دیلمی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
کوهی است مشرف به مروه .
لغت نامه دهخدا
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) علی دیلمی عمادالدوله . رجوع به عمادالدوله دیلمی و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
- موی دیلمی ؛ فرخال. سبط. ( یادداشت مؤلف ). || دیلمی وار. چون دیلمیان. چون دیلمی. ( یادداشت مؤلف ) :
خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان.
اسلاف تو برحمت حق حامی ویند
بی زحمت پیاده و سرهنگ و دیلمی.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) از شعرا و علمای سابق بود و بعضی قزوینی اش شمرند و از تخلصش معلوم است ، علی ای حال شاعری ماهر و خوش طبع بوده است. ( از مجمعالفصحاء ج 1 ص 218 ).
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) احمدبن بویه دیلمی. رجوع به احمدبن بویه شود.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) شیخ ابوالحسن دیلمی که ظاهراً اسم او چنانکه از شیرازنامه ص 99 استنباط میشود علی بوده از معاصران شیخ کبیر ابوعبداﷲ محمدبن خفیف متوفی بسال 371 هَ. ق. بوده و تألیفی داشته در مشیخه فارس یعنی در شرح احوال مشایخ عرفای آن مملکت و تألیفی دیگر داشته در شرح احوال شیخ کبیر سابق الذکر و مؤلف شدالازار از این هر دو تألیف او نقل کرده است. ( شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار چ قزوینی حاشیه ص 4 ).
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) علی بن جوزی در کتاب صفةالصفوة ج 4 ص 261 در ذکر برگزیدگان از عباد شام که گمنامند گوید: عابدی بوده است بنام دیلمی که در یکی از غزوات مسلمانان بدست رومیها اسیر و بدار آویخته شد و چون مسلمانان آن را بدیدند به رومیها حمله نمودند و دیلمی را که هنوز جان داشت بپایین کشیدند.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) علی دیلمی عمادالدوله. رجوع به عمادالدوله دیلمی و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) فیروز دیلمی. رجوع به فیروز دیلمی شود.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) قابوس بن وشمگیر دیلمی. رجوع به قابوس وشمگیر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) کیکاووس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس وشمگیر ملقب به عنصرالمعالی. رجوع به کیکاووس بن اسکندر و عنصر المعالی و مجمعالفصحاء ج 1 ص 53 شود.
دیلمی. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) ابوالحسن ( یا ابوالحسین ) مهیاربن مرزویه ( متوفی بسال 428 هَ. ق. شاعر معروف عرب زبان ایرانی الاصل که توسط سیدرضی از زردشتی بدین اسلام گروید ( 394 هَ. ق. ). مهیار دیلمی از نظر معانی شعری مبتکر و از جهت سبک قوی و استوار بود. حر عاملی درباره وی گوید. مهیار جامع فصاحت عرب و معانی عجم بود. زبیدی گوید شاعر زمان خود و فارسی الاصل و از مردم بغداد بود که در درب الرباح کرخ سکونت گزید، و درهمانجا درگذشته است و تذکره نویسان مهیار را ملقب به الکاتب ساخته اند و شاید این لقب از آنجا پیدا شده است که او زمانی در دیوان سمت کتابت را داشته است بنابگفته هوارت محل ولادت مهیار در دیلم جنوب گیلان در ساحل بحرخزر بوده است و او برای کارهای ترجمه به بغداد فراخوانده شد. گویند که مهیار از مذهب تشیع پیروی کرده و از غلات شیعه بوده است و دلیل بر آن را دشنام او به صحابه میدانند. دیوان شعر او در چهار جلد بچاپ رسیده است و علی الفلال کتابی در زمینه تحقیق در اشعار و سبک و اسلوب مهیار باسم «مهیار الدیلمی و شعره » بچاپ رسانیده است. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 264 ).
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) شیخ ابوالحسن دیلمی که ظاهراً اسم او چنانکه از شیرازنامه ص 99 استنباط میشود علی بوده از معاصران شیخ کبیر ابوعبداﷲ محمدبن خفیف متوفی بسال 371 هَ . ق . بوده و تألیفی داشته در مشیخه ٔ فارس یعنی در شرح احوال مشایخ عرفای آن مملکت و تألیفی دیگر داشته در شرح احوال شیخ کبیر سابق الذکر و مؤلف شدالازار از این هر دو تألیف او نقل کرده است . (شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار چ قزوینی حاشیه ٔ ص 4).
دیلمی . [ دَل َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف به مروه . (منتهی الارب ). اصمعی در ذکر کوه شیبة گوید. این کوه متصل به کوه دیلمی است و آن مشرف بر مروه است . (از معجم البلدان ).
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوالحسن (یا ابوالحسین ) مهیاربن مرزویه (متوفی بسال 428 هَ . ق . شاعر معروف عرب زبان ایرانی الاصل که توسط سیدرضی از زردشتی بدین اسلام گروید (394 هَ . ق .). مهیار دیلمی از نظر معانی شعری مبتکر و از جهت سبک قوی و استوار بود. حر عاملی درباره ٔ وی گوید. مهیار جامع فصاحت عرب و معانی عجم بود. زبیدی گوید شاعر زمان خود و فارسی الاصل و از مردم بغداد بود که در درب الرباح کرخ سکونت گزید، و درهمانجا درگذشته است و تذکره نویسان مهیار را ملقب به الکاتب ساخته اند و شاید این لقب از آنجا پیدا شده است که او زمانی در دیوان سمت کتابت را داشته است بنابگفته ٔ هوارت محل ولادت مهیار در دیلم جنوب گیلان در ساحل بحرخزر بوده است و او برای کارهای ترجمه به بغداد فراخوانده شد. گویند که مهیار از مذهب تشیع پیروی کرده و از غلات شیعه بوده است و دلیل بر آن را دشنام او به صحابه میدانند. دیوان شعر او در چهار جلد بچاپ رسیده است و علی الفلال کتابی در زمینه ٔ تحقیق در اشعار و سبک و اسلوب مهیار باسم «مهیار الدیلمی و شعره » بچاپ رسانیده است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 264).
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) احمدبن بویه دیلمی . رجوع به احمدبن بویه شود.
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) از شعرا و علمای سابق بود و بعضی قزوینی اش شمرند و از تخلصش معلوم است ، علی ای حال شاعری ماهر و خوش طبع بوده است . (از مجمعالفصحاء ج 1 ص 218).
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) رجوع به حسن دیلمی حکیم ... در همین لغت نامه شود.
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) رجوع به حسن بن محمد و رجوع به حسن دیلمی شود.
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) علی بن جوزی در کتاب صفةالصفوة ج 4 ص 261 در ذکر برگزیدگان از عباد شام که گمنامند گوید: عابدی بوده است بنام دیلمی که در یکی از غزوات مسلمانان بدست رومیها اسیر و بدار آویخته شد و چون مسلمانان آن را بدیدند به رومیها حمله نمودند و دیلمی را که هنوز جان داشت بپایین کشیدند.
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) فیروز دیلمی . رجوع به فیروز دیلمی شود.
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) قابوس بن وشمگیر دیلمی . رجوع به قابوس وشمگیر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) کیکاووس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس وشمگیر ملقب به عنصرالمعالی . رجوع به کیکاووس بن اسکندر و عنصر المعالی و مجمعالفصحاء ج 1 ص 53 شود.
- موی دیلمی ؛ فرخال . سبط. (یادداشت مؤلف ). || دیلمی وار. چون دیلمیان . چون دیلمی . (یادداشت مؤلف ) :
خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان .
خاقانی .
|| (اِ) غلام و بنده :
اسلاف تو برحمت حق حامی ویند
بی زحمت پیاده و سرهنگ و دیلمی .
سوزنی .
دانشنامه عمومی
دیلمیان، طوایفی که در دیلمستان، مناطق کوهستانی شرق گیلان و غرب مازندران زندگی می کردند
زبان دیلمی، زبانی که در دیلمستان تکلم می شده است
این روستا در دهستان جوزار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۸ نفر (۸خانوار) بوده است.
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
...
پیشنهاد کاربران
یاقوت حموی در معجم البلدان آورده دیلمیان عربند و از نسل باسل بن ضبه بن ادابن طانجه بن الیاس بن مضر هستند. مسعودی نیز دیلمیان را عرب بنی ضبه معرفی می کند. دهخدا میگه: دیلم . [ دَ ل َ ] ( اِخ ) لقب بنی ضبة معروف به بنوالدیلم ابن باسل بن ضبة بن أدابن طابخة بن الیاس بن مضر. باسل . [ س ِ ] ( اِخ ) ابن ضبة و ضبة بن ادبن بن طابخة بن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل . سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت و اما باسل به سرزمین طبرستان پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند و گفته میشود که باسل بن ضبة ابوالدیلم بوده است. تمام مورخین دیلمیان را عرب و از طایفه بنی ضبه دانستند.
جالبه بدانید که بنی ضبه در اصل شاخه از بنی تمیم هست که وجودشون قبل از ساسانیان در ایران توسط کسروی و عرت الله فولادوند ثابت شده است حتی گفته شده خاندان بازرنگی که مادربزرگ اردشیر بابکان از این خاندان بود با طایفه بنی تمیم وصلت میکردند. بنی ضبه و بنی تمیم جز قبایل عرب شرق عربستان و ناحیه بحرین بزرگ هستند. منطقه بحرین بزرگ همان منطقه دیلمون باستان هست. دیلمون باستان یک تمدن در شرق عربستان و بحرین بزرگ بود که در ناحیه خلیج فارس حضور داشتند و با سومریان و مگن ها روابط بازرگانی داشتند و دیلمیان از نسل همین اعراب بنی ضبه و بنی تمیم منطقه دیلمون عربستان هستند. سرزمین مادری دیلمیان منطقه دیلمون عربستان هست. به ناحیه غربی کشور عراق یعنی غرب رود دجله لواء دیلم میگویند و در آن منطقه طایفه عرب دیلمی سکونت دارند که برخی از آنها ساکن خوزستان هستند. به سرچشمه های رود دجله دیله گفته میشود.
به اعتقاد یوزف مارکوارت دیلمیان همان الیمایی ها هستند که بعد ها حرف a به d بدل شد و اینگونه بود که الیما elima به دلیما dlima تبدیل شد. قوم الیمایی در روزگار ساسانیان دلوم نامیده میشدند. از آنجا که دیلم deylam نام قومی عرب در عربستان بود که مورخین قوم دیلم را که عرب بودند با قوم دلوم delum که ساکن در البرز بودند اشتباه گرفتند. در واقع سرزمینی که ما در ایران به نام دیلم میشناسیم هیچگاه نامش دیلم نبود بلکه نامش دلوم بود و دلوم از شرق با گیلان و از غرب با تپورستان همسایه بود.
حتی نام الموت و علم کوه که ادعا میشود از نام اله یعنی عقاب گرفته شده در واقع از نام قوم الیمایی گرفته شده است. بنابراین نام الموت و الم کوه قدمتش به زمان اشکانیان میرسد.
یاقوت حموی دیلمیان را به دو دسته تقسیم نموده گروه اول را عرب بنی ضبه و ایلامی می نامد و گروه دوم را از نسل ناعوما بن یافث میداند که قوم ارمنی و تبری هم از تبار ناموعا ذکر شده اند و سپس میگوید مردم جبال یعنی البرز و مردم مغان از تبار طبرستان هستند. پس قوم دیلم ایرانی نیست بلکه قوم دلوم ایرانی هست که از تبار الیمایی ها هستند و گویا در دوران اشکانیان پس از ورود به البرز با قوم تپور آمیخته شدند و و از دوران ساسانی با قوم گلای آمیختگی پیدا کردندو در نهایت نیز با ورود برخی سادات به دیلم با اعراب آمیختگی یافتند و در نهایت آخرین گروه های مهاجر به دیلم اقوام ترک و کرد و لر بودند که با مردم دیلم آمیختگی پیدا کردند.
در نتیجه قوم دیلم نام یکی از طوایف عرب در عربستان بود که به دلیل شباهت نامی این نام به اقوام دلوم در البرز نیز داده شده است.
دیلم deylam قومی عرب از تبار بنی ضبه هست و نامشان از دیلمون dilmun در شرق عربستان گرفتند ولی دلوم delum نام قومی از تبار الیمایی elimais هست که از زاگرس به ارتفاعات غربی البرز آمدند.