کلمه جو
صفحه اصلی

جیلان

فرهنگ اسم ها

اسم: جیلان (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: jilān) (فارسی: جيلان) (انگلیسی: jilan)
معنی: عناب، سنجد، میوه ای تیره و قرمز به اندازه زیتون، ( = چیلان )، میوه ای به رنگ قرمز تیره و اندازه ی زیتون که طعم آن کمی گس و شیرین است و مصرف خوراکی و دارویی دارد، تبرخون، ( در گیاهی ) گیاه این میوه که درخچه ای با پوسته سبز است، در نواحی گرم می روید و ساقه های خاردار دارد، میوه ای به شکل و اندازه ی زیتون، گوشت دار، با پوست نازک و به رنگ سرخ مایل به نارنجی، و گوشتی به رنگ سفید نخودی و کمی شیرین که خوراکی و دارای خواص دارویی است

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع جیل .
دهی جزئ بلوک اربعه دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود .

لنگ گردیدن

لغت نامه دهخدا

جیلان . (اِ) میوه ایست مانند کُنار که آنرا سنجد و سنجد گیلان نیز میگویند و بتازیش عناب خوانند و اصح با جیم فارسی چیلان است . (شرفنامه ٔ منیری ). سنجد گرگانی . (اسدی ). پستنک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پستانک . عبیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). غبیرا. (اسدی ) :
سنجد جیلان بدو نیمه شده
نقطه ٔ سرمه بر او یک زده [ رده ].

رودکی .


نهاده زهر برِ نوش و خار هم برِ گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب .

بوطاهر (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


مانند یکی درخت جیلان
سرکرده که برگ و بر ندارد.

سوزنی .



جیلان . (اِخ ) قومی از مردم فارس که از نواحی استخر به بحرین هجرت کردند و در آنجا به کشاورزی و حفر قنات و غرس اشجار پرداختند. (معجم البلدان ). قومی ببحرین ترتیب داده ٔ کسری . (منتهی الارب ). گروهی هستند در بحرین که کسری آنان را برای کاری تربیت کرد. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).


جیلان . (اِخ ) معرب گیلان ،ولایتی است بعجم . (منتهی الارب ). رجوع به گیلان شود.


جیلان . (ع مص ) گرد برآمدن . (منتهی الارب ). جول و جولة و جَوَلان . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود. || (اِ) ج ِ جیل ، بمعنی گروهی از مردم . (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جیل شود.


جیلان . [ ج َ ] (ع اِ) سنگ ریزه ها که باد از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ). آن سنگ ریزه که باد آرد. (مهذب الاسماء). || خاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و غبار، گویند: یوم جَیلان َ؛ یعنی روز بسیار گرد و غبار، و دراین صورت این کلمه ممنوع الصرف است . (منتهی الارب ).


جئلان. [ ج َ ءَ ] ( ع مص ) لنگ گردیدن. ( منتهی الارب ).

جیلان . (اِخ )دهی جزء بلوک اربعه ٔ دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود. جلگه ، معتدل و دارای 890 تن سکنه است . آب آن از قنات کهن شور و محصول آن غلات ، میوه جات ، پنبه ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. مزرعه ٔ سروخی که 10 تن سکنه دارد جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


جیلان. [ ج َ ] ( ع اِ ) سنگ ریزه ها که باد از جایی بجایی برد. ( منتهی الارب ). آن سنگ ریزه که باد آرد. ( مهذب الاسماء ). || خاک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) بسیار گرد و غبار، گویند: یوم جَیلان َ؛ یعنی روز بسیار گرد و غبار، و دراین صورت این کلمه ممنوع الصرف است. ( منتهی الارب ).

جیلان. ( ع مص ) گرد برآمدن. ( منتهی الارب ). جول و جولة و جَوَلان. ( منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود. || ( اِ ) ج ِ جیل ، بمعنی گروهی از مردم. ( ذیل اقرب الموارد ). رجوع به جیل شود.

جیلان. ( اِ ) میوه ایست مانند کُنار که آنرا سنجد و سنجد گیلان نیز میگویند و بتازیش عناب خوانند و اصح با جیم فارسی چیلان است. ( شرفنامه منیری ). سنجد گرگانی. ( اسدی ). پستنک. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). پستانک. عبیر. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). غبیرا. ( اسدی ) :
سنجد جیلان بدو نیمه شده
نقطه سرمه بر او یک زده [ رده ].
رودکی.
نهاده زهر برِ نوش و خار هم برِ گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مانند یکی درخت جیلان
سرکرده که برگ و بر ندارد.
سوزنی.

جیلان. ( اِخ ) معرب گیلان ،ولایتی است بعجم. ( منتهی الارب ). رجوع به گیلان شود.

جیلان. ( اِخ ) قومی از مردم فارس که از نواحی استخر به بحرین هجرت کردند و در آنجا به کشاورزی و حفر قنات و غرس اشجار پرداختند. ( معجم البلدان ). قومی ببحرین ترتیب داده کسری. ( منتهی الارب ). گروهی هستند در بحرین که کسری آنان را برای کاری تربیت کرد. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).

جیلان. ( اِخ )دهی جزء بلوک اربعه دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود. جلگه ، معتدل و دارای 890 تن سکنه است. آب آن از قنات کهن شور و محصول آن غلات ، میوه جات ، پنبه ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. مزرعه سروخی که 10 تن سکنه دارد جزء این ده میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ عمید

۱. عناب.
۲. سنجد.

دانشنامه عمومی

جیلان یکی از روستاهای شهرستان شاهرود در استان سمنان ایران است.
روستای جیلان واقع در ۷۵ کیلومتری شهرستان شاهرود یکی از روستاهای تاریخی بشمار می آید و در دهستان کلاته های غربی در بخش بسطام جای دارد. جمعیت روستای جیلان بر پایه نتایج سرشماری سال ۱۳۹۵ برابر با ۱۲۵۰ نفر (۲۸۰ خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

جیلان : /jilān/ جیلان ( = چیلان ) 1 - ( در قدیم ) ( در گیاهی ) عناب، میوه ای به رنگ قرمز تیره و اندازه ی زیتون که طعم آن کمی گس و شیرین است و مصرف خوراکی و دارویی دارد، تبرخون؛ 2 - ( در گیاهی ) گیاه این میوه که درخچه ای با پوسته سبز است، در نواحی گرم می روید و ساقه های خاردار دارد؛ 3 - سنجد، میوه ای به شکل و اندازه ی زیتون، گوشت دار، با پوست نازک و به رنگ سرخ مایل به نارنجی، و گوشتی به رنگ سفید نخودی و کمی شیرین که خوراکی و دارای خواص دارویی است.

اسم جیلان مورد تایید ثثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .


کلمات دیگر: