کلمه جو
صفحه اصلی

فک


مترادف فک : آرواره، انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع

برابر پارسی : آرواره، چانه

فارسی به انگلیسی

jaw, mandible, seal, separation, removal, redemption

separation, removal, redemption


jaw


seal


فارسی به عربی

فک
شاب

فک


عربی به فارسی

فک , ارواره , گيره , دم گيره , وراجي , تنگنا , هرزه درايي کردن , پرچانگي کردن , دام , تله , بند , کمند , بدام انداختن , با تله گرفتن , زانويي مستراح وغيره تله , دريچ-ه , گير , محوطه کوچک , شکماف , نيرنگ , فريب دهان , در تله انداختن


باز کردن پيچ , شل کردن پيچ , واپيچاندن


مترادف و متضاد

chap (اسم)
ترک، خراش، مرد، شکاف، جوانک، مشتری، چانه، فک

jaw (اسم)
گیره، تنگنا، وراجی، فک، ارواره، دم گیره

mandible (اسم)
فک، ارواره

maxilla (اسم)
فک، ارواره، استخوان ارواره، ارواره زیرین

jowl (اسم)
گونه، فک، غبغب، کله ماهی، ارواره زیرین پرنده

انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع


۱. آرواره
۲. انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع


فرهنگ فارسی

( اسم ) در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود .

هریک‌ از دو ساختار استخوانی‌ در بیشتر مهره‌داران‌ که‌ تعیین‌کنندۀ حدود دهان‌ است‌ و دندان‌ها در آن‌ قرار دارند متـ . آرواره‌


فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (اِ. ) آرواره ، چانه .
(فُ ) (اِ. ) پستانداری گوشتخوار از راستة پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیلة پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می
(فَ کّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جدا کردن دو چیز از هم . ۲ - باز کردن ، گشودن . ۳ - خلاص کردن ، رها کردن . ۴ - از گرو در آوردن . ۵ - لباس درآوردن .

(فَ) [ ع . ] (اِ.) آرواره ، چانه .


(فُ) (اِ.) پستانداری گوشتخوار از راستة پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیلة پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل بالة شنا می دهد؛ سگ دریایی ، گربة دریایی ، شیر دریایی نیز گویند.


(فَ کّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن دو چیز از هم . 2 - باز کردن ، گشودن . 3 - خلاص کردن ، رها کردن . 4 - از گرو در آوردن . 5 - لباس درآوردن .


لغت نامه دهخدا

فک . [ ف َ ] (اِخ ) این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم ).


فک . [ ف َک ک ] (ع مص ) جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری . (از اقرب الموارد). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن . (منتهی الارب ). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن . (از اقرب الموارد). || آزاد کردن بنده را. || دارو در دهان کردن کودک را. || پیر خرف گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشادن دست را از آنچه در آن باشد. (منتهی الارب ). || گشودن عقده را. || از مفصل جدا کردن استخوان را. || از جا درآمدن آرواره ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || شکستن مهر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || رها کردن بندی را. (از اقرب الموارد) : فتوت ایشان به جبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بند است و بر استاد فک .

مولوی .


- فک رقبه ؛ آزاد کردن اسیر یا بنده . تحریر رقبه . عتق رقبه . (یادداشت مؤلف ).
|| تفرق الاتصالی که عصب از جای خویش برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نقض کردن ادغام حرف را. (از اقرب الموارد). مقابل ادغام . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اندک شکستگی دست . (منتهی الارب ). فک الید غیر از شکستگی است . (از اقرب الموارد). || تصحیح و ذکر نام و رزق کسی در جریده ٔ ارزاق ، پس از آنکه قبلاً نام و رزق او از جریده افتاده باشد. (یادداشت مؤلف از مفاتیح ). || (اِ) یکی از دو زنخ . (منتهی الارب ). فک اعلی و فک اسفل .(یادداشت مؤلف ). هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره ٔ پائین و آرواره ٔ بالا شرکت می کنند. آرواره ٔ پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده است ، اما آرواره ٔ فوقانی از سیزده استخوان به وجود آمده که یک زوج استخوان فک اعلی دو تا از آن سیزده استخوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
- فک اسفل ؛ استخوانی است فرد و متناظر بشکل نعل اسب که بتنهایی آرواره ٔ زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه ٔ صعودی است . تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خالی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد. کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه ٔ دندانها در آن جای میگیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است . درسطح قدامی تنه ٔ استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه ای است . شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا میروند، دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و خارجی ،و دارای یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل ، و دو برآمدگی قدامی و خلفی دارد. برآمدگی قدامی موسوم به زایده ٔ منقاری و مثلثی شکل است که توسط قسمتی باریک به نام گردن با شاخه ٔ صعودی یکی می شود. لقمه ٔ فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهی فکی را میدهد. فک اسفل را آرواره ٔ زیرین و چانه هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- فک اعلی ؛ استخوانی است زوج که در طرفین صورت قرار گرفته و دارای یک زایده ٔ هرمی است که با استخوان گونه یی مفصل میشود و برجستگی صورت را تشکیل میدهد و زایده ٔ دیگری نیز دارد که بطرف داخل آمده و به نام زایده ٔ کامی موسوم است و درتشکیل سقف دهان و زیر بینی شرکت دارد. همین زایده ٔ کامی است که در قسمت جلو و پایین آن حفره های دندانی فک اعلی قرار دارند. سطح خارجی فک اعلی ، مجاور عضلات صورت و پوست است و سطح داخلی جزو جدار خارجی حفره ٔ بینی است . در داخل این استخوان حفره ٔ بزرگی دیده می شود به نام سینوس فک که سوراخ آن در حفره ٔ بینی بازمیشود با وجود آنکه استخوان فک اعلی جزوی از آرواره ٔ بالایی است گاهی هم خود آن را آرواره ٔ بالایی نامند. (ازفرهنگ فارسی معین ). رجوع به آرواره شود.

فک. [ ف َک ک ] ( ع مص ) جدا کردن چیزی را. ( منتهی الارب ). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری. ( از اقرب الموارد ). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن. ( منتهی الارب ). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن. ( از اقرب الموارد ). || آزاد کردن بنده را. || دارو در دهان کردن کودک را. || پیر خرف گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گشادن دست را از آنچه در آن باشد. ( منتهی الارب ). || گشودن عقده را. || از مفصل جدا کردن استخوان را. || از جا درآمدن آرواره کسی. ( از اقرب الموارد ). || شکستن مهر. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || رها کردن بندی را. ( از اقرب الموارد ) : فتوت ایشان به جبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بند است و بر استاد فک.
مولوی.
- فک رقبه ؛ آزاد کردن اسیر یا بنده. تحریر رقبه. عتق رقبه. ( یادداشت مؤلف ).
|| تفرق الاتصالی که عصب از جای خویش برود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || نقض کردن ادغام حرف را. ( از اقرب الموارد ). مقابل ادغام. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) اندک شکستگی دست. ( منتهی الارب ). فک الید غیر از شکستگی است. ( از اقرب الموارد ). || تصحیح و ذکر نام و رزق کسی در جریده ارزاق ، پس از آنکه قبلاً نام و رزق او از جریده افتاده باشد. ( یادداشت مؤلف از مفاتیح ). || ( اِ ) یکی از دو زنخ. ( منتهی الارب ). فک اعلی و فک اسفل.( یادداشت مؤلف ). هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره پائین و آرواره بالا شرکت می کنند. آرواره پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده است ، اما آرواره فوقانی از سیزده استخوان به وجود آمده که یک زوج استخوان فک اعلی دو تا از آن سیزده استخوان است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فک اسفل ؛ استخوانی است فرد و متناظر بشکل نعل اسب که بتنهایی آرواره زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه صعودی است. تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خالی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد. کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه دندانها در آن جای میگیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است. درسطح قدامی تنه استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه ای است. شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا میروند، دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و خارجی ،و دارای یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل ، و دو برآمدگی قدامی و خلفی دارد. برآمدگی قدامی موسوم به زایده منقاری و مثلثی شکل است که توسط قسمتی باریک به نام گردن با شاخه صعودی یکی می شود. لقمه فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهی فکی را میدهد. فک اسفل را آرواره زیرین و چانه هم میگویند. ( از فرهنگ فارسی معین ).

فک . [ ف ِ ] (اِ) در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی بید که در اغلب نقاط ایران تا نقاط خشک وجود دارد و از ارتفاع 300 تا 500 گزی نوده و آمل و مینودشت و دره ٔ چالوس دیده شده است . (یادداشت مؤلف ).


فک . [ ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) پستانداری گوشتخوار از راسته ٔ پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند. فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دستهایش کوتاه و بوسیله ٔ پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل باله ٔ شنا میدهد و انگشتان در بین پرده کاملاً نمایان است و به چنگال ختم می شود. انگشتان پاهایش نیز بوسیله ٔ پرده ای بهم مربوطاند، ولی هیچ وقت برای حرکت حیوان به کار نمیروند و فقط در کنار بدن قرار گرفته و فقط تشکیل باله ٔ عصبی شنا می دهد. این جانور در تمام مناطق قطبی در دریاها فراوان است . فک ، فاقد گوش خارجی است و بدین جهت تمیز آن از دیگر پستانداران دریایی سهل است . شکار زیاد و بی تناسب این حیوان بمنظور استفاده از گوشت ، پوست و چربی آن امروزه بمقدارزیادی نسل وی را رو به انقراض برده است . گونه ای از این جانور در دریای مازندران وجود دارد و به نام فک دریای خزر موسوم است . آن را سگ دریایی ، گربه ٔ دریایی و شیر دریایی هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

پستانداری دریایی، شبیه سگ، با بدنی کشیده، پاهای کوتاه و پرده دار، شبیه باله که بیشتر در دریاهای قطبی ساکن است و از جانوران دریایی تغذیه می کند، سگ دریایی.
۱. = آرواره
۲. (اسم مصدر ) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] رها کردن.
* فک اضافه: (ادبی ) در دستور زبان، حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحب دل، صاحب دولت، صاحب دیوان.
* فک زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] پرچانگی کردن.

۱. = آرواره
۲. (اسم مصدر) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن.
⟨ فک اضافه: (ادبی) در دستور زبان، حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحب‌دل، صاحب‌دولت، صاحب‌دیوان.
⟨ فک‌ زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] پرچانگی کردن.


پستانداری دریایی، شبیه سگ، با بدنی کشیده، پاهای کوتاه و پرده‌دار، شبیه باله که بیشتر در دریاهای قطبی ساکن است و از جانوران دریایی تغذیه می‌کند؛ سگ دریایی.


دانشنامه عمومی

فک می تواند به موارد زیر اشاره کند:
آرواره انسان، عضوی از بدن است که وظیفهٔ جویدن غذا را بر دوش دارد.
آرواره یا فک در جانوران.
خوک دریایی (فُک) نامی است که اغلب به اعضای بالاخانوادهٔ خوکان دریایی گفته می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

فُک (seal)
فُک
فُک
هر یک از پستانداران گوشت خوار تیرۀ خوک های آبی گوشتالو و فوسیدا. گاهی نیز در راستۀ مجزایی با نام پینی پیدا قرار می گیرند. فک های گوش دار یا شیرهای دریایی، از خانوادۀ اُتاریدا، بر خلاف فک های حقیقی، از خانوادۀ فوسیدا، دارای گوش های خارجی کوچکی اند. فک ها دارای بدنی مقاوم در برابر جریان آب اند و برای عایق کردن بدن، و باله هایی جلویی و عقبی شان چربی فراوانی دارند. قادرند سوراخ های بینی شان را به هنگام غواصی ببندند و در زیر آب ، اکسیژن را از جریان خون خود به دست می آورند. فک ها از ماهی، اسکوئید، و سخت پوستان تغذیه می کنند و عموماً در دریاهای قطب شمال و قطب جنوب، همچنین در آب های مدیترانه، کارائیب و هاوایی یافت می شوند. در فک های حقیقی باله های عقبی نیروی شنا را فراهم می کنند، اما نمی توانند زیر بدن قرار گیرند و برای راه رفتن روی زمین به کار روند. در بین فک های گوش دار و والروس ها، باله های جلویی مهم ترین اعضای شنایند. فک ها می توانند باله های عقبی شان را جلو بیاورند و آن ها را به منظور راه رفتن زیر بدن قرار دهند. گروهی از فک ها را گله می نامند. کلنی تولیدمثلی را با نام گروه تولیدمثلی می شناسند. افراد جوان توله، نرهای بالغ گاو نر، و ماده ها گاو ماده نامیده می شوند.گونه ها. گونۀ فک های حقیقی شامل فک معمولی یا فک لنگرگاه phoca vitulina است که در نواحی ساحلی بیشتر نقاط نیمکره شمالی، و با بیشترین تراکم در واش، واقع در ایست آنجلیای انگلستان یافت می شوند. جمعیت اصلی فک خاکستری Halichoerus grypus، که به طول۲.۷ متر می رسد، در اطراف سواحل بریتانیا زیست می کند، اما در سواحل دور از ساحل کانادا، در نیوفاوندلند، و همچنین در ایسلند و اسکاندیناوی نیز یافت می شود. در ۱۹۹۷، حدود ۲۲۰هزار فک خاکستری در جهان وجود داشت. بزرگ ترین فک، فک فیل سان جنوبی Mirounga leonina، حدود شش متر طول و چهار تن وزن دارد. نر دارای پوزه ای با قابلیت بادکردن است که بخش رشدیافته ای از حفره بینی است و به منزلۀ تشدیدکنندۀ فریاد به کار می آید. بیشتر از اسکوئید تغذیه می کند و حدود ۸۰درصد زندگی خود را زیر آب می گذراند. از همۀ جمعیت این گونه که بالغ بر ۶۰۰هزار عضو است، نیمی در جزیرۀ جورجیای جنوبی تولیدمثل می کنند. این جانوران در سپتامبر زایمان می کنند و طی سه هفته آمادۀ جفت گیری مجددند. در ماه اکتبر، یک نر منفرد که حدوداً سه برابر بزرگ تر از فرد ماده است، حراست از حرم سرایی با ۱۰۰ ماده را بر عهده می گیرد و با نرهای دیگری که به قلمرویش نزدیک می شوند می جنگد. این جانور مالکیت خود را با فریادهای بلند مشخص می کند. فقط نرهای کاملاً بالغ قدرت نگهداری از چنین حرم سرایی را دارند. پس از جفت گیری در نوامبر، ماده یک توله به دنیا می آورد که برای چندین هفته از مادر شیر تغذیه می کند و ماده آن را ترک نمی کند. بقای ماده به واسطۀ چربی بدن است. هنگامی که توله ها از شیر گرفته شدند، مادر دوباره آماده جفت گیری است. فک های فیل سان سالانه ۲۱هزار کیلومتر بین جزایر کانال کالیفرنیا و محل تغذیه شان در اقیانوس آرام مهاجرت می کنند. کوچک ترین فک، فک بایکال Pusa sibirica است، فقط۱.۲ متر طول دارد و یگانه فکی است که در آب شیرین زندگی می کند. فک های گوش دار شامل شیرهای دریایی و فک های خزدارند. نادرترین گونۀ فک ها، فک راهب، و یگانه گونه ای است که در آب های گرم زندگی می کند. فک راهب کارائیب Monachus tropicalis ممکن است منقرض شده باشد. فک راهب مدیترانه Monachus monachus عموماً در بخش های شرقی دریای اژه مشاهده می شود. فک راهب هاوایی Monachus schauinslandi به سبب تخریب های انسانی در معرض خطر است. در ۱۹۹۶، جمعیت فک های راهب مدیترانه ای حدود ۴۰۰ تا ۵۵۰، و در ۱۹۹۸، جمعیت فک های راهب هاوایی حدود ۱۲۰۰ جانور بود. فک پلنگی Hydrurga leptonyx دارای طرح های نقطه دار مشخصی در زیر بدنش است و شکارچی چابک پنگوئن و دیگر گونه های فک، ماهی و کریل است. این فک پنگوئن ها را به روشی خاص می خورد؛ به این معنی که پرنده را با دندان هایش آنقدر تکان می دهد تا گوشت پرنده خارج شود. طول نرها به ۳ متر، و طول ماده ها به۳.۵ متر می رسد. توله ها در فاصلۀ زمانی نوامبر تا ژانویه متولد می شوند. فک های خرچنگ خوار Lobodon carcinophagus خرچنگ نمی خورند، بلکه از حدود بیست کیلوگرم کریل در روز تغذیه می کند. این فک کریل ها را با دندان هایشان از آب دریا صافی می کند. این جانور فراوان ترین گونۀ فک است. جمعیت آن بین ۱۵ تا ۳۰ میلیون، و بیش از مجموع تمام فک هاست. فک خرچنگ خوار پس از انسان فراوان ترین گونه هاست. هرگز به خشکی نمی آید و تولیدمثلش روی یخ های شناور جنوبگان صورت می گیرد. در گله های کوچکی با کمتر از ده جانور زندگی می کند و تک همسر است. پوشش این جانور طی سال رفته رفته سفید و کم رنگ می شود، تا زمانی که پوشش جدید در پشم ریزی ژانویه تشکیل شود.۲.۵ متر طول و ۲۲۵ کیلوگرم وزن دارد. ماده ها بزرگ تر از نرهایند. فُک خزدار کِرگِلِن یا فک قطب جنوب Arctocephalus gazella بیشتر از کریل تغذیه می کند. نر ۱۵۰ کیلوگرم وزن دارد که سه برابر وزن ماده است. مانند سایر فک های خزدار، پوشش دولایه ای از موهای طویل محافظ دارد که روی لایۀ عایقی ظریف را می پوشاند و تا حدودی خز جای لایۀ ضخیم چربی عایق را، که در دیگر فک های حقیقی وجود دارد، می گیرد. مانند فک فیل سان، این جانور نیز تولیدمثل حرم سرایی دارد و هر فک نر کنترل پنج تا ده فک ماده را به عهده دارد. توله ها از فک ماده به مدت ۱۱۷ روز تغذیه می کنند و ماده ها هر چند روز یک بار برای تغذیه توله ها برمی گردند. همانند دیگر فک های خزدار، فک خزدار قطب جنوب تقریباً در پایان قرن ۱۹ و طی سفرهای شکار فک از بین رفت. تا دهه ۱۹۵۰، این گونه تقریباً نادر باقی ماند، اما امروز جمعیت آن به حدود۱.۵ میلیون جانور افزایش یافته است. بیشتر جمعیت این گونه در جزیرۀ جورجیای جنوبی تولیدمثل می کنند. فک ودل، Leptonychotes weddelli، به آسانی از طریق پوشش طرح دارش که دارای لکه های خاکستری و سیاه است، تشخیص داده می شود. این فک جنوب زی ترین پستاندار جهان است و در زمستان زیر یخ های محکمی که هرگز نمی شکنند باقی می ماند. این امر با ایجاد و توسعۀ سوراخ هایی در یخ به کمک دندان ها صورت می گیرد. هرچند پوسیدگی دندان، و احتمالاً دوره زندگی کوتاه ۱۰ تا ۱۵ساله آن ها ناشی از همین امر است. این جانور حدود ۳ متر رشد می کند و وزنی حدود ۴۵۰ کیلوگرم دارد. ماده ها اندکی بزرگ تر از نرهایند. از هر سوراخ یخ یک نر محافظت می کند، چندین ماده از این سوراخ استفاده و با نر جفت گیری می کنند. غذای آن ها غالباً ماهی روغنی قطب جنوب است که آن را با غواصی تا عمق ۴۰۰ متری صید می کنند. فک راس Ommatophoca rossi ناشناخته ترین گونۀ فک هاست. این گونه در یخ های فشرده و عمیق زندگی می کند و به ندرت دیده می شود و احتمالاً از اسکوئید تغذیه می کند. از خانوادۀ فک ها فقط یک گونه در ایران یافت می شود که در دریای خزر زندگی می کند. نام فک ایران Phoca caspica است و روی یخ های شمال دریای خزر زاد و ولد می کند.

فرهنگ فارسی ساره

چانه


فرهنگستان زبان و ادب

{jaw} [پزشکی-دندان پزشکی] هریک از دو ساختار استخوانی در بیشتر مهره داران که تعیین کنندۀ حدود دهان است و دندان ها در آن قرار دارند متـ . آرواره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به استخوانهای تشکیل دهنده آرواره های بالا و پایین فک می گویند.
از آن به مناسبت در باب طهارت و دیات نام برده اند.
← در طهارت
۱. ↑ تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۳۴۱.۲. ↑ العروة الوثقی، ج۲، ص۲۰.۳. ↑ جواهرالکلام، ج۴۳، ص۲۴۴.
...

[ویکی الکتاب] معنی فَکُّ: آزاد کردن - باز کردن
ریشه کلمه:
فکک (۲ بار)

جدا کردن. «فَکَّ الشَّیْ‏ءَ فَکّاً فَصَلَهُ وَ اَبانَ بَعْضَهُ عَنْ بَعْضٍ» فک رهن خلاص کردن آن و فک رقبه آزاد کردن بنده است. . چه میدانی گردنه چیست، آزاد کردن بنده‏ای است. عتق را از آن فک گویند که آزاد کننده است و میان بنده و ملکیت جدائی می‏افکند. . متعّلق «مُنْفَکّینَ» چیست؟ و اهل کتاب و مشرکان از چه چیز منفصل نبودند تا دلیل واضحی آید؟ گفته‏اند متعلق آن «کُفْر» است یعنی از کفرشان جداشدنی نبودند تا دلیل روشنی بیاید که آن رسولی است از جانب خدا. المیزان آن را «سنت هدایت» گرفته یعنی آنها از سنت جاریه هدایت منفک نبودند و اقتضای آن سنت آمدن رسول بود و چون آمد آنها را به اختیارشان گذاشت. نگارنده احتمال می‏دهم که مراد از آیه آن است: پیش از آمدن رسول خدا، اهل کتاب و مشرکان همه کافر بودند و کلمه کفر شامل همه آنها بود و از آن منفک نبودند تا پیامبر اسلام آمد و در اثر تبلیغات او، آنها از هم منفصل شدند یعنی عده‏ای ایمان آوردند و هدایت یافتند و عده‏ای هم دانسته و از روی علم طریق اختلاف پیمودند و به عبارت دیگر عده‏ای هدایت شدند و بر عدّه‏ای حجّت خدا تمام گردید، دقت در آیات بعدی و تقسیم مردم بر اهل بهشت و آتش اصالت این احتمال را تأیید می‏کند. واللَّه‏العالم. لفظ فک و منفکین بیشتر از دو مورد فوق در قرآن یافته نیست.

گویش مازنی

پوشالی که جهت مرغ و برای خواباندن آن و عمل جوجه کشی فراهم ...


بید درخت بید


لانه ی پرندگان


/fak/ پوشالی که جهت مرغ و برای خواباندن آن و عمل جوجه کشی فراهم کنند & بید درخت بید & لانه ی پرندگان

واژه نامه بختیاریکا

( صت ) ؛ وخت. مثلاً هرفک یعنی هر وخت. وخت به فک قلب شده است
چَک؛ کَوُر

پیشنهاد کاربران

( در گویش مردم شهر سیریز ) کلوج می باشد.

در لهجه عرب خمسه به معنای پایین آوردن وسایل منزل از الاغ و یا ماشین است.
هنگامی که عشایر کوچرو از منزلی حمل بار می کنند و در منزل جدید وارد می شوند، پایین آوردن وسایل منزل از روی الاغ و یا ماشین را فَک گویند.
فَکَ وسائل البیت یعنی وسایل منزل را پایین آورد.

آرواره

آرواره، استخوانهایی که دندانها روی آن قرار دارند،


نوعی حیوان که در دریا زندگی می کند

شاب. . . ارواره. . . . . .

فک یا فلک؟
برای یاد سپاری اسان تر کلمه ی فُلک به معنای کشتی می توانید از تخیل و تصویر سازی ذهنی کمک بگیرید مثلا تصور کنید که یک فُک با ان حالت خزیدن خاصش در حال بالا رفتن از دیواره ی کشتی یا همان فُلک است بعد از بالا رفتن خود را به روی عرشه ی کشتی می رساند و از انجا دوباره خود را روی دیواره ی روبرویی فُلک می کشاند و مانند یک سرسره از ان بهره می برد و خود را به درون دریا پرتاب می کند این کار توسط سایر فُکها مرتب صورت می گیرد و دوباره و صدباره سعی می کنند خود را به داخل صفی که برای بالا رفتن از فُلک شکل گرفته بکشانند تا از سُر خوردن از فُلک لذت ببرند و می توان این فُلک را کاملا در ذهن تجسم نمود که مرتب به خاطر فُک ها به سمت راست و چپ متمایل می گردد گویی که هر لحظه امکان واژگون شدن ان وجود دارد.
نتیجه ی تصویر ذهنی: فُکها عاشق فُلک ها هستند به همین جهت یا کلمه ی فُک از فُلک نشات پیدا کرده یا واژه ی فُلک از فُک گرفته شده است بهرحال از این به بعد با شنیدن فُلک یاد فُک و بازی ان با فُلک می افتیم و درمی یابیم که فُلک معنای کشتی می دهد.


کلمات دیگر: