کندو
فارسی به انگلیسی
beehive, hive
فارسی به عربی
خلیة النحل , منحل
مترادف و متضاد
کندو، مرکز تجمع، جای کار وپر قیل وقال
کندوی عسل، کندو
کندوی عسل، کندو، جای شلوغ و پرفعالیت
فرهنگ فارسی
در آیین زردشتی دیوی است مست بی آنکه شراب بنوشد .
خانه زنبورعسل، جائی که ازتکه های حصیریاچوب برای زنبورهای عسل درست میکنندکه در آن عسل فراهم کنند، شان هم میگویند
۱ - ( اسم ) ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آنرا پر از غله کنند کندوج : از تو دارم هر چه در خانه خنور وز تو دارم نیز گندم در کنور . ( رودکی ) ۲ - ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبور های عسل و عسل گرفتن از آنها سازند . یا نیلگون کندو . آسمان : زین فاحشه گنده پیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو . ( ناصر خسرو )
غول بیابانی . غول
خانه زنبورعسل، جائی که ازتکه های حصیریاچوب برای زنبورهای عسل درست میکنندکه در آن عسل فراهم کنند، شان هم میگویند
۱ - ( اسم ) ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آنرا پر از غله کنند کندوج : از تو دارم هر چه در خانه خنور وز تو دارم نیز گندم در کنور . ( رودکی ) ۲ - ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبور های عسل و عسل گرفتن از آنها سازند . یا نیلگون کندو . آسمان : زین فاحشه گنده پیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو . ( ناصر خسرو )
غول بیابانی . غول
فرهنگ معین
(کَ ) (اِ. ) ۱ - خانة زنبور عسل . ۲ - ظرف بزرگِ گلی که در آن غله ریزند.
لغت نامه دهخدا
کندو. [ ک ُ ] (اِ) غول بیابانی . (برهان ). غول . (مهذب الاسماء). دیو جنگلی . (ناظم الاطباء).
کندو.[ ک َ / ک ُ ] ( اِ ) ظرفی را گویند مانند خم بزرگی که آن را از گل سازند و پر از غله کنند و معرب آن کندوج باشد. ( برهان ) ( از جهانگیری ). خم بزرگ که از گل سازند و در آن غله کنند. ( غیاث ). ظرف بزرگ گلین که در آن غله کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کندوج معرب. ( منتهی الارب ) ( دهار ). آوندی از گل مانند خم بزرگ که در آن غله ریزند. ( ناظم الاطباء ). ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آن را پرغله کنند. کندوج. ( فرهنگ فارسی معین ). خمره گلین. کندور. کنور. کنوج. تاپو. کندوله. خم از گل ناپخته. کنده. چال. سیلو که برای نگاهداری غله می کردند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ای زائران ز بر تو آکنده
هم کیسه های لاغر و هم کندو.
نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.
نحلها بر کوه و کندوو شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
زین فاحشه گندپیر زاینده
بنشسته میان نیلگون کندو.
کندو. [ ک ُ ] ( اِ ) غول بیابانی. ( برهان ). غول. ( مهذب الاسماء ). دیو جنگلی. ( ناظم الاطباء ).
کندو. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خرم رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 553 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ای زائران ز بر تو آکنده
هم کیسه های لاغر و هم کندو.
فرخی.
اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت و از ولایت مال قرار قانونی و دخل اقطاعات و کندوهای لشکری برگرفت. ( راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 356 ).نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.
نزاری قهستانی.
مبلغ بیست هزار جریب غله به جریب کبیر در انبارها و کندوها باقی و موجود بود. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 49 ). و به کندویی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود کرد. ( حبیب السیر جزو 3 ص 324 ). || به معنی ظرفی یا جعبه ای که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. ( حاشیه برهان چ معین ). گاهی برای جای زنبوران عسل سازند که در آن جای کرده و عسل دهند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ظرفی از گل یا چوب یا چیز دیگر که منج انگبین در آن خانه گیرد وانگبین نهد. جایی که زنبوران عسل گرد آیند و انگبین نهند. حب النحل. کور. کواره. خلیه. منج آشیان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاهداری کنند. ( ناظم الاطباء ). ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. ( فرهنگ فارسی معین ) : نحلها بر کوه و کندوو شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
مولوی.
- نیلگون کندو ؛ کنایه از آسمان است : زین فاحشه گندپیر زاینده
بنشسته میان نیلگون کندو.
ناصرخسرو.
کندو. [ ک ُ ] ( اِ ) غول بیابانی. ( برهان ). غول. ( مهذب الاسماء ). دیو جنگلی. ( ناظم الاطباء ).
کندو. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خرم رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 553 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
کندو.[ ک َ / ک ُ ] (اِ) ظرفی را گویند مانند خم بزرگی که آن را از گل سازند و پر از غله کنند و معرب آن کندوج باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). خم بزرگ که از گل سازند و در آن غله کنند. (غیاث ). ظرف بزرگ گلین که در آن غله کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کندوج معرب . (منتهی الارب ) (دهار). آوندی از گل مانند خم بزرگ که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آن را پرغله کنند. کندوج . (فرهنگ فارسی معین ). خمره ٔ گلین . کندور. کنور. کنوج . تاپو. کندوله . خم از گل ناپخته . کنده . چال . سیلو که برای نگاهداری غله می کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای زائران ز بر تو آکنده
هم کیسه های لاغر و هم کندو.
اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت و از ولایت مال قرار قانونی و دخل اقطاعات و کندوهای لشکری برگرفت . (راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 356).
نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.
مبلغ بیست هزار جریب غله به جریب کبیر در انبارها و کندوها باقی و موجود بود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 49). و به کندویی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود کرد. (حبیب السیر جزو 3 ص 324). || به معنی ظرفی یا جعبه ای که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گاهی برای جای زنبوران عسل سازند که در آن جای کرده و عسل دهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ظرفی از گل یا چوب یا چیز دیگر که منج انگبین در آن خانه گیرد وانگبین نهد. جایی که زنبوران عسل گرد آیند و انگبین نهند. حب النحل . کور. کواره . خلیه . منج آشیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاهداری کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (فرهنگ فارسی معین ) :
نحلها بر کوه و کندوو شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
- نیلگون کندو ؛ کنایه از آسمان است :
زین فاحشه گندپیر زاینده
بنشسته میان نیلگون کندو.
ای زائران ز بر تو آکنده
هم کیسه های لاغر و هم کندو.
فرخی .
اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت و از ولایت مال قرار قانونی و دخل اقطاعات و کندوهای لشکری برگرفت . (راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 356).
نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.
نزاری قهستانی .
مبلغ بیست هزار جریب غله به جریب کبیر در انبارها و کندوها باقی و موجود بود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 49). و به کندویی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود کرد. (حبیب السیر جزو 3 ص 324). || به معنی ظرفی یا جعبه ای که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گاهی برای جای زنبوران عسل سازند که در آن جای کرده و عسل دهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ظرفی از گل یا چوب یا چیز دیگر که منج انگبین در آن خانه گیرد وانگبین نهد. جایی که زنبوران عسل گرد آیند و انگبین نهند. حب النحل . کور. کواره . خلیه . منج آشیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاهداری کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (فرهنگ فارسی معین ) :
نحلها بر کوه و کندوو شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
مولوی .
- نیلگون کندو ؛ کنایه از آسمان است :
زین فاحشه گندپیر زاینده
بنشسته میان نیلگون کندو.
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، شان
دانشنامه عمومی
کندو مجموعه ای از حفره های شش ضلعی از جنس موم است که به وسیله زنبور عسل ساخته می شود و محل نگاه داری لاروها و ذخیره سازی عسل و گرده است.
زنبور
زنبور عسل
زنبور
زنبور عسل
wiki: استان سیستان و بلوچستان ایران است.
wiki: دهستان لوتک بخش مرکزی شهرستان هامون استان سیستان و بلوچستان ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۲۳۳ نفر (در ۴۹ خانوار) بوده است.
wiki: کندو (هامون)
کِن دو (به ژاپنی: 剣道 - به روماجی: kendō به معنای طریقت شمشیر یا راه شمشیر) یک هنر رزمی مدرن ژاپنی است که از هنر شمشیرزنی سنتی سامورایی «کن جوتسو» در ژاپن سرچشمه می گیرد. شمشیر مورد استفاده در کندو از چوب خیزران ساخته می شود و کن دوکاران گونه ای زره به نام «بوگُو» می پوشند.
سر با پوشیدن کلاهخودی به نام «مِن» محافظت می شود که دارای یک شبکه فلزی به نام «مِن-گانه» (面金) برای محافظت از صورت، لایه هایی ضخیم از پارچه و چرم به نام «تسوکی-داره» (突垂れ) برای محافظت از گلو، و لایه های ضخیم پارچه ای به نام «مِن-داره» (面垂れ) برای محافظت از راست و چپ گردن و شانه ها است.
دست، مچ دست و ساعد با پوشیدن دستکش بلند و ضخیم پارچه ای به نام «کوته» محافظت می شود.
بالاتنه بدن با پوشیدن زره سخت سینه با نام «دو» محافظت می شود.
میان تنه و پایین تنه با پوشیدن کمربند ضخیم پارچه ای به نام «تاره» (垂れ) که دارای چند زبانه و پوشش کمر است، محافظت می شوند.
با ترکیب فنون و ارزش های هنرهای رزمی از یک سو، و تحرّک بدنی شدید ورزش های مدرن از سوی دیگر، کندو توانایی های ذهنی و بدنی رزمی کار را به چالش می کشد.
به هنرجویان کن دو «کن دوکا» (به ژاپنی: 剣道家) یا گاهی «کِنشی» (به ژاپنی 剣士 به معنای شمشیرزن) گفته می شود.واژه قدیمی کن دوئیست هنوز به ندرت در زبان انگلیسی به کار می رود.
بر اساس آمار فدراسیون سراسری کندوی ژاپن، تا سپتامبر ۲۰۰۷ تعداد ۱٫۴۸ میلیون نفر کندوکای دارای مدارج «دان» در ژاپن به ثبت رسیده بودند. این فدراسیون تخمین می زند که بیش از ۶ میلیون نفر کن دوکای فعال در سراسر جهان وجود داشته باشند.
سر با پوشیدن کلاهخودی به نام «مِن» محافظت می شود که دارای یک شبکه فلزی به نام «مِن-گانه» (面金) برای محافظت از صورت، لایه هایی ضخیم از پارچه و چرم به نام «تسوکی-داره» (突垂れ) برای محافظت از گلو، و لایه های ضخیم پارچه ای به نام «مِن-داره» (面垂れ) برای محافظت از راست و چپ گردن و شانه ها است.
دست، مچ دست و ساعد با پوشیدن دستکش بلند و ضخیم پارچه ای به نام «کوته» محافظت می شود.
بالاتنه بدن با پوشیدن زره سخت سینه با نام «دو» محافظت می شود.
میان تنه و پایین تنه با پوشیدن کمربند ضخیم پارچه ای به نام «تاره» (垂れ) که دارای چند زبانه و پوشش کمر است، محافظت می شوند.
با ترکیب فنون و ارزش های هنرهای رزمی از یک سو، و تحرّک بدنی شدید ورزش های مدرن از سوی دیگر، کندو توانایی های ذهنی و بدنی رزمی کار را به چالش می کشد.
به هنرجویان کن دو «کن دوکا» (به ژاپنی: 剣道家) یا گاهی «کِنشی» (به ژاپنی 剣士 به معنای شمشیرزن) گفته می شود.واژه قدیمی کن دوئیست هنوز به ندرت در زبان انگلیسی به کار می رود.
بر اساس آمار فدراسیون سراسری کندوی ژاپن، تا سپتامبر ۲۰۰۷ تعداد ۱٫۴۸ میلیون نفر کندوکای دارای مدارج «دان» در ژاپن به ثبت رسیده بودند. این فدراسیون تخمین می زند که بیش از ۶ میلیون نفر کن دوکای فعال در سراسر جهان وجود داشته باشند.
wiki: کندو
نقل قول ها
کندو (فیلم). کندو (فیلم) فیلم ایرانی به کارگردانی فریدون گله و محصول ۱۳۵۴ است.
•
•
wikiquote: کندو_(فیلم)
گویش مازنی
/kandoo/ انبار استوانه ای شکل گندم، جو و شالی - زالو & زالو
انبار استوانه ای شکل گندم،جو و شالی ۲زالو
زالو
واژه نامه بختیاریکا
گنجلُو
پیشنهاد کاربران
گفت کوتوال نبشته است و گفته �بیست و اند هزار قفیز غله در کندوها انبار کرده شده است، باید فروخت یا نگاه باید داشت؟� ما را به غزنین چندین غله است و اینجا چنین درماندگی تاریخ بیهقی
البته ( ( ( ( ( شاید ) ) ) ) ) ازcandy ( آبنبات ) انگلیسی گرفته شده
کندو. ( "ک" با آوای زبر، "و" با آوای پیش ) ، ( ا ) ، زالو. "کندو" یا زالو به فراوانی در شالیزارهای مازندران یافته میشود. این کرم اغلب هنگام کار کشاورزان و جانوارن در شالیزار به پاهای آنها چسبیده و از خون آنها میمکد .
واژه ی کندو از لغت ایرانی کپ kap به معنای دربرداشتن ، شامل بودن به دست آمده است . لغات دیگری که از این خانواده هستند عبارتند از :کپیز یا کویز کویژ قفیز کپیچ کپیث ( پیمانه گندم ) و لغت کپان یا قپان ( اندازه گیر ) ، کمچه ، کفچه ، کپدو . لغت کپ با پذیرفتن پسوند چه - چک ( مانند ترچک=تروتازه ) معنای قاشق ( غذاخوری ) مییابد که کمچه - کفچه شکل دیگر آن باشد. کندو یا کپدو - کمدو به معنای جای نگهداری غله است. بدل شدن کپدو به کمدو مانند بدل شدن کپوتر به کموتر در گویش لوری است.
کلمات دیگر: