کلمه جو
صفحه اصلی

لحظه


مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله

برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

فارسی به انگلیسی

instant, jiffy, minute, moment, point, second, split second, trice, twinkle, twinkling, wink, side-glance

moment, side-glance


instant, jiffy, minute, moment, point, second, split second, trice, twinkle, twinkling, wink


فارسی به عربی

ثانیة , دقیقة , لحظة , هالة

عربی به فارسی

دم , ان , لحظه , ماه کنوني , مثال , فورا , يک ان , يک لحظه , يک دم , هنگام , زمان , اهميت , تيک تيک , چوبخط , سخت ترين مرحله , علا مت , نشاني که دررسيدگي و تطبيق ارقام بکارميرود , خطنشان گذاردن , خط کشيدن , چوبخط زدن , نسيه بردن , انواع ساس وکنه وغريب گز وغيره


فرهنگ اسم ها

اسم: لحظه (دختر) (فارسی) (تلفظ: lahze) (فارسی: لَحظه) (انگلیسی: lahzeh)
معنی: یک چشم به هم زدن

مترادف و متضاد

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

instance (اسم)
مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه

minute (اسم)
یادداشت، دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع

moment (اسم)
دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع

instant (اسم)
دم، لحظه، وهله، ان

flash (اسم)
خود ستایی، جلوه، برق، فلاش، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی

second (اسم)
لحظه، ثانیه

trice (اسم)
دم، لحظه

آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله


فرهنگ فارسی

یکبارنگریستن باگوشه چشم، یک چشم بهم زدن، یکدم
۱- ( مصدر ) بگوش. چشم یک بار نگریستن . ۲- ( اسم ) یک چشم زدن دم آن جمع : لحظات : آدمی از آن روز که در رحم مصور گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد . یا لحظه به لحظه . دقیقه بدقیقه : حال او لحظه بلحظه آن به آن و خیم ترمیشد . یا لحظه تا لحظه . دقیقه بدقیقه زمان تا زمان : هر زمان آن خروش می افزود لحظه تا لحظه بیشتر می بود . ( هفت پیکر نظامی . ارمغان ۲۴۳ ) یا لحظه لحظه . دقیقه بدقیقه زمان زمان : و لحظه لحظه محبت اهل آن در درون دل وجان بنیاد می نهاد .
جاییست شیرناک بتهامه و منه یقال : اسد لحظه کما یقال اسد الشری .

فرهنگ معین

(لَ ظَ یا ظِ ) [ ع . لحظة ] (اِ. ) ۱ - یک چشم به هم زدن . ۲ - یک دم . ج . لحظات .

لغت نامه دهخدا

( لحظة ) لحظة. [ ل َ ظَ ] ( ع اِ ) لحظه. یکبار نگاه کردن به گوشه چشم. || یک چشم بهم زدن. چشم زد. طرفه. دَم. آن :
گریزان دراین بیشه جستم پناه
رسیدستم این لحظه ایدر ز راه.
فردوسی.
که به باقی عمر یک لحظه
رو نتابم ز خدمتت پس از این.
مسعودسعد.
نبود باید می خواره را کم از لاله
که هیچ لحظه نگردد همی ز می هشیار.
مسعودسعد.
جانم ز تن جدا باد ارمن بهیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم.
مسعودسعد.
صد فتح کنی بیشک و صد سال از این پس
در هند به هر لحظه ببینند اثر فتح.
مسعودسعد.
گر قصد کنی چو وهم یک لحظه
از جابلقا رسد به جابلسا.
مسعودسعد.
تراهر ساعتی از عزّ ملکی است
ترا هر لحظه ای از بخت جاه است.
مسعودسعد.
بیمار که اشارت طبیب را سبک دارد... هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد. ( کلیله و دمنه ). و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. ( کلیله و دمنه ).
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدایی نیابی.
خاقانی.
هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو
صد جان بهم فشانم و بر تو به نیم جو.
خاقانی.
یک لحظه چون گوزنان هویی برآرم از جان
سگ جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد.
خاقانی.
ایزد نخواست آنچه دلم خواست لاجرم
هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم.
خاقانی.
گفتی نکنی خدمت سلطان نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم.
خاقانی.
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما هم چنان لب بر لبی نابرگرفته کام را.
سعدی.
هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند. ( گلستان سعدی ).
هر لحظه سر به جایی برمیکند خیالم
تا خود چه بر من آیدزین منقطع لگامی.
سعدی.
ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی.
سعدی.
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرومیدویدش به رخسار زرد.
سعدی.
بوسه دادن به روی یارچه سود
هم در آن لحظه کردنش بدرود.
سعدی.
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده

لحظة. [ ل َ ظَ ] (اِخ ) جایی است شیرناک به تهامه و منه یقال : اسد لحظة کما یقال اسدالشری . (منتهی الارب ).


لحظة. [ ل َ ظَ ] (ع اِ) لحظه . یکبار نگاه کردن به گوشه ٔ چشم . || یک چشم بهم زدن . چشم زد. طرفه . دَم . آن :
گریزان دراین بیشه جستم پناه
رسیدستم این لحظه ایدر ز راه .

فردوسی .


که به باقی عمر یک لحظه
رو نتابم ز خدمتت پس از این .

مسعودسعد.


نبود باید می خواره را کم از لاله
که هیچ لحظه نگردد همی ز می هشیار.

مسعودسعد.


جانم ز تن جدا باد ارمن بهیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم .

مسعودسعد.


صد فتح کنی بیشک و صد سال از این پس
در هند به هر لحظه ببینند اثر فتح .

مسعودسعد.


گر قصد کنی چو وهم یک لحظه
از جابلقا رسد به جابلسا.

مسعودسعد.


تراهر ساعتی از عزّ ملکی است
ترا هر لحظه ای از بخت جاه است .

مسعودسعد.


بیمار که اشارت طبیب را سبک دارد... هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد. (کلیله و دمنه ). و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه ).
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدایی نیابی .

خاقانی .


هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو
صد جان بهم فشانم و بر تو به نیم جو.

خاقانی .


یک لحظه چون گوزنان هویی برآرم از جان
سگ جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد.

خاقانی .


ایزد نخواست آنچه دلم خواست لاجرم
هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم .

خاقانی .


گفتی نکنی خدمت سلطان نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم .

خاقانی .


یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما هم چنان لب بر لبی نابرگرفته کام را.

سعدی .


هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند. (گلستان سعدی ).
هر لحظه سر به جایی برمیکند خیالم
تا خود چه بر من آیدزین منقطع لگامی .

سعدی .


ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی .

سعدی .


همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرومیدویدش به رخسار زرد.

سعدی .


بوسه دادن به روی یارچه سود
هم در آن لحظه کردنش بدرود.

سعدی .


زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارائی .

سعدی .


به دروازه ٔ مرگ چون درشوند
به یک لحظه با هم برابر شوند.

سعدی .


پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است .

مولوی .


لاغر و فربهند خلق جهان
کار عالم از این دو گونه بود
لاغر است آنکه او غمی دارد
فربه آنکس که غم در او نبود
من که هر لحظه ام غمی باشد
فربهم باز این چگونه بود
یادم آمد که این چنین باشد
کار هندو چو باژگونه بود.

امیرخسرو.


و لحظه لحظه محبت اهل آن در درون دل و جان بنیاد می نهاد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 96). انفاص ؛ لحظه به لحظه بول ریختن گوسپند.
- لحظةً یا در لحظه ؛ فوراً. فی الفور. علی الفور.
- امثال :
سلطنت گر همه یک لحظه بود مغتنم است .
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد . (ملک قمی ).
|| اشارت چشم . غمزه :
بادام دو چشم تو به عیاری و شوخی
صدبار به هر لحظه در کند شکسته .

سوزنی .


|| چشم زخم .

فرهنگ عمید

یک چشم به هم زدن، یک دم.

دانشنامه عمومی

لحظه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
لحظه (فیلم ۱۹۷۹)
لحظه (فیلم ۲۰۱۳)
لحظه (مجموعه تلویزیونی)

واژه نامه بختیاریکا

گِش درنگ؛ هَو

جدول کلمات

ان

پیشنهاد کاربران

یک لحظه در پارسی نو میشه یک آن
پس لحظه میشه آن

این کلمه بیان گر ثانیه یا آن دم هست

یه لحظه یعنی یک دم، یک دقیقه و یک مدت کوتاه که در گویش شهرستان بهاباد به جای آن از کلمه ی یه لا /yala/استفاده می شود. مثال من یه لا برم مادرمو ببینم بیم.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
تَکزمان ( پهلوی )
اَدیاپ ( سنسکریت: اَدیاپی )
لَوَ، ایدانیم، اِنا ( سنسکریت )
آژیرام ( سنسکریت: اَچیرَم )

دم

و گذشته فعلها

.
واژه ی پارسی_آریایی لحظه ( در اصل لهزه ) به مانای یک زمان کوتاه یا بخش کوچکی از زمان در سنسکریت به صورت lavazas लवशस् به مانای after some moments آمده است.



لَحظه
این واژه پارسی و اربیده ی : لَخته است :
لَختی بیاساییم = لحظه ای استراحت کنیم.
دگرش وات خ به ح
دگرش وات ت به ظ
هم چنین لَخت میتواند با lax لاتین هم ریشه باشد در آمیزه ی : relax = بازلَختی ، رالختی
پیش وند re شاید با را همریشه باشد به مینه تکرار و باز انجامی ؛ در لهجه ی خراسانی را ، رِ گفته میشود :
این را گفتم = این رِ گفتم

هنگام

لحظه های زندگی تکه های پازلند برای کشف صورتهای عاشقانه حقیقت
https://www. youtube. com/watch?v=XPmW26FNbAQ

هوووووووووووو
رمزگشایی شعر مولانا با سماع
مولانا لحظه ها را به ذرات اتمهایی که در ارتعاش هستند تشبیه کرده است. هر ذره ( لحظه ) اگر خوش است. . . . . .
https://www. youtube. com/watch?v=si6rLeYU5BQ

خورشید بی چون یعنی خورشید بی سبب. خورشیدی که هیچ دلیلی برای خلقش در عالم روحانی ندارد. خورشیدی که بی سبب آفریده شده است. مولانا هووووووووووووو

https://www. youtube. com/watch?v=si6rLeYU5BQ


کلمات دیگر: