کلمه جو
صفحه اصلی

توه

عربی به فارسی

دانه , حبه , تخم ماهي , ميوه توتي , توت , کوبيدن , زدن , دانه اي شدن , توت جمع کردن , توت دادن , بشکل توت شدن , سته


فرهنگ فارسی

( اسم ) لای ته پرده .
دهی از دهستان یعقوب وند پاپی است که در بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد واقع است

لغت نامه دهخدا

توه . (اِ)به معنی تووه است که جفت باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). زوج و جفت و دوتائی . (ناظم الاطباء). || به معنی لای و ته و پرده هم آمده است چنانکه هرگاه گویند توه بر توه ، از آن لای بر لای و ته بر ته و پرده بر پرده مراد باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). لای و ته و پرده . (انجمن آرا) (آنندراج ).


توه . [ ت َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تکبر نمودن . || شوریده عقل گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سرگشته و حیران رفتن در زمین . (ناظم الاطباء). || ما اتوهه ؛ چه سرگردان است او. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


توه . [ ت َ / ت ُ ] (ع اِ) هلاکی و هالک و تباه . یقال : فلان توه ٌ و توه ٌ (بالضم ). ج ، اتواه . اتاویة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). هالک . (اقرب الموارد): فلاة توه ؛ بیابان گم راه کننده . (ناظم الاطباء). فلاةتوه ؛ یضل فیها. (المنجد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


توه . [ ت َ وَه ْ ] (اِ) تبه که ضایعشده و نابودگردیده و بکارنیامدنی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


توة. [ ت َوْ وَ ] (ع اِ) ساعت . یقال : مامضی الاّ توة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


توه. ( اِ )به معنی تووه است که جفت باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). زوج و جفت و دوتائی. ( ناظم الاطباء ). || به معنی لای و ته و پرده هم آمده است چنانکه هرگاه گویند توه بر توه ، از آن لای بر لای و ته بر ته و پرده بر پرده مراد باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). لای و ته و پرده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

توه. [ ت َ وَه ْ ] ( اِ ) تبه که ضایعشده و نابودگردیده و بکارنیامدنی باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

توه. [ ت َ ] ( ع مص ) هلاک شدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تکبر نمودن. || شوریده عقل گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || سرگشته و حیران رفتن در زمین. ( ناظم الاطباء ). || ما اتوهه ؛ چه سرگردان است او. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده بعد شود.

توه. [ ت َ / ت ُ ] ( ع اِ ) هلاکی و هالک و تباه. یقال : فلان توه ٌ و توه ٌ ( بالضم ). ج ، اتواه. اتاویة. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). هالک. ( اقرب الموارد ): فلاة توه ؛ بیابان گم راه کننده. ( ناظم الاطباء ). فلاةتوه ؛ یضل فیها. ( المنجد ). رجوع به ماده قبل شود.

توه. [ ت ُ وَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپاپی است که در بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد واقع است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).


فرهنگ عمید

تا، تاه، لا، پرده.
* توه برتوه: (قید، صفت ) [قدیمی] لابه لا، لابرلا، تابرتا، توبه تو، پرده درپرده.
= تباه

تا؛ تاه؛ لا؛ پرده.
⟨ توه‌برتوه: (قید، صفت) [قدیمی] لابه‌لا؛ لابرلا؛ تابرتا؛ توبه‌تو؛ پرده‌درپرده.


تباه#NAME?


دانشنامه عمومی

توه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
توه (اندیمشک)
توه (سردشت)

پیشنهاد کاربران

کلمات در زبان لری بختیاری
توه::تابه tave
توه::خانه. اتاق tove


کلمات دیگر: