کلمه جو
صفحه اصلی

اشرف

فارسی به انگلیسی

nobler, boblest, his excellency, high, nobler or noblest

nobler or noblest


high


فرهنگ اسم ها

اسم: اشرف (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: ašraf) (فارسی: اَشرَف) (انگلیسی: ashraf)
معنی: گرانمایه تر، شریف تر، شریف ترین، والاترین، ( در قدیم ) بالاتر

(تلفظ: ašraf) (عربی)گرانمایه تر ، شریف‌تر ؛ شریف‌ترین ، والاترین ؛ (در قدیم) بالاتر .


فرهنگ فارسی

غزنوی ( سید )
شریفتر، بزرگوارتر، بزرگ قدرتر، بلندتر
( صفت ) بلند تر افراشته تر گرانمایه تر شریفتر . یا اشرف مخلوقات . آدمی انسان . یا حضرت اشرف . برای صدور و وزرای عظام استعمال شود . یا جناب اشرف .
موضعی است بحجاز در دیار بنی نصر بن معاویه .

فرهنگ معین

(اَ رَ ) [ ع . ] (ص تف . ) بزرگوارتر، شریفتر.

لغت نامه دهخدا

اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) جنبلات . بیست ودومین سلطان سلسله ٔ ممالیک برجی که در سال 904 هَ . ق . 1499/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 75). ودر اعلام المنجد آمده است : اشرف لقب جانبلاط ناصری ابوالنصر سلطان مصر بود که نخست امیرالحج و حاکم حلب ودمشق بود. وی در زندان اسکندریه بسال 1501 م . کشته شد. (از اعلام المنجد). و رجوع به قاموس الاعلام شود.


اشرف. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) شریفتر. مهتر.
- اشرف مخلوقات ؛ آدمی.
|| گاه عنوان و صفت شخص یا مکان مقدس باشد: حضرت اشرف. جناب اشرف. نجف اشرف. || بلندتر از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || ( ص ) منکب اشرف ؛ دوش بلند. || ( اِ ) شب پره. ( منتهی الارب ). || مرغی است دیگر که آشیانه نسازد و فرودنیاید، الا ریثما یجعل لبیضه اُفحوصاً من تراب و یبیض و یغطی علیه فیطیر و بیضه ینفقس بنفسه ، فاذا اطاق فرخه الطیران کان کابویه فی عادتهما. ( منتهی الارب ). و در ترجمه قاموس چنین است : و پرنده ای دیگر است که از برای او آشیانی نیست و نمی افتد و فرونمی آید مگر وقتی که میکند از برای تخم کردن آشیانی از خاک و تخم میکند در او و می پوشد بر او چیزی وپرواز میکند و تخم او تباه و شکسته میشود بخودی خود. پس وقتی که جوجه او توانا شد از پریدن ، هست مثل پدر و مادر در خوی ایشان. || ستر اشرف ؛ از ترکیباتی است که روی سکه ها نوشته میشد تا بر رتبه ها و مقامات و امثال آن دلالت کند و این ترکیب را بجای «جهة» بکار میبردند. صاحب النقود ذیل «جهة» مینویسد: کنایه از زن شریفی است که نخواهند نام او را ذکر کنند، و ذیل «ستر اشرف » آرد: کسانی که بخواهند در اکرام و احترام و اشاره دقیق امعان کنند این ترکیب را بجای «جهة» بکار میبرند... رجوع به النقود ص 135 شود. || نزد صوفیه عبارت است از ارتفاع وسائط. هرچند میان موجِد و موجَد وسائط کمتر و احکام وجوبش بر احکام امکانش اغلب ، آن شی اشرف و اگر وسایط اکثر میان وی و حق ، آن شی اخس . از بهر همین ، عقل اوّل وملائکه مقربون از انسان کامل اشرف باشند، و انسان از ایشان اکمل. نظم :
میان اشرف و اکمل تمیز است
ترا کردم خبر دریاب نیکو
ملک اشرف بود انسان کامل
ولی انسان کامل اکمل از او.
کذا نقل عن عبدالرزاق الکاشی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ص 842 ).
- امکان اشرف ؛ در حکمت اشراق در برابر امکان اَخَس است. شیخ اشراق در حکمة الاشراق در ذیل «فی قاعدة الامکان الاشرف علی ما هو سنّةالاشراق » در این باره بتفصیل بحث کرده است. رجوع به کتاب حکمة الاشراق چ کربن ص 154 و فهرست آن و منظومه حاج ملا هادی شود.

اشرف. [ اَ رَ ] ( اِخ ) نسبت او معلوم نیست. ابواسحاق بن یاسین نام او را در زمره گروهی از صحابه که از هرات نزد حضرت رفته اند، یاد کرده و ابوموسی آنرا استدراک کرده است. ( از الاصابه ج 1 ص 50 ).

اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) (482 - 610 هَ . ق .) رملی . فرزند اعزبن هاشم علوی تاج العلاء حسنی شیعی . در حلب متولد شد و نزیل رملة بود. او راست : تحقیق غیبةالمنتظر و ما جاء فیه عن النبی (ص ) من الاثر. تفسیر مائة حدیث . جنةالناظر و جنةالمناظر (5 جلد). شرح قصیده ٔ یائی سید حمیری . نکت الانباء (2 جلد). (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 224).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) (644 - 661 هَ . ق . / 1245 -1262 م .) مظفرالدین موسی بن المنصور ابراهیم ). (از آخرین فرمانروای حمص از ملوک ایوبیان متوفی بسال 1262م . بود. (از اعلام المنجد) (از طبقات سلاطین اسلام ).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) اسماعیل الاول . پادشاه سلسله ٔ رسولیان یمن که در سال 778 هَ . ق . 1376/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 88).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) اسماعیل الثالث . دوازدهمین پادشاه سلسله ٔ رسولیان یمن که در 842 هَ . ق . 1438/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 89).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) اسماعیل الثانی . دهمین پادشاه سلسله ٔ رسولیان یمن که در 830 هَ . ق . 1427/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 88).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) افغانی یا اشرف غاصب . پسرعموی محمود افغان رئیس قبیله ٔ غلیجائی است که در اوائل قرن 12 هجری خروج و افغانستان و ایران را ضبط کرد و بعدها به بیماری وحشتناکی دچار گردید تا آنجا که گوشتهای بدن خود را با دندان خود میکند و تکه تکه میکرد. در این حال بود که اشرف بسال 1139 هَ . ق . از جانب رؤسای افاغنه در اصفهان بتخت سلطنت نشانده شد و وی محمود را بقتل رسانید و در خلال همین احوال دولت عثمانی عراق عجم و قسمت اعظم آذربایجان را تحت تصرف خویش درآورده بود. اشرف میخواست با دولت عثمانی عهدنامه ای منعقد سازد و به وسیله ٔ رابطه ٔ مذهبی تسنن ، اراضی ضبطشده ٔ روزگار دولت صفویّه را مسترد دارد، امّا به آرزوی خویش نایل نگشت و در نتیجه محاربه ادامه یافت و بوسیله ٔ اغفال و تحریک امرای کردستان و ساده دلان لشکر عثمانی کارش قدری پیشرفت کرد و به پیروزی نایل گردید و رفتار خیلی دوستانه ابراز می کرد. سرانجام در تاریخ 1140 هَ . ق . دولتین عثمانی و روسیه پادشاهی وی را در ایران تصدیق کردند، ولی از طرف دیگر طهماسب پسر سلطان حسین که از ملوک صفویه و در تحت اسارت وی بود، در خراسان بکمک بعضی از اقوام و عشائر اتراک و مخصوصاً به حیل و تدابیر طهماسب قلی خان (که بعد به نادرشاه مشهور شد) بسیار نیرومند گردید و علاوه بر این از غدّاری و خونخواری این زاده ٔ افغان ، آه و فغان اهل ایران به آسمان میرفت واز حد و حصر تجاوز کرده بود. لذا رفته رفته کارش مختل گردید و قوت و قدرتش سستی گرفت و در دو جنگ مغلوب و پریشان گردید و دلاوران لشکرش به دیار عدم شتافتند.پس بسال 1142 هَ . ق . شاه سلطان حسین را در زندان بقتل رسانید و ترک اصفهان گفت و بسوی سیستان فرار اختیار کرد و چندین بار نیز در اثنای گریز مغلوب گشت و مقربان درگاهش نیز دست از هواخواهی وی برداشتند و دربین فرار بسال 1142 هَ . ق . بر دست طائفه ٔ بلوچ بقتل رسید و به این طریق حکومت افغانی در ایران انقراض یافت و باز سلاله ٔ صفویه روی کار آمد، ولی شاه طهماسب نماینده ٔ خاندان مزبور به نام خشک و خالی قناعت میکرد و زمام امور تماماً در ید اقتدار طهماسب قلی خان بود تا آنجا که بتدریج بساط دولت صفویه را کاملاً برچیدو استقلال خویش را اعلان کرد و دولت معظمی تشکیل داد.(از قاموس الاعلام ). و رجوع به نادرشاه و فهرست تاریخ ادبیات ایران تألیف برون ترجمه ٔ رشید یاسمی شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) مراغی . از شاعران قرن نهم هجرت بود و کلمات قصار حضرت علی (ع ) را بنظم پارسی ترجمه کرد. اشعار وی از قصاید و رباعیات و غزلیات و مقطعات و غیره دو برابر کتاب خمسه ٔ نظامی است . (از ریحانةالادب ).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) چوپانی . امیر ملک اشرف برادر امیر شیخ حسن که چهارده سال (744 - 759 هَ . ق .) در آذربایجان حکومت کرد و در اوایل 759 بدست جانی بیک پادشاه دشت قبجاق بقتل رسید و سلسله ٔ چوپانی بقتل او خاتمه پذیرفت . (تاریخ مغول ص 365). و رجوع به فهرست همان کتاب و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 3 و فهرست ذیل جامع التواریخ رشیدی حافظ ابرو شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) درویش اشرف نمدپوش . شاعری بود که نظام قاری از اشعار وی استقبال کرد. رجوع به تاریخ عصر حافظ ص مح شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) سیدحسن غزنوی . رجوع به حسن غزنوی و فهرست احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی و مقدمه ٔ دیوان او بقلم مدرس رضوی شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) سیدعلی . یکی از شعرای ایران و از اهالی فرخ آباد بود که در مرثیه گوئی حضرت سلطان الشهدا دست داشت . از اوست :
چرا اشرف ز عصیان میکنی اندیشه ٔ محشر
چو بهرعفو جرمت شاه خیبرگیر می آید.

(از قاموس الاعلام ).



اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) سیف الدین برس بیک . دهمین سلطان ممالیک برجی که از 784 تا 922 هَ . ق ./ 1382 تا 1517 م . سلطنت کردند و سلاطین عثمانی آنهارا از میان برداشتند. سیف الدین اشرف در سال 825 هَ . ق . / 1422 م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 74). و در اعلام المنجد آمده است : بَرَسْبای ملک الاشرف سیف الدین از ممالیک مصر بود و از سال 1422 تا 1438م . بر آن کشور فرمانروائی داشت . وی افراد غیرمسلمان را از مناصبی که داشتند برکنار ساخت و برای لباس آنان قوانین و احکامی وضع کرد تا از این راه میان ایشان و مسلمانان تمایزی پدید آید. از طریق دریا بر سلطان قبرس پیروز شد و بر سوریه و حجاز استیلا یافت مردی مسرف بود و علاقه ٔ فراوان به ثروت داشت ، از این رو مصمم شد کلیه ٔ منافع و امور بازرگانی را بدولت اختصاص دهد. (از اعلام المنجد). و رجوع به قاموس الاعلام شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) سیف الدین قایت بیک . نوزدهمین پادشاه سلسله ٔ ممالیک برجی بود و در 873 هَ . ق . 1468/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 74).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) مظفرالدین موسی . دومین سلطان ایوبی الجزیره که در سال 607 هَ . ق . / 1210 م . به سلطنت رسید و سلسله ٔ مزبور را مغول منقرض کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 68).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) صلاح الدین خلیل . نهمین سلطان ممالیک بحری مصر بود که از 648 تا 792 هَ . ق . / 1250 تا 1390 م . در مصر سلطنت کردند صلاح الدین در سال 689 هَ . ق . / 1290 م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 71). و صاحب قاموس الاعلام آرد: ملک ، صلاح الدین خلیل بن قلاوون در تاریخ 689 پس از مرگ سلطان قلاوون بتخت پدر جلوس کرد و بر طبق مسلک وی عساکر منظم و مکملی تشکیل داد و به اهل صلیب هجوم آورد و مرکز ایشان عکا را فتح و تخریب کرد و نیز صیدا، صور، حیفا و دیگر سواحل شام را از چنگ فرنگان بدر آورد و قلعه های ایشان با خاک یکسان کرد و مرعش و برخی از جاهای دیگر را که در دست ارامنه بود، مستخلص ساخت و در عرض حکومت سه ساله ٔ خویش به اینهمه جنگها و کارهای نمایان دست یازید و در سنه ٔ 693 در مصر در اثنای شکار برخی از امرایش وی را شهید کردند و در این حال از 30 سال بیشتر نداشت . و رجوع به صلاح الدین و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 258 شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) علاءالدین قوجوق (یا کچک ). هفدهمین پادشاه ممالیک بحری مصر بود که در سال 742 هَ. ق . / 1341 م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 71). و رجوع به قاموس الاعلام و علاءالدین بحری شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) عمر الاشرف . سومین پادشاه سلسله ٔ رسولیان یمن که در سال 694 هَ . ق . 1295/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 88).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) قانسوه غوری . بیست وسومین سلطان سلسله ٔ ممالیک برجی بود که در سال 906 هَ . ق . / 1500 م . به سلطنت رسید. (از طبقات سلاطین اسلام ص 75). و در اعلام المنجد آمده است : اشرف لقب ملک قانصوه دوم از ممالیک چرکسی مصر (1430 - ؟ م .) بود که از 1501 تا 1516 م . فرمانروائی کرد. از مردم مالیات و باج و خراج بسیار میگرفت و در طریق تجارت مشکلاتی بوجود آورد از این رو رونق تجارت از مصر و سوریه به هند انتقال یافت . با سلطان سلیم در چمنزار دابق نزدیک حلب به نبرد پرداخت و کشته شد. و صاحب قاموس الاعلام آرد: اشرف ملک ، ابوالنصر قانصوه غوری . یکی از ممالیک چراکسه است . در تاریخ 906 هَ . ق . پس از قتل ملک عادل طغانبای به اتفاق و میل امرای چراکسه به تخت سلطنت مصر نشست . 16 سال با اعتدال و نرمی فرمانروائی کرد و در سال 922 هَ . ق . به جنگ با سلطان سلیم خان مبادرت کرد و سر را در این سودا باخت ، چنانکه خود او و بیشتر لشکریانش در محل موسوم به «مرج دابق » بقتل رسیدند. حصار جده و یک مسجد آدینه در بین القصرین قاهره و بعضی از آثار دیگر در مکه ٔ مکرمه از وی بیادگار مانده است . (قاموس الاعلام ). رجوع به قانصوه غوری شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) قایتبای (1410 - 1496 م .) که در مصر (1468 - 1496 م .) پادشاهی کرد. وی از ممالیک برجی چرکسی بود. با رعیت سیاست مدبرانه ای داشت و باترکهای اناطولی با حسن سیاست رفتار میکرد. (از اعلام المنجد). و صاحب اسماء المؤلفین کتب ذیل را از تألیفات او شمرده است : کتاب الاذکار عبارة عن اذکار و موشحات علی طریقة الصوفیة. کتاب الفروسیة برسم الجهادو ما اعد اﷲ للمجاهدین من العباد. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 834). و صاحب قاموس الاعلام آرد: اشرف ملک ، ابوالنصر قایتبای ظاهری . یکی از ممالیک چراکسه و اصلاً یکی از برده های سلطان چقمق بود. پس از ملک طاهرتمربغا در سال 873 هَ . ق . بر تخت نشست و مردی بسیار عادل و کریم و صاحب خیرات و مبرات بود. در مکه ٔ مکرمه ، مدینه ٔ منوره ، قدس شریف ، مصر، شام و دیگر بلاد جوامع و مساجد متعدد و تکایا و پلها از خود بیادگار گذاشت و بیش از همه ٔ ملوک چراکسه یعنی 29 سال فرمانروائی کرد و در سال 901 هَ . ق . درگذشت و پسرش ملک ناصر ابوالسعادات بجایش نشست . و رجوع به قایتبای شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) قزوینی ، مشهور به شرفجهان بن قاضیجهان نورالهدی قزوینی . از شاعران بود که بسال 968 هَ . ق . درگذشت . او راست : دیوان شعر بفارسی . ساقی نامه . (از اسماءالمؤلفین ).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) محمدحسن پسر شاه محمدزمان .یکی از شاعران هندوستان بود. پدر او از ملو» اﷲآبادبشمار میرفت . اشرف یک مثنوی بنام معادن فیض دارد.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) معروف به ابن اینال فرزند یوسف بن اینال طرازی حنفی بود. او راست : محکمةالسلطان فی مختصر فتاوی قاضیخان که در شوال سال 761 هَ . ق . در قدس آنرا بپایان رسانید. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 224).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملقب به میرزا مخدوم معین الدین محمدبن میر عبدالباقی تبریزی رومی حسنی شافعی . قاضی مکه بود و در همان شهر بسال 995 هَ . ق . درگذشت . او راست : ذخیرةالعقبی فی ذم الدنیا. شرح رساله ٔ منطق تألیف سید شریف بفارسی . محیطالمرادخانی انموذج . مفتاح الذخیرة. النواقض لظهورالروافض . (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 224).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملک اشرف احمدبن الملک العادل سلیمان ایوبی خدایگان حصن کیفا متوفی بسال 836 هَ . ق . در آمد کشته شد.او را دیوان شعری است . (از اسماء المؤلفین ج 1).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملک اشرف اسماعیل بن ملک الافضل عباس بن مجاهد علی بن مؤید داودبن مظفر یوسف بن منصور عمربن علی بن رسول غسانی جفتی یمنی (711 - 804 هَ . ق .). عالم فقه و نحو و انساب بود. او راست : طرفةالاصحاب فی معرفة الانساب . العسجد المسبوک فی اخبار الخلفاء و الملوک . (اسماء المؤلفین ج 1 ستون 216).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملک اشرف اینال سلطان مصر و شام (1453 - 1461 م .). در آغاز مملوکی بود که سلطان برقوق او را خرید. پادشاهی نرمخو و دادگر و مهربان بود. (از اعلام المنجد). وی چهاردهمین سلطان سلسله ٔ ممالیک برجی بود که از سال 784 تا 922 هَ . ق . / 1382 تا 1517 م . سلطنت کردند. رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 74 شود. و صاحب قاموس الاعلام آرد: ابوالنصر اینال ناصری در 857 هَ . ق . پس از ملک منصور به سلطنت رسید. مردی بیسواد بود ولی سیرتی نیکو داشت . در سال 865 هَ . ق . از پادشاهی کناره گیری کرد و هشت سال بعد درگذشت . (از قاموس الاعلام ).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملک اشرف سیف بن ملوخان . از پادشاهزادگان هند بود که هنگام حمله ٔ امیر تیمور اسیر لشکریان وی شد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 477 و فهرست تاریخ عصر حافظ شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملک اشرف فرزند کیومرث از ملوک رستمدار مازندران بود. پدر وی بسال 857 هَ . ق . درگذشت و ملک اشرف در زمان حیات پدر درگذشته بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 334 شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) موسی . آخرین سلطان سلسله ٔ ایوبی مصر که از سال 648 تا 650 هَ . ق . / 1250 تا 1252 م . سلطنت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ). و رجوع به قاموس الاعلام و موسی اشرف شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) موسی . پنجمین سلطان ایوبی دمشق بود که در سال 626 هَ . ق . / 1228 م . به سلطنت رسید و او را سلطان الجزیره میخواندند. (طبقات سلاطین اسلام ص 67). و صاحب قاموس الاعلام آرد: مظفرالدین موسی پسرملک عادل سیف الدین ابوبکربن ایوب برادر صلاح الدین ایوبی بود. در تاریخ 598 هَ . ق . پدرش شهر رها را بعهده ٔ او واگذار کرد و بعدها شهر حران نیز ضمیمه ٔ آن شدو در تاریخ 603 هَ . ق . ماردین را هم ضبط کرد و در 609 بر اثر وفات برادرش اوحد نجم الدین ، نصیبین و سنجار را با قسم اعظم جزیره بچنگ خویش آورد و رقه را مقر حکومت خویش قرار داد. به خوشرفتاری و عدل اشتهار یافت هنگام وفات پسرعمویش ملک ظاهر صاحب حلب عزالدین کیکاوس از ملوک سلجوقی میخواست شهر مزبور را ضبط کند. اهالی از ملک اشرف استمداد کردند. وی درخواست آنان را پاسخ داد و مدت مدیدی با کیکاوس و ملک افضل زدوخورد کرد. در سال 616 مسیحیان دمیاط را بچنگ آوردند. در آن هنگام برادرش ملک عادل سلطان مصر بود و وی را به امداد دعوت کرد و بدین وسیله شهر مزبور استرداد شد و در سال 626 ناصر صلاح الدین بر ملک عادل یاغی شد ودر نتیجه ملک عادل دمشق شام را از وی بازگرفت و به ملک اشرف داد و او هم این شهر را پایتخت قرار داد. باز در همان سال ، جلال الدین خوارزمشاه خلاط را ضبط کرد.ملک اشرف به اعلاءالدین کیقباد سلجوقی متحد شد و شهرمزبور را بازگرفت . سرانجام در سال 635 که برادر وی ملک کامل با او بستیز برخاست و حکام حلب و حما و حمص را نیز بمخالفت با وی برانگیخت ، درگذشت (از قاموس الاعلام ). و رجوع به فهرست تاریخ جهانگشای جوینی شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است . بحجاز در دیار بنی نصربن معاویه . (معجم البلدان ).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) میردامادی . برحسب نوشته ٔ صاحب تذکره ٔ حزین ، فرزند میرزا عبدالحسیب دخترزاده ٔ امیر محمدباقر داماد بود. روزگاری در اصفهان بعزت گذرانید و بسال 1130 هَ . ق . درگذشت . با صاحب تذکره ٔ مزبور معاصر و معاشر بود. از اوست :
آن ماه دوهفته دلبر جانی من
آن یار عزیز یوسف ثانی من
یک روز نکرد فکر شبهای غمم
یک بار نگفت پیر کنعانی من .

(از تذکره ٔ حزین ص 56).



اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ناصرالدین شعبان . بیست ودومین پادشاه ممالیک بحری مصر بود که در سال 764 هَ . ق . / 1363 م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 72). و رجوع به ناصرالدین و شعبان و قاموس الاعلام شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از سرهنگان ابومسلم بود که ابومسلم او را بکشت و زن وی خاوند دیهه ٔ نرشخ بود. نام او را شرف هم ضبط کرده اند. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 83 شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) نسبت او معلوم نیست . ابواسحاق بن یاسین نام او را در زمره ٔ گروهی از صحابه که از هرات نزد حضرت رفته اند، یاد کرده و ابوموسی آنرا استدراک کرده است . (از الاصابه ج 1 ص 50).


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) یکی از هشت تن رهبانان حبشه است که نزد حضرت رسول آمدند. (الاصابة ج 1 ص 50). و رجوع به ابرهه در همان جلد ص 13 شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) شریفتر. مهتر.
- اشرف مخلوقات ؛ آدمی .
|| گاه عنوان و صفت شخص یا مکان مقدس باشد: حضرت اشرف . جناب اشرف . نجف اشرف . || بلندتر از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (ص ) منکب اشرف ؛ دوش بلند. || (اِ) شب پره . (منتهی الارب ). || مرغی است دیگر که آشیانه نسازد و فرودنیاید، الا ریثما یجعل لبیضه اُفحوصاً من تراب و یبیض و یغطی علیه فیطیر و بیضه ینفقس بنفسه ، فاذا اطاق فرخه الطیران کان کابویه فی عادتهما. (منتهی الارب ). و در ترجمه ٔ قاموس چنین است : و پرنده ای دیگر است که از برای او آشیانی نیست و نمی افتد و فرونمی آید مگر وقتی که میکند از برای تخم کردن آشیانی از خاک و تخم میکند در او و می پوشد بر او چیزی وپرواز میکند و تخم او تباه و شکسته میشود بخودی خود. پس وقتی که جوجه ٔ او توانا شد از پریدن ، هست مثل پدر و مادر در خوی ایشان . || ستر اشرف ؛ از ترکیباتی است که روی سکه ها نوشته میشد تا بر رتبه ها و مقامات و امثال آن دلالت کند و این ترکیب را بجای «جهة» بکار میبردند. صاحب النقود ذیل «جهة» مینویسد: کنایه از زن شریفی است که نخواهند نام او را ذکر کنند، و ذیل «ستر اشرف » آرد: کسانی که بخواهند در اکرام و احترام و اشاره دقیق امعان کنند این ترکیب را بجای «جهة» بکار میبرند... رجوع به النقود ص 135 شود. || نزد صوفیه عبارت است از ارتفاع وسائط. هرچند میان موجِد و موجَد وسائط کمتر و احکام وجوبش بر احکام امکانش اغلب ، آن شی ٔ اشرف و اگر وسایط اکثر میان وی و حق ، آن شی ٔ اخس ّ. از بهر همین ، عقل اوّل وملائکه ٔ مقربون از انسان کامل اشرف باشند، و انسان از ایشان اکمل . نظم :
میان اشرف و اکمل تمیز است
ترا کردم خبر دریاب نیکو
ملک اشرف بود انسان کامل
ولی انسان کامل اکمل از او.
کذا نقل عن عبدالرزاق الکاشی . (کشاف اصطلاحات الفنون ص 842).
- امکان اشرف ؛ در حکمت اشراق در برابر امکان اَخَس ّ است . شیخ اشراق در حکمة الاشراق در ذیل «فی قاعدة الامکان الاشرف علی ما هو سنّةالاشراق » در این باره بتفصیل بحث کرده است . رجوع به کتاب حکمة الاشراق چ کربن ص 154 و فهرست آن و منظومه ٔ حاج ملا هادی شود.


اشرف . [ اَرَ ] (اِخ ) تومان بیک . آخرین پادشاه سلسله ٔ ممالیک برجی که در سال 922 هَ . ق . / 1516 - 1517 م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 75). و صاحب قاموس الاعلام آرد: اشرف ملک طومانبای . نام آخرین پادشاه چراکسه ٔمصر است . پس از قتل عمویش قانصوغوری بقیةالسیف چراکسه را گرد آورد و مدعی سلطنت شد، ولی در محاربه ای واقع در نزدیکی مصر با سلطان سلیم خان مغلوب شد و به صعید گریخت و پس از یک ماه دوباره با قریب پنجهزار تن چرکس به مصر درآمد و جنگ بزرگی تن به تن در محلات شهر میان او و مخالفانش روی داد و کاری از پیش نبرد. از این رو باز راه فرار پیش گرفت و میخواست از نیل عبور کند. در این حال مصطفی پاشا بکلربیگی روم وی را گرفت وبه حضور پادشاه آورد و بعد از چند روز در تاریخ 923هَ . ق . بفرمان عالی در باب الزویله وی را بر دار کشیدند و سلسله ٔ ممالیک چراکسه را منقرض ساختند و از آن زمان دیار مصر بالتمام به ممالک عثمانی ملحق شد.


اشرف . [اَ رَ ] (اِخ ) عمربن علی بن الحسین که برادر حضرت باقر بود و نسب جد مادری سیدرضی و سیدمرتضی علم الهدی به وی منسوب است . از مردان باتقوی و فاضل بشمار میرفت و در دوره ٔ بنی امیه و بنی عباس دارای جلالت دینی و دنیوی بود. (از ریحانة الادب ). و رجوع به عمر... شود.


اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملا محمدسعید مازندرانی پسرمحمدصالح متخلص به اشرف و معروف به اشرف مازندرانی .در شعر و ادب شاگرد صائب تبریزی بود و در خط نستعلیق نزد عبدالرشید دیلمی تلمذ کرد. قطعه ٔ مفصلی در وفات دو استاد خود سروده است که دو بیت آن نقل میشود:
کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری
از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما
بود اسم و رسم آن عبدالرشید خوشنویس
وین محمد با علی بود و تخلص صائبا.
رجوع به ریحانةالادب ذیل اشرف و صائب شود. و در تذکره ٔ حزین آمده است : محمدصالح پدر او دخترزاده ٔ محمدتقی مجلسی بود. اشعار خوب و معمیات مرغوب داشت . بهند سفر کرد و مدتها بکام و ناکامی بسر برد. در اواخر که عازم بازگشت به ایران بود در سال 1116 هَ .ق . درگذشت - انتهی . بیش از دو صفحه اشعار وی در تذکره ٔ حزین آمده است . و صاحب آتشکده آرد: ملا محمدسعید در اصفهان تولد یافت و پس از اکتساب کمالات به هندوستان رفت و باز به اصفهان بازگشت . این دو بیت از اوست :
بسیر کعبه و دیریم گاه اینجا و گاه آنجا
چو مطلب جستجوی اوست خواه اینجا و خواه آنجا.
از تغافلهای پی درپی بخود یارش کنم
پا به بخت خود زنم چندانکه بیدارش کنم .

(از آتشکده ص 166).


و صاحب قاموس الاعلام آرد: از متأخران شاعران هند و ایران بودکه از مازندران به هندوستان رفت و به سمت آموزگاری زین النسابیگم دختر عالمگیرشاه نائل آمد. او را دیوان شعر و چند مثنوی است .

اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام سابق بهشهر. رجوع به بهشهر و سفرنامه ٔ رابینو و مرآت البلدان ج 1 ص 41 شود.


فرهنگ عمید

۱. شریف تر، بزرگوارتر، بزرگ قدرتر.
۲. بلندتر.

دانشنامه عمومی

اشرف می تواند به موارد زیر اشاره کند:
اشرف پهلوی، خواهر محمدرضا پهلوی
اشرف افغان، پسرعمو و جانشین محمود افغان
اشرف دهقانی، رهبر فکری و عملی چریک های فدایی خلق ایران
حمید اشرف، از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق
اشرف ربیعی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران
علی اشرف، نقاش دوره قاجار

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بهشهر، شهر

گویش مازنی

/ashref/ نام قدیمی شهر بهشهر

نام قدیمی شهر بهشهر


جدول کلمات

بلند پایگان

پیشنهاد کاربران

شاعری بود که به شعر های دیگر شاعران از جمله دانش محمدی با شعر متلک میگفت فامیلیش در خاطرم نیست در کتابی خواندم اشعارش را

اشرف یعنی بزرگوار یعنی با شرف تر

صبور و معدن بزرگواری و بخشش

شریف ترین

شریف ترین شخص اشرف بزرگوار ترین شخص اشرف پاکدامن ترین شخص اشرف
ساده ترین شخص اشرف
چون که پدرم است

ازهمه شریفتر

( اشرف یعنی انسان کامل )

اشرف به معنای شریف تر و بر وزن افعل و از ریشه شرف است

اشرف یکی ازصفات خداست

هستی یعنی زی بو جاال

معنی کلمه اشرف :
گرامی تر ، شریف تر

اشرف اسم پسرانه عربی به معنی شریف تر هست در جامعه زن ستیز ایران حتی برای دخترها حق داشتن اسم دخترانه هم قائل نیستند واقعا اون والدینی که اسم اشرف رو روی دخترهاشون میذارن آدمهای مریضی هستند

ریشه ی واژه ی #شرف ، #مشرف ، #تشریف #اشراف #اشرف در عربی #سرافرازی ، #سرافراز در فارسی ✅

شاید برایتان جالب باشد اما این واژه بن مستقیم از فارسی و بن قدیمی تر از ترکی دارد. ♦️

این واژه همان سرافرازی هست
سرافرازی - سرفرازی
سرف ( سه حروف برای بن شدن در عربی کافیست. )
س - ش تبدیل شونده هستند.
شرف - مشرف
مشرف کسی است که سرافراز است
برای مکان هم استفاده میکنند یعنی کسی که از بقیه بالاتر است و میتوان ببیند.

برای مشرف در ترکی از گوزلمچی - g�zləm�i و باخار - baxar را میتوان استفاده کرد. ♦️

سرافراز
حال با واژه ی *سر* کاری نداشته باشیم که تفاسیری طولانی دارد.

افراز - افروختن - فراز
از آببیلماق ترکی هستند به معنی پریدن به صورت هاپپیلماق هم گفته میشود.

آب به معنی بالا در انگلیسی و زبان های جرمنیک به صورت up

آب در فارسی به معنی آب خوردنی است.

آب خوردنی در زبان های لاتین به صورت آقوا یا آپوا است.

آقوا در ترکی از آخماق - آقماق است به معنی جاری شدن به آب جاری ( نه به آب خوردنی ) ترکان اخ گویند در واژگان مشتق هم دیده شده است آبادانلیق - ائوه دانلیق - اوبا - ائو ( در سومری به صورت e )

آغماق در دیوان لغات ترک به معنی صعود کردن است واژه ی مشترک با آخماق بوده که مشتق شده است از تفسیر حرکت کردن معانی متفاوت گرفته اند. ♦️

از تفسیر جاری شدن ، روان شدن ، حرکت کردن آب سم آپوا یا آقوا را گرفته و از حرکت اشیا یا حیوان یا انسان به تفسیر صعود کردن و حرکت کردن گرفته است.

پس آببیلماق از آغماق به معنی صعود کردن است.
در زبان های جرمنیک به صورت آپ به معنی بالا و در لاتین به معنی آب خوردنی است.
به فارسی به صورت فراز - افروختن - افراز وارد شده است.
سرافرازی را مشتق کرده و به صورت شرف وارد عربی شده است.
به شرف در ترکی اوجالیق - باش اوجالیق و حتی اردم هم گویند اما اردم در اصل به معنی غیرت است غیرت و شرف را گاها یکی میدانند.
افروختن معنی اصلی آن خشمگین شدن است که از تفسیر جنب و جوش چنین معنی گرفته است و از آن معنی روشن کردن را گرفته است. ♦️
واژه ی آب به معانی مختلف معمولا در زبان های ترکی و هند و اروپایی مشترک است.


کلمات دیگر: