مترادف بحرانی : آشوب زده، بحران زده، پرآشوب، تشنج آلود، پرتنش، تنش آلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم
متضاد بحرانی : آرام
critical
آشوبزده، بحرانزده، پرآشوب، تشنجآلود، پرتنش، تنشآلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم ≠ آرام
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) عباس بحرانی بن یزید. محدث بود. (از منتهی الارب ).
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ )محمد بحرانی فرزند معتمر محدث بود. (منتهی الارب ).
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمد محدث بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 شود.
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) شیخ هاشم بن سلیمان ، او راست : مدینةالمفاخر فی فضائل الامام علی بن ابی طالب و کراماته . (از معجم المطبوعات ).
نظامی .
بحرانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحران . (ناظم الاطباء). منسوب به بحرین . (از المنجد). انتساب به بحر. (از انساب سمعانی ). || آنچه منسوب باشد به شهر بحرین . (آنندراج ). || (اِخ ) شیخ احمد و شیخ جعفر و شیخ حسین و شیخ سلیمان و شیخ عبدالعلی و سید ماجد و شیخ محمد از رجال فقه و علمای اسلامی . و رجوع به ریحانة الادب زیر همین نامها شود.
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) یوسف بن احمد از فقهای امامیه بود. او راست : کشکول البحرانی . لؤلوءة البحرین . (از معجم المطبوعات ).