کلمه جو
صفحه اصلی

منبر


مترادف منبر : تریبون، کرسی، جلسه سخنی رانی، مجلس وعظ

برابر پارسی : سخنگاه

فارسی به انگلیسی

raised structure for a preacher, pulpit, baker's board on whichbread is exhibited


pulpit, rostrum


فارسی به عربی

منبر

عربی به فارسی

منبر , سکوب خطابه , بالا ي منبر رفتن


مترادف و متضاد

rostrum (اسم)
منقار، پوزه، تاج، منبر، کرسی خطابه

tribune (اسم)
تریبون، منبر، حامی ملت، سکوب سخنرانی، کرسی یا میز خطابه

pulpit (اسم)
منبر، سکوب خطابه

تریبون، کرسی


جلسه سخنی‌رانی، مجلس وعظ


۱. تریبون، کرسی
۲. جلسه سخنیرانی، مجلس وعظ


فرهنگ فارسی

کرسی پله پله که خطیب یاواعظ برفراز آن بنشیندوسخنرانی کند، منابر جمع
( اسم ) انبار شده ذخیره نهاده

فرهنگ معین

(مِ یا مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) کرسی پله دار که واعظ هنگام سخنرانی بالای آن می نشیند. ج . منابر. ،بالای ~ رفتن (کن . ) الف - نصیحت کردن ، موعظه کردن . ب - غیبت کردن از کسی .

لغت نامه دهخدا

منبر. [ مِم ْ ب َ ] ( ع اِ ) آنچه خطیب بر آن ایستد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. ( ناظم الاطباء ). آله بلند شدن که جای خطیب باشد و این صیغه اسم آله است از «نبر» که به معنی برداشتن است. ( غیاث ).کرسی خطیب یا واعظ چنانکه در کنیسه و مسجد وجود دارد و از بالای آن با جمع سخن گوید و آن را به جهت بلندبودن از اطراف خود «منبر» گویند. و مکسور بودن این کلمه به جهت تشبیه است به اسم آلت. ج ، منابر. ( از اقرب الموارد ). نشیمنی از چوب و جز آن به چندپایه که واعظ و امام و خطیب و روضه خوان بر آن نشینند و خطبه ووعظ و مصیبت اهل بیت گویند. کرسی چندپله برای وعاظ و مذکران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
فر و افرنگ به تو گیرد دین
منبر از خطبه تو آراید.
دقیقی.
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمّر شود.
فردوسی.
چو زین بگذری دور عمّر بود
سخن گفتن از تخت و منبر بود.
فردوسی.
بدین دشت هم دار و هم منبر است
که روشن جهان زیر تیغ اندر است.
فردوسی.
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندر میان بوستان منبر شود.
فرخی.
گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار.
عنصری.
خطبه ملک را به گرد جهان
بجز از تخت شاه منبر نیست.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 13 ).
همی درخت نماند ز بس که او سازد
از او عدو را دار و خطیب را منبر.
عنصری ( ایضاً ص 83 ).
کرا خرما نسازد خار سازد
کرا منبر نسازد دار سازد.
( ویس و رامین ).
ز یک پدر دوپسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شده ست منبر و دار.
ابوحنیفه اسکافی.
چون به مسجد فرودآمد در زیر منبر بنشست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ). بر پای دار دعوت مردم را به سوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکت خود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 314 ). این علوی روزی بر سر منبر این پیر را کافر خواند... وی نیز بر سر منبر این علوی را حرام زاده خواند. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 33 ). پیوسته... بر سر منبر یکدیگر را طعنها زدندی. ( قابوسنامه ایضاً 33 ). به علمی که ندانی مکن و از آن علم نان مطلب که غرض خود از آن علم و منبر بحاصل نتوانی کرد.( قابوسنامه ایضاً ص 31 ).

منبر. [ مَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


منبر. [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه خطیب بر آن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. (ناظم الاطباء). آله ٔ بلند شدن که جای خطیب باشد و این صیغه ٔ اسم آله است از «نبر» که به معنی برداشتن است . (غیاث ).کرسی خطیب یا واعظ چنانکه در کنیسه و مسجد وجود دارد و از بالای آن با جمع سخن گوید و آن را به جهت بلندبودن از اطراف خود «منبر» گویند. و مکسور بودن این کلمه به جهت تشبیه است به اسم آلت . ج ، منابر. (از اقرب الموارد). نشیمنی از چوب و جز آن به چندپایه که واعظ و امام و خطیب و روضه خوان بر آن نشینند و خطبه ووعظ و مصیبت اهل بیت گویند. کرسی چندپله برای وعاظ و مذکران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فر و افرنگ به تو گیرد دین
منبر از خطبه ٔ تو آراید.

دقیقی .


چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمّر شود.

فردوسی .


چو زین بگذری دور عمّر بود
سخن گفتن از تخت و منبر بود.

فردوسی .


بدین دشت هم دار و هم منبر است
که روشن جهان زیر تیغ اندر است .

فردوسی .


ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندر میان بوستان منبر شود.

فرخی .


گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار.

عنصری .


خطبه ٔ ملک را به گرد جهان
بجز از تخت شاه منبر نیست .

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 13).


همی درخت نماند ز بس که او سازد
از او عدو را دار و خطیب را منبر.

عنصری (ایضاً ص 83).


کرا خرما نسازد خار سازد
کرا منبر نسازد دار سازد.

(ویس و رامین ).


ز یک پدر دوپسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شده ست منبر و دار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


چون به مسجد فرودآمد در زیر منبر بنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). بر پای دار دعوت مردم را به سوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکت خود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 314). این علوی روزی بر سر منبر این پیر را کافر خواند... وی نیز بر سر منبر این علوی را حرام زاده خواند. (قابوسنامه چ نفیسی ص 33). پیوسته ... بر سر منبر یکدیگر را طعنها زدندی . (قابوسنامه ایضاً 33). به علمی که ندانی مکن و از آن علم نان مطلب که غرض خود از آن علم و منبر بحاصل نتوانی کرد.(قابوسنامه ایضاً ص 31).
چو بر منبر جدخود خطبه خواند
نشیندش روح الامین پیش منبر.

ناصرخسرو.


خانه ٔ خمار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب .

ناصرخسرو.


همی خوانند بر منبر ز مستی
خطیبان آفرین بر دیو ملعون .

ناصرخسرو.


هرچند که بر منبر نادان بنشیند
هرگز نشود همبر بادانا نادان .

ناصرخسرو.


بر منبر انگشتری از انگشت بینداخت . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 738).
منبر خطبه فتح سپهش خواهد گشت
برج هر حصن که مانده ست به عالم عذرا.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 6).
بر منبر خطابت عدل تو خلق را
در امر و نهی خطبه ٔ وعد و وعید باد.

ابوالفرج رونی (ایضاً ص 37).


خطبه چون بنوشت بر نامش خطیب
مهر و مه را از سر منبر کشید.

مسعودسعد.


به نام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر و جاهش آراست یاره و گرزن .

مسعودسعد.


فلک چو مسجد و ماه دوهفته چون قندیل
بنات نعش چو منبر، مجره چون محراب .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58).


در جهانداری فتوح او طراز دولت است
در مسلمانی خطاب او جمال منبر است .

امیرمعزی (ایضاً ص 95).


بخت گوید به نامش خطبه خواند بر فلک
عرش و کرسی بس نباشد کرسی و منبر مرا.

امیرمعزی (ایضاً ص 49).


آن مونس و حریف می و نقل مجلس است
وین همره خطیب و مصلی و منبر است .

امیرمعزی (ایضاً ص 96).


حسرت آن را کی بود کز دخمه زی دوزخ رود
حسرت آن را کش به دوزخ ازسر منبر برند.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 93).


ما آن توییم و دل و جان آن تو ما را
خواهی سوی منبر برو خواهی به سوی دار.

سنائی (دیوان ایضاً ص 125).


جان و دل بردی به قهر و بوسه ای ندهی ز کبر
این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود.

سنائی (ایضاً ص 422).


هزار مسجد و محراب خالی است و خراب
هزار منبر اسلام بی دعا و ثناست .

عمعق (دیوان چ نفیسی ص 136).


شب سیاه برافکند طیلسان سیاه
خطیب وار به منبر بر آمد آن هنگام .

عمعق (ایضاً ص 177).


جمال مجلس و میدان و مرکب
نظام مسجد و محراب و منبر.

عمعق (ایضاً ص 160).


شست به پیغام تیر، خطبه ٔ جان فسخ کرد
دست به ایمان تیغ، منبر پیکر شکست .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 92).


منت خدای را که شد آراسته دگر
هم منبر از فواید و هم مسند از بیان .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 303).
بود یکی منبر از رخام بر نخل
پیری بر منبر رخام برآمد.

خاقانی .


بر امیرشمس المعالی قابوس بن وشمگیر خطا گرفتند که خطبه ای انشاد کرد و به خطیب فرستاد تا بر منبر جرجان فروخواندند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 171).
گردن گل منبر بلبل شده
زلف بنفشه کمر گل شده .

نظامی .


پسر او تولی پیاده شد و بر بالای منبر برآمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 80). او نیز از اسب فرودآمد و بر دو سه پایه ٔ منبر برآمد. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 81). به مصلای عید رفت و به منبر برآمد.(جهانگشای جوینی ایضاً ص 81).
منبر و محراب سازم بهر تو
در محبت قهر من شدقهر تو.

مولوی .


منبر مهتر که سه پایه بده ست
رفت بوبکر و دوم پایه نشست .

مولوی .


منبری کو که در آنجا مخبری
یاد آردروزگار منکری .

مولوی .


قصه ای مشهور است که وقتی عمر در مدینه بر منبر خطبه می خواند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 178).
رفعت منبر او گر بیقین نشناسید
اولین پایه ٔ او طارم اخضر گیرید.

ابن یمین .


ما به رندی در بساط قرب رفتیم و هنوز
همچنان پیر ملامتگر به پای منبر است .

کمال الدین خجندی .


گام بر منبر احمد زده اکنون بوجهل
تکیه بر مسند مهدی زده اینک دجال .

فتحعلی خان صبا.


- اهل منبر ؛ روضه خوان . خطیب . واعظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منبر آلودگان ؛ کنایه ازقالب و جسد فاسقان و نامقیدان باشد. (آنندراج ). قالب فاسقان و نامقیدان . (ناظم الاطباء).
- منبر رفتن ؛ در تداول پرگوئی کردن ، مخصوصاً در بدگوئی از کسی : برای من منبر رفته است . شنیده ام پشت سر من منبر رفته ای !
- منبر نه پایه ؛ کنایه از عرش است که فلک نهم باشد. (برهان ) (آنندراج ). عرش و فلک نهم . (ناظم الاطباء) :
کرسی شش گوشه به هم درشکن
منبر نه پایه به هم درفکن .

نظامی (مخزن الاسرارچ وحید ص 9).


- امثال :
این مال من این مال منبر این هم مال ننه ٔ قنبر؛ معلوم است که منبر هم متعلق به گوینده و ننه ٔ قنبر نیز زن او بوده است . مثل را در موقعی که قاسم ، تقسیمی را بالتمام به نفع خود کند آرند. (امثال و حکم ج 1 ص 337).
|| تخت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گویا معنی مسجد جمعه و جامع دهد که در آن در روزهای جمعه و اعیاد دیگر خطبه کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منبر بودن در شهری ، به اصطلاح قدیم ، داشتن مسجدجامع است که کنایه از شهر بودن و دیه نبودن آنجاست . (حاشیه ٔ تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 370) : شهرها بسیار است و به همه ٔ شهرها اندر منبر است . (تاریخ بلعمی ایضاً ص 370). واسط شهری بزرگ است و به دو نیمه است و دجله به میان وی همی رود... و اندر هر دو منبر است . (حدودالعالم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و این ناحیت را (گوزکانان را) روستاها و ناحیت های بزرگ بسیار است ولکن شهرهای با منبر این است که مایاد کردیم . (حدودالعالم ، یادداشت ایضاً). ایشان را (دیلمان خاصه را) هیچ شهری با منبر نیست . (حدودالعالم ایضاً). خوارزم ولایتی است شبه اقلیمی هشتاد در هشتاد و آنجا منابر بسیار. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). حومه ٔ آن جامع و منبر دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). اقلید شهرکی کوچک است و حصاری دارد و جامع و منبر دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). بروجرد بینهما و کانت من القری الی ان اتخذ حمولة وزیر آل ابی دلف بها منبراً. (معجم البلدان ج 2 ص 155). || در تداول ، جایی که از تخته کرده اند به دکان خبازان و نان بر آن نهند سرد شدن را. جای گستردن نانها در جلو دکان نانوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) نام دیگر ذات الکرسی یا مرأة ذات الکرسی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.

دانشنامه عمومی

منبر جایگاهی است که خطبه یا خطابه از آن ایراد می شود. بسیاری از لغت دانان عرب، واژه منبر را از ریشه عربی نَبَرَ به معنای عالی و بلند دانسته اند.ابن منظور می گوید: «محل ایراد خطبه توسط خطیب را به دلیل بلندی آن، منبر می گویند.».
منبر یادگار پیامبر دین اسلام محمد بن عبدالله و فراگیرترین رسانه جهت روشنگری و بصیرت افزایی از زمان وی تاکنون برای مسلمین بوده است.
دلیل همین جایگاه ویژه و رسانه ای منبر بود که در تاریخ اسلام، جهت تسلط بر مسجد جامع شهر که محل تصمیم های بزرگ بود بحث ها، جدل ها و منازعات بسیاری انجام می شد. تسلط یافتن گروهی بر مسجد جامع و منبر آن شهر، نشان دهنده آن بود که او حاکم و زمامدار بلامنازع آن دیار است و اکثر مردم نیز به آن رضایت داده اند. نمونه ای از این دست، اجتماع گروهی از صحابه بعد از مرگ محمد بن عبدالله در مسجد النبی است که با در اختیار گرفتن مسجد و منبر، بر اوضاع تسلط یافتند.
روایات زیادی در اسلام نقل شده که پیامبر دین اسلام محمد بن عبدالله، پس از هجرت از مکه به مدینه با تکیه بر درخت خرمایی به ایراد خطبه می پرداخت تا اینکه یکی از اصحاب پیشنهاد ساختن منبری را داد تا وی بر روی آن بنشیند و بدینوسیله هم مردم او را ببینند و هم او از ایستادن خسته نشود.

دانشنامه آزاد فارسی

مِنْبر (minbar)
منبر مسجدجامع نایین
در معماری اسلامی، سکویی مرتفع در مسجد واقع در مجاورت محراب، که خطبه های نماز جمعه از فراز آن خوانده می شود و واعظان نیز برای موعظه روی آن می نشینند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منبر جایگاهی است که خطبه یا خطابه از آن ایراد می شود. خطابه نیز عبارت از سخنی است که در برابر جمع برای اقناع و برانگیختن آنان ایراد می شود.
بسیاری از لغت دانان عرب، واژه منبر را از ریشه عربی نَبَرَ به معنای عالی و بلند دانسته اند. ابن منظور می گوید: «محل ایراد خطبه توسط خطیب را به دلیل بلندی آن، منبر می گویند.».
پیشینه استفاده از منبر
منبر جایگاهی است که خطبه یا خطابه از آن ایراد می شود. خطابه نیز عبارت از سخنی است که در برابر جمع برای اقناع و برانگیختن آنان ایراد می شود. برخی در پی آن بودند تا پیشینه استفاده از منبر را در فرهنگ های پیش از اسلام جستجو کنند. پیامبر اسلام پیش از ساخت مسجد بر مکان های بلند می ایستاد و مردم را مخاطب قرار می داد. رفته رفته با ساخت مسجد، منبر به عنوان ابزاری ساده برای برقراری این ارتباط و ابلاغ پیام جدید، در کنار محراب مساجد بنا شد. اهمیت منبر در دوره اسلامی با جایگاه مسجد در فرهنگ اسلامی پیوند دارد. مسجد که در مقایسه با کلیسا سادگی بیشتری دارد، در عین حال نقش اجتماعی آن پررنگ تر به نظر می رسد. نماز جماعت هر روز مؤمنان را گردهم می آورد. وعظ و اندرز دل ها را زنده نگه می داشت. در مسجد امور جاری و مهم اطلاع رسانی می شد. تصمیمات شورایی اتخاذ می شد. مباحثات فکری و عقیدتی در می گرفت. نقطه آغاز تشکیل گردهمایی های نظامی و جنگی بود. بعلاوه در نمازهای جمعه و عیدین نیز خطبه ایراد می شد.
اهمیت منبر
منبر در دوره اسلامی دو کارکرد اساسی اطلاع رسانی و آموزش عمومی را به عهده داشت که به عنوان رسانه ای با نفوذ، نقش بارزی ایفا می کرد. این رسانه به سبب این که فرستنده پیام دارای وجاهت دینی است، دارای اعتبار است. کار واعظ از آنجا که متضمن یادآوری مسؤولیت ها و توجه دادن به عوامل سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی بود، با حکایت و داستان های آموزنده اخلاقی همراه می شد و از همین رو بود که وعظ را علم تذکیر و قصص می خواندند و واعظ را به این جهت مذکِّر یا قصه گو نیز می گفتند. ابن جوزی کتابی دارد باعنوان: «القُصّاص و المُذَکرین» که در آن به پیشینه وعظ در دوره اسلامی اشاره کرده، رهنمودها و توصیه هایی در این موضوع بیان می کند. برخی محققان وعظ و خطبه را تفکیک کرده اند؛ با این توضیح که وعظ بیشتر ناظر به پند و اندرز و آموزش احکام و مسائل اخلاقی است و خطبه بیشتر ناظر به مسائل سیاسی امت اسلامی بوده است. بر این اساس به نظر می رسد در دهه های آغازین اسلام، وعظ و خطبه هر دو به یک اندازه اهمیت داشت. اما بتدریج با ریشه دار شدن اختلافات فکری و سیاسی، نقش سیاسی منابر اهمیت بیشتری یافت؛ یا این که مذهب رسمی در تعیین رویکرد محتوای منابر تاثیر داشت. دقیق تر این که بر اساس تکلیفی که اسلام برای تبلیغ دین قائل است، همواره مبلغان و واعظانی بوده اند که پیگیر رشد اخلاقی و عملی مردم بوده اند، اما منبر بخاطر تاثیری که داشت فقط به این محدود نمی شد و پیام هایی فراتر از آموزه های دینی را نیز مخابره می کرد.
استفاده حاکمان از منبر
...

جدول کلمات

کرسی


کلمات دیگر: