کلمه جو
صفحه اصلی

گفتگوى امام سجاد و پیرمرد شامى

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] گفتگوى امام سجاد(ع) و پیرمرد شامى. در اول صفر سال 61 هجری قمری، با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت علیهم السلام به دمشق، یزید ملعون دستور دارد شهر را آذین ببندند تا پس از آمادگی کامل با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند.
شامیان که در آراستن شهر کم نگذاشته بودند، بر فراز بام ها بیرق های رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری بساط شراب را پهن کردند، مردم دسته دسته به سوی دروازه کوفه در دمشق می رفتند، این در حالی بود که اهل بیت علیهم السلام مصیبت زده و داغدار پیامبر صلی الله علیه و آله را همراه با نیزه داران تازیانه به دست و بی رحم وارد شهر کردند.
هنگلمی که خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را آوردند تا از دروازه «توما» وارد شهر دمشق کردند. از آنجا آوردند و بر پلّکان مسجد - محل نگه داری اسیران - نگاه داشتند. در این هنگام پیرمردی آمد تا به آنها نزدیک شد و گفت: «خدای را سپاس که شما را کشت و نابودتان کرد و مردان را از ستم شما آسوده ساخت و امیرمؤمنان را بر شما چیرگی بخشید».
امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟». گفت: آری. فرمود: «آیا آیه: «بگو: بر آن (رسالت)، اجری جز مهروَرزی با نزدیکانم از شما نمی طلبم» را خوانده ای؟». پیرمرد گفت : آن را خوانده ام . امام علیه السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا در سوره بنی اسرائیل خوانده ای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده؟»».
پیرمرد گفت: آن را خوانده ام. امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای: «و بدانید که یکْ پنجمِ آنچه بدست می آورید، برای خداوند پیامبر و نزدیکان است؟»». گفت: آری. فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای : «خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند؟»». پیرمرد گفت: آن را خوانده ام. امام علیه السلام فرمود: «ما آن اهل بیت هستیم و خداوند، آیه طهارت را مخصوص ما کرده است، ای پیرمرد!».
پیرمرد خاموش گشت و از گفته خویش، پشیمان شد و گفت: تو را به خدا، شما آنان هستید؟ زین العابدین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بدون شک ما همان ها هستیم و به حق جدمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ما همان ها هستیم». پیرمرد گریست و عمامه اش را پرت کرد و سپس سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمن خاندان محمّد ـ جن باشد یا اِنس ـ، به تو پناه می برم.
و سپس گفت: آیا می توانم توبه کنم؟ زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «آری. اگر به سوی خدا بازگردی، خدا هم به سوی تو بازمی گردد و تو با ما خواهی بود». پیرمرد گفت: من توبه کارم. ماجرای پیرمرد به یزید بن معاویه رسید و فرمان داد او را بکُشند.
در «اللهوف» آمده است: راوی گوید: پیرمرد برای ساعتی خاموش ماند و از گفته های خویش پشیمان شد. آنگاه گفت: به خدا سوگند، آیا اینان شما هستید؟ علی بن الحسین علیه السلام گفت: به خدا سوگند، بدون شک اینان ما هستیم به حق جدمان رسول خدا صلی الله علیه و آله که اینان ما هستیم.


کلمات دیگر: