کلمه جو
صفحه اصلی

علوی

فارسی به انگلیسی

celestial, supernal


descendant of imam ali, high, sublime, superior, celestial, supernal, descendant of ali

descendant of Ali


high, celestial


فارسی به عربی

سماوی , نجمی

مترادف و متضاد

high (صفت)
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد

astral (صفت)
خیال اندیش، شبیه ستاره، ستاره ای، علوی

heavenly (صفت)
علوی، آسمانی، سماوی، روحانی، بهشتی

celestial (صفت)
علوی، آسمانی، سماوی، الهی، فلکی

empyrean (صفت)
علوی، آسمانی، عرشی

supernal (صفت)
بلند، علوی، آسمانی، بهشتی، وابسته به عالم بالا

ethereal (صفت)
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری

فرهنگ فارسی

( میرزا ) حسین بن محسن فقیه و متکلم و شاعر ( و. ۱۲۶۸ - ف. ۱۳۵۲ ه.ق . ). وی از شاگردان فاضل اردکانی و میرزا محمد حسن شیرازی و حاج ملا هادی سبزواری است . اوراست : الارجوزه فی الفلسفه العالیه .
( صفت ) منسوب به علی ۱ - کسی که از اولاد علی ع بن ابی طالب باشد ۲ - هر یک از کسانی که پس از قتل عثمان علی ع را به قتل عثمان تهمت نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند مقابل عثمانی جمع : علویه .
یحیی بن قاسم بن عمر بن علی علوی حسنی یمانی صنعانی ملقب به عز الدین

فرهنگ معین

(عَ لَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به امام علی (ع )،کسانی که از اولاد امام علی (ع ) باشند.
(عُ یا عِ لْ یّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) بالایی ، از عالم بالا.

(عَ لَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به امام علی (ع )،کسانی که از اولاد امام علی (ع ) باشند.


(عُ یا عِ لْ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) بالایی ، از عالم بالا.


لغت نامه دهخدا

علوی . [ ] (اِخ ) ابن سیداحمدبن عبدالرحمان سقاف شافعی . رجوع به علوی سقاف شود.


علوی .[ ع َ ل َ ] (اِخ ) ناصربن رضابن محمدبن عبداﷲ علوی حسینی ، مکنی به ابوابراهیم . رجوع به علوی حسینی شود.


علوی . [ ] (اِخ ) متوفی در سال 993 هَ . ق . او را دیوانی است به ترکی . و در کتاب زبدة الاشعار، 68 بیت از وی نقل شده است .


علوی. [ ع ُل ْ / ع ِل ْ / ع َل ْ ] ( از ع ،ص نسبی ) منسوب به «علو» خلاف سفل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ملک و فرشته. ( برهان )( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). || کوکب. ( غیاث ) ( برهان ). سیاره. ( ناظم الاطباء ). || بالا. بالاتر. ( دزی از چهارمقاله حاشیه ص 11 ). بلندی وسمائی ضد سفلی ، که منو نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).
- علوی گهر ؛ آسمانی اصل. بلندقدر. اصیل. بلندپایه :
بچگانْمان همه ماننده شمس و قمرند...
تابناکند از آنروی که علوی گهرند.
منوچهری.
- آباء علوی ؛ نه فلک یاهفت ستاره. ( غیاث ). و رجوع به آباء شود : اما چون این عالم کمال یافت و اثر آباء عالم علوی در امهات عالم سفلی تأثیر کرد... ( چهارمقاله ص 11 ).

علوی. [ ع ُ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به «عالیه ٔ» نجد ( برخلاف قیاس ). رجوع به «عالیة» و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است :
اًذا هب علوی الریاح وجدتنی
کأنی لعلوی الریاح نسیب.
( از معجم البلدان ).
و نیز رجوع به منتهی الارب واقرب الموارد شود.

علوی. [ ع ُل ْ ] ( اِخ ) مصطفی. وی از فضلای مصر است که در سال 1267 هَ. ق. متولد شد و در 1302 هَ. ق. در سن سی وپنج سالگی درگذشت. او راست : الثمرة الوافیة، در علم جغرافی. ( از معجم المؤلفین ج 12 ص 265 از هدیة العارفین ج 2 ص 449 و معجم المطبوعات ص 1754 و فهرست الخدیویة ج 5 ص 38 و ایضاح المکنون ج 1 ص 347 و فهرس دارالکتب المصریة ج 6 ص 19 ).

علوی. [ ع َل ْ وا ] ( اِخ ) نام اسبی است. ( منتهی الارب ).

علوی. [ ع َ ل َ ] ( ص نسبی ) منسوب به علی. رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب ( ع ) باشد. ( ناظم الاطباء ). مصطلح آن است که کسی را که از اولاد علی و فاطمه ( ع ) باشد علوی گویند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : چون کار آل برمک بالا گرفت... مردی علوی یحیی بن عبداﷲبن حسن مثنی بن الامام حسن المجتبی بن امیرالمؤمنین... علی بن ابی طالب ( ع )... خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421 ). جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متهم به علویانیم. ( تاریخ بیهقی ص 422 ). شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافله ٔحجاج به شهری درآمد در هیئت حاجیان. ( گلستان سعدی ).|| مقابل عثمانی. کسانی را گویند که پس از قتل عثمان ، علی را به قتل عثمان تهمت نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیزعلوی گویند هرچند درک زمان علی و معاویه نکرده باشند. و میان رواة از تابعین و جز آنان را با صفت «و کان علویاً» نام میبرند، مقابل عثمانی. و ناصرخسرو قبادیانی را که علوی میگفتند ازین قبیل است ، نه اینکه از ذریه طاهره رسول باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن جعفربن حسن بن جعفربن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب . رجوع به علوی بغدادی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) حسن بن حمزةبن علی بن عبداﷲبن محمدبن حسن بن حسین علوی طبری مرعشی . رجوع به علوی مرعشی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن ابوبکربن سمیط. از متصوفه است و او راست : منهل الورّاد من فیض الامداد بشرح ابیات القطب عبداﷲبن علوی الحداد.(از معجم المؤلفین ج 1 ص 176 از فهرس التصوف ص 48).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن زین العابدین . او راست : مناهج الاخبار فی شرح الاستبصار، که درسال 1039 هَ . ق . آن را به پایان رسانده است . (از معجم المؤلفین ج 1 ص 229 از اعیان الشیعة ج 32 ص 410).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن زین بن علوی بن احمد. از متصوفه ٔ حضرموت . رجوع به علوی حبشی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) حسن بن علی بن داودعلوی صنعانی مؤیدی زیدی . رجوع به علوی زیدی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن یحیی بن حسن بن جعفر حسینی . رجوع به علوی بغدادی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن احمدبن یحیی زیدی . رجوع به علوی یمنی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) حسین بن محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوعلی . رجوع به حسین حسنی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تُرک شهرستان ملایر واقع در 33 هزارگزی شمال خاوری شهر ملایر و 21 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به همدان . ناحیه ایست جلگه ، و دارای آب و هوای معتدل و مالاریایی . سکنه ٔ آن 1088 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، انگور و صیفی است . اهالی به زراعت اشتغال دارند. صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد اردهار بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 58 هزارگزی شمال باختری قمصر، درسر راه فرعی کاشان به مشهد اردهار. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 400 تن است . آب آن از دو رشته قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و میوه است . این ده دارای معصومزاده و چناری کهنسال است . اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) سلیمان بن ابراهیم بن عمر علوی تعزی یمنی ، مکنی به ابوالربیع، و ملقب به نفیس الدین . رجوع به علوی تعزی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) طاهربن حسین ابن طاهربن محمد. رجوع به علوی حسینی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عباس بن سلطان عبدالرحمان علوی ، مکنی به ابوالفضل . او را مجموعه ایست . وفات وی در سال 1296 هَ . ق . بود. (از معجم المؤلفین ج 5 ص 60).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن ابی المحاسن بن سعدبن مهدی علوی محمدی . رجوع به علوی محمدی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبداﷲبن عبدالرحمان بن محمدبن یوسف علوی یمانی زبیدی . رجوع به علوی زبیدی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمد یوسف بن عمربن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی ، ملقب به وجیه الدین . رجوع به علوی زبیدی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبدالسلام الضریربن سلطان محمدبن عبداﷲبن اسماعیل علوی حسنی . رجوع به علوی حسنی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبدالسلام بن عمر علوی حسنی . رجوع به علوی حسنی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبدالصمدبن عبداﷲ علوی دامغانی ، ملقب به شمس الدین . رجوع به علوی دامغانی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن علی بن ابراهیم بن حسن بن عبیداﷲبن عباس علوی . وی فقیه بود و ابتدا در بغداد میزیست ، سپس به مصر رفت و در سال 312 هَ . ق . در آنجادرگذشت . او راست : الجعفریة فی فقه اهل البیت . (از معجم المؤلفین ج 6 ص 240 از اعیان الشیعة ج 39 ص 207).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) علی بن حسن (یا حسین )، مکنی به ابوالقاسم . از منجمان و ریاضی دانان مشهور قرن چهارم هجری بود. رجوع به ابن أعلم در همین لغت نامه و نیز به ریحانة الادب ج 5 ص 252 و قاموس الاعلام ج 1 ص 603 ونامه ٔ دانشوران ج 2 ص 612 و أخبارالعلما ص 157 شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن احمد علوی حنفی . ادیب مصری . رجوع به علوی حنفی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) عمربن علی بن ابی بکر علوی یمنی حنفی ، مکنی به ابوالخطاب . رجوع به علوی یمنی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن هشام (یا هاشم ) مدائنی . از علمای ریاضی قرن سوم و چهارم هجری . رجوع به قاسم بن محمدبن هشام شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عمربن یحیی . لغوی و نحوی . رجوع به علوی حضرمی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبیداﷲبن حسین علوی شریف ، مکنی به ابوعبداﷲ. رجوع به علوی شریف شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن ظفربن محمدبن احمد علوی حسینی ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علوی حسینی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) محمدطیب بن محمدصالح بن محمد عبداﷲ علوی مکی . رجوع به علوی مکی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) محمدمهدی . از مورخان بود که به سال 1315 هَ . ق . درگذشت . او راست : تاریخ طوس ، یا مشهد رضوی . (از معجم المؤلفین ج 12 ص 58 از فهرس دارالکتب المصریة ج 8 ص 63).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) میر محمدطاهر. شاعر. رجوع به علوی کاشانی شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) میرزا حسین بن میرزا محسن . رجوع به علوی سبزواری شود.


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) یحیی بن عبداﷲ علوی ، ملقب به ناصرالدین . عالم در علوم نقلی و عقلی . وی از امرا بود و مدتی نیابت قضا را در شیراز عهده دار بود. او در قرن هشتم هجری میزیست ، و در فقه کتابهای بسیاری تألیف کرد. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 208 از شدالازار شیرازی ص 329).


علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) یحیی بن قاسم بن عمربن علی علوی حسنی یمانی صنعانی ، ملقب به عزالدین . رجوع به علوی یمانی شود.


علوی . [ ع َل ْ وا ] (اِخ ) نام اسبی است . (منتهی الارب ).


علوی . [ ع ُ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به «عالیه ٔ» نجد (برخلاف قیاس ). رجوع به «عالیة» و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است :
اًذا هب علوی الریاح وجدتنی
کأنی لعلوی الریاح نسیب .

(از معجم البلدان ).


و نیز رجوع به منتهی الارب واقرب الموارد شود.

علوی . [ ع ُل ْ ] (اِخ ) مصطفی . وی از فضلای مصر است که در سال 1267 هَ . ق . متولد شد و در 1302 هَ . ق . در سن سی وپنج سالگی درگذشت . او راست : الثمرة الوافیة، در علم جغرافی . (از معجم المؤلفین ج 12 ص 265 از هدیة العارفین ج 2 ص 449 و معجم المطبوعات ص 1754 و فهرست الخدیویة ج 5 ص 38 و ایضاح المکنون ج 1 ص 347 و فهرس دارالکتب المصریة ج 6 ص 19).


علوی . [ ع ُل ْ / ع ِل ْ / ع َل ْ ] (از ع ،ص نسبی ) منسوب به «علو» خلاف سفل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ملک و فرشته . (برهان )(غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || کوکب . (غیاث ) (برهان ). سیاره . (ناظم الاطباء). || بالا. بالاتر. (دزی از چهارمقاله حاشیه ٔ ص 11). بلندی وسمائی ضد سفلی ، که منو نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- علوی گهر ؛ آسمانی اصل . بلندقدر. اصیل . بلندپایه :
بچگانْمان همه ماننده ٔ شمس و قمرند...
تابناکند از آنروی که علوی گهرند.

منوچهری .


- آباء علوی ؛ نه فلک یاهفت ستاره . (غیاث ). و رجوع به آباء شود : اما چون این عالم کمال یافت و اثر آباء عالم علوی در امهات عالم سفلی تأثیر کرد... (چهارمقاله ص 11).

علوی . [ع َ ل َ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن علی بن عمر علوی طولقی جزائری حسنی خلوتی مالکی . رجوع به علوی طولقی شود.


علوی .[ ع َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن عبدالرحمان ، مکنی به ابوعبداﷲ. از فضلای قرن پنجم هجری بود. او راست : التعازی . (از معجم المؤلفین ج 11 ص 22 از اعلام الشیعة).


علوی . [ ع َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به علی . رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع ) باشد. (ناظم الاطباء). مصطلح آن است که کسی را که از اولاد علی و فاطمه (ع ) باشد علوی گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چون کار آل برمک بالا گرفت ... مردی علوی یحیی بن عبداﷲبن حسن مثنی بن الامام حسن المجتبی بن امیرالمؤمنین ... علی بن ابی طالب (ع )... خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421). جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متهم به علویانیم . (تاریخ بیهقی ص 422). شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافله ٔحجاج به شهری درآمد در هیئت حاجیان . (گلستان سعدی ).|| مقابل عثمانی . کسانی را گویند که پس از قتل عثمان ، علی را به قتل عثمان تهمت نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیزعلوی گویند هرچند درک زمان علی و معاویه نکرده باشند. و میان رواة از تابعین و جز آنان را با صفت «و کان علویاً» نام میبرند، مقابل عثمانی . و ناصرخسرو قبادیانی را که علوی میگفتند ازین قبیل است ، نه اینکه از ذریه ٔ طاهره ٔ رسول باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

مربوط به عالَم بالا، بالایی، آسمانی: کواکب علوی.
۱. از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب، سیّد.
۲. شیعه.

۱. از نسل یا اولاد علی‌بن ‌ابی‌طالب؛ سیّد.
۲. شیعه.


مربوط به عالَم بالا؛ بالایی؛ آسمانی: کواکب علوی.


دانشنامه عمومی

علوی به معنی منسوب به علی است و ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
هرکسی از خاندان علی بن ابی طالب
شیعه
علوی، مسلمانی اعم از «شیعه» و «سنی»، که علی را خلیفه می دانستند، (در مقابلِ عثمان).
علویان، شاخه ای از شیعیان که عمدتاً در ترکیه و سوریه اند
علویان (ترکیه)، فرقه ای مذهبی در ترکیه
علویان (سوریه)، فرقه ای مذهبی در سوریه
علوی عمدتاً یعنی کسی که منسوب به علی بن ابی طالب امام نخست شیعیان باشد و در طول تاریخ به پیروان وی اطلاق شده است. این واژه به این موردها اشاره دارد:

دانشنامه آزاد فارسی

عَلَوی
در لغت: منسوب به علی و در تداول: پیرو و شیعۀ علی (ع) شیعیان و پیروانِ امامتِ علی بن ابیطالب (ع) و اولاد او. علوی به معنی اخص به فرزندان علی (ع) از حضرت فاطمه (س)، یعنی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و اولاد آن ها، اطلاق می شود. چنان که علویان اولادِ امام حسن (ع) را علویان حسنی و علویانِ اولاد امام حسین (ع) را علویان حسینی می نامند. در ترکیه شیعیان را علوی نیز گویند. میان علوی و علویه (عموم غُلاتی که برای علی (ع) مقام الوهیت قائل اند و در مقابلِ محمدیه قرار دارند) فرق است.

نقل قول ها

علوی منسوب به علی ابن ابی طالب و تشیع؛ ممکن است به نام خانوادگی افراد زیر اشاره کند:

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] علوی (ابهام زدایی). علوی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل بوده و یا در معانی ذیل به کار رفته باشد: • علویان، سادات یا بنی هاشم، از تیره هاشم بن عبدمناف، اولاد پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و امام علی (علیه السلام) • آمنه علوی اصفهانی، از زنان دارای اجازه روایت شیعه• ابراهیم بن موسی علوی، فرزند امام موسی بن جعفر (علیهما السلام)، معروف به جزّار و ملقب به مرتضی (د ۲۱۰ق/۸۲۵م)، یکی از ائمۀ زیدیه• احمد بن زین العابدین علوی عاملی، از مشاهیر علمای قرن یازدهم و از شاگردان ممتاز میرداماد و شیخ بهایی• اشتر علوی، اَشْتَرِ عَلَوی ، عبدالله بن محمد نفس زکیّه (مق ۱۵۱ق /۷۶۸م)، از رجال مشهور علوی • حسین بن موسی علوی، نقیب نقبای طالبیین در نیمه دوم قرن چهارم، پدر شریف رضی و سیدمرتضی علم الهدی• سید عادل علوی، از علمای معاصر شیعه• سید محمد علوی مالکی، از علمای معاصر اهل سنت در قرن چهاردهم هجری قمری• سید محمد علوی مقدم، از ادبای معاصر• میر محمّد اشرف علوی عاملی ، از علمای قرن دوازدهم هجری قمری• صالح علی علوی، از علمای مجاهد ضد استعمار سوریه در قرن چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی• محمد بن علی علوی، از علمای شیعه در قرن پنجم هجری• تاج العلاء علوی، تاج العُلی عَلَوی، اشرف بن اَعَزّ/ اَغَرّ، نَسَب شناس، عالم، شاعر و مفسر شیعی در قرن ششم و هفتم• مظفر بن فضل العلوی، متخصص در شعر و ادبیات• آقا بزرگ علوی، از ادباء و نویسندگان دوره پهلوی
...

پیشنهاد کاربران

مربوط به عالم بالا و در ارتباط با خداست. ( جوهر علوی ) . همچنین معنای جوهر=اصل می باشد.

"علوی"نام یک فرقه پرجمعیت مذهبی در ترکیه است که بیشتر در منطقه آناتولی پراکنده هستند و باورها و مناسکمخصوص به خود را دارند.
بعضی از پژوهشگران آنها را فرقه ای در حاشیه اسلام رسمی و از غلات شیعه به حساب می آورندو برخی دیگر این مذهب را آمیزه ای از زرتشتی گری، مسیحیت ، اسلام و آیین های بومی آناتولی دانسته اند.
پیروان این مذهب غالبا کُرد هستند ، اما در بین تُرکها هم پیروان زیادی دارد.


کلمات دیگر: