مترادف اندرز : پند، تذکیر، توصیه، سفارش، عبرت، موعظه، نصیحت، وصیت، وعظ
اندرز
مترادف اندرز : پند، تذکیر، توصیه، سفارش، عبرت، موعظه، نصیحت، وصیت، وعظ
فارسی به انگلیسی
(piece of) advice
admonition, advice, counsel, precept, recommendation, exhortation
فارسی به عربی
خطبة , شعار , مستشار , نصیحة
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: andarz) نصیحت ، پند.
اسم: اندرز (پسر) (فارسی) (تلفظ: andarz) (فارسی: اندرز) (انگلیسی: andarz)
معنی: نصیحت، پند
معنی: نصیحت، پند
مترادف و متضاد
خطابه، موعظه، اندرز، گفتار، خطبه، وعظ
مشورت، اندرز، رایزنی، تدبیر، مصلحت اندیشی، مشاوره دو نفری
خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع
اگاهی، اندرز، اخطار
اندرز، پند، اصل، اصل موضوعه، بدیهیات، قاعده کلی، حقیقت اشکار، قضیه حقیقی، حقیقت متعارفه، اصل عمومی
اندرز، پند، شعار، حکمت، سخن زبده
فرهنگ فارسی
پند، نصیحت، وصیت
( اسم ) ۱ - پند نصیحت . ۲ - وصیت .
( اسم ) ۱ - پند نصیحت . ۲ - وصیت .
فرهنگ معین
(اَ دَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - پند، نصیحت . ۲ - وصیت .
لغت نامه دهخدا
اندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت . وعظ. عظه . نصح . تذکیر. ذکری . (یادداشت مؤلف ) :
بسوی خراسان فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان .
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان .
هر آن کس کز اندرزمن درگذشت
همه رنج او پیش من باد گشت .
همه هرکه ایدر در این مرز من
کجا گوش دارید اندرز من .
بزنهار مرد و به افغان سپهر
به اندرز ماه و بفریاد مهر.
همه اندرز من بتو اینست
که تو طفلی و خانه رنگین است .
نویسد یکی نامه ٔ سودمند
بتأیید فرهنگ و رای بلند.
مسلسل باندرزهای بزرگ
کزو سازگاری کند میش و گرگ .
وگر من با توام چون سایه با تاج
بدین اندرز رایت نیست محتاج .
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی بکژدم گزیده منال .
آنگاه گشود لب به اندرز
انگیخت سخن بدلنشین طرز.
- اندرزگونه ؛ اندرزمانند :
مرا طبیب دل اندرزگونه ای کرده ست
کز این سواد بترس از حوادث سودا.
|| وصیت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (غیاث اللغات )(شرفنامه ) (فرهنگ اوبهی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). وصایت . وصاة. (از منتهی الارب ). آخرین وصیت . (ناظم الاطباء). وصیت کردن . (مؤید الفضلاء). سفارش . وصیت میت .وصیت که برای پس از مرگ کنند. (یادداشت مؤلف ) :
برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
برفت و بماند آن سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار.
پس ایزدگشسب آنچه اندرز بود
بزمزم همی گفت و موبد شنود.
ز اسقف بپرسید کز نوشزاد
وز اندرزهایش چه داری بیاد
چنین داد پاسخ که جز مادرش
برهنه نباید که بیند سرش .
چو اندرزکیخسرو آرم بیاد
تو بشنو مگر سرنپیچی ز داد.
به اندرز این ابن یامین خویش
امید روان و دل و دین خویش
که از حکم دارنده ٔ دادگر
رسانید بازش بنزد پدر.
ولی گرچه شد روز بر وی [ مادر اسکندر ] سیاه
سر خود نپیچید از اندرز شاه .
به اندرز بگشاد مهر از زبان
چنین گفت با مادر مهربان
که من رفتم اینک تو از داد و دین
چنان کن که گویند بادا چنین .
بی اندرز هرگز مباشید کس
ببینید هرکار را پیش و پس .
|| عهد. (منتهی الارب ). || کتاب و نوشته . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). کتاب و این معنی مجازی است بدینگونه [ که ] مواعظ و نصایح در کتاب است . (مؤید الفضلاء). || حکایت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). حکایت و قصه . (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرز بد، اندرزپذیر، اندرز دادن ، اندرز کردن ، اندرزکننده ، اندرزگر، اندرز گفتن ، اندرزگو، اندرزناپذیر، اندرزنامه ، اندرزنیوش و اندرزور شود.
بسوی خراسان فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان .
فردوسی .
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان .
فردوسی .
هر آن کس کز اندرزمن درگذشت
همه رنج او پیش من باد گشت .
فردوسی .
همه هرکه ایدر در این مرز من
کجا گوش دارید اندرز من .
فردوسی .
بزنهار مرد و به افغان سپهر
به اندرز ماه و بفریاد مهر.
(گرشاسب نامه ص 131).
همه اندرز من بتو اینست
که تو طفلی و خانه رنگین است .
سنایی .
نویسد یکی نامه ٔ سودمند
بتأیید فرهنگ و رای بلند.
مسلسل باندرزهای بزرگ
کزو سازگاری کند میش و گرگ .
نظامی .
وگر من با توام چون سایه با تاج
بدین اندرز رایت نیست محتاج .
نظامی .
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی بکژدم گزیده منال .
سعدی .
آنگاه گشود لب به اندرز
انگیخت سخن بدلنشین طرز.
فیضی (از آنندراج ).
- اندرزگونه ؛ اندرزمانند :
مرا طبیب دل اندرزگونه ای کرده ست
کز این سواد بترس از حوادث سودا.
خاقانی .
|| وصیت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (غیاث اللغات )(شرفنامه ) (فرهنگ اوبهی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). وصایت . وصاة. (از منتهی الارب ). آخرین وصیت . (ناظم الاطباء). وصیت کردن . (مؤید الفضلاء). سفارش . وصیت میت .وصیت که برای پس از مرگ کنند. (یادداشت مؤلف ) :
برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
برفت و بماند آن سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار.
فردوسی .
پس ایزدگشسب آنچه اندرز بود
بزمزم همی گفت و موبد شنود.
فردوسی .
ز اسقف بپرسید کز نوشزاد
وز اندرزهایش چه داری بیاد
چنین داد پاسخ که جز مادرش
برهنه نباید که بیند سرش .
فردوسی .
چو اندرزکیخسرو آرم بیاد
تو بشنو مگر سرنپیچی ز داد.
فردوسی .
به اندرز این ابن یامین خویش
امید روان و دل و دین خویش
که از حکم دارنده ٔ دادگر
رسانید بازش بنزد پدر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ولی گرچه شد روز بر وی [ مادر اسکندر ] سیاه
سر خود نپیچید از اندرز شاه .
نظامی .
به اندرز بگشاد مهر از زبان
چنین گفت با مادر مهربان
که من رفتم اینک تو از داد و دین
چنان کن که گویند بادا چنین .
نظامی .
بی اندرز هرگز مباشید کس
ببینید هرکار را پیش و پس .
؟
|| عهد. (منتهی الارب ). || کتاب و نوشته . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). کتاب و این معنی مجازی است بدینگونه [ که ] مواعظ و نصایح در کتاب است . (مؤید الفضلاء). || حکایت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). حکایت و قصه . (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرز بد، اندرزپذیر، اندرز دادن ، اندرز کردن ، اندرزکننده ، اندرزگر، اندرز گفتن ، اندرزگو، اندرزناپذیر، اندرزنامه ، اندرزنیوش و اندرزور شود.
اندرز. [ اَ دَ ] ( اِ ) پند. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نصیحت. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ سروری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). موعظت. وعظ. عظه. نصح. تذکیر. ذکری. ( یادداشت مؤلف ) :
بسوی خراسان فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان.
بداند سرمایه و ارزتان.
همه رنج او پیش من باد گشت.
کجا گوش دارید اندرز من.
به اندرز ماه و بفریاد مهر.
که تو طفلی و خانه رنگین است .
بتأیید فرهنگ و رای بلند.
مسلسل باندرزهای بزرگ
کزو سازگاری کند میش و گرگ.
بدین اندرز رایت نیست محتاج.
که گویی بکژدم گزیده منال.
انگیخت سخن بدلنشین طرز.
مرا طبیب دل اندرزگونه ای کرده ست
کز این سواد بترس از حوادث سودا.
برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
برفت و بماند آن سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار.
بزمزم همی گفت و موبد شنود.
بسوی خراسان فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان.
فردوسی.
مگر بشنود پند و اندرزتان بداند سرمایه و ارزتان.
فردوسی.
هر آن کس کز اندرزمن درگذشت همه رنج او پیش من باد گشت.
فردوسی.
همه هرکه ایدر در این مرز من کجا گوش دارید اندرز من.
فردوسی.
بزنهار مرد و به افغان سپهربه اندرز ماه و بفریاد مهر.
( گرشاسب نامه ص 131 ).
همه اندرز من بتو اینست که تو طفلی و خانه رنگین است .
سنایی.
نویسد یکی نامه سودمندبتأیید فرهنگ و رای بلند.
مسلسل باندرزهای بزرگ
کزو سازگاری کند میش و گرگ.
نظامی.
وگر من با توام چون سایه با تاج بدین اندرز رایت نیست محتاج.
نظامی.
بدان ماند اندرز شوریده حال که گویی بکژدم گزیده منال.
سعدی.
آنگاه گشود لب به اندرزانگیخت سخن بدلنشین طرز.
فیضی ( از آنندراج ).
- اندرزگونه ؛ اندرزمانند : مرا طبیب دل اندرزگونه ای کرده ست
کز این سواد بترس از حوادث سودا.
خاقانی.
|| وصیت. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( غیاث اللغات )( شرفنامه ) ( فرهنگ اوبهی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) ( دهار ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). وصایت. وصاة. ( از منتهی الارب ). آخرین وصیت. ( ناظم الاطباء ). وصیت کردن. ( مؤید الفضلاء ). سفارش. وصیت میت.وصیت که برای پس از مرگ کنند. ( یادداشت مؤلف ) : برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
برفت و بماند آن سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار.
فردوسی.
پس ایزدگشسب آنچه اندرز بودبزمزم همی گفت و موبد شنود.
فردوسی.
فرهنگ عمید
۱. پند، نصیحت.
۲. وصیت.
۳. حکایت.
۲. وصیت.
۳. حکایت.
دانشنامه عمومی
اندرز (مجله). اندرز نام یکی از مطبوعات استان فارس در دوران قاجاریه است.
سیروس رومی، فهرست مطبوعات فارس از آغاز تا امروز، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس،۱۳۸۵
این مجله از سال ۱۳۴۰ هـ.ق به وسیله محمدرضا خراسانی در شیراز به چاپ رسیده است.
سیروس رومی، فهرست مطبوعات فارس از آغاز تا امروز، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس،۱۳۸۵
این مجله از سال ۱۳۴۰ هـ.ق به وسیله محمدرضا خراسانی در شیراز به چاپ رسیده است.
wiki: اندرز (مجله)
جدول کلمات
پند
پیشنهاد کاربران
پند، تذکیر، توصیه، سفارش، عبرت، موعظه، نصیحت، وصیت، وعظ
سخن باارزش، پند آموز
نصیحت
اندرز در معنی هشدار و بازداشتن است و پند در معنی نصیحت و راه نمایی!. . . پند و اندرز دادن یعنی ایراد سخنی که هم تشویق به کاری می کند و هم هشدار نسبت به حالتی می دهد. اما ، عوام هر دو را یکی فرض می کنند. . !
کلمات دیگر: