کلمه جو
صفحه اصلی

عزالدین

فرهنگ اسم ها

اسم: عزالدین (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ez (z) oddin) (فارسی: عِزالدين) (انگلیسی: ezoddin)
معنی: آن که باعث عزت دین است، موجب کرامندی کیش و آیین، سبب عزت و ارجموجب کرامندی کیش و آیین، سبب عزت و ارجمندی دینمندی دین، ( اَعلام ) ) دومین سلطان مصر [، قمری] از سلسله ی ممالیک بحری، همسر شجرةالدّر، که توسط غلامان همسرش کشته شد، ) عزالدین حسین لر: نام دو تن از اتابکان لر کوچک، عزالدین حسین اول: اتابک [، قمری]، عزالدین حسین دوم: اتابک [، ) عزالدین محمّد لر ( = محمّدلر ) : نام دو تن از اتابکان لر کوچک، عزالدین محمّد اول: اتابک [، که از سوی غازان خان حکومت یافت و پس از مرگ او مدتی همسرش دولت خاتون جانشین وی شد، عزالدین محمّد دوم: اتابک [، قمری] که پس از حمله ی تیمور به بروجرد متواری شد، تا در سال هجری سرش را نزد تیمور بردند، ) عزالدین مسعود: نام دو تن از اتابکان موصل و از امرای آل زنگی، عزالدین مسعود اول: اتابک موصل [، پسر قطب الدین مودود، صلاح الدین ایوبی دو بار به قلمرو او لشکر کشید و بخشی از قلمرو موصل را گرفت، عزالدین مسعود دوم: معروف به ملک قاهر، اتابک موصل [، پسر نورالدین ارسلانشاه دوم، سبب عزت و ارجمندی دین

(تلفظ: ez(z)oddin) (عربی) موجب کرامندی کیش و آیین ، سبب عزت و ارجمندی دین .


فرهنگ فارسی

مسعود . نام دو تن از اتابکان موصل ( آقسنقریان ) : عزالدین مسعود اول . ابن قطب الدین مودود ( جل. ۵۷۶ ه.ق ./ ۱۱۸٠ م . - ۵۸۹ ه.ق ./ ۱۱۹۳ م . ) وی در موصل و شام و سنجار و الجزیره حکومت میکرد . یا عزالدین مسعود دوم ابن نورالدین ارسلان مکنی به ابو الفتح و ملقب به الملک القاهر ( جل. ۶٠۷ ه.ق ./ ۱۲۱٠ م .- ۶۱۵ ه.ق ./ ۱۲۱۸ م . ). اقبالنامه نظامی بنام او مصدر است .
مسعود ثانی بن نورالدین ارسلانشاه مکنی به ابوالفتح و ملقب به الملک القاهر از اتابکان موصل و از سال ۶٠۷ تا ۶۱۵ قمری در موصل و شام و سنجار و الجزیره حکومت کرد و اقبالنامه نظامی بنام او مصدر است

لغت نامه دهخدا

عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) آی بیک . از ممالیک بحری . رجوع به آی بیک عزالدین در همین لغت نامه و به طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) ابن حسن بن علی المؤید. از امامان و پیشوایان زیدیه در یمن . وی بسال 845 هَ .ق . متولد شد و بسال 879 مردم برخی از شهرهای یمن با وی بیعت کردند و او را لقب الهادی الی الحق دادند. و سرانجام بسال 900 در صنعاء درگذشت . او را کتابهایی است که از آن جمله المعراج فی شرح المنهاج ، و الفتاوی ، و دیوان شعر وی را میتوان نام برد. (از الاعلام زرکلی از العقیق الیمانی و البدر الطالع).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن فیومی قرصی ، مشهور به عزالدین بن قراصه . رجوع به احمد (ابن فیومی ...) شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالرحمان شریف حسینی مصری ، مکنی به ابوالعباس و ملقب به عزالدین . رجوع به احمد (ابن محمد...) شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) ارسلان شاه بن مسعودبن مودودبن زنگی بن آق سنقر، مشهور به اتابک و ملقب به الملک العادل . ششمین از اتابکان موصل . رجوع به ارسلانشاه شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) اعظم الملک (ست گائون ) بن قدرخان . از حکام بنگاله است و از سال 724 تا 740 هَ .ق . در آنجا حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 276).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) بلبان بن محمدالمنصور. از شاهان ارمینیه است که از سال 603 تا 604 هَ .ق . حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 152).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) بلبن بن جلال الدین مسعود ملک جانی . از حکام بنگاله است و از سال 657 تا 659 هَ .ق . حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 275).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک .سکنه ٔ آن 350 تن . آب آن از قره چای . محصول آن غلات و بنشن و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) مسعود اول ابن قطب الدین مودود. از اتابکان موصل (آقسنقریان ) و از سال 576 تا 589 هَ .ق . در موصل و شام و سنجار و الجزیره حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 144) (از فرهنگ فارسی معین ).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) طاهربن زنگی بن طاهر فریومدی جوینی ، مکنی به ابوطیب . از رجال اواسط قرن هفتم هجری . وی به سال 651هَ .ق . از جانب امیر ارغون مغول به نیابت حکومت خراسان و مازندران تعیین شد و تا سال 656 هَ .ق . در منصب خود باقی بود و در این سال هلاکو او را معزول کرد. وی شخصی ادب دوست و شاعرپرور بود و سعدالدین سعید هروی شاعر از مداحان مخصوص اوست . (فرهنگ فارسی معین ).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) طغرل طغان خان . هشتمین از حکام بنگاله . رجوع به طغان خان و به طبقات سلاطین اسلام شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) طغرل تکین . رجوع به طغرل بک در همین لغت نامه و تاریخ بیهق چ تهران ص 226 شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) عبدالحمیدبن محمدبن محمدبن حسین مداینی ، مشهور به ابن ابی الحدید. شارح نهج البلاغة در قرن هفتم هجری . رجوع به ابن ابی الحدید شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمدبن الفرات قاهری ، مشهور به ابن فرات . رجوع به عبدالرحیم (ابن محمد...) شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) عبدالسلام بن احمدبن غانم مقدسی . رجوع به ابن غانم و عبدالسلام شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابی الکرم محمدبن محمدبن عبدالکریم شیبانی جزری ، مکنی به ابوالحسن . مورخ معروف قرن ششم و هفتم هجری . رجوع به ابن اثیر و علی (ابن محمدبن محمدبن عبدالکریم ...) شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن آیدمر جلدکی ، ملقب به عزالدین . شیمیدان (کیمیاگر) قرن هشتم هجری . رجوع به علی جلدکی شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) کیکاوس اول ابن کیخسرو اول . از سلاجقه ٔ روم (آسیای صغیر) است و از سال 607 تا 616 هَ .ق . در آنجا حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 138).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) محمد شیران بن محمد بختیار خلجی . از حکام بنگاله است و از سال 602 تا 605 هَ .ق . در آنجا حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 275).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) مسعود ثانی ابن نورالدین ارسلانشاه ، مکنی به ابوالفتح و ملقب به الملک القاهر. از اتابکان موصل (آقسنقریان ) و از سال 607 تا 615 هَ .ق . در موصل و شام و سنجار و الجزیره حکومت کرد و اقبالنامه ٔ نظامی بنام او مصدّر است .(از طبقات سلاطین اسلام ص 144) (فرهنگ فارسی معین ).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ )طغرل بک (امیر اس-فهسالار...). رجوع به طغرلبک شود.


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ](اِخ ) کیکاوس ثانی ابن غیاث الدین کیخسرو ثانی . از سلاجقه ٔ روم (آسیای صغیر) است و از سال 643 تا 655 هَ .ق . حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 138).


عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) ارجمندی دین . آنکه یا آنچه سبب عزت وارجمندی دین گردد، و آن از القاب اشخاص بوده است .


عزالدین . [ ع ِزْزُدْ دی ] (اِخ ) قلج ارسلان ثانی ابن مسعود اول . از سلاجقه ٔ روم (آسیای صغیر) است و از سال 551 تا 584 هَ .ق . حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص 137).


عزالدین . [ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن ابراهیم ، مکنی به ابوعمر و مشهور به ابن جماعة. قاضی مصر در قرن هشتم هجری . رجوع به ابن جماعة و عبدالعزیز شود.


عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( ع اِ مرکب ) ارجمندی دین. آنکه یا آنچه سبب عزت وارجمندی دین گردد، و آن از القاب اشخاص بوده است.

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک.سکنه آن 350 تن. آب آن از قره چای. محصول آن غلات و بنشن و پنبه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) آی بیک. از ممالیک بحری. رجوع به آی بیک عزالدین در همین لغت نامه و به طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) ابن حسن بن علی المؤید. از امامان و پیشوایان زیدیه در یمن. وی بسال 845 هَ.ق. متولد شد و بسال 879 مردم برخی از شهرهای یمن با وی بیعت کردند و او را لقب الهادی الی الحق دادند. و سرانجام بسال 900 در صنعاء درگذشت. او را کتابهایی است که از آن جمله المعراج فی شرح المنهاج ، و الفتاوی ، و دیوان شعر وی را میتوان نام برد. ( از الاعلام زرکلی از العقیق الیمانی و البدر الطالع ).

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن فیومی قرصی ، مشهور به عزالدین بن قراصه. رجوع به احمد ( ابن فیومی... ) شود.

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالرحمان شریف حسینی مصری ، مکنی به ابوالعباس و ملقب به عزالدین. رجوع به احمد ( ابن محمد... ) شود.

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) ارسلان شاه بن مسعودبن مودودبن زنگی بن آق سنقر، مشهور به اتابک و ملقب به الملک العادل. ششمین از اتابکان موصل. رجوع به ارسلانشاه شود.

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) اعظم الملک ( ست گائون ) بن قدرخان. از حکام بنگاله است و از سال 724 تا 740 هَ.ق. در آنجا حکومت کرده است. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 276 ).

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) بلبان بن محمدالمنصور. از شاهان ارمینیه است که از سال 603 تا 604 هَ.ق. حکومت کرد. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 152 ).

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) بلبن بن جلال الدین مسعود ملک جانی. از حکام بنگاله است و از سال 657 تا 659 هَ.ق. حکومت کرده است. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 275 ).

عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) طاهربن زنگی بن طاهر فریومدی جوینی ، مکنی به ابوطیب. از رجال اواسط قرن هفتم هجری. وی به سال 651هَ.ق. از جانب امیر ارغون مغول به نیابت حکومت خراسان و مازندران تعیین شد و تا سال 656 هَ.ق. در منصب خود باقی بود و در این سال هلاکو او را معزول کرد. وی شخصی ادب دوست و شاعرپرور بود و سعدالدین سعید هروی شاعر از مداحان مخصوص اوست. ( فرهنگ فارسی معین ).

دانشنامه عمومی

عِزُّ الّدین (به معنای: فرِّ دین، شکوهِ دین) یک لقب مذکردر زبان عربیو "عرز دین" (به معنای شرف و آبروی دین ) در زبان کردی است و لقب یا نام افراد زیر است:
ابن ابی الحدید
ابن اثیر
عزالدین حسن اوغلو اسفراینی
عزالدین آملی
سید عزالدین حسینی زنجانی
عزالدین سلیم
سید عزالدین حسن
عزالدین حسینی
عزالدین امان الله، بازیکن سابق فوتبال مغربی
ایدمر جلدکی
عزالدین، نام جای های زیر است:
دیگر:
عزالدین (روستا). عزالدین (تفرش)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان تفرش در استان مرکزی ایران است.

عز الدین یک منطقهٔ مسکونی در سوریه است که در شهرستان الرستن واقع شده است.
فهرست شهرهای سوریه
عز الدین ۲٬۱۶۲ نفر جمعیت دارد.


کلمات دیگر: