کلمه جو
صفحه اصلی

تمسک


مترادف تمسک : اعتصام، بهانه، پناه بری، تشبث، توسل، دستاویزسازی، چنگ زدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن

برابر پارسی : دست آویز

فارسی به انگلیسی

obligation, bond, promissory note

obligation, bond


عربی به فارسی

چسبندگي , الصاق , هواخواهي , تبعيت , دوسيدگي


مترادف و متضاد

document (اسم)
سند، مدرک، تمسک، دستاویز

demand note (اسم)
سفته، چک، مطالبه نامه، تمسک

iou (اختصار)
تمسک، فته طلب

اعتصام، بهانه، پناه‌بری، تشبث، توسل، دستاویزسازی


چنگ‌زدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن


۱. اعتصام، بهانه، پناهبری، تشبث، توسل، دستاویزسازی
۲. چنگزدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن


فرهنگ فارسی

چنگ درزدن ودست انداختن بچیزی، متوسل شدن، دست آویز
۱ - ( مصدر ) چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن . ۲ - ( اسم ) چنگ زنی دستاویز سازی تشبت . ۳ -( اسم ) حجت سند . جمع : تمسکات .
دهی از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است .

فرهنگ معین

(تَ مَ سُّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) چنگ زدن ، دستاویز قرار دادن . ۲ - (اِ. ) سند، حجت .

لغت نامه دهخدا

تمسک .[ ت َ م َس ْ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعتصام . (از اقرب الموارد) : و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروة الوثقی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و به مواقف و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 453). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || باز ایستادن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || و فارسیان بمعنی ما به التمسک استعمال نمایند یعنی ، نوشته ای که به کسی دهند تا هنگام گرفتن زر قرض یا چیزی دیگر از کسی تا وی عندالطلب ، اگر انکار کند آن دیگری را همان نوشته باشد برای اثبات دعوی خود... (آنندراج ). قبض . حجت . سند. نوشته و سند و حجت مکتوب دین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترده و دستاویز و سند و حجت . (ناظم الاطباء). و بتخفیف هم آمده است . تَمسَک . آنندراج :
از قفا دیده اش برآید زود
هرکه جوید به نقص تو تمسک .

علی خراسانی (آنندراج ).


دستگیری ز بس نمی یابم
به قضا جسته ام از آن تمسک .

(ایضاً).




تمسک.[ ت َ م َس ْ س ُ ] ( ع مص ) چنگ درزدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اعتصام. ( از اقرب الموارد ) : و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروة الوثقی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ). چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و به مواقف و ارکان آن تنسک روا. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 453 ). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || باز ایستادن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || و فارسیان بمعنی ما به التمسک استعمال نمایند یعنی ، نوشته ای که به کسی دهند تا هنگام گرفتن زر قرض یا چیزی دیگر از کسی تا وی عندالطلب ، اگر انکار کند آن دیگری را همان نوشته باشد برای اثبات دعوی خود... ( آنندراج ). قبض. حجت. سند. نوشته و سند و حجت مکتوب دین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ترده و دستاویز و سند و حجت. ( ناظم الاطباء ). و بتخفیف هم آمده است. تَمسَک. آنندراج :
از قفا دیده اش برآید زود
هرکه جوید به نقص تو تمسک.
علی خراسانی ( آنندراج ).
دستگیری ز بس نمی یابم
به قضا جسته ام از آن تمسک.
( ایضاً ).

تمسک. [ ت َ س ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و370تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ عمید

۱. چنگ زدن و دست انداختن به چیزی.
۲. [مجاز] دستاویز ساختن، متوسل شدن.
۳. (اسم ) [منسوخ] سند، حجت.

دانشنامه عمومی

تمسک ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان آمل در استان مازندران ایران است.
این روستا در دهستان هرازپی جنوبی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۴ نفر (۳۴خانوار) بوده است.

تمسک (آمل). تمسک ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان آمل در استان مازندران ایران است.

فرهنگ فارسی ساره

دست آویز


گویش مازنی

/tamsesk/ از توابع هرازپی آمل

از توابع هرازپی آمل


پیشنهاد کاربران

متوسل شدن - درخواست کردن

تمسک یعنی یاری و در درخواست کردن


چنگ زدن - اعتصام - بهانه

تمسک به معنای بهانه جویی، پناه بری و متوسل شدن

توسل
متوسل شدن

دست آویز شدن


کلمات دیگر: