کلمه جو
صفحه اصلی

کچل


مترادف کچل : بی مو، طاس، کرک، کل

فارسی به انگلیسی

bald, hairless, skinhead, scald-headed, affected by scalp ringworm

scald-headed, affected by scalp ringworm


bald, hairless, skinhead


فارسی به عربی

اصلع

مترادف و متضاد

بی‌مو، طاس، کرک، کل


bald (صفت)
برهنه، طاس، عریان، کچل، بی مو، کل، بی لطف، بی ملاحت

فرهنگ فارسی

کسی که موهای سرش دراثربیماری کچلی ریخته باشد، کل ودغسرهم گفته شده
( صفت ) پایمال کوفته : [ از چل چل تو پای من زار شد کچل من خود نمی چلم تو اگر میچلی بچل ] . ( امیر خسرو )
بد رفتار و خراب

فرهنگ معین

(کَ چَ ) (ص . ) ۱ - بی مو، طاس . ۲ - کسی که سرش زخم های چرکی دارد.

لغت نامه دهخدا

کچل. [ ک َ چ َ ] ( ص ) شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغهای زخم داشته باشد و او را به عربی اقرع خوانند. ( برهان ). بمعنی کل است که در سر مو ندارد. ( آنندراج ) :
زین کچول و کچل سری چندند
که به ریش جهان همی خندند.
اوحدی.
- کچل شدن چمن و یا جامه پرزدار یا قالی ؛ آن است که جای بجای پرز و خواب یا سبزه آن رفته باشد و لکه به لکه بجای مانده باشد.
- کچل کردن کسی را ؛ از کثرت تکرارِ خواهش او را به ستوه آوردن. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
کچل مشو، همه کچل بخت ندارد. ( امثال و حکم ). کچل چه گفت وای سرم ؛ نظیر:هرچه دیه گوید از درد گیه گوید. ( امثال و حکم ).
کچل و کدو لعنت به هر دو. ( امثال و حکم ). رجوع به کچلی شود.

کچل. [ ک ُ چ َ / ک َ چ َ ] ( اِ ) بمعنی کچک و آن جانوری باشد که مشک آب را پاره کند. ( از برهان ). جانور مشک در. کچل و کچر یکی تصحیف است. ( از آنندراج ). رجوع به کچل شود. || ( ص ) آدمی و حیوانی را نیز گفته اند که پایهای او کجواج باشد یعنی راست و درست نباشد. ( برهان ). آدم و حیوانی که پای او کژ است. ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || پایمال. کوفته. ( فرهنگ فارسی معین ) :
از چل چل تو پای من زار شدکچل
من خود نمی چلم تو اگر میچلی بچل.
امیرخسرو ( از جهانگیری ).

کچل. [ ک ُ چ َ ] ( ص ) بدرفتار و خراب و این هندی است. ( غیاث اللغات ).

کچل. [ ک َ چ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. تپه ماهور و سردسیر. سکنه 235 تن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

کچل . [ ک َ چ َ ] (ص ) شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغهای زخم داشته باشد و او را به عربی اقرع خوانند. (برهان ). بمعنی کل است که در سر مو ندارد. (آنندراج ) :
زین کچول و کچل سری چندند
که به ریش جهان همی خندند.

اوحدی .


- کچل شدن چمن و یا جامه ٔ پرزدار یا قالی ؛ آن است که جای بجای پرز و خواب یا سبزه ٔ آن رفته باشد و لکه به لکه بجای مانده باشد.
- کچل کردن کسی را ؛ از کثرت تکرارِ خواهش او را به ستوه آوردن . (یادداشت مؤلف ).
- امثال :
کچل مشو، همه کچل بخت ندارد . (امثال و حکم ). کچل چه گفت وای سرم ؛ نظیر:هرچه دیه گوید از درد گیه گوید. (امثال و حکم ).
کچل و کدو لعنت به هر دو . (امثال و حکم ). رجوع به کچلی شود.

کچل . [ ک ُ چ َ ] (ص ) بدرفتار و خراب و این هندی است . (غیاث اللغات ).


کچل . [ ک ُ چ َ / ک َ چ َ ] (اِ) بمعنی کچک و آن جانوری باشد که مشک آب را پاره کند. (از برهان ). جانور مشک در. کچل و کچر یکی تصحیف است . (از آنندراج ). رجوع به کچل شود. || (ص ) آدمی و حیوانی را نیز گفته اند که پایهای او کجواج باشد یعنی راست و درست نباشد. (برهان ). آدم و حیوانی که پای او کژ است . (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). || پایمال . کوفته . (فرهنگ فارسی معین ) :
از چل چل تو پای من زار شدکچل
من خود نمی چلم تو اگر میچلی بچل .

امیرخسرو (از جهانگیری ).



کچل . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . تپه ماهور و سردسیر. سکنه 235 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

مبتلا به کچلی، دغسر.

دانشنامه عمومی

کچل (قصرقند). کچل (قصرقند)، روستایی از توابع بخش تلنگ شهرستان قصرقند در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان تلنگ قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۶ نفر (۲۲خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/kachel/ کرچال – دستگاه بافندگی قدیمی & تکه ای از چوب که از تنه ی درخت یا کنده ای برداشته شود - دندان & گاو سیاه رنگ با پیشانی سفید

کرچال – دستگاه بافندگی قدیمی


۱تکه ای از چوب که از تنه ی درخت یا کنده ای برداشته شود ۲دندان ...


گاو سیاه رنگ با پیشانی سفید


واژه نامه بختیاریکا

خِت ( ختلو )

جدول کلمات

کل، تاس، بی مو

پیشنهاد کاربران

کَچَل° . به معنی تُپَل°، کسی را گویند که از هر دو پا لنگ باشد و در هنگام راه رفتن پاهای او بر زمین کشال شود لهجه پارسی غور

لهجه پارسی غور شخص را گویند که از هر دو پا لنگ باشد و درست راه رفته نتواند مثل شخص را گویند که مانند چاپلین راه رود

گر

کل

بی مو، طاس، کرک، کل، گر

اصلع. [ اَ ل َ ] ( ع ص ) مرد بیموی پیش سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. ( آنندراج ) . و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث : صَلْعاء. ج، صُلْع، صُلْعان. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) . تویل و داغسر. ( ناظم الاطباء ) . دغ سر. ( مهذب الاسماء ) ( زوزنی ) . کَل، یعنی شخصی که موی سرش ریخته باشد. ( غیاث ) . کسی که موی پیشانی اوبغیر بلای برص ریخته باشد. ( قاموس کتاب مقدس ) . آنکه از میانه موی سرش رفته باشد. ( مؤید الفضلا ) . دوخ چکاد. روخ چکاد. تویل. لغسر. داغ سر. آنکه موی پیش سر نداشته باشد. موی پیشانی رفته. آنکه میان سرش موی نداشته باشد. آنکه موی بر پیش سر ندارد. آنکه موهای وسط سرش ریخته و موهای اطراف آن باقی باشد. آنکه موی پیش سر او بشده باشد. ( لغت نامه های مختلف ) . رجل ٌ اصلع؛ بین الصلع، و هو الذی انحسر شعر مقدم رأسه. قال الشیخ فی الشفاء: والنساء لایصلعن لکثرة رطوبتهن، و لا الخصیان، لأن مزاجهم یمیل الی مزاج النساء. ( بحر الجواهر ) : مردم اصلع را علت دوالی نباشد و هرگاه که دوالی پدید آید موی سر برآید. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) .
چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مَجَس
اصلع سری کش هر نفس موییست در پا ریخته.
خاقانی.
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
وآن سَر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده.
مولوی.

داغسر. [ س َ ] ( ص مرکب ) کسی را گویند که پیش سر او موی ندارد پنداری که آنجا را داغ کرده اند که موی نمیروید و آدم سر نیز گویند. ( انجمن آرا ) . آنکه آدم سر باشد یعنی پیش سر او تا فرق موی نداشته باشد و او را به عربی اصلع گویند. ( برهان ) . داس سر. دغسر. تاس. داس. دک. دق. دغ. دوخ. خشنگ. || ( اِ مرکب ) پرنده ای است از جنس گنجشگ و درسر او چند پر زرد میباشد و همچو بلبل و جل و سیره خوش آواز بود. ( برهان ) . پرنده ای است از نوع گنجشگ و کاکل زردرنگی بسر دارد. چکاوک. || گنجشگ نر را نیز گویند و ماده آنرا ماوغیش خوانند. ( برهان ) .

خشنگ. [ خ َ ش َ ] ( اِ ) داغ سر. || سر کچل. || کچلی. ( برهان قاطع ) . || مردم کچل. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) :
خاشاک وار بر سر آب آمد آن خشنگ.
سوزنی.

دوخ چکاد. [ چ َ ] ( ص مرکب ) مصحف روخ چکاد است. ( یادداشت مؤلف ) . دگرگون شده ٔ روخ چکاد است چه روخ یا رخ صورتی از لخت است و چکاد به معنی تارک سر و بر رویهم سر بی موی معنی می دهد. اصلع. سر ساده ٔ بیموی. ( آنندراج ) . سر بی موی، چه چکاد تارک سر باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) . اصلع باشد؛ یعنی بی موی. ( فرهنگ اوبهی ) :
ایستاده به خشم بر در او
این بنفرین سیاه دوخ چکاد.
( از فرهنگ اوبهی ) .
رجوع به دوخ و روخ و روخ چکاد شود. || کچلی که سرش تاس باشد. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) .

دغسر. [دَ س َ ] ( ص مرکب ) ( از: دغ سر ) که سری دغ دارد. که بر سر موی ندارد. کسی را گویند که سرش کچل و بی موی باشد. ( برهان ) . لغسر. و رجوع به لغسر شود. || آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد. اجله. ( زمخشری ) . أصلع. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ) .


کله کدو. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه، آنکه موی سر او بشده باشد. داس. دغ سر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کله طاس. کچل. کسی که سرش مو نداشته باشد، اعم از آنکه سرش ریخته یا سرش را تراشیده باشند. بیشتر به کسی که سرش را تراشیده اند گفته می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) . || سر تراشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || در تداول عامه، آنکه سرش شبیه به کدو باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) .


کل بودن در شهر ما عیب بزرگی است و به همین دلیل گچل ها مو می کارم مثل پدر زن گچل طاس بنده که مشهور به پیپلی است .

گر . . تاس . . .


کلمات دیگر: