیلوفری: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را (ناصرخسرو: ۱۴۲ ).
= چرغ

۱. وسیله‌ای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود می‌چرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.
۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبه‌ریسی، چرخ نخ‌ریسی.
۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخ‌دار جهت حمل بار.
۴. [عامیانه] دوچرخه.
۵. (بن مضارعِ چرخیدن) = چرخیدن
۶. (اسم مصدر) گردش چیزی یا کسی به گرد خود یا بر گرد چیز دیگر؛ دور؛ دَوَران؛ گردش.
۷. (ورزش) در ورزش باستانی، حرکتی در گود زورخانه که با دست‌های باز، گرد خود می‌چرخند.
۸. [قدیمی، مجاز] آسمان؛ فلک؛ گردون: ◻︎ ز خورشید بر چرخ تابنده‌تر / ز جان سخن‌گوی پاینده‌تر (فردوسی: ۸/۲۴۸).
۹. [قدیمی، مجاز] روزگار؛ عصر؛ زمانه: ◻︎ تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ ـ چو از تو بُوَد کژّی و بی‌رهی / گناه از چه بر چرخ گردان نهی (اسدی: ۳۶۸).
۱۰. [قدیمی] کمان.
۱۱. [قدیمی] نوعی منجنیق، مخصوص انداختن تیر: ◻︎ خدنگی دگر‌باره با چارپر / به چرخ اندرون راند و بگشاد بر (فردوسی: ۲/۲۹۳ حاشیه).
۱۲. [قدیمی] گریبان؛ یقۀ پیراهن که گرد بریده شود.
۱۳. [قدیمی] دور دامن.
۱۴. [قدیمی] نوعی پیراهن: ◻︎ قبای چرخ زربفت و مرصع / ستام و زین زرین و ملمع (امیرخسرو: مجمع‌الفرس: چرخ).
۱۵. (موسیقی) [قدیمی] دف؛ دایره: ◻︎ جز من و ساقی بنماند کسی / چون کند آن چرخ ترنگاترنگ (مولوی: لغت‌نامه: چرخ).
⟨ چرخِ آب‌کشی: = ⟨ چرخ چاه
⟨ چرخِ آبگون: [قدیمی، مجاز] آسمان.
⟨ چرخ آبنوس: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ یکی گوی در خم چوگان فکند / بدانسانش زی چرخ گردان فکند – که گوی از شدن سوی چرخ آبنوس / به رفتن لب ماه را داد بوس (اسدی: لغت‌نامه: چرخ آبنوس).
⟨ چرخ اثیر: [قدیمی، مجاز] فلک نهم یا کرۀ آتش.
⟨ چرخ اخضر: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ به دانش گرای ای برادر که دانش / تو را برگذارد ازاین چرخ اخضر (ناصرخسرو: ۳۰۷).
⟨ چرخ اطلس: [قدیمی، مجاز] = فلک‌الافلاک
⟨ چرخ اکبر: [قدیمی، مجاز] = فلک‌الافلاک
⟨ چرخ برین: [قدیمی، مجاز] = فلک‌الافلاک
⟨ چرخ بلند: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون
⟨ چرخ چاه: نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه.
⟨ چرخ چنبری: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون
⟨ چرخ خضرا: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون
⟨ چرخ خوردن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. چرخیدن؛ گشتن؛ گردش.
۲. بر گِرد خود یا چیزی گشتن.
⟨ چرخ دادن: (مصدر متعدی)
۱. چرخاندن.
۲. گردش دادن؛ گرداندن.
⟨ چرخ دوار: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون⟨ چرخ دولاب: = ⟨ چرخ چاه
⟨ چرخ دولابی: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ فغان زاین چرخ دولابی که هر روز / به چاهی افکند ماهی دل‌افروز (جامی۵: ۸۷).
⟨ چرخ روان: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ چنین است آیین چرخ روان / توانا به هر کار و ما ناتوان (فردوسی: ۸/۳۹۶).
⟨ چرخ زدن: (مصدر لازم)
۱. چرخیدن؛ گشتن؛ گردش.
۲. بر گِرد خود یا چیزی گشتن: ◻︎ هست به پیرامنش طوف‌کنان آسمان / آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا (خاقانی: ۴۱).
۳. [قدیمی] سماع کردن.
⟨ چرخ فلک:
۱. نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به‌صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه‌هایی که در هوا می‌چرخد.
۲. نوعی آتش‌بازی که فشفشه‌ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می‌کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می‌چرخد.
۳. [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ: ۶۰۶).
⟨ چرخ کبود: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ بدان را بد آید ز چرخ کبود / به نیکان همه نیکی آید فرود (نظامی۶: ۱۰۹۱).
⟨ چرخ گردان: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ هم این چرخ گردان بر او بگذرد / چنین داندآن ‌کس که دارد خرد (فردوسی: ۵/۵۴۹).
⟨ چرخ مقوس: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ چرخ مقوس هدف آه توست / چنبر دلوش رسن چاه توست (نظامی۱: ۱۳).
⟨ چرخ مینا: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون
⟨ چرخ ناری: [قدیمی] کرۀ اثیر و عنصر آتش که بالای کرۀ هوا قرار دارد.
⟨ چرخ نیلوفری: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چرخ آبگون: ◻︎ درخت تو گر بار دانش بگیرد / به ‌زیر آوری چرخ نیلوفری را (ناصرخسرو: ۱۴۲).


چرغ#NAME?


دانشنامه عمومی

چَرخ ابزاری است گِرد که کاربردهای گوناگون دارد؛ ولی نخستین و مهم ترین کاربرد آن کاهش اصطکاک و تسهیل حرکت است. چرخ از مهم ترین اختراعات انسان است که در هزارهٔ چهارم پیش از میلاد در سرزمین باستانیِ سومر ساخته شد.
گاهی اعتبار نخستین تصویر از اسباب نقلیه چرخ دار به فرهنگ حلف در سال های ۶۵۰۰ تا ۵۱۰۰ پیش از میلاد مسیح داده شده است ولی این جای تردید دارد چنان که هیچ شواهدی نیست که حلفیان از اسباب نقلیه چرخ دار یا یا حتی چرخ سفال گری استفاده کرده باشند.
یکی از نخستین چرخ های مقدماتی، معروف به «چرخ کُند»، در هزاره پنجم پیش از میلاد مسیح در خاورمیانه وجود داشته اند. یکی از متقدم ترین نمونه های آن در تپه پردیس ایران کشف کشده است که تاریخ آن به ۵۲۰۰ تا ۴۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح بازمی گردد. این چرخ ها از سنگ یا سفال درست می شدند و با گیره ای در مرکزشان به زمین بسته می شدند. ولی تکان دادن آن ها خیلی زور می برد.
چرخ (فیلم ۱۹۲۳). چرخ (فرانسوی: La Roue) یک فیلم صامت درام به کارگردانی ابل گانس محصول سال ۱۹۲۳ است. از بازیگران آن می توان به آیوی کلوس اشاره کرد. فیلم به لحاظ استفاده از ریتم سریع و تکنیک های نورپردازی از آثار انقلابی دورهٔ خود به شمار می رود.

چرخ (فیلم ۱۹۸۱). چرخ (به هندی: Chakra) فیلمی محصول سال ۱۹۸۱ و به کارگردانی رابیندرا دارماجی است. در این فیلم بازیگرانی همچون اسمیتا پاتیل، نصیرالدین شاه، کولبوشان کارباندا ایفای نقش کرده اند.

چرخ (فیلم). چرخ (فیلم) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی غلامرضا رمضانی ساختهٔ سال ۱۳۷۶ است.

دانشنامه آزاد فارسی

چَرخ (wheel)
قاب یا صفحه ای دایره ای که به دور محوری مرکزی می چرخد. چرخ بخش تفکیک ناپذیرِ اغلب وسایل حمل ونقل زمینی است. قدیمی ترین چرخ هایی که می شناسیم در حدود ۳۵۰۰ تا ۳۰۰۰پ م در بین النهرین ساخته شدند. وسایل نقلیۀ چرخ دار پس از اختراع چرخ سفالگری پدید آمدند و دیری نگذشت که ارابه های چرخ دار جای سورتمه ها را در حمل ونقل گرفتند. چرخ در ساده ترین شکل خود یک قُرص یا قاب چوبی توپُر بود که روی محوری گِرد قرار می گرفت و با دوبل های چوبی به آن متصل می شد. بعدها بخش هایی از این قرص را تراشیدند تا چرخ سبک تر شود. ابداع و به کارگیری پره های شعاعی در چرخ ها به حدود ۲۰۰۰پ م برمی گردد. اختراع چرخ نقطۀ عطف بزرگی در پیشرفت تمدن بشر است. نتیجۀ این اختراع استفادۀ مؤثرتر از نیروی حیوانات در کشاورزی و کارهای دیگر بود. پس از آن چرخ به ابزار مکانیکی بسیار گران بهایی برای کنترل جریان و جهت نیرو یا توان تبدیل شد. کاربردهای چرخ در زندگی امروزی و فناوری مدرن به راستی ناشمردنی است و انواع گوناگون فراوانی با کارکردهای مختلف در صنایع متعدد دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{trolley} [گردشگری و جهانگردی] وسیله ای چرخ دار برای حمل انواع وسایل و خوراکی ها در غذاخوری/ رستوران

نقل قول ها

چَرخ ابزاری است گِرد که کاربردهای گوناگون دارد؛ ولی نخستین و مهم ترین کاربرد آن کاهش اصطکاک و تسهیل حرکت است. چرخ از مهم ترین اختراعات انسان است که در هزارهٔ چهارم پیش از میلاد در سرزمین باستانیِ سومر ساخته شد.
• «چوب لای چرخ گذاشتن»کنایه از ایجاد مانع برای انجام کاری• «چرخ را دوباره اختراع کردن»کنایه از صرف وقت و هزینه برای انجام کاری که قبلاً انجام شده است• «نقلست که عبدالرحمن سلمی گفت: به نزدیک شیخ ابوعثمان بودم کسی از چاه آب می کشید آواز از چرخ می آمد می گفت: یا عبدالرحمن می دانی که این چرخ چه می گوید گفتم چه می گوید گفت: الله الله.» -> عطار، تذکرة الأولیاء، ذکر شیخ ابوعثمان مغربی رحمةالله علیه
• «سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنان که دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند / شیر کو تا کف و سر پنجه مردان بیند»• «و عقیق بدین شهر صنعا کنند و آن سنگی است که از کوه ببرند و در میان ریگ بر تابه به آتش بریان کنند و در میان ریگ به آفتابش پرورند و به چرخ به پیارند، و من به مصر دیدم که شمشیری به سوی سلطان آورده بودند از یمن که دسته و برچک او از یک پاره عقیق سرخ بود مانند یاقوت.»• «آنچه آموخت بما چرخ، سیه کاریست / گر چه کردیم سیه بس ورق و دفتر» -> پروین اعتصامی
• «آنکه باشد بر جودش همه آفاق عیال / ز زنی که چنویی زاید شد چرخ عزب» -> سنایی
• «لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم / ز آب تو چرخی می زنم مانند چرخ آسیا» -> مولوی
• «با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل / چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است» -> خیام
• «ای چرخ فلک خرابی از کینه تست / بیدادگری شیوه دیرینه تست» -> خیام

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چرخ‏ در دو معنا استعمال شده است. چرخ به معنای نخست به مناسبت در باب طهارت به کار رفته است.
۱-چرخ وسیله‏ای دایره شکل که گرد محور خود می‏چرخد.
۲-چرغ.
احکام چرخ
کف پا و ته کفش نجس با راه رفتن روی زمین با شرایطی پاک می‏شود.
برخی، چرخ وسایط نقلی همچون گاری و خودرو را نیز ملحق به کف پا و ته کفش نموده‏اند، لیکن برخی در پاک شدن آن اشکال کرده‏اند.


گویش مازنی

/charKh/ باز عقاب ماهیگیر & از خاندان های ساکن در روستایی از شهرستان نور

باز عقاب ماهیگیر


از خاندان های ساکن در روستایی از شهرستان نور


واژه نامه بختیاریکا

فِرتِنَک؛ تُرتُرو
دِر خورا

جدول کلمات

گردون

پیشنهاد کاربران

چرخ یا بالابان ( Saker falcon ) با نام علمی Falco cherrug یکی از گونه های بزرگ تیره شاهینیان ( Falconidae ) است.
چرخ بزرگترین شاهین بومی ایران است. طول بدن آن از ابتدای خم بال تا انتهای دم در حالت معمولی از 38 سانتی متر تا 43 سانتی متر متغیر است و در حالات بسیار استثنایی به 47 سانتی متر نیز می رسد. به این اندازه رسیدن چرخ بستگی به پارامترهای زیادی از جمله مساعد بودن شکارگاه، جوانی والدین و نوع زیر گونه این پرنده دارد. اما عموما طول پرندگان بومی ایران به زحمت از 43 سانتی متر ( از ابتدای خم بال تا انتهای دم ) تجاوز می کند. در تیره شاهینیان پرندگان ماده بزرگ تر از نرها هستند. به طور تقریبی می توان گفت اندازه هایی مابین 38 - 40 سانتی متر و از 40 سانتی متر به بالا ماده هستند.
پرندگانی که روی گستره مرزی تشخیص نر و ماده از لحاظ اندازه قرار دارند را می توان از روی بزرگی سر و پنجه ها تشخیص داد. پرندگان ماده سری کوچک تر و پنجه هایی کلفت تر دارند. اما از لحاظ رنگ آمیزی تفاوتی بین نر و ماده وجود ندارد.
دم این پرنده نسبتا بلند و دارای بال هایی دراز و نوک تیز است. طول بال های این شاهین بزرگ بین 105 تا 129 سانتی متر متغیر است. این پرنده گونه مهاجر است و در فصول سرد سال به مناطق گرم تر مهاجرت می کنند. به این پدیده اصطلاحا زمستان گذرانی گفته می شود. تمامی زیر گونه های این پرنده مهاجرت دارند، حتی پرندگان بومی نیز این کار را انجام می دهند؛ اما مسافتی که مهاجرت می کنند بسیار کمتر از پرندگان دیگر است.
زیست گاه
در حقیقت چرخ را می توان شکارچی روز زی علفزارهای وسیع دانست. اما این امر بدین معنی نیست که این پرندهن در کوهستان و کوهپایه ها دیده نمی شود. در واقع استپ را اولین و اصلی ترین زیستگاه این پرنده قلمداد می کنند. اگر بالابانی در شکاف صخره ای تخم گذاری کرده باشد؛ یقین بدانید این لانه مشرف به دشت وسیعی است. دلیل این امر نیز بسیار واضح است: به دلیل مورفولوژی خاص این پرنده که شامل بال های بلند و نوک تیز است؛ قدرت شکار در مناطق جنگلی پردرخت را ندارد.
پراکندگی جغرافیایی در دنیا
گاهی اوقات به این پرنده، شاهین بیابان ( Desert falcon ) اطلاق می شود. پراکندگی جغرافیایی چرخ از اروپای غربی تا شمال کره و از مرزهای جنوبی جنگل های تایگا سیبری تا بیابان ها و استپ های مرتفع خاورمیانه و تبت است، چرخ در حقیقت یک پرنده بیابانی و نیمه بیابانی است.
پراکندگی جغرافیایی در ایران
در فصل مهاجرت این پرنده در تمامی نقاط ایران به جز مناطق جنگلی دیده می شود؛ بالابان هایی که در ایران تولید مثل می کنند د رتمامی نقاط ایران به جز نواحی جنوبی استان های سیستان و بلوچستان، هرمزگان و بوشهر وجود دارند. اما در بعضی از مناطق مانند نواحی شمال شرقی ( استان های گلستان، خراسان شمالی، خراسان رضوی و سمنان ) ورشته کوه های زاگرس تولید مثل آنها بیشتر است. در بقیه مناطق ایران و به خصوص استان تهران نیز این پرنده تولید مثل می کند.
رژیم غذایی
این پرنده شکاری پستانداران و پرندگان کوچک تا متوسط را در طبیعت شکار می کند. رژیم غذایی چرخ در وحش بسیار متنوع است. این پرنده از خانواده موش ها Muridae شامل موش ها ، هامسترها، ول ها و عمدتا جربیل ها، خانواده سنجاب ها Sciuridae، تیره کبوتریان columbidae راسته سوسمارها order sauria وعمدتا خانواده آگاماهاAgamidae، حشرات مناطق استپی مانند ملخ و بسیاری دیگر از جانوران در رژیم غذایی خود استفاده می کند. میزان مصرف از هر یک از این منابع غذایی بسته به سن پرنده ومنطقه زیست آن متفاوت است. برای مثال بالابان ماده در سه روز اول خارج شدن جوجه ها از تخم فقط آنها را با حشراتی مانند ملخ و آگاماها تغذیه می کند. چرا که گوشتی زودهضم و مقوی برای جوجه ها دارند. یکی دیگر از موارد، منطقه زیست این پرنده است. اگر چرخ در مناطقی زیست کند که در آن موش به وفور یافت شود، بیشتر به شکار آنها می پردازد.
اما مطلبی که در این باب اهمیت دارد این است که تقریبا در بین تمامی بالابان ها جدا از زیرگونه و مناطق زیستشان ول ها Arvicolinae و جربیل ها Gerbillinae سهم بسیار عمده ای در رژیم غذایی این پرنده شکاری دارند.
لانه سازی Nesting
فصل جفت گیری این پرنده از اواسط اسفند ماه تا اوایل فروردین ماه در ایران است که البته با توجه به شرایط آب و هوایی دارای تلرانس 15 روزه است در فصل جفت گیری این شاهین بزرگ لانه سازی نمی کند وترجیح می دهد از لانه هایی که توسط سایر پرندگان مانند کلاغ سیاه Ravens، کورکور سیاه Black kite، سارگپه پا بلند long - legged buzzard، عقاب شاهی Imperial Eagle، و یا حتی لانه هایی که به دست بشرت ساخته شده اند Artificial nest استفاده کند.
در بسیاری از مناطق کشورمان سرزمین های استپی وسیعی وجود دارند. پوشش گیاهی شامل رستنی های کوتاه قامت است و تا جایی که چشم کار می کند از این گیاهان دیده می شود. در این بیابان ها، ظرفیت بسیار بالایی برای زندگی پستانداران و پرندگان کوچک وجود دارد و لیکن لانه های مناسب برای پرندگان شکاری در محدودیت قرار دارد. در این گونه استپ ها است که چرخ falco cherrug روی زمین لانه می سازد.
به علت عدم وجود مکانی مناسب برای لانه سازی و در دسترس بودن فراوان دکل های برق در سالیات اخیر بالابان ها روی آنها تولید مثل می کنند. این پدیده برای ادامه نسل این گونه بسیار مضر است. وجود میدان های مغناطیسی قوی در حوالی دکل های برق و خطوط انتقال آن ، اثرات سویی روی جوجه ها و حتی والدین می گذارد و در سالیان آینده قدرت باروری آنها به شدت تهدید می شود. حتی این مسدان های قوی مغناطیسی ممکن است در سال اول نیز از تبدیل شدن تخم ها به جوجه جلوگیری کند.
این پرنده در هر سال بین 1 تا 6 تخم میگذارد و 28 تا 32 روز روی آنها می خوابد. طی این مدت ماده توسط نر تغذیه می شود. در حالت خاصی مخصوصا در هنگام غذا خوردن ماده دیده شده اس . . .

چَرخ ابزاری است گرد که کاربردهای گوناگون دارد ولی نخستین و مهم ترین کاربرد آن کاهش اصطکاک و تسهیل حرکت است. چرخ از مهم ترین یافته های انسان است که در هزاره چهارم ( پیش از میلاد ) در کشور باستانی سومر ساخته شد.
قس
العجلة جهاز دائری یمکنه الدوران حول محوره، بحیث یسهل الحرکة أو النقل أو أداء الشغل فی الآلات. تتغلب العجلة مع قضیب مثبت على الاحتکاک بتسهیل الحرکة عن طریق التدحرج. تستخدم الکلمة بشکل أعم للتعبیر عن الأجسام الدائریة الأخرى التی تدور أو تلف.
محتویات [اعرض]
[عدل]تاریخ
یعود أصل العجلات کما یتوقع إلى سومر القدیمة ( حالیاً فی العراق ) فی الألفیة الخامسة قبل المیلاد، حیث استعملت أصلاً کعجلات صنع الفخار. وصلت العجلات الهند وباکستان مع حضارة وادی الإندوس فی الألفیة الرابعة قبل المیلاد. وجدت قرب الجزء الشمالی من القوقاز قبور عدیدة دفن فیها أشخاص منذ 3700 قبل المیلاد ومعهم عربات ثنائیة ورباعیة العجلات. أقدم تصویر لما یمکن أن یکون مرکبة بعجلات ( فی هذه الحالة عربة بأربع عجلات وقضیبین محوریین ) یوجد على قِدر فخاری وجد فی جنوب بولندا یعود لعام 3500 قبل المیلاد.
وصلت العجلات أوروبا والهند ( حضارة وادی الإندوس ) فی الألفیة الرابعة قیل المیلاد. فی الصین ثبت وجود العجلات واستخدامها فی عربات بعجلتین وحصان حوالی 1200 قبل المیلاد، وإن کان باربییری - لو اقترح وجود عربات صینیة بعجلات عام 2000 قبل المیلاد. فیما هل کان هناک "اختراع مستقل للعجلة" فی شرق آسیا أم أن المفهوم عبر إلى هناک عبر جبال الهیمالایا سؤال مفتوح، بل لقد اقترح أن تعریف الصین بالعجلة کان من خلال الفاتحین الذین قادوا العربات الثنائیة العجلات، والذین یحتمل أن لهم علاقة ببدایة عائلة شانج ( نحو العام 1700 ) [1].
یحاجج بعض علماء الآثار لفکرة الأصل الأوروبی للدولاب مع المحور. یُزعم أن العومل الطبیعیة لأوروبا ( حیث السهول ذات السطوح القاسیة التی یصعب جرّ الحمولات الثقیلة علیها، وتوفّر کمیات من خشب الأشجار استعملها حرفیون مهرة فی کل مجالات الحیاة ) وفرت أفضل ظرف لاختراع دولاب للاستخدام فی النقل. حیث یمکن من التسلسل الزمنی لأقدم المعروف من العیّنات والتمثیلات للعجلات والمرکبات ذات العجلات رؤیة أن الاختراع قد تم فی أوروبا فیما لا یتأخر عن النصف الأول من الألفیة الرابعة.
[عدل]تأثیل
کلمة دولاب کلمة مرکبة من دولا أی الإناء وآب وهو الماء بالفارسیة؛ إذ کانت اسما للناعورة التی تدیرها دابة فتسقی. [2]
[عدل]صناعة أولى الدوالیب الهوائیة
عام 1845 تمکن الأمریکی جون دنلوب من اکتشاف الدوالیب الهوائیة وتلاه الفرنسی ادوار میشلان عام 1895 حیث تمکن من صنع الدوالیب فی سیارة سباق من مدینة باریس إلى مدیتة بوردو الفرنسیة وفی عام 1948 أنتج میشلان فی فرنسا الدوالیب القطریة رادیال إنتاجا تجاریا.
[عدل]بدائل
هذا القسم فارغ أو غیر مکتمل، مساعدتکم مرحب بها!
[عدل]استخدام العجلة کرمز
أصبحت العجلة، ثقافیاً وروحیاً، تشبیهاً قویاً لدورة أو تکرار منتظم ( مثل التشاکرا، والتناسخ، والین والیانج، وغیرها ) .
تستخدم العجلة المجنحة کرمز للتطور، حیث تظهر فی کثیر من السیاقات منها ختم باناما وشعار دوریة الطرق العامة فی أوهایو.
[عدل]انظر أیضا
دولاب جنیف
[عدل]هوامش
^ Gwynne Dyer, p. 159
^ ( أدى شیر، ص. 65 )
[عدل]مراجع
أدى شیر. الألفاظ الفارسیة المعربة. الطبعة الثانیة 1987 - 88
Dyer, Gwynne; War: the new edition, Vintage Canada Edition, Randomhouse of Canada, Toronto, ON
تصنیفان: صناعات میکانیکا
قس
Tekerlek ya da teker, dairesel bir formu olan ve genellikle bir eksen ( bazen dingil ) etrafında dönme yeteneği ile çoğunlukla bir yükün bir yerden bir yere hareketini kolaylaştırmak amacıyla kullanılan araç. Yekpare, parçalı veya merkezden dışarıya parmaklıklı ( İng: spoked ) yapıda olabilir.
En yaygın örneklerine taşımacılıkta kullanılan araçlarda rastlanmaktadır. Çalışma prensibinin en temel açıklaması bir dingil ile birlikte yaptığı dönme hareketi sayesinde sürtünme kuvvetini yenmek biçiminde yapılabilir. Tekerleğin dönme hareketini yapabilmesi için mutlaka yer çekimi kuvveti ya da bir başka dış kuvvete maruz kalması gerekmektedir.
[değiştir]Tarihçe
En eski tekerlek, yaklaşık 5. 000 yıl önce mezapotamyada yapılmıştır. Tekerlek ile ilgili en eski kayıt, M. Ö. 3. 500 yıllarına ait tekerlekli bir kızağı resmeden Sümer ( Erech ) piktogramıdır. Tekerlek fikri muhtemelen kütüklerin kolayca yuvarlanarak taşınması amacıyla kullanılmasından doğmuştur. Bilinen en eski tekerler, bir kazık üzerine geçirilmiş üç tahta diskten oluşur. [1]
[değiştir]Kaynakça
^ "Tekerlek. " Encyclopædia Britannica. Encyclopædia Britannica Online. Encyclopædia Britannica Inc.
[[nn:Hjul]
Kategori: Tekerlekler
قس
A wheel is a circular component that is intended to rotate on an axle. The wheel is one of the main components of the wheel and axle which is one of the six simple machines. Wheels are also used for other purposes, such as a ship's wheel, steering wheel and flywheel.
Wheels, in conjunction with axles, allow heavy objects to be moved easily facilitating movement or transportation while supporting a load, or performing labor in machines. Common examples are found in transport applications. A wheel greatly reduces friction by facilitating motion by rolling together with the use of axles. In order for wheels to rotate, a moment needs to be applied to the wheel about its axis, either by way of gr . . .

چرخ: در پهلوی چرگ čarg بوده است. به معنی آسمان
( ( که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه
ستارست پیش اندرش یا سپاه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )


Akmak فعلی ترکی به معنی حرکت کردن که از آن کلمه akar به معنی متحرک ویا ابزار و وسیله حرکت یا جابه جایی به دست میآید که از آن کلمه akari یا شکل تغییر یافته آن kari یا gari همان گاری یا درشکه به دست می آید که همچنین سرمنشا پیدایش کلماتی چون car در انگلیسی و garage یا همان گاراژ در زبان فرانسه نیز می باشد که از شکل karı مشتق نهایی karık یا karıkh که با کمی ساده سازی تلفظ به صورت kark یا karkh ( کارخ ) که در آن تلفظ حرف ک مشابه تلفظ اش در کلمه کین می باشد به دست آمده که بعدها به دلیل نزدیکی محل تولید حرف ک ( با تلفظی که می توان مشابه آن را در کلمه کین دید ) و حرف چ به مرور زمان حرف ک جای خود را به حرف چ داده وبه شکلcharkh یا چارخ درآمده که امروزه نیز در ترکی آذربایجانی به شکل های چرخ ( صورت نرم ) و چارخ ( شکل اصلی کلمه ) و در ترکی استانبولی به شکل chark یا چارک در حال استفاده می باشد که به طور خاص به بخش گرد و گردننده akarı یا همان گاری گفته می شده ولی در معنای کلی به بخش های گردننده و دوران کننده هرگونه ابزار ، دستگاه ویا وسیله ثابت یا متحرک اطلاق می شودکه با دوران و گردش خود باعث کار کردن آن می شده ( به تعبیری دنده یا همان چرخدنده )
بعدها این کلمه وارد فارسی شده و از آن مصدرن جعلی " چرخیدن " ایجاد شده و از آن کلماتی چون :
- چرخاندن
- چرخه
- چرخش
- چرخشی
- چرخ بال
- چرخدنده
- چرخ گوشت
- چرخ فلک
- چرخان
- چرخاننده
- چرخندگی
- دوچرخه
- سه چرخه
اشتقاق یافته است


از طرفی چون در قدیم باور بر این بوده که زمین ثابت می باشد و آسمان به دلیل تغییر مکان و حرکت ابر و ماه خورشید وستاره در حال حرکت و چرخیدن می باشد کلمه
akar>>>>>جاری ، ساری، در حرکت
akark >>> kark>>>chark به معنی حرکت کرده ، متحرک
به دلیل متحرک بودن آسمان به طور خاص به آسمان اطلاق شده است

یکی از تغیراتی که در فارسی اتفاق می افتد این است که معمولا حروف جابه جا می شوند. یا حذف می شوند یا از حرفی به حرف دیگر تبدیل می شوند. مثلا ما بوشهری ها به واژه تلخ، تَهل می گوییم به این صورت که حرف خ را از آخر کلمه به وسط ( جابجایی ) می آوریم و سپس آن را به ه ( دگردیسی ) تبدیل می کنیم. معمولا در فارسی حرف خ به ه و سپس به س تبدیل می شود. مثلا هاگ می شود خاگ یا خائیدن که همان سائیدن است. یا اینکه احتمالا واژه ای که ما به آن رُخ می گوییم احتمالا همان رُس در زبان لاتین است که یعنی قرمز شاید به همین دلیل ما به صورت هایمان در فارسی رخ می گوییم چرا که به قرمز بودن و پرخون بودن صورت هایمان اشاره می کنیم من احتمال می دهم که چرخ و چهر نیز به همین ترتیبی که در بالا گفتم اول خ آن از آخر به وسط آمده ( تبدیل چرخ به چخر ) و سپس خ در وسط تبدیل به ه شده ( چهر ) شاید به این منظور که صورت انسان گرد و دایره ای است به آن چهره گویند

چرخ

چرخ = چهار، رخ
چهار = دیوار
چهار = نگهداری
چهار = کوشش، تلاش
چهار = شماره ثبت احوال و یا Life Reference
چهار = نام
نام
۱: نام کاری که از همت خود به دست می آورید.
۲: نام مادر و پدر بر سر ما میگذارند.
۳: نام خانوادگی ( خاندان، قوم، ملیت )
۴: نام جاه ( کابل، تهران، دوشنبه )
مانند:
افسر شاهپور اسکین نجرابی
۱: افسر کارم ( سرمایه )
۲: شاهپور ( خون ) نیرومندی
۳: خاندان، ایل، خیل، قوم، ملیت ( بزرگی ) نشان
۴: نجراب مال من زمین من
چهار = نگهداری سرمایه

چرخ
چرخ یک واژه سره پارسی است که از دو سو خوانده و معنی میدهد.
چرخ 🔄 خرچ
چرخ خوردن خرچ کار دارد ( نیرو Energy ) .
خرچ باید با سنجش باشد.

کار کن سرشته
مزد به دست آر پاکیزه
نگهداری کن مردانه
خرچ کن سنجیده
مزه ببر جاودان
چهار نیرو برای خرچ ساخته شده تا ما آدم باشیم و از چهار سو زیبا مزه ببریم.

چرخ نشان رستاخیز و جاودانگی است و میباشد که از پرچم کاویانی تخارستان و یا بلخ گرفته شده است.

نخستین چرخ را شاه جمشید پیغمبر ساخت که با آن دانه هایی پنبه را از پنبه جدا ساخته و باز به مردم تافتن و بافتن را آموختاند و جان شستن و کالا پوشیدن را و مو نراشیدن و درست کردن مو را برای آدمیان نشان داد.
نخستین چرخ
نخستین بافنده
در فرهنگ ما نخستین چرخ را شاه جمشید پیغمبر برای پاک کردن دانه پنبه برای مردم ساخت.
چرخ خرچ کار دارد.
آتش
باد
آب
خاک
پرچم کاویانی

چرخ

آواز = هستی
هستی = شور
شور = چرخ
چرخ = جاودانگی
جاودانگی = رستاخیز

آواز بر پیدایش هستی میشود. ( فکر تان را به پیدایش نماز بگیرید ) که چرا نماز ساخته شده است و همچنان چرا ما ( واژگان و لغات ) میگویم!!
آواز بر پیدایش هستی میشود.
هستی به شور است.
شور بر پیدایش ( چرخ و یا دایره ) میشود.
چرخ بر همبستگی شده و مرکزیت به خود میگیرد.
آواز آتش افروخت.
آتش = جان
آتش به هستی جان بخشید ( باد ) .
باد بر پیدایش آب شد.
آب زمین را شاداب کرده و بر پیدایش زندگی شده.
زندگی مستی شور و هلهله منظم، برابر، سنجیده شده و هموار را میگویند که هر که باید خود باشد و با چهار سو در پیوند سازگار باشد.

چرخ نشان همبستگی است.
هنگام چرخیدن نیروی شگفت انگیز در هسته پیدا میشود که بر نگهدار چهار سو شده و گسترش می یابد.
چرخ نشان جاودانگی میباشد.


کلمات دیگر: