کلمه جو
صفحه اصلی

بزغاله

فارسی به انگلیسی

kid


فارسی به عربی

طفل , عنزة

مترادف و متضاد

kid (اسم)
کودک، بچه، بچه کوچک، کوچولو، بزغاله، چرم بزغاله

goat (اسم)
برج جدی، فاسق، بز، پوست بز، بزغاله، ادم شهوانی، مرد هرزه

yeanling (اسم)
بزغاله، نوزاده بره

فرهنگ فارسی

بچه بز، بزبچه و بزیچه هم گفته شده
( اسم ) بچ. بز برخرد سال برکوچک بربچه بزک . یا بزغال. فلک . برج جدی .

فرهنگ معین

(بُ لِ ) (اِمر. ) بچة بز، بز خردسال .

لغت نامه دهخدا

بزغاله . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مصغر) بچه ٔ بز. به تازیش جدی خوانند. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). بز خردسال . بز کوچک . بزبچه . بزک . (فرهنگ فارسی معین ). جلم . رُبَح . رباح . هلع. عناق . جدی . (منتهی الارب ). بزیچه . کره بز. (یادداشت بخط دهخدا) : بزغاله گان دیدند که هرچند شیر از پستان مادر میخوردند لاغرتر می شدند. (قصص العلماء ص 171).
ماده گاو خجندی رواق
بضعیفی شده ست بزغاله .

سوزنی .


امیر اسماعیلی گیلکی که پادشاه طبس بود روزی از دروازه ٔ شهر بیرون آمد یکی را دید که بزغاله ای داشت و بشهر می برد. امیر گفت این بزغاله را از کجا خریده ای ؟ گفت ای امیر خانه داشتم به این بزغاله ای بفروختم . گفت سرائی به بزغاله ای دادی ؟ گفت ای امیر سال دیگر از دولت تو بمرغی بازخرم . (از عقدالعلی ).
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
تا هرچه داشت قاعده عذرا برافکند.

خاقانی .


ببزغاله گفتند بگریز گفتا
که قصاب در پی کجا میگریزم .

خاقانی .


دیده مهی بر خوان دی بزغاله ٔ پرزهروی
زآنجا برون آورده پی خون وی آنجا ریخته .

خاقانی .


چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغاله ٔ خوانش گریخت .

نظامی .


من چرا بگذاشتم که بزغاله ای مرا بز گیرد. (مرزبان نامه ).
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد
یک روز نگه کن که پلنگش ببرد.

سعدی .


- امثال :
برادری بجا،بزغاله یکی هفتصد دینار .
- بزغاله ٔ زرین ؛کنایه از گوساله ٔ سامری :
چند بر بزغاله ٔ زرین شوی صورت پرست
چند بر بزغاله ٔ پرزهر باشی میهمان ؟

خاقانی .


- بزغاله ٔ ماده ؛ عناق . (منتهی الارب ).
- بزغاله ٔ نر ؛ عطعط. جدی . (منتهی الارب ).
- بزغاله ٔ نوزاد ؛ نحل . (یادداشت بخط دهخدا).
|| بچه ٔ گوسفند کوهی که آنرا بزیچه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بز کوهی ، چه غال بمعنی شکاف غار که درکوه باشد و ها برای نسبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).قرمود. غفر. (منتهی الارب ). ماده بز کوهی . (یادداشت بخط دهخدا). || بچه ٔ گاو. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) خانه ٔ بزغاله ؛ برج قوس . (زمخشری از یادداشت دهخدا). || بزغاله ٔ فلک ؛ صورت جدی . (یادداشت بخط دهخدا) :
چشم بزغاله بر آن خوشه که خرمن کرده شب
داس کژدندان ز راه کهکشان انگیخته .

خاقانی .


وز بره تا گاو و بزغاله ٔ فلک
گوشتی ساز و بمولائی فرست .

خاقانی .



بزغاله. [ ب ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مصغر ) بچه بز. به تازیش جدی خوانند. ( از شرفنامه منیری ) ( از ناظم الاطباء ). بز خردسال. بز کوچک. بزبچه. بزک. ( فرهنگ فارسی معین ). جلم. رُبَح. رباح. هلع. عناق. جدی. ( منتهی الارب ). بزیچه. کره بز. ( یادداشت بخط دهخدا ) : بزغاله گان دیدند که هرچند شیر از پستان مادر میخوردند لاغرتر می شدند. ( قصص العلماء ص 171 ).
ماده گاو خجندی رواق
بضعیفی شده ست بزغاله.
سوزنی.
امیر اسماعیلی گیلکی که پادشاه طبس بود روزی از دروازه شهر بیرون آمد یکی را دید که بزغاله ای داشت و بشهر می برد. امیر گفت این بزغاله را از کجا خریده ای ؟ گفت ای امیر خانه داشتم به این بزغاله ای بفروختم. گفت سرائی به بزغاله ای دادی ؟ گفت ای امیر سال دیگر از دولت تو بمرغی بازخرم. ( از عقدالعلی ).
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
تا هرچه داشت قاعده عذرا برافکند.
خاقانی.
ببزغاله گفتند بگریز گفتا
که قصاب در پی کجا میگریزم.
خاقانی.
دیده مهی بر خوان دی بزغاله پرزهروی
زآنجا برون آورده پی خون وی آنجا ریخته.
خاقانی.
چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغاله خوانش گریخت.
نظامی.
من چرا بگذاشتم که بزغاله ای مرا بز گیرد. ( مرزبان نامه ).
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد
یک روز نگه کن که پلنگش ببرد.
سعدی.
- امثال :
برادری بجا،بزغاله یکی هفتصد دینار.
- بزغاله زرین ؛کنایه از گوساله سامری :
چند بر بزغاله زرین شوی صورت پرست
چند بر بزغاله پرزهر باشی میهمان ؟
خاقانی.
- بزغاله ماده ؛ عناق. ( منتهی الارب ).
- بزغاله نر ؛ عطعط. جدی. ( منتهی الارب ).
- بزغاله نوزاد ؛ نحل. ( یادداشت بخط دهخدا ).
|| بچه گوسفند کوهی که آنرا بزیچه نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). بز کوهی ، چه غال بمعنی شکاف غار که درکوه باشد و ها برای نسبت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).قرمود. غفر. ( منتهی الارب ). ماده بز کوهی. ( یادداشت بخط دهخدا ). || بچه گاو. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) خانه بزغاله ؛ برج قوس. ( زمخشری از یادداشت دهخدا ). || بزغاله فلک ؛ صورت جدی. ( یادداشت بخط دهخدا ) :
چشم بزغاله بر آن خوشه که خرمن کرده شب
داس کژدندان ز راه کهکشان انگیخته.

فرهنگ عمید

۱. بچۀ بز، بزبچه، بزیچه.
۲. بز کوهی.

دانشنامه عمومی

بزغاله (روستا). بزغاله یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان چالدران شمالی واقع شده است. بزغاله ۱۱۶ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

گویش اصفهانی

تکیه ای: veyi
طاری: hevi
طامه ای: hevi
طرقی: hivi
کشه ای: hevi
نطنزی: bozqeleyle


گویش مازنی

/bezghaale/ بزغاله

بزغاله


واژه نامه بختیاریکا

( بزغاله ( بزرگتر از یک سال ) ) بیگ تَگِه؛ بیگ؛ کهره

جدول کلمات

جدی

پیشنهاد کاربران

در گویش شهرستان بهاباد به بزغاله، کَعْرِه و نوع نر آن را کعره نر و ماده آن را کعره مایه می گویند و کعره مایه با رشد به بز و کعره نر با رشد به چَبُش ( این کلمه در اصل چپش است ) و سپس دو بر ( dobor ) تبدیل می شود. کلمه ی کعره در اصل کهره است که طبق لغتنامه دهخدا به بزغاله شش ماهه گفته می شود گاهی قصاب ها و دامداران از عبارت کعره شش ماه صحبت به میان می اورند که یا می خواهند سن بزغاله ( کعره ) را بیان کنند یا قصد دارند که مشخص کنند کعره همان بزغاله ی شش ماهه است.

Yeanlig
به معنی بچه گوسفند ، بزغاله است.

بز کوچولو شبیه گربه

بزغاله به ترکی: " کَپیش "

امروزه نام گوسفند بر تمام گوسفندان اهلی نر و ماده که دارای پشم یا مو هستند اطلاق می شود به بچه گوسفند بر اساس داشتن مو یا پشم به ترتیب بزغاله یا بره گفته می شود که شامل هر دو جنس نر و ماده می شود بزغاله ی ماده با بزرگ شدن به بُز و بزغاله ی نر به چپش تغییر نام پیدا می کند اما بره ی ماده با بزرگ شدن به میش و بره ی نر به قوچ تغییر اسم می یابند. بطور کلی بُز و چپش، بی دنبه، مودار و دارای شاخهای راست بدون اعوجاج اند و میش و قوچ به گوسفندان دنبه دار دارای پشم و شاخهای خمیده و اعوجاج گفته می شود.


کلمات دیگر: