کلمه جو
صفحه اصلی

یقین


مترادف یقین : اطلاع، اطمینان، اعتقاد، ایقان، باور، بصیرت، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطع، مسلم

برابر پارسی : باور، بی شک، بی گمانی، بیگمان

فارسی به انگلیسی

certainty, indubitable, positive, sure, [adj.] sure, [n.] positive knowledge, certitude, conviction

sure, [n.] positive knowledge, certainty


certainly, surely


certainty, certitude, conviction, indubitable, positive, sure


فارسی به عربی

ایجابی , بالتاکید , حقیقة , یقین

عربی به فارسی

اطمينان , يقين , دقت


مترادف و متضاد

certitude (اسم)
دقت، اطمینان، یقین

positivism (اسم)
قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی و مثبت، تحقق

positivity (اسم)
اثبات، یقین، صراحت، مثبت بودن

certainty (اسم)
امر مسلم، اطمینان، یقین، عین الیقین

positive (صفت)
قطعی، مثبت، محقق، یقین

sure (صفت)
قطعی، مسلم، محقق، مطمئن، خاطر جمع، پشت گرم، یقین، استوار، متقاعد، از روی یقین، راسخ یقینا

surefire (صفت)
یقین، نتیجه بخش

اطلاع، اطمینان، اعتقاد، ایقان، باور، بصیرت


بی‌شبهه، بی‌گمان، حتمی، قطع، مسلم


۱. اطلاع، اطمینان، اعتقاد، ایقان، باور، بصیرت
۲. بیشبهه، بیگمان، حتمی، قطع، مسلم


فرهنگ فارسی

امری که واضح وثابت شده، بی شک وشبهه، بی گمان
۱- (اسم ) بی شبهه بی گمان . ۲- بصیرت ۳- علم اطلاع . ۴- یقینا قطعا : عاقبت آن خانه خود ویران شود گنج از زیرش یقین عریان شود. (مثنوی ) ۵- مشاهده ئعیوب است بکشف قلوب وملاحظ. اسراراست بمخاطب. افکار

فرهنگ معین

(یَ ) [ ع . ] (ص . ) بدون شک ، بی گمان .

لغت نامه دهخدا

یقین. [ ی َ ] ( ع اِمص ، اِ ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. ( از ناظم الاطباء ). بی گمان. ( ترجمان القرآن ص 180 ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). علمی که همراه شک نباشد. ( از تعریفات جرجانی ). || علم از روی تحقیق. محقق و به راستی و به درستی و آشکارا و اعتقاد و دریافت رأی : أنا علی یقین منه ؛ من به طور تحقیق می دانم آن را. ( ناظم الاطباء ). عمد. ( منتهی الارب ). بصیرت. ( ترجمان القرآن ). تصدیق قطعی به نسبت مطابق با واقع که با تشکیک متزلزل نشود. بصیرت. علم.اطلاع. بی گمانی. بی گمان. یَقَن. یَقْن. ( یادداشت مؤلف ). بی شبهه. یقین چیزی است که زایل نشود به تشکیک مشکک و شک آن است که مساوی الطرفین باشد در وجود و عدم ، و الا طرف راجح را ظن نامند و طرف مرجوح را وهم گویند. یقین سه مرتبه دارد: اول ، علم الیقین. دوم ، عین الیقین. سوم ، حق الیقین. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شب یازه.
فرالاوی.
گمانم گهر بود و سنگ آمدی
یقینم همه نام و ننگ آمدی.
فردوسی.
آن چیز کز این پیش گمان بود یقین گشت
دانی نتوان داد یقینی به گمانی.
فرخی.
خدایگان جهان بر جهانْش کرد ملک
یقین خلق گمان شد گمان خلق یقین.
فرخی.
و عبده حتی اتاه الیقین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ).
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم.
ناصرخسرو.
که باشد کاین همه برهان ببیند
نگوید از یقین اﷲ اکبر.
ناصرخسرو.
تا در دل مخلوق گمان است و یقین است
شکر تو مدد باد گمان را و یقین را.
امیرمعزی.
جایی که یقین باشد شک را چه محل باشد
ظلمت به کجا ماند با نور که بستیزد.
امیرمعزی.
هرکه را آینه یقین باشد
گرچه خودبین خدای بین باشد.
سنایی.
گردانیدن پای از عرصه یقین. ( کلیله و دمنه ). بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. ( کلیله و دمنه ).
یقین من تو شناسی ز شک مختصان
که علم توست شناسای ربنا ارنا.
خاقانی.
دل گمان می برد کز دست تو نتوان برد جان
داغ هجرت بین یقینی از گمان انگیخته.
خاقانی.

یقین . [ ی َ ] (ع اِمص ، اِ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان . (ترجمان القرآن ص 180) (دهار) (مهذب الاسماء). علمی که همراه شک نباشد. (از تعریفات جرجانی ). || علم از روی تحقیق . محقق و به راستی و به درستی و آشکارا و اعتقاد و دریافت رأی : أنا علی یقین منه ؛ من به طور تحقیق می دانم آن را. (ناظم الاطباء). عمد. (منتهی الارب ). بصیرت . (ترجمان القرآن ). تصدیق قطعی به نسبت مطابق با واقع که با تشکیک متزلزل نشود. بصیرت . علم .اطلاع . بی گمانی . بی گمان . یَقَن . یَقْن . (یادداشت مؤلف ). بی شبهه . یقین چیزی است که زایل نشود به تشکیک مشکک و شک آن است که مساوی الطرفین باشد در وجود و عدم ، و الا طرف راجح را ظن نامند و طرف مرجوح را وهم گویند. یقین سه مرتبه دارد: اول ، علم الیقین . دوم ، عین الیقین . سوم ، حق الیقین . (غیاث ) (آنندراج ) :
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شب یازه .

فرالاوی .


گمانم گهر بود و سنگ آمدی
یقینم همه نام و ننگ آمدی .

فردوسی .


آن چیز کز این پیش گمان بود یقین گشت
دانی نتوان داد یقینی به گمانی .

فرخی .


خدایگان جهان بر جهانْش کرد ملک
یقین خلق گمان شد گمان خلق یقین .

فرخی .


و عبده حتی اتاه الیقین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم .

ناصرخسرو.


که باشد کاین همه برهان ببیند
نگوید از یقین اﷲ اکبر.

ناصرخسرو.


تا در دل مخلوق گمان است و یقین است
شکر تو مدد باد گمان را و یقین را.

امیرمعزی .


جایی که یقین باشد شک را چه محل باشد
ظلمت به کجا ماند با نور که بستیزد.

امیرمعزی .


هرکه را آینه یقین باشد
گرچه خودبین خدای بین باشد.

سنایی .


گردانیدن پای از عرصه ٔ یقین . (کلیله و دمنه ). بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه ).
یقین من تو شناسی ز شک مختصان
که علم توست شناسای ربنا ارنا.

خاقانی .


دل گمان می برد کز دست تو نتوان برد جان
داغ هجرت بین یقینی از گمان انگیخته .

خاقانی .


ما را گمان فتد که بمانی هزار سال
معلوم صدهزار یقین در گمان ماست .

خاقانی .


لیک با تیغ یقین او سپر
بر سر آب گمان خواهم فشاند.

خاقانی .


نورپرورده ٔکشف است دلم
که یقین پرده گشای است مرا.

خاقانی .


از نیتی صافی و یقینی صادق بر قلب ایلک حمله کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268).
گوش را بگرفت وگفت این باطل است
چشم حق است و یقینش حاصل است .

مولوی .


بدرّد یقین پرده های خیال .

سعدی (بوستان ).


یقین دیده ٔ مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.

سعدی (بوستان ).


شروع فکر من اندر بیان خاصیت او
تکلف است چه حاجت به شرح نیست یقین را.

سعدی .


من بر از باغ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی .

سعدی .


نیتش بر تأسیس قواعد دین تمهید مبانی یقین و تقویت اساس شرع و رعایت قوانین اصل و فرع مقصور گشت [ غازان خان ] . (تاریخ غازانی ص 78).
- یقین داشتن ؛ به درستی و راستی دانستن و دریافت کردن . (ناظم الاطباء). به یقین بودن . قطعی دانستن . بی گمان بودن . (از یادداشت مؤلف ) :
به خلد اندر دو حجت بود تأیید و سعادت را
به نام آنکه در اسلام تحقیق و یقین دارد.

امیرمعزی .


دارم اخلاص و یقین کام پرستی نکنم
کآن دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند.

خاقانی .


- یقین درست ؛ اعتماد صحیح و درست . (ناظم الاطباء).
- امثال :
به هر کجا که درآمد یقین گمان برخاست . (از امثال و حکم دهخدا).
یقین را به گمان نفروشند . (امثال و حکم دهخدا).
|| گاه باشد که از ظن تعبیر به یقین کنند و از یقین تعبیر به ظن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). || مرگ . قوله تعالی : واعبد ربک حتی یأتیک الیقین . (قرآن 99/15) (ناظم الاطباء). مرگ . (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از غیاث ). || (ص ، ق ) بدون شک و بی گمان و به تحقیق . (ناظم الاطباء). بالیقین . (آنندراج ). به یقین . یقیناً. قطعاً. به طور قطع و یقین :
چنانکه آمد از خاک بازرفت به خاک
یقین که بازرود هرکسی سوی جوهر.

ناصرخسرو.


عدو اگرچه یقین می شناخت هستی خویش
خیال تیغ شهش باز در گمان افکند.

ظهیر فاریابی .


عاقبت آن خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود.

مولوی .


راه سنت با جماعت به بود
اسب با اسبان یقین خوشتر رود.

مولوی .


گفت انسان پاره ٔ انسان بود
پاره ای از نان یقین که نان بود.

مولوی .


چون خضر دید آن لب شیرین دلفریب
گفتا یقین که چشمه ٔ حیوان دهان توست .

سعدی .


- بر یقین ؛به یقین . یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین :
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین .

امیرمعزی .


و رجوع به ترکیب به یقین شود.
- بر یقین بودن ؛ یقین داشتن . به طور حتم و قطع باورکردن . اعتقاد مسلم داشتن . (از یادداشت مؤلف ) :
چو تیره گمانی تو و من یقینم
تو خود زین که من گفتمت بر یقینی .

ناصرخسرو.


بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم
وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا.

خاقانی .


- به یقین ؛ بر یقین . یقیناً. به طور قطع و یقین . بی گمان . قطعاً. (از یادداشت مؤلف ) :
گر مثل چشم مرا روشنی از دیدن توست
نکشم ناز تو باید که بدانی به یقین .

فرخی .


من بیدار شدم و قوی دل گشتم و همیشه از این خواب همی اندیشیدم و اینک بدین درجه رسیدم و به یقین دانم که ملک در خاندان و فرزندان من بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201).
در ملک تو همچو آفتابی به یقین
او هفت فلک دارد و تو هفت زمین .

امیرمعزی .


آه مظلوم در سحر به یقین
بتر از تیر وناوک و زوبین .

سنایی .


- به یقین بودن (یقین بودن ) ؛ بی گمان و بی شک بودن و محقق بودن . (ناظم الاطباء) :
چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماند
زو هم امروز بپرهیز و همی دار جداش .

ناصرخسرو.


- علی الیقین ؛ به طور یقین . یقیناً و حتماً :
یقین اهل جهان است گر به مجلس شاه
قبول دولت عالی علی الیقین دارد.

امیرمعزی .


- یقین دانستن ؛ به یقین دانستن . به طور حتم دانستن . علم به طور قطع و یقین . حتمی دانستن . (از یادداشت مؤلف ) :
دل ز شادی باز خندد چون سخن گویی از او
او خداوند دل است و دل همی داند یقین .

فرخی .


یقین دانم همی کاین بندگان را
خداوندی است یار و بنده پرور.

ناصرخسرو.


هر آن که علم یقین از کلام او بشنید
یقین بدان که ببیند به عین عین یقین .

امیرمعزی .


من یقین دانم که ضد آن بود
کآن حکیمان از گمان دانسته اند.

خاقانی .


این یقین دان گر لطیف و روشنی
نیست بوس کون خر با چاشنی .

مولوی .


می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم
که من بی دل و بی یار نه مرد سفرم .

سعدی .


- یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن . مسلم و قطعی گشتن آن . ثابت شدن آن :
فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش
فرخ پییش خلق جهان را شده یقین .

فرخی .


چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است
بر کس گمان دوستی و دشمنی مبر.

خاقانی .


امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم غیب این همه دل با تو روان کرد.

سعدی .


فسق ما بی بیان یقین نشود
و او به اقرار خویش غماز است .

سعدی .


- یقین کردن ؛ اعتماد کردن و باور کردن و به راستی و درستی دانستن . (ناظم الاطباء). باور کردن . استوار داشتن چیزی را. جزم . بی گمان چیزی راپذیرفتن . (یادداشت مؤلف ). اعتقاد. (منتهی الارب ).
- یقین گشتن ؛ حتمی شدن . مسلم گردیدن . کسی یا کسانی را باور شدن . یقین شدن :
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.

ناصرخسرو.


پس یقین گشت آنکه بیماری تو را
می ببخشد هوش و بیداری تورا.

مولوی .


- یقین مصور ؛ یقینی که شکل گرفته و مجسم شده باشد :
گفتم به ترک این طرف و قبله ساختم
عزمی که از یقین مصور نکوتر است .

خاقانی .


- یقین مطلق دایم ؛ اگر تصدیق اول در برهان متعلق نباشد بر تعیین وقت مانند حکم بر آنکه شمس در بعضی اوقات معین منکسف باشد، چه این حکم همیشه صادق بود، آن را یقین مطلق دایم خوانند. مقابل یقین موقت و متغیر. (از اساس الاقتباس ص 361). و رجوع به ترکیب یقین موقت و متغیر شود.
- یقین موقت و متغیر ؛ در برهان ، تصدیق اول که دایم وغیردایم می تواند بود اگر متعلق باشد به وقتی معین ، مانند حکم به آنکه امروز شمس منکسف است ، چه این حکم در غیر این وقت صادق نبود، آن را یقین موقت و متغیر خوانند. (از اساس الاقتباس ص 361).
- یقین نمودن ؛ علم . (منتهی الارب ). آگاه شدن .آگاهی قطعی داشتن . (از یادداشت مؤلف ).
|| (ص ) صاحب یقین . یقین کننده . دارنده ٔ یقین . (آنندراج ) :
من یقینم که در این پنجه سال ایچ کسی
درخور نامه ٔ او نامه به کس نفرستاد.

فرخی .


|| (اِمص ، اِ) ایمان . ایقان . اعتقاد به خدا. اعتقاد مذهبی :
یقینم که گر هر دوان رابورزم
یقینم شود چون یقین محمد.

ناصرخسرو.


راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارک تر از این منزلی .

نظامی .


هرکه یقینش به ارادت کشد
خاتم کارش به سعادت کشد.

نظامی .


دوزخت را عذر باشد این یقین
کاندر این شورش مرا معذور بین .

مولوی .


- اهل یقین ؛ اهل ایمان . ارباب اعتقاد. مؤمنان :
طریقت همین است کاهل یقین
نکوکار بودند و تقصیربین .

سعدی (بوستان ).


|| (اصطلاح عرفان ) نزد سالکان در معنی یقین اختلاف است و تعاریفی بر آن شده است از این قرار: 1- تحقیق تصدیق به غیب است به واسطه ٔ ازاله ٔ هر گمانی . 2- مکاشفه است . 3- چیزی است که قلوب ببینند نه عیون . 4- مشاهده است . 5- ظهور نور حقیقت است . 6- مشاهده ٔ غیوب است به کشف قلوب وملاحظه ٔ اسرار است به مخاطبه ٔ افکار. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ).
- حق الیقین ؛ آن است که کیفیت و ماهیت چیزی را کماینبغی به جمیع حواس دریافته باشد. این قسم اعلی ترین اقسام یقین است . (غیاث ) (آنندراج ).
- روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است . کنایه است ازروز قیامت . روز رستاخیز :
دوای خسته و جبر شکسته کس نکند
مگر کسی که یقینش بود به روز یقین .

سعدی .


یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد مردم نیک بین .

سعدی (بوستان ).


- علم الیقین (علم یقین ) ؛ دانشی که در آن شک نباشد. (ناظم الاطباء). دانستن امری یا چیزی باشد به اقوال ثقات یا به طریق تواتر که اصلاً شک و شبهه در آن نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). من ذلک علم الیقین و حق الیقین و عین الیقین و الفرق بینهم : بدان که به حکم اصول این عبارت بود از علم و علم بی یقین بر صحت آن معلوم خود نباشد و چون علم به حاصل آمدغیبت اندر آن چون عین باشد از آنچه مؤمنان فردا مرحق تعالی را ببینند هم بدین صفت ببینند که امروز می دانند، اگر برخلاف این بینند یا رؤیت مصحح نباشد فرداو یا علم درست نیاید امروز و این هر دو طرف خلاف توحید باشد از آنچه امروز علم خلق بدو درست باشد. پس علم یقین چون عین یقین بود و آنانکه به استغراق علم گفته اند اندر رؤیت آن محال است که رؤیت مر حصول علم را آلتی است چون سماع و مانند این چون استغراق علم اندر سماع محال بود اندر رؤیت نیز محال بود. پس مراداین طایفه بدین علم الیقین علم معاملات دنیاست به احکام اوامر و از عین الیقین علم به حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیا و از حق الیقین علم به کشف رؤیت اندر بهشت و کیفیت اهل آن به معاینه ، پس علم الیقین درجه ٔ علماست به حکم استقامتشان بر احکام امور و عین الیقین مقام عارفان به حکم استعدادشان مر مرگ را و حق الیقین فناگاه دوستان به حکم اعراضشان از کل موجودات . پس علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت بود و این یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص واﷲ اعلم بالصواب . (از کشف المحجوب هجویری ص 497) :
هر آن که علم یقین از کلام او بشنید
یقین بدان که ببیند به عین عین یقین .

امیرمعزی .


- عین الیقین (عین یقین ) ؛ آن است که چیزی را به چشم خود دیده بر ماهیت آن یقین حاصل کرده باشند. (از غیاث ) (از آنندراج ) :
هر آن که علم یقین از کلام او بشنید
یقین بدان که ببیند به عین عین یقین .

امیرمعزی .



فرهنگ عمید

۱. علم و اطلاع که پس از بررسی و استدلال و برطرف شدن شک و گمان حاصل شود.
۲. (صفت ) امری که واضح و ثابت شده باشد.
۳. (قید ) بی شک و شبهه، بی گمان.
۴. (تصوف ) ایمان قلبی به عوالم غیب بدون هیچ شک و تردیدی.
* یقین داشتن: (مصدر لازم ) به راستی و درستی دانستن، مطمئن بودن.
* یقین دانستن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) مطمئن بودن.
* یقین کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) باور کردن و بی گمان پذیرفتن، مطمئن شدن.
* به یقین: [قدیمی] یقیناً.

۱. علم و اطلاع که پس از بررسی و استدلال و برطرف شدن شک و گمان حاصل شود.
۲. (صفت) امری که واضح و ثابت شده باشد.
۳. (قید) بی‌شک‌و‌شبهه؛ بی‌گمان.
۴. (تصوف) ایمان قلبی به عوالم غیب بدون هیچ شک و تردیدی.
⟨ یقین ‌داشتن: (مصدر لازم) به ‌راستی و درستی دانستن؛ مطمئن بودن.
⟨ یقین ‌دانستن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) مطمئن بودن.
⟨ یقین کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) باور کردن و بی‌گمان پذیرفتن؛ مطمئن شدن.
⟨ به‌یقین: [قدیمی] یقیناً.


دانشنامه عمومی

مانند آگاهی، یقین یک خاصیت معرفتی باورها است. اگرچه بعضی از فلاسفه چنین پنداشته اند که تفاوتی میان یقین و آگاهی وجود ندارد، به تدریج تفاوت نهادن میان این دو معمول تر می گردد.بر اساس این برداشت، یقین یا بالاترین مرتبه آگاهی یا تنها خاصیت معرفتی بالاتر از آگاهی است. یکی از انگیزه های اصلی در استعمال آگاهی هایی در سطوح پایین تر از یقین این استدلال های شکاکانه هستند که با موفقیت نشان می دهند ما به ندرت و گاهی هرگز اعتقاداتی نداریم که یقینی باشند ولی نمی توانند نشان دهند که اعتقادات ما بدون معرفت چیزی می ارزد.
همانند آگاهی، ارائه یک تحلیل بدون متنازع برای یقین کار سختی است. یک دلیل این است که انواع مختلفی از یقین وجود دارند که به سادگی باهم اشتباه می شوند. دلیل دیگر تمام ارزش یقین است که به سختی قابل درک است. دلیل سوم آن است که دو بعد برای یقین وجود دارد: یک اعتقاد می تواند در یک لحظه یقینی باشد یا برای یک مدت طولانی.

اعتماد قلبی


دانشنامه آزاد فارسی

یقین (عرفان). یَقین (عرفان)
در عرفان به معنی سکون نفس و اطمینان آن است نسبت به آنچه از حواسّ انسان پوشیده است. آن را مَرْکَبِ سالکان دانسته اند. چه بدون یقین، هیچ سالکی توان تحمّل مشکلات سلوک و دشواری های آن را ندارد. برخی عارفان، یقین را آخرین مرحله از مراحلِ اهل ظاهر، و نخستین مرحله از مراحلِ سالکان و خواص دانسته اند. یقین به سه مرحله تقسیم شده است: اگر نتیجۀ قوّت و استحکام دلیل باشد، آن را علم الیقین خوانند، و اگر نتیجۀ شهود باطنی باشد عین الیقین، و اگر نتیجۀ تجلیّات صفاتی و سپس ذاتی باشد، آن را حقّ الیقین نامند.

یقین (فلسفه). حالتی نفسانی که دارندۀ آن نسبت به امری هیچ گونه شک و تردیدی ندارد. ادراکات انسان بر سه گونۀ کلی است، یقین نیز بر سه گونه است: ۱. یقین حسی که درنتیجه عدم تردید در تصور یا تصدیق امور محسوس حاصل می شود و به آن «یقین واقعی یا حسی» گویند، مانند یقین به وجود آتش یا گرمای آتش؛ ۲. یقین ادراکی که درنتیجۀ تأمل قوۀ عاقله در ادراکات حسی حاصل می شود، مانند علم به اصول اولیۀ تفکر (اصل این همانی و امتناع اجتماع نقیضین) و به تعبیر دیگر بدیهیات اولیه و ثانویه. از عدم تردید در این ادراکات به «یقین علمی» تعبیر می شود؛ ۳. یقین اعتباری و اخلاقی که درنتیجۀ ادراکات ذهنی، تعالیم محیطی، حالات شخصی و غیره برای شخص فراهم می آید. از عدم تردید در این ادراکات به «یقین اخلاقی» تعبیر می شود. در تقسیمی دیگر، چون مفاد ادراکات یا به خارج برمی گردد یا به ذهن؛ یقین نیز به «ذهنی» و «عینی» تقسیم می شود. گاه در پاره ای از تعابیر یقین را «جزم مؤکّد» دانسته اند، زیرا جزم علم به طرف اثباتی قضیه است حال آن که یقین قابل اعتبار در هر دو طرف قضیه می باشد، افزون بر این که جزم ثمرۀ شناخت حسی است و یقین ثمرۀ مطلق شناخت.

فرهنگ فارسی ساره

باور، بی گمان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یقین، عبارت است از اعتقاد ثابت و قطعی انسان به امری که مطابق با واقع بوده و با هیچ شبهه ای، هر قدر هم قوی، قابل زوال نباشد. یقین در دین به منزله سرمایه است و ایمان متوقف بر آن می باشد. سایر علوم شاخ و برگ آن است و رستگاری در آخرت بدون یقین حاصل نمی شود.
یقین در لغت علم است که نقطه مقابل" شک " می باشد و طبق آنچه از اخبار و روایات استفاده می شود به مرحله عالی ایمان " یقین" گفته می شود و در اصطلاح، یقین اعتقاد و باور محکم و استواری است که مطابق با حقیقت باشد و به هیچ وجه امکان زوال و احتمال خلاف در او راه ندارد. به طوری که انسان همه چیز را از مسبّب الاسباب بداند و به اسباب توجّه نکند بلکه واسطه ها را مسخّر حقّ و فاقد هر حکم و قدرت بداند و کسی که بر این اعتقاد باشد دارای یقین است.
← نظر علّامه طباطبایی
در آیات قرآن، یقین در چند معنی استعمال گردیده است:۱- به معنی علم و آگاهی کامل. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً یعنی و ما قتلوه من غیر شک ۲- به معنی مرگ . وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ یعنی حتّی یأتیک الموت ۳- به معنی آشکار و روشن. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ. یعنی اگر حادثه بزرگ عالم آخرت برای شما روشن و آشکار می شد)
یقین در روایات
از این رو برخی روایاتی که در بیان معنی و تفسیر یقین آمده، آن را به لوازم و آثارش تعریف کرده اند.از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) نقل شده که فرمود:«از جبرئیل پرسیدم تفسیر یقین چیست؟ گفت: مؤمن به گونه ای برای خدا عمل کند که گویا او را می بیند، و اگر او خدا را نمی بیند، خدا او را می بیند. و یقیناً بداند که آنچه به او رسیده ممکن نبود از او بگذرد و آنچه از او گذشته ممکن نبود به او برسد.» از امام رضا (علیه السلام) سؤال شد: یقین چیست؟ فرمود:«توکل بر خدا و تسلیم او شدن و راضی به قضای الهی بودن و همه امور را به خدا واگذاردن.»
فضیلت
...

[ویکی شیعه] یقین، مرتبه ای عالی از معرفت و از بالاترین مراحل سلوک و کمالات انسانی. در کتاب های اخلاقی یقین را اعتماد و توجه کامل به خدا و روی گردانی از غیر او معنا کرده و حالتی دانسته اند که در آن انسان نسبت به خوب و بد پیشامدها بی تفاوت است. علماء اخلاق برپایه آیات قرآن سه مرتبه «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین» را برای یقین بیان کرده و حق الیقین را ویژه عارفان و حکیمان بزرگ دانسته اند.
روایات بسیاری از پیامبر(ص) و امامان شیعه درباره یقین گزارش شده است. در روایات، یقین مرحله ای بالاتر از ایمان و اسلام و تقوا دانسته شده است. برطبق احادیث برخی از نشانه های اهل یقین عبارت اند از اخلاص، زهد، تلاش برای انجام دادن اعمال نیک، خشوع و خودداری از مجادله.
در لغت نامه ها، کتاب های اخلاقی و تفاسیر، یقین نوعی از ادراک معرفی شده است که مرتبه ای بالاتر از علم یا معرفت عادی دارد. برای مثال راغب اصفهانی آن را نوعی علم تعریف کرده است که ثبات دارد و از شناخت و فهم بالاتر است. علامه طباطبایی در بخشی از تفسیر المیزان یقین را ادراکی قوی شمرده است که از بین نمی رود و ضعیف نمی شود و در بخش دیگر آن کتاب، یقین را علمی دانسته است که در آن شک وشبهه راه نمی یابد.

[ویکی اهل البیت] یقین اعتقاد و باور محکم و استواری است که مطابق با حقیقت باشد و به هیچ وجه امکان زوال و احتمال خلاف در او راه ندارد.
در آیات قرآن، یقین در چند معنی استعمال گردیده است:
از نظر عارفان، یقین دارای سه مرتبه است:
علم الیقین به معنای تصوّر و تصدیق موضوع به صورتی است که در واقع چنان است و البته حصول این یقین جز به کمک دانش و علم و استدلال و منطق میسّر نیست.
عین الیقین به معنای دیدن و مشاهده کردن واقعیّت است و این مرتبه درجه ای از مرتبه قبل بالاتر است، چون بین چیزی را به چشم دیدن و باور کردن تا شنیدن و قبول کردن خیلی فرق است.
حق الیقین به معنای متّحد شدن وجود با واقعیّت است؛ به نحوی که هیچ گونه راه شک و تردیدی به آن برای انسان نماند و واقعیّت خارجی یا موجودیّت انسان یکی گردد، حق الیقین به معنای فنای در حق و بقای به اوست، علماً و شهوداً و حالًا و مراد از لقای حق در آیات قرآن همین مرتبه است ، مرتبه ای که کار دلیل و برهان کار دیده نیست، بلکه نتیجه حرکت الهی قلب است، قلبی که خانه اوست و عرصه تجلّی نور او و چون دیده قلب که از آن تعبیر به بصیرت می شود، به نور یقین روشن گردد انسان مستحقّ عنایات خاصّه و الطاف رحمانیه می گردد و می شنود آنچه را قبل از این یقین نمی شنید و می بیند آنچه را نمی دید و می یابد، آنچه را نمی یافت.
برخی دیگر مراتب یقین را با مثال آتش به این صورت توضیح داده اند:

[ویکی الکتاب] معنی یَقِینُ: یقین (کلمه یقین به معنای علمی است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد )
معنی لَا یُوقِنُونَ: یقین نمی کنند ( َکَانُواْ لَا یُوقِنُونَ " : یقین نمی کردند)
معنی ﭐسْتَیْقَنَتْهَا: به آن یقین حاصل کرد
معنی مُسْتَیْقِنِینَ: یقین یافتگان
معنی مُوقِنُونَ: یقین کنندگان
معنی مُوقِنِینَ: یقین کنندگان
معنی تُوقِنُونَ: یقین یکنید
معنی لَا یَظُنُّ: نمی دانند - یقین ندارند - گمان نمی کنند
معنی یَسْتَیْقِنَ: تا یقین پیدا کند
معنی ﭐئْذَنُواْ بِـ: یقین کنید به-آگاه باشید به اینکه ( در عبارت"فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ ")
معنی مُؤْمِنُ: مؤمن -آن کس که یقین و باور دارد- با ایمان - کسی که امنیت بدهد ، ودر امان خود حفظ کند -امنیت دهنده
معنی یَؤُوسٌ: بسیار نا امید (صیغه مبالغه از ماده یأس و یأس عبارت از حالتی است که یقین کنی آن چیزی که امید و انتظارش را داری تحقق نخواهد یافت ، و نقیض این حالت را رجاء : امید گویند )
معنی یَئِسَ: مأیوس شد - نا امید شد(یأس عبارت از حالتی است که یقین کنی آن چیزی که امید و انتظارش را داری تحقق نخواهد یافت ، و نقیض این حالت را رجاء : امید گویند )
ریشه کلمه:
یقن (۲۸ بار)

[ویکی فقه] یقین (اخلاق). یقین، عبارت است از اعتقاد ثابت و قطعی انسان به امری که مطابق با واقع بوده و با هیچ شبهه ای، هر قدر هم قوی، قابل زوال نباشد.
یقین در لغت علم
طریحی، شیخ فخر الدین، ج ۶، ص۳۳۱، مجمع البحرین، قم، موسسه البعثه، ۱۴۱۴ ه ق.
در آیات قرآن، یقین در چند معنی استعمال گردیده است:۱- به معنی علم و آگاهی کامل. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً یعنی و ما قتلوه من غیر شک
نساء/سوره۴، آیه۱۵۷.
از این رو برخی روایاتی که در بیان معنی و تفسیر یقین آمده، آن را به لوازم و آثارش تعریف کرده اند.از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) نقل شده که فرمود:«از جبرئیل پرسیدم تفسیر یقین چیست؟ گفت: مؤمن به گونه ای برای خدا عمل کند که گویا او را می بیند، و اگر او خدا را نمی بیند، خدا او را می بیند. و یقیناً بداند که آنچه به او رسیده ممکن نبود از او بگذرد و آنچه از او گذشته ممکن نبود به او برسد.»
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ج۶۷، ص۱۷۳.
...

واژه نامه بختیاریکا

تَقی

جدول کلمات

بی گمان

پیشنهاد کاربران

اطمینان - بدون شک

حتم

در پهلوی " ایوار " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی

یقین :لغت عربیزه ( عربی شده ی ) یقین از لغت آریایی یکین به دست آمده است. همانطور که در زبان باسک به شکلjakin و در معنای دانستن ( انگلیسی knowing ) به کار میرود. jakina = یقیناً ( انگلیسی of course )
منبع : ( فرهنگ لغت انگلیسی - باسک، تألیف گورکا ، اولستیا ، لیندا وایت. )

یقین
اربیده شده واژه ی پارسی یکین : یک - این ست:
وغتی دل و مغز برای دریافت چیزی یکی می شود یا به گفته ی شناخته ( قول معروف ) کسی یکدل می گردد به یِکین ( یقین ) می رسد ینی مانند یک می شود ، همانند :
چوبین : مثل چوب
آهنین : مثل آهن
پیشنهاد : یَغین یا یِکین

اربیده واژه یکین است
بچم یکی شدن دل و مغز و بیگمانی برا انجام کاری
و اینگونه شدنهای ک به ق در اربیدن واژگان را میتوان در واژهای دیگری مانند منچنیک ( منجنیق ) چاکو ( چاقو ) ( از چاکیدن میاد ) و. . . دید
ایرانی بخودت بیا

برابر یقین در فارسی میانه "هازِش" می باشد.

منبع: فرهنگ واژگان فارسی به پهلوی، نوشته استاد گرانمایه دکتر بهرام فره وشی، انتشارات دانشگاه تهران


باور


کلمات دیگر: