کلمه جو
صفحه اصلی

شاهی


مترادف شاهی : پشیز، صنار، خسروانی، شاهانه، ملوکانه، حکومت، سلطنت

متضاد شاهی : گدایی

فارسی به انگلیسی

monarchy, regal, royal, throne, kingship, sovereignty, reign, old coin equivalent to one twentieth of rial, cress, sou

kingship, sovereignty, reign, cress


monarchy, regal, royal, sou, throne


مترادف و متضاد

پشیز، صنار ≠ گدایی


خسروانی، شاهانه، ملوکانه


حکومت، سلطنت


cress (اسم)
شاهی، تره تیزک، رشاد، رازیانه آبی

penny (اسم)
شاهی

garden cress (اسم)
شاهی، تره تیزک، ترتیزک

kingship (اسم)
شاهی، سلطه، سلطنت، مقام سلطنت

regality (اسم)
قلمرو، شاهی، پادشاهی

۱. پشیز، صنار
۲. خسروانی، شاهانه، ملوکانه
۳. حکومت، سلطنت ≠ گدایی


فرهنگ فارسی

( امیر ) آق ملک این ملک جمال الدین غزلسرای ایرانی قر . نهم ه. ( ف. ۸۵۷ ه. ق ./ ۱۴۵۳ م . ). مولدش سبزوار بود . شاهی از احفاد بزرگان سربداری بود و در خدمت بایسنقر میرزا بن شاهرخ بسر میبرد . ویرا به لطافت ذوق و دقت خیال و صفای سخن متصف دانسته اند .
واحدپول خردایران، درزمان قاجاریه معادل۵٠دینار
۱ - ( صفت ) منسوب به شاه : تخت شاهی . ۲ - واحد پول که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی معادل دو پول یا ۵٠ دینار ( آن زمان ) بود و صد دینار معادل دو شاهی و یک قران معادل بیست شاهی بود . یا شاهی عباسی . مسکوک منسوب به شاه عباس . یا شاهی عراقی . قسمی مسکوک قدیم . ۳ - تره تیزک . ۴ - حلوایی است لطیف و لذیذ که از نشاسته و تخم مرغ سازند .
نام حلوایی است که از تخم مرغ و نشاسته پزند یا نام زری و دومی است .

فرهنگ معین

۱ - (ص نسب . ) منسوب به شاه . ۲ - (اِ مر. ) واحد پول خُرد برابر با یک بیستم ریال که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی رایج بود. ۳ - تره تیزک .

لغت نامه دهخدا

شاهی . (اِ) تره تیزک که یک قسم سبزی خوردن است . (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ). شب خیزک . تره تیزک .رشاد. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تره تیزک شود.


شاهی . (اِ) نام حلوایی است که از تخم مرغ و نشاسته پزند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام حلوایی است بسیار لطیف و لذیذ که از نشاسته و تخم مرغ سازند. (برهان قاطع)(از فرهنگ نظام ) (جهانگیری ). || مسکوک نقره مساوی با سه شاهی . (یادداشت مؤلف ). || نام زری و درمی است . (از برهان قاطع). زر مسکوک ایران و آن پنجاه دینار است . (بهار عجم ). واحد پول که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی معادل دو پول یا 50 دینار (آن زمان ) بود و صد دینار معادل دو شاهی و یک قران معادل بیست شاهی بود. (فرهنگ فارسی معین ). بعدها در اواسط دوره ٔ پهلوی پنجاه دینار را به پنج دینار تغییر نام دادند و نصف قران یا ریال را ده شاهی نام گذاردند. سکه ٔ مسی یا نیکلی که ارزش آن بیست یک قران بوده است . (از فرهنگ نظام ). یک قسمت از بیست قسمت قران یا ریال در تداول امروز. بیست یک قران پنجاه دینار. بیست یک مثقال نقره ٔ مسکوک و نماینده ٔ آن را از مس یانیکل کنند و مسکوک بزرگترین را که دو برابر است صددیناری گویند. و ظاهراً شاهی در قدیم مسکوکی بزرگتر وقیمتی تر بوده است از سیم یا زر. (یادداشت مؤلف ).
- شاهی اشرفی ؛ سکه های شاهی و اشرفی مخلوط با هم که بزرگان به زیردستان عیدی دهند. (فرهنگ نظام ).
- شاهی سفید ؛ مسکوکی کوچک معادل یک چهارم قران رایج در دوران قاجاریه و بیشتر بعنوان هدیه بزیردستان و نثار بر سر عروس به انبوه بکار میرفته است . رجوع به شاهی سفید شود.
- شاهی عباسی ؛ مسکوک منسوب بشاه عباس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع بمعنی شاهی در فوق شود.
- شاهی عراقی ؛ قسمی مسکوک قدیم . (فرهنگ فارسی معین ).
|| نوعی پارچه که در بخارا بافند. (شرح حال رودکی ص 65).


شاهی . (اِ) نام گلی است که کوچک و زرد رنگ و سفید هر دو میشود. (فرهنگ نظام ). قسمی گل زینتی . (یادداشت مؤلف ).


شاهی . (اِخ ) (شهر) نام مرکز شهرستان شاهی سکنه ٔ شهر شاهی به اضافه ٔ جمعیت هفت آبادی تابع آن در حدود 18000 تن است و کارخانه ٔ گونی بافی ، نساجی ، کنسروسازی و برنج کوبی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نام سابق آن علی آباد بوده است .


شاهی . (اِخ ) نام آق ملک بن جمال الدین فیروز کوهی معروف به امیرشاهی سبزواری متوفی به سال 857 هَ . ق . وی از نبیرگان سربداریان و خواهرزاده ٔ علی مؤید است . در سبزوار بدنیا آمد و در سن 70 سالگی در شهر استرآباد درگذشت و سپس جسد وی را به سبزوار منتقل نموده و در خانقاه خانوادگی بخاک سپردند شاهی مدتی در مصاحبت بایسنقر بود ولی پس از مدتی او را ترک گفته درمزرعه ای گوشه گزید. شاهی شاعری زبردست و نیکو خط و در هنر نقاشی و موسیقی نیز دست داشت و نسخه هایی از دیوان او موجود است . رجوع به تذکره ٔ دولتشاه چ بمبئی و الذریعة ج 9 ص 502 و رجال حبیب السیر ص 115 شود.


شاهی . (حامص ) پادشاهی و سروری . (برهان قاطع). شاه بودن . (فرهنگ نظام ). مقام شاه . (یادداشت مؤلف ). سلطنت . پادشاهی . خسروی . ملک :
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کَت ِ شاهی نشین و باده خور.

ابوشکور.


بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی .

دقیقی .


بشاهی بر او آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند.

فردوسی .


چو گردنده گردون بسر بر بگشت
شد از شاهیش سال بر سی و هشت .

فردوسی .


هر آنکس که اوتاج شاهی بسود
بر آن تخت چیزی همی برفزود.

فردوسی .


بشاهی بپایست هر لشکری .

منوچهری .


کنون چون بشاهی رسیدی ز بخت
بزرگیت خواهد بد و تاج و تخت .

اسدی .


بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چونکه تباهی کنی .

نظامی .


باز گفتم بدو حکایت خویش
قصه ٔ شاهی و ولایت خویش .

نظامی .


یکی را از تخت شاهی فرود آورد. (گلستان ).
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند
چه دولتیست که ما را همان بما بخشند.

صائب .


|| (ص نسبی ، اِ) شیعه . کسی که پیروی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را می کند. (ناظم الاطباء).

شاهی . (ع ص ) تیزنظر. رجل شاهی البصر؛ مرد تیزنظر. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
- شاهی البصر و شاه البصر و شایه البصر ؛ تیزبین . (از نشوء اللغة ص 16). رجوع به شاه البصر شود.


شاهی . [ ی ی ] (ع ص نسبی ) دارنده و صاحب شاء یعنی گوسپندان . (از اقرب الموارد).


شاهی. ( حامص ) پادشاهی و سروری. ( برهان قاطع ). شاه بودن. ( فرهنگ نظام ). مقام شاه. ( یادداشت مؤلف ). سلطنت. پادشاهی. خسروی. ملک :
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کَت ِ شاهی نشین و باده خور.
ابوشکور.
بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی.
دقیقی.
بشاهی بر او آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند.
فردوسی.
چو گردنده گردون بسر بر بگشت
شد از شاهیش سال بر سی و هشت.
فردوسی.
هر آنکس که اوتاج شاهی بسود
بر آن تخت چیزی همی برفزود.
فردوسی.
بشاهی بپایست هر لشکری.
منوچهری.
کنون چون بشاهی رسیدی ز بخت
بزرگیت خواهد بد و تاج و تخت.
اسدی.
بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چونکه تباهی کنی.
نظامی.
باز گفتم بدو حکایت خویش
قصه شاهی و ولایت خویش.
نظامی.
یکی را از تخت شاهی فرود آورد. ( گلستان ).
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند
چه دولتیست که ما را همان بما بخشند.
صائب.
|| ( ص نسبی ، اِ ) شیعه. کسی که پیروی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را می کند. ( ناظم الاطباء ).

شاهی. ( اِ ) نام حلوایی است که از تخم مرغ و نشاسته پزند. ( شرفنامه منیری ). نام حلوایی است بسیار لطیف و لذیذ که از نشاسته و تخم مرغ سازند. ( برهان قاطع )( از فرهنگ نظام ) ( جهانگیری ). || مسکوک نقره مساوی با سه شاهی. ( یادداشت مؤلف ). || نام زری و درمی است. ( از برهان قاطع ). زر مسکوک ایران و آن پنجاه دینار است. ( بهار عجم ). واحد پول که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی معادل دو پول یا 50 دینار ( آن زمان ) بود و صد دینار معادل دو شاهی و یک قران معادل بیست شاهی بود. ( فرهنگ فارسی معین ). بعدها در اواسط دوره پهلوی پنجاه دینار را به پنج دینار تغییر نام دادند و نصف قران یا ریال را ده شاهی نام گذاردند. سکه مسی یا نیکلی که ارزش آن بیست یک قران بوده است. ( از فرهنگ نظام ). یک قسمت از بیست قسمت قران یا ریال در تداول امروز. بیست یک قران پنجاه دینار. بیست یک مثقال نقره مسکوک و نماینده آن را از مس یانیکل کنند و مسکوک بزرگترین را که دو برابر است صددیناری گویند. و ظاهراً شاهی در قدیم مسکوکی بزرگتر وقیمتی تر بوده است از سیم یا زر. ( یادداشت مؤلف ).

شاهی . (اِخ ) (شهرستان ) از شهرستانهای استان دوم از دو بخش مرکزی و سواد کوه تشکیل میشود. و بخش مرکزی دارای 15 دهستان و 335 آبادی است و سکنه ٔ آن : 166300 تن است . آب آن از رودخانه . محصول آن برنج ، کنف ، غلات ، کنجد، ابریشم ، توتون ، صیفی و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

۱. پادشاهی، شاه بودن، فرمانروایی، سلطنت.
۲. (صفت نسبی، منسوب به شاه ) مربوط به شاه.
۳. (اسم ) [منسوخ] واحد سنتی پول ایران که در دورۀ قاجاریه برابر با پنجاه دینار (= دو پول ) و در دورۀ پهلوی برابر با یک بیستم ریال (= پنج دینار ) بوده است.
۴. (اسم ) (زیست شناسی ) = ترتیزک

دانشنامه عمومی

شاهی می تواند به موارد زیر اشاره کند:
شاهی، منسوب به شاه
شاهی (پول)، از واحدهای پول در ایران قدیم (۲۰ شاهی معادل یک ریال)
شاهی، نام پیشین قائم شهر
جزیره شاهی، نام پیشین جزیره اسلامی در دریاچه ارومیه
شاهی (سبزی)، نام یک نوع سبزی خوردن
راه شاهی، ساخته شده به فرمان داریوش بزرگ هخامنشی
عزت شاهی، از مخالفین حکومت پهلوی
سارا شاهی، مُدل و بازیگر ایرانی تبار آمریکایی
بانک شاهی ایران، اولین بانک ایران
نیما شاهرخ شاهی، بازیگر ایرانی و مهندس عمران
امیر شاهی، شاعر ایرانی
خواجه شاهی، از روستاهای استان آذربایجان شرقی
ریاض احمد گوهر شاهی، جنبش روحانی انجمن سرفروشان الاسلام
تاریخ شاهی، کتابی به فارسی در باره دوران حکومت سلسله قراختائیان کرمان در سده هفتم
زمین شاهی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان مینودشت در استان گلستان ایران
خاک شاهی، روستایی از توابع بخش جبالبارز شهرستان جیرفت در استان کرمان ایران
خزانه شاهی، در تخت جمشید
خرچنگ شاهی، نام بالاخانواده ای از سخت پوستان ده پا
شهر شاهی، مربوط به دوره عیلامیان - دوره هخامنشی
پل شاهی، مربوط به دوره صفوی
شاهی سرا، روستایی از توابع بخش کلاچای شهرستان رودسر در استان گیلان ایران
جم شاهی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان قلعه گنج در استان کرمان ایران
ولسوالی نهر شاهی
بهمن شاهی، بهمنی ها
عادل شاهی، از عادل شاهیان
تپه قلعه شاهی، مربوط به دوران های تاریخی پس از اسلام
قلعه شاهی یا قلعه لاهور
سلام شاهی یا ایران جوان (سرود)
انجمن شاهی یا انجمن سلطنتی
شاهی نام قدیم قائم شهر
مهشید امیرشاهی نویسنده و مترجم ایرانی

دانشنامه آزاد فارسی

واحد قدیمی پول در ایران. برپایۀ اسناد معتبر دست کم از دورۀ صفویه موجود بوده است. در قرن های ۱۱ و ۱۲ ق، شاهی کوچک ترین سکۀ نقره ای با وزن۱.۱۷ گرم به ارزش یک چهارم عباسی، یک دوم محمدی یا دَه قاز بود. در ۱۲۴۲ ق، در سلطنت فتحعلی شاه قاجار، قران نقره به ارزش بیست برابر شاهی ضرب شد. در دورۀ ناصرالدین شاه قاجار سکۀ شاهی مسی به وزن پنج گرم معادل ۵۰ دینار یا یک بیستم قران بود. در سلطنت رضاشاه پهلوی و درپی تصویب قانون تعیین واحد و مقیاس پول قانونی ایران در ۲۷ اسفند ۱۳۰۸ ش، واحد شاهی رسماً منسوخ شد، اما تا مدتی سکه های نیکلی پنج دیناری، دَه دیناری، ۲۵دیناری و ۵۰دیناری را به ترتیب یک شاهی، دو شاهی، پنج شاهی و دَه شاهی می نامیدند.

شاهی (گیاه). رجوع شود به:ترتیزک

گویش مازنی

/shaahi/ تره تیزک - نام سابق قائم شهر

۱تره تیزک ۲نام سابق قائم شهر


جدول کلمات

تره تیزک

پیشنهاد کاربران

از واحدهای پول در ایران قدیم ( ۲۰ شاهی معادل یک ریال )

شاهی : نام نخستین پل خواجو در اصفهان است . پل شاهی را شاه عباس دوم بنا کرد . این پل به خاطر مجاورت با محله ی خواجو به پل خواجو معروف است .

سبزی شاهی به انگلیسی:
Watercress


کلمات دیگر: