مثقال . [ م ِ ] (ع اِ) هم سنگ چیزی . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). هم سنگ . مقدار. ج ، مثاقیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثقال الشی ٔ میزانه من مثله و منه
: ان اﷲ لایظلم مثقال ذرة ؛ ای زنة ذرة. (از اقرب الموارد): و نضع الموازین القسط لیوم القیامة فلاتظلم نفس شیئا وان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین . (قرآن
47/21). یا بنی انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی الارض یأت بها اﷲ ان اﷲ لطیف خبیر. (قرآن
16/31). فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره . (قرآن
7/99 و
8). اﷲ بنگیرد به مثقال یک ذره گناه ناکرده . (کشف الاسرار ج
2 ص
503). || وسیله ای که با آن اشیاء را وزن کنند و بسنجند خواه کم باشد خواه زیاد. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (از محیطالمحیط). آنچه بدان وزن کنند. (از اقرب الموارد). وزنی است . (فهرست ولف ). به اعتبار زمان و مکان وزن مثقال متغیر بوده و در مآخذ مختلف برای این زمان معادلهای مختلفی آورده اند بدینقرار: در عرف چیزی است که وزن شده ٔ آن پاره ای از
طلا و به مقدار بیست قیراط باشد و ظاهر کلام جوهری آن است که به عقیده ٔ او معنی عرفی که ذکر شدمعنی لغوی مثقال است و قیراط پنج دانه ٔ
جو متوسط است پس وزن مثقال یکصد دانه ٔ جو باشد و این قول بنا بررأی متأخران و وزن اهل حجاز و بیشتر شهرها است اما بنا بر رأی متقدمان و وزن اهل سمرقند مثقال شش دانگ و دانگ چهار طسوج و طسوج دو حبه و حبه دو دانه ٔ جو است . پس مثقال نوزده قیراط است به اضافه ٔ یک دانه ٔجو و بنابراین تفاوت بین قول متقدمان و متأخران چهار جو است . بیرجندی گوید
دینار یک مثقال است که عبارت از یک صد دانه ٔ جو می باشد در شرع و این قول نزد اهل هرات متعارف است در این زمان و آن که گفته است مثقال بیست قیراط است پیروی از متعارف هراتیها کرده و قیراط پنج دانه ٔ جو و هر ده
درهم هفت مثقال است و این را وزن سبعه نامند. و صاحب بحرالجواهر گوید مثقال به حساب دراهم یک درهم و سه سبع درهم است و به حساب طسوجات بیست و چهار طسوج است و به حساب شعیره نود و شش شعیره است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). یک درهم و سه ربع درهم بوده یعنی ده درهم هفت مثقال می شده است . (ابن خلدون ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وزنی معادل یک درهم و سه ربع درهم . (مفاتیح العلوم ، یادداشت ایضاً) یک درهم و دودانگ و نیمی دانگ است و آن معادل است با بیست قیراط. (معالم القربه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به حساب دراهم یک درهم و ربع و سدس و دو ثلث شعیره و به حساب طساسیج
24 طسوج و به حساب شعیر یکصد و هشت شعیرات اصطلاحاً. ج ، مثاقیل . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سنگ زر و آن یک درم و سه ربع درم باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وزنی است که چهار و نیم ماشه باشد اگر چه در این اختلاف بسیار کرده اند مگر اقوی همین است . (غیاث ) (آنندراج ). معادل شصت و هشت حبه یعنی شصت و هشت جو میانه است به اضافه ٔ چهار از هفت قسمت یک جو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقدار چهل و هشت حبه یعنی چهل و هشت جو میانه و چهار حصه از یک جو که آن را هفت حصه کرده باشند. (یادداشت ایضاً). هفتاد و دو جو (صراح ، یادداشت ایضاً). ابن البیطار ذیل کلمه ٔ شبرم گوید: مثقال هجده قیراط است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیست قیراط. (صراح ، یادداشت ایضاً). درباب مثقال اقوال بسیار است بعضی گفته اند وزن هر ده درهم شش مثقال بود و وزن هر مثقالی بیست و دو قیراط، یک حبه کم و قول دیگر آن است که مثقال هفتاد و دو جو است . (رساله ٔ اوزان و مقادیر). به حساب دراهم یک درهم و سه هفتم درهم و به حساب طساسیج بیست و چهار طسوج و به حساب شعیره نود و نه شعیره و در اصطلاح زرگرهای ما برابر با یک درهم ونیم است . (از محیطالمحیط). وزنی است معادل بیست و چهار نخود. مثقال مذکور صیرفی است و درباب مثقال شرعی و طبی میرمحمد مؤمن در رساله ٔ مقادیر و اوزان گوید: ازاوزان اصل مشهور مثقال است و آن به وزن شصت و هشت جو است و چهار حصه از یک جو که آن را هفت حصه ٔ برابر کنند شیخ جمال الدین ذکر نموده که مثقال در جاهلیت و اسلام اختلافی نیافته و درهم مختلف بوده و در اوایل اسلام بر وجهی که مذکور گردید به وزن چهل و هشت جو قراریافته و نسبت میان مثقال و درهم در کتب معتبره ٔ لغت و فقه و طب نیز چون جوامع الادویه ٔ زنجانی و غیره چنان بیان شده که یک درهم نیم مثقال و یک حصه از پنج حصه ٔ مثقال ، و یک مثقال مقدار یک درهم است و سه بخش از هفت بخش یک درهم . چنانکه ده درهم مقدار هفت مثقال است . (فرهنگ نظام ). وزنه ای مساوی
24 نخود، در صورتی که هر
نخود چهار
گندم باشد. (ناظم الاطباء). وزنی معادل بیست و چهار نخود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طبق معمول یک مثقال =
4/64 گرم =
71/6 گرین . (فرهنگ فارسی معین )
: ز زر خایه ای ریخته صد هزار
ابا هر یکی گوهر شاهوار
چهل کرده مثقال هر خایه ای
همان نیز گوهر گرانمایه ای .
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1563).
دو بودی به مثقال هر یک به سنگ
یکی دانه ٔ نار بودی به رنگ .
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1639).
همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه نقره ٔ خام بد میخ و بش
یکی ز آن به مثقال بدشست و شش .
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 2487).
به مثقال از آن هر یکی پانصد
کز آتش شدی رنگ همچون بسد.
(شاهنامه ایضاً).
نیاطوس را مهره دادم هزار
همان زر سرخ و همان گوشوار
کجا سنگ هر مهره ای بد هزار
ز مثقال گنجی که کردم شمار .
فردوسی (شاهنامه ٔ چ دبیرسیاقی ص 2525).
ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد وگر صد بهم .
نظامی .