مترادف فلکه : دایره، گرد، مستدیر، میدان، چرخ، چرخه
فلکه
مترادف فلکه : دایره، گرد، مستدیر، میدان، چرخ، چرخه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دایره، گرد، مستدیر
میدان
چرخ، چرخه
۱. دایره، گرد، مستدیر
۲. میدان
۳. چرخ، چرخه
فرهنگ فارسی
۱ - قطعه ای زمین مستدیر ۲ - میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود ۳ - هر چیز شبیه چرخ که بگرد خود گردد ۴ - چرخ ۵ - آلتی که از چوب سازند و طناب از آن گذرانند و پاهای مجرم را در آن بندند و چوب زنند فلک .
زانو . یا مرد گرد سرین
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رو که ز میخ سرای پرده ٔ قدرت
فلکه ٔ این نیلگون خیام برآمد.
خاقانی .
گردون برای خیمه ٔ خورشید فلکه ای است
از کوه و ابر ساخته پادیر و سایبان .
حافظ.
|| قرص کوچک سوراخ دار که در دوک چرخ میکشند. (غیاث ). چوبی دایره شکل است که ریسمانهای تابیده شده در گرد دوک بالای آن پیچیده میشود.
فلکه . [ ف َ ل َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین ). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف ). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر). || چوبی دراز بر ستبری ساعد و بر میان آن دوالی که دوتن دو سر آن چوب بگیرند و پای مجرم بر آن دوال نهاده و چوب را پیچند تا پای در آن محکم شود و سومی با ترکه بر کف پای ها زند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فلک شود. || بادریسه ٔ دوک . (یادداشت مؤلف ).
فلکة. [ ف َ ک َ ] (ع اِ) پاره ای زمین گرد بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ گرد بلند که در حوالی آن فضاباشد. ج ، فلک ، فلاک . (منتهی الارب ). ج ، فلاک . (از اقرب الموارد). || پیوند میان هر دو مهره ٔ پشت شتر. || گوشت پاره ٔ برآمده بر سر بیخ زبان . || طرف ملتقای سینه و پشت که گرد است . || پشته ٔ گرد از یک سنگ . پشته ای از سنگ یک پارچه ٔ گرد. || دهان بند شتربچه ، و آن چیزی است گرد از موی دم اسب که بر دهان شتربچه بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هر چیز گرد از استخوان و جز آن . (منتهی الارب ).
فلکة. [ ف َ ل َ ک َ ] (ع اِ) زانو. || (ص ) مرد گردسرین . (منتهی الارب ).
فلکة. [ ف َ ل َ ک َ ] ( ع اِ ) زانو. || ( ص ) مرد گردسرین. ( منتهی الارب ).
فلکه. [ ف َ / ف ِ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِ ) چرخه ریسمان. ( منتهی الارب ). فادریسه ، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. ( غیاث ). گرده چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. ( حاشیه شرفنامه نظامی ) : طناب خیمه گسسته گشت و فلکه برسرش رسید و از آن بمرد. ( مجمل التواریخ و القصص ).
رو که ز میخ سرای پرده قدرت
فلکه این نیلگون خیام برآمد.
از کوه و ابر ساخته پادیر و سایبان.
فلکه. [ ف َ ل َ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِ ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. ( فرهنگ فارسی معین ). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. ( یادداشت مؤلف ). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. ( یادداشت دیگر ). || چوبی دراز بر ستبری ساعد و بر میان آن دوالی که دوتن دو سر آن چوب بگیرند و پای مجرم بر آن دوال نهاده و چوب را پیچند تا پای در آن محکم شود و سومی با ترکه بر کف پای ها زند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به فلک شود. || بادریسه دوک. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۲. قطعۀ زمین گرد یا زمین دایره مانند که دور آن خیابان کشیده باشند، میدان.
۳. هرچیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد.
دانشنامه عمومی
فِلِکه فیض اصفهان
فلکه ساعت اهواز
فلکه دوم صادقیه تهران
فلکه ستاد شیراز
فلکه گاز شیراز
فلکه های تهران پارس تهران
فلکه ضد مشهد
فلکه بارنج تبریز
فلکه چهارشیر
فلکه تهرانقدیم قزوین
فلکه پنج نخل
فلکه مینودر قزوین
در میانهٔ یک فلکه معمولاً روگاهی ساخته می شود که بر روی آن یک پیاده روی مدور، باغچه یا چمنزار و گاه تندیس های نمادین ساخته می شود.آمار نشان می دهد که تصادفات در فلکه ها کمتر از تقاطع های چهارراهی است.
ویکی پدیای انگلیسی، نسخهٔ ۱۹ مارس ۲۰۰۷.