کلمه جو
صفحه اصلی

واعظ


مترادف واعظ : اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت گو

برابر پارسی : اندرزگوی، پندده، سخنران، سخنور

فارسی به انگلیسی

preacher

فارسی به عربی

واعظ

فرهنگ اسم ها

اسم: واعظ (پسر) (عربی) (تلفظ: vāez) (فارسی: واعظ) (انگلیسی: vaez)
معنی: آن که در مجالس مذهبی یا ترحیم سخنرانی میکند، ( اعلام ) ) سیدجمالالدین واعظ اصفهانی [، قمری]، عالم و واعظ ایرانی، ملقب به صدرالواعظین و صدرالمحققین، اجدادش از جبل عامل لبنان به ایران آمدند، در کودکی پس از مرگ پدرش به همراه مادر به تهران آمد، بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی در تهران به اصفهان رفت و به فراگیری فلسفه، عرفان و عربی پرداخت به خاطر جو استبدادی که ظلالسلطان در اصفهان ایجاد کرده بود به تبریز رفت و خطابههایی ایراد نمود در اوایل مشروطیت به طرفداری از مشروطه سخنرانی میکرد پس از به توپ بستن مجلس دستگیر و به زندان بروجرد فرستاده شد، در آنجا به دست عمال محمدعلی شاه مسموم و خفه شد، پیکرش را در قبرستان یخچال بروجرد دفن کردند، محمدعلی جمالزاده نویسندهی معروف فرزند اوست، از آثار اوست: کتاب رؤیای صادقه که با همکاری شیخ احمد مجداسلام کرمانی و میرزا نصرالله ملکالمتکلمین در زمان حاکمیت ظلالسلطان بر اصفهان منتشر شد، کتاب لباسالقتوی و مجموعه مقالاتی که در روزنامه حبلالمتین و نشریات مصر چاپ میشد، ) شیخ ملاباقر واعظ تهرانی [، قمری] عالم دینی و واعظ ایرانی در تهران به دنیا آمد از وعاظ برجستهی دوران ناصرالدین شاه قاجار بود در شهر مشهد در هنگام زیارت درگذشت و در مقبرهی شیخ بهایی دفن شد، از آثار اوست: جنةالنعیم والعیش السلیم در احوال سید عبدالعظیم ( ع )، الاصرار فیالاستغفار، الخصایص الفاطمیه، برهان التجارة فی ارایة الطریق، وایقاظ القوم فی آداب الصوم، ) کمالالدین حسین بن علی کاشفی سبزواری [، قمری] دانشمند، نویسنده و واعظ ایرانی معروف به ملاحسین کاشفی و ملاحسین واعظ سبزواری بود، در روستای بیهق ( از توابع سبزوار ) زاده شد دوران کودکی و بخشی از دوران جوانی خود را در زادگاهش گذراند، در آن زمان با صدای خوش و بیان دلپذیر به موعظه میپرداخت و از این طریق شهرتی به دست آورد سپس به نیشابور و از آنجا به مشهد سفر کرد سپس در جستجوی خواجه سعدالدین کاشغری از بزرگان مشایخ نقشبندیه به هرات سفر کرد، در هرات هنگام زیارت قبر خواجه سعدالدین با جامی، عارف و شاعر معروف ایرانی ملاقات کرد و پیروی از نقشبندیان را پذیرفت، سپس در هرات ماند و به وعظ، تألیف و تصنیف پرداخت با رجال و شاهزادگان آشنایی یافت در زمان پادشاهی سلطان حسین میرزای بایقرا به خدمت امیر علیشیر نوایی رسید و نزد او تقرب یافت از آثار مهم و معروف اوست: مواهب عِلّیه یا تفسیر حسینی، روضةالشهداء، انوار سهیلی که تحریر جدیدی از کلیله و دمنه است، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، و فتوت نامهی سلطانی، ) میرزامحمد رفیع واعظ قزوینی [، قمری] ملقب به رفیعالدین، شاعر، نویسنده، خوشنویس و عالم دینی ایرانی، از شاگردان آخوند ملاخلیلا بود، از بیشتر علوم معقول و منقول و علوم ادبی برخوردار بود، در شعر پیرو سبک هندی یا اصفهانی بود، مهمترین کتاب او به جز دیوان اشعار، کتاب ابواب الجنان است که از آثار مهم اخلاقی و دینی به شمار میرود

مترادف و متضاد

preacher (اسم)
خطیب، واعظ

اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت‌گو


فرهنگ فارسی

وعظکننده، پنددهنده، اندرزدهنده، وعاظجمع
( اسم ) وعظ کننده پنددهنده اندرز گوی نصیحتگو (( دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم . ) ) ( حافظ ) جمع ( عربی ) واعظین وعاظ .
بکربن شاذان بن بکر المقریئ الواعظ مکنی به ابوالقاسم از محدثان است که از جعفر الخلدی و عبد الباقی ابن قانع . وی عابد و نیکو کار و شب زنده دار و در حدیث مورد اعتماد بود .

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پند دهنده . ج . وعاظ .

لغت نامه دهخدا

واعظ. [ ع ِ ] ( ع ص ) ناصح. ( اقرب الموارد ). پند دهنده. ( آنندراج ). اندرزگو. اندرز دهنده. نصیحتگو. نصیحت کننده. || مذکر. مسأله گو. مجلس گوی : استاد عبدالملک واعظ که از صلحاء ائمه بود و به مصالح خلق متکفل حکایت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه چاپی ص 329 ).
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو بفکن تا منش بردارم از راه.
نظامی.
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.
مولوی.
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
حافظ.

واعظ. [ ع ِ ] ( اِخ ) بکربن شاذان بن بکرالمقری ، الواعظ مکنی به ابوالقاسم از محدثان است که از جعفر الخلدی و عبدالباقی ابن قانع و ابوبکرالشافعی و جز آنها استماع حدیث کرده و ابوالقاسم الازهری و ابومحمد الخلال و عبدالعزیز الازجی و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی عابد و نیکوکار و شب زنده دار و در حدیث مورد اعتماد بود. به سال 321 هَ. ق. بدنیا آمد و در 405 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ).

واعظ. [ ع ِ ] (اِخ ) بکربن شاذان بن بکرالمقری ، الواعظ مکنی به ابوالقاسم از محدثان است که از جعفر الخلدی و عبدالباقی ابن قانع و ابوبکرالشافعی و جز آنها استماع حدیث کرده و ابوالقاسم الازهری و ابومحمد الخلال و عبدالعزیز الازجی و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی عابد و نیکوکار و شب زنده دار و در حدیث مورد اعتماد بود. به سال 321 هَ . ق . بدنیا آمد و در 405 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).


واعظ. [ ع ِ ] (ع ص ) ناصح . (اقرب الموارد). پند دهنده . (آنندراج ). اندرزگو. اندرز دهنده . نصیحتگو. نصیحت کننده . || مذکر. مسأله گو. مجلس گوی : استاد عبدالملک واعظ که از صلحاء ائمه بود و به مصالح خلق متکفل حکایت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ چاپی ص 329).
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو بفکن تا منش بردارم از راه .

نظامی .


مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.

مولوی .


واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند.

حافظ.



فرهنگ عمید

وعظ کننده، پنددهنده، اندرزدهنده.

دانشنامه عمومی

واعظ می تواند به موارد زیر اشاره کند:
شیخ
روحانی
حسین واعظ کاشفی، نویسنده
عباس واعظ طبسی، تولیت آستان قدس رضوی
ناصر واعظ طبسی، فرزند عباس واعظ طبسی
جمال الدین واعظ اصفهانی، مشروطه خواه و پدر محمدعلی جمال زاده
عبداله واعظ
مهدی واعظ خراسانی، محدث شیعی و خطیب مشهور خراسانی
جغتو (شهید واعظ)، از ولسوالی های بزرگ وپرنفوس ولایت غزنی
امیررضا واعظی آشتیانی (واعظ آشتیانی)، سیاستمدار اصول گرای اهل ایران
سید محمد واعظ موسوی نماینده مجلس خبرگان رهبری
محمد کیوان قزوینی (واعظ قزوینی)

فرهنگ فارسی ساره

سخنران، سخنور


نقل قول ها

واعظ (مجموعه تلویزیونی). واعظ (به انگلیسی: Preacher) مجموعه تلویزیونی آمریکایی که از ۲۰۱۶ پخش آن شروع شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] واعظ (ابهام زدایی). واژه واعظ ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • واعظ، فرد وعظ کننده و پند دهنده • ابو المکارم محمود بن محمّد حسنی واعظ، از دانشمندان شیعی سده هفتم هجری و مؤلف «دقائق التاویل و حقائق التنزیل»• عبدالملک واعظ، عبدالملک واعظ، از روحانیون مبارز افغانستان در قرن چهاردهم هجری• علی واعظ خیابانی تبریزی، از تراجم نگاران و کتاب شناسان خبیر قرن چهاردهم هجری
...

پیشنهاد کاربران

اندرزگو - محدث


کلمات دیگر: