کلمه جو
صفحه اصلی

محرک


مترادف محرک : انگیزه، باعث، جنباننده، تحریک کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق، مسبب، واسطه، وسیله، مبهی، اغواگر، وسوسه گر

برابر پارسی : انگیزا، انگیزه، برانگیزنده، جنباننده، رانه

فارسی به انگلیسی

motive, motor, stimulant, instigator, inciter, incentive, fuel, driving, drive, stimulus, impeller, irritant, galvanic, instigation, provocative, reason, spur

motive, motor, stimulant, instigator, inciter


irritant, motive, galvanic, incentive, instigation, provocative, reason, spur, stimulant


فارسی به عربی

حافز , دافع , سائق , عاطفی , مثیر , محرک , منبه

عربی به فارسی

موتور , ماشين , محرک , پيشنهاد دهنده , پيشنهاد کننده , تکان دهنده , انگيزه


مترادف و متضاد

irritant (اسم)
محرک، ازارنده

motive (اسم)
سبب، محرک، عنوان، علت، موجب، انگیزه، مناسبت، غرض

stimulus (اسم)
محرک، تحریک، انگیزه، وسیله تحریک، تحرک، انگیختار

exciter (اسم)
محرک، اشوبگر، برانگیزنده

motivation (اسم)
محرک، انگیزش، انگیزه، انگیختگی

engine (اسم)
محرک، ماشین، اسباب، الت، موتور، ماشین بخار

motor (اسم)
محرک، ماشین، اتومبیل، موتور، حرکت دهنده، منبع نیروی مکانیکی

impellent (اسم)
محرک، جنباننده، سوق دهنده

driver (اسم)
محرک، شوفر، سورچی، راننده، گاری چی

incitation (اسم)
محرک، تحریک، اغوا، انگیزش، انگیزه، تهییج، وادارسازی

incitant (اسم)
محرک

incitant (صفت)
محرک

locomotive (صفت)
محرک، متحرک، حرکت دهنده، وابسته به تحرک

propellant (صفت)
محرک، راننده

motory (صفت)
محرک

propellent (صفت)
محرک

excitant (صفت)
محرک، مهیج، برانگیزنده، قابل تحریک در مقابل التماس

impellent (صفت)
محرک، مشوق، وادار کننده

motor (صفت)
محرک

appetizing (صفت)
محرک، مشهی، مطبوع طبع، اشتهااور

motive (صفت)
محرک، جنبنده، داعی

actuating (صفت)
محرک

driving (صفت)
محرک

stimulant (صفت)
محرک، مهیج

provocative (صفت)
محرک، برانگیزنده، فتنه گر، عصبانی کننده

moving (صفت)
محرک، متحرک، سیار، سایر

اسم


انگیزه، باعث


جنباننده


تحریک‌کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق


مسبب، واسطه، وسیله


مبهی


اغواگر، وسوسه‌گر


۱. انگیزه، باعث
۲. جنباننده
۳. تحریککننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق
۴. مسبب، واسطه، وسیله
۵. مبهی
۶. اغواگر، وسوسهگر


فرهنگ فارسی

تحریک کننده، جنباننده
(اسم ) تحریک کننده برانگیزاننده ورغلاننده جمع : محرکین . یا محرک اول . ذات حق تعالی . یا محرک سرمدی . ذات حق تعالی .
جنباننده

عامل یا رویداد یا موقعیتی، درونی یا بیرونی، که سبب پاسخ موجود زنده می‌شود


فرهنگ معین

(مُ حَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - حرکت دهنده . ۲ - تحریک کننده ، برانگیزنده .
(مُ حَ رَّ ) [ ع . ] (اِ مف . ) تحریک شده ، برانگیخته . ج . محرکین .

(مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حرکت دهنده . 2 - تحریک کننده ، برانگیزنده .


(مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) تحریک شده ، برانگیخته . ج . محرکین .


لغت نامه دهخدا

محرک. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) بن گردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

محرک. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) جنباننده و حرکت دهنده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هر متحرکی را محرکی هست و محرک هم یا بالذات است و یا بالعرض. ( فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- محرک اول ؛ ذات حق تعالی :
کیست مر این قبه را محرک اول
چیست از این کار کرد بهره و حاصل.
ناصرخسرو.
- محرک سرمدی ؛ ذات حق تعالی.
|| برانگیزاننده و ترغیب کننده. ( ناظم الاطباء ). وادارنده. برآغالاننده. || به هیجان آورنده. ( ناظم الاطباء ). || مقابل مخدر. تحریک کننده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ماده تحریک کننده ، چون فسفر و ذراریح. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

محرک. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) تحریک شده. برانگیخته شده. || هر کلمه که دارای دو فتحه و یا زیادتر باشد. ( ناظم الاطباء ).

محرک . [ م َ رَ ] (ع اِ) بن گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


محرک . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) تحریک شده . برانگیخته شده . || هر کلمه که دارای دو فتحه و یا زیادتر باشد. (ناظم الاطباء).


محرک . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جنباننده و حرکت دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر متحرکی را محرکی هست و محرک هم یا بالذات است و یا بالعرض . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- محرک اول ؛ ذات حق تعالی :
کیست مر این قبه را محرک اول
چیست از این کار کرد بهره و حاصل .

ناصرخسرو.


- محرک سرمدی ؛ ذات حق تعالی .
|| برانگیزاننده و ترغیب کننده . (ناظم الاطباء). وادارنده . برآغالاننده . || به هیجان آورنده . (ناظم الاطباء). || مقابل مخدر. تحریک کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ماده ٔ تحریک کننده ، چون فسفر و ذراریح . (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. تحریک کننده.
۲. (صفت ) ایجادکنندۀ حساسیت.
۳. (صفت ) [قدیمی] به حرکت درآورنده، جنباننده.

دانشنامه عمومی

محرک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
محرک (آلبوم دپش مد)
محرک (دارو)
محرک (فیزیولوژی)

دانشنامه آزاد فارسی

محرک (پزشکی). مُحَرِّک (پزشکی)(stimulant)
هر نوع ترکیب، مثل آمفتامین، که با اثر بر مغز هوشیاری و فعالیت را افزایش دهد. تجویز داروهای محرک به کودکان ممکن است اثر عکس داشته باشد و باعث آرام شدن کودک شود. این ترکیبات به کبد آسیب می رسانند، اعتیاد آورند، و مصارف درمانی محدودی دارند. امروزه فقط برای درمان حملۀ خوابو چاقی شدید به کار می روند.

محرک (زیست شناسی). مُحَرِّک (زیست شناسی)(stimulus)
(یا: انگیزه) تغییر در محیط موجود زنده، به قسمی که موجود آن را تشخیص و بدان پاسخ دهد. این تغییرات ممکن است صدا، نور، گرما یا فشار باشد. یاخته های ویژه ای، معروف به گیرنده، تغییرات را تشخیص می دهند. پوست دارای گیرنده های فراوانی برای گرما، تماس، فشار، و درد است. گاهی گیرنده های یک اندام، مثل چشم، اندام حسینامیده می شوند، زیرا برای هدف خاصی تخصص یافته اند. (نیز ← حساسیت (زیست شناسی)).

محرک (فلسفه). مُحَرِّک (فلسفه)
اصطلاح فلسفی (به معنی حرکت دهنده) به حسب تقسیم حرکت به ذاتی و عَرَضی، محرک نیز بر دو گونه است: محرک بالذّات و محرک بالعَرَض. فلاسفۀ مَشّایی با استفاده از بطلان تسلسل و براساس وجود حرکت در عالم مادّه، حرکت عالم را مستند به «محرک اول» یا همان محرک بالذات می دانند، و بدین گونه به اثبات وجود خدا می پردازند. اما فلاسفۀ الهی با توجه به اصل سنخیت علت و معلول، محرک اول را واجب الوجود نمی دانند و وجود واسطه ای را بین خدا که ثابت محض است و متغیرات، ضروری می دانند. ملاصدرا با نظریۀ حرکت جوهری، بنیاد بحث محرک اول را متزلزل کرد و حرکت را ناشی از نهاد مادّه به جعل بسیط دانست.

فرهنگ فارسی ساره

رانه، جنباننده، انگیزه


فرهنگستان زبان و ادب

{stimulus} [روان شناسی] عامل یا رویداد یا موقعیتی، درونی یا بیرونی، که سبب پاسخ موجود زنده می شود

واژه نامه بختیاریکا

شُووا؛ چُمنا

پیشنهاد کاربران

در اوستا " موتار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

برانگیزان


واژه انگیز ریشه واژه انگیزانیدن است، مانند خوابیدن که خواب ریشه آن است؛پس همان واژه انگیز در جایگاههای واژگان اسمی هم می تواند به کار رود.
انگیز. [ اَ ] ( اِ ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . ( فرهنگ فارسی معین )

حرکت دهنده، جنباننده، مسبِّبِ حرکت و جنبش

تکانه، خیزاننده

مورث

محرک ( Stimulant ) [اصطلاح اعتیاد]موادمخدری که روی سیستم عصبی مرکزی تاثیر گذاشته و منجربه هذیان، هیجان و بی خوابی می شوند.


کلمات دیگر: