کلمه جو
صفحه اصلی

کنف


مترادف کنف : امان، پشتی، پناه، حفظ، حمایت، زنهار، سایه، ظل، جانب، طرف، بال، کنب

فارسی به انگلیسی

cannabis, shamefaced, sheepish


hemp, cannabis, shamefaced, sheepish, wing, [fig.] shelter

wing, [fig.] shelter


cannabis, hemp


فارسی به عربی

قنب , ماریوانا

مترادف و متضاد

امان، پشتی، پناه، حفظ، حمایت، زنهار، سایه، ظل


جانب، طرف


بال


کنب


marijuana (اسم)
ماری جوانا، حشیش، کنف، تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه

marihuana (اسم)
ماری جوانا، حشیش، کنف، تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه

hemp (اسم)
حشیش، بنگ، کنف، بوته شاهدانه، مزد گیاه

۱. امان، پشتی، پناه، حفظ، حمایت، زنهار، سایه، ظل
۲. جانب، طرف
۳. بال
۴. کنب


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حمایت پناه نگاهداری : کنف رحمت حق منزل او دان وانگه سال تاریخ و فاتش طلب از : رحمت حق . ( حافظ ) ۲ - ظل سایه . ۳ - کرانه جانب جمع : اکناف .

فرهنگ معین

(کَ نَ ) [ معر. ] (اِ. ) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی ، طناب و پارچه های خشن به کار می رود.
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جانب ، کرانه ، طرف . ۲ - نگاه داری ، حمایت . ۳ - سایه ، ظل .

(کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی ، طناب و پارچه های خشن به کار می رود.


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب ، کرانه ، طرف . 2 - نگاه داری ، حمایت . 3 - سایه ، ظل .


لغت نامه دهخدا

کنف . [ ک ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَنوف و کنیف . (ناظم الاطباء). ج ِ کَنیف . (اقرب الموارد). ج ِ کنیف . مستراحها. مبالها. (فرهنگ فارسی معین ) : «و این نام غایط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران ،در زمان اول به صحرا می شدند...». (کشف الاسرار ج 2 ص 518 از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


کنف . [ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کَنوف و کَنیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به کُنُف و کَنیف شود.


کنف . [ ک َ ] (ع مص ) دست بر سر پیمانه نهادن وقت پیمودن ، تا بگیرد گندم و جز آن . (منتهی الارب ).دست بر سر پیمانه نهادن کیال وقت پیمودن تا بگیرد گندم و جز آن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراز گرفتن و احاطه کردن و نگاه داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || یاری نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاری کردن . (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || کنیف ساختن چیزی را. || کنیف ساختن جهت سرای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حظیره و جای خواب ساختن برای شتران و غیره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة).


کنف . [ ک َ ن َ ] (اِ) ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط می باشد. (برهان ). همان کنب است ... یعنی ریسمان که از پوست کتان ببافند. (انجمن آرا). همان کنب به معنی ریسمان . (غیاث ). ریسمان که از پوست کتان تابند و به غایت محکم باشد. (ناظم الاطباء). ریسمانی را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت مضبوطمی باشد و این همان کنب است . (آنندراج ) :
وعده ای می ننهم هین من و قتال و کنف
مهلتی می ندهم هین من و جلاد و دوال .

انوری (از انجمن آرا).


|| کنب و شاهدانه . (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ پنیرکیان که مانند کتان از الیاف آن جهت تهیه ٔ طناب و گونی و پارچه های ضخیم استفاده می کنند. کنب . شاهدانه ٔ مصری . شاهدانه ٔ صحرایی . ثیل بلدی . قنب بری . (فرهنگ فارسی معین ). ظاهراً کنب بری یا شهدانج بری را گویند و از الیاف آن طناب و جامه های سطبر و درشت کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره ٔ پنیرکیان با رشته های بافتنی (برای طناب و پارچه های ضخیم ). (از گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 238). شهدانه . شاهدانه . شهدانق . شهدانج . کنب . قنب . گیاه لیفی معروف . علفی که از آن گونی و کتان خشن بافند و قسمی از آن که بنگ کنف گویند شاهدانه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کنف آبی ؛ گیاهی است یک ساله از تیره ٔ مرکبان به ارتفاع 15 تا 16 سانتیمتر و گاهی یک متر که در دشتها و نواحی کوهستانی همه ٔ نقاط اروپا و ایران می روید. برگهایش متقابل و منقسم به 3 تا 5 قطعه ٔ دندانه دار است . نهنج آن شامل گلهای لوله ای زردرنگ و برگه های برگ مانند است . ثیل مائی . دودندان . (فرهنگ فارسی معین ). کنف هندی ؛ گیاهی است به نام شاهدانه . (فرهنگ فارسی معین ).

کنف . [ ک َ ن َ ] (ع اِ) کرانه و جانب و ناحیه و طرف . (برهان ). جانب و کناره . (غیاث ). کرانه و جانب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جانب . (اقرب الموارد) :
هم ز حق ترجیح یابد یک طرف
زآن دو یک را برگزیند زان کنف .

مولوی .


|| بال مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از اقرب الموارد). ج ، اکناف . (از اقرب الموارد). || حفظ: یقال انت فی کنف اﷲ؛ ای فی حرزه و ستره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حفظ. (آنندراج ). پناه . (غیاث ). حرز و حمایت و ستر و پناه نگاه داشتن . (برهان ) :
ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو
ای علم زده بر در فضل تو معسکر.

ناصرخسرو.


مقصود جان تست جهان را که جان تو
زاین رو همیشه در کنف زینهار باد.

مسعودسعد.


تا جان خلق در کنف تن بود عزیز
جان وتن تو در کنف کردگار باد.

مسعودسعد.


بداری همی در کنف خلق را
جهاندار دارادت اندر کنف .

مسعودسعد (دیوان ص 413).


کبک با باز کند شادی در دولت تو
آهو از شیر خورد در کنف عدل تو شیر.

معزی .


و خلایق اقالیم عالم را در کنف رعایت و حمایت او آورده . (کلیله و دمنه ).
جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد
عیسی زبر چرخ است از دار نیندیشد.

خاقانی .


در کنف صدر تو است رخت فضایل مقیم
با شرف قدر تست بخت افاضل به کار.

خاقانی .


در کنف درع تو جولان زند
بر سر درع تو که پیکان زند.

نظامی .


آرام یافت در حرم امن وحش و طیر
و آسوده گشت در کنف عدل انس و جان .

(از ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 152).


در ضمان نصرت و کنف قدرت روی باغزنه نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 275). او را در کنف رعایت و حیاطت خویش می داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347).
جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان
نام در عالم و خود در کنف سر خدای .

سعدی .


|| سایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظل . (برهان ) (اقرب الموارد).

کنف . [ ک ِ ] (ع اِ) توشه دان شبان که در آن آلات خود را نگاه دارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کیسه ٔ رخت ریزه و ردی تاجر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کیسه ای که تاجر رخت و متاع اسقاط و ردی ٔ خود را در آن نهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


کنف. [ ک َ ن َ ] ( اِ ) ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط می باشد. ( برهان ). همان کنب است... یعنی ریسمان که از پوست کتان ببافند. ( انجمن آرا ). همان کنب به معنی ریسمان. ( غیاث ). ریسمان که از پوست کتان تابند و به غایت محکم باشد. ( ناظم الاطباء ). ریسمانی را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت مضبوطمی باشد و این همان کنب است. ( آنندراج ) :
وعده ای می ننهم هین من و قتال و کنف
مهلتی می ندهم هین من و جلاد و دوال.
انوری ( از انجمن آرا ).
|| کنب و شاهدانه. ( ناظم الاطباء ). گیاهی است از تیره پنیرکیان که مانند کتان از الیاف آن جهت تهیه طناب و گونی و پارچه های ضخیم استفاده می کنند. کنب. شاهدانه مصری. شاهدانه صحرایی. ثیل بلدی. قنب بری. ( فرهنگ فارسی معین ). ظاهراً کنب بری یا شهدانج بری را گویند و از الیاف آن طناب و جامه های سطبر و درشت کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گیاهی است از تیره پنیرکیان با رشته های بافتنی ( برای طناب و پارچه های ضخیم ). ( از گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 238 ). شهدانه. شاهدانه. شهدانق. شهدانج. کنب. قنب. گیاه لیفی معروف. علفی که از آن گونی و کتان خشن بافند و قسمی از آن که بنگ کنف گویند شاهدانه است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کنف آبی ؛ گیاهی است یک ساله از تیره مرکبان به ارتفاع 15 تا 16 سانتیمتر و گاهی یک متر که در دشتها و نواحی کوهستانی همه نقاط اروپا و ایران می روید. برگهایش متقابل و منقسم به 3 تا 5 قطعه دندانه دار است. نهنج آن شامل گلهای لوله ای زردرنگ و برگه های برگ مانند است. ثیل مائی. دودندان. ( فرهنگ فارسی معین ). کنف هندی ؛ گیاهی است به نام شاهدانه. ( فرهنگ فارسی معین ).

کنف. [ ک َ ن َ ] ( ع اِ ) کرانه و جانب و ناحیه و طرف. ( برهان ). جانب و کناره. ( غیاث ). کرانه و جانب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جانب. ( اقرب الموارد ) :
هم ز حق ترجیح یابد یک طرف
زآن دو یک را برگزیند زان کنف.
مولوی.
|| بال مرغ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اکناف. ( از اقرب الموارد ). || حفظ: یقال انت فی کنف اﷲ؛ ای فی حرزه و ستره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). حفظ. ( آنندراج ). پناه. ( غیاث ). حرز و حمایت و ستر و پناه نگاه داشتن. ( برهان ) :

کنف . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) (در تداول عامه ) شرم زده وافسرده . وجهه ٔ خود را از دست داده : «دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد». (فرهنگ فارسی معین ). || دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کنفت شود.


فرهنگ عمید

۱. نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود.
۲. گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، ژوت.
۱. جانب، کرانه.
۲. پناه، حمایت.
توشه دان.

۱. نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می‌رود.
۲. گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می‌شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می‌شود؛ ژوت.


۱. جانب؛ کرانه.
۲. پناه؛ حمایت.


توشه‌دان.


دانشنامه عمومی

کنف با نام علمی Hibiscus cannabinus، گیاهی است از تیره پنیرکیان که در نساجی کاربرد دارد.
الیاف کنف توانایی برای مخلوط با الیاف دیگر، هم مصنوعی و هم طبیعی دارد، الیف کنف با رنگ سلولزی مانند طبیعی، پایه، گوگرد، واکنش پذیر است و همچنین رنگ رنگدانه.
کنف از الیاف ساقه ای است که از گیاه شاهدانه استخراج می شود. کنف گیاهی است دو لپه و گلدار یکساله با ریشه های متراکم و عمیق و سفید رنگ.ساقه این گیاه نسبتاً علفی و اکثراً بدون انشعاب است. طول ساقه این گیاه به ۳ متر و قطر آن تا ۲ سانتی متر می رسد و برای استخراج آن مانند کتان و چتایی از عمل رتینگ استفاده می شود، رتینگ شبنم، یا مجاورت در کنار جویبار است. جدا کردن الیاف کنف از چوب آن، آسانتر از کتان صورت می گیرد.کنف گیاهی بوته مانند و دارای ساقه های پوشیده از خار است. برگ های کنف متناوب بادمبرگی نسبتاً بلند، رگبرگهای پنجه ای و برگ ها ساده یا پنجه ای است که هر دو نوع برگ ممکن است روی یک بوته وجود داشته باشد. برگ ها دارای لبه های دندانه دار بوده و در سطح برگ و ساقه کرکهای ریزی وجود دارد. گل به صورت منفرد نسبتاً بزرگ در روی ساقه در نقطه بین برگ و ساقه قرار دارد. گل کنف کامل و منظم می باشد. کاسه گل از ۵ کاسبرگ که در قاعده کم و بیش به یکدیگر چسبیده اند و جام گل از ۵ گلبرگ غالباً متقارن که در قاعده پیوسته هستند تشکیل یافته است. کاسه گل دارای کاسچه (کاسه فرعی) که باریک و معمولاً دارای ۸ لوب می باشند. جام گل زرد ولی در وسط بنفش رنگ است و گلبرگهاسه تاچهار برابر بلندتر از کاسبرگها می باشد. نافه که از تعداد بسیاری پرچم تشکیل یافته است. مادگی فوقانی از ۵ برچه پیوسته تشکیل یافته و تمکن آن محوری است. تخمدان ۵ خانه ای مجزا و در هر خانه دو ردیف تخمک واژگون (آناتروپ) قرار دارد. میوه کنف کپسول لوکولیسید، تخم مرغی شکل، نوک تیز کرک دار و اندازه آن ها تقریباً برابر نصف کاسبرگ است. هر کپسول دارای ۵ برچه است؛ که در داخل هر برچه حداقل یک دانه وجود دارد. دانه ها به رنگ سیاه و خاکستری و در داخل هرکپسول حدود ۱۸ تا ۲۰ دانه وجود دارد. این گونه دارای چهار واریته به قرار زیر می باشد:(1) Hici var. Viridis (2) H.c.var.vulgaris(3) H.c. var purpurea (4) H.c. var sinploxاز ارقام مهم کنف می توان از کوبا ۱۰۸ و کوبا ۲۰۳۲، کوبانو، مصری، اورگلاید، فلوریدا، رودزین و سودان تر ادیف نام برد.منشأ اصلی آن نواحی مختلف آفریقا ذکر شده است از دانه آن روغن خوراکی استخراج و از الیاف آن محصولات مختلف منجله کاغذ گونی و چتائی و … تهیه می شود.
از الیاف کنف جدیداً در صنعت ساخت زیورآلات نیز استفاده می کنند که به صورت بافت استفاده می شود. بیشتر از رنگ قهوه ای آن استفاده می شود که شبیه چرم است و به آن وکس کورد می گویند.کشاورزان ساقه ها در هنگام گل کردن برش می دهند، آن ها را در آفتاب خشک می کنند و سپس در آب مخوابانند تا ورم کند و پوست آن را می کنند این فرایند به نام "retting". فیبر است و سپس با دست الیاف را استخراج می کنند.در مزارع کوچک در دره های گنگ و در بنگلادش و هند کشت می شود. در هنگام رشد کامل ۱۲ فوت (3.6m) گیاهان قد دارند زیبا. آن ها برگ های ظریف و سبز گل زرد رنگ کوچک که توسط حشرات گرده افشانی می شوند.
الیاف کنف یکی از مقرون به صرفه ترین الیاف طبیعی است و بعد از پنبه در میزان تولید و تنوع استفاده می کند. الیاف کنف در لیف درخت (درخت) و هسته (چوب) پیدا می شود. لیف درخت به منزله ۴۰ درصد از گیاهان است. «فیبر خام» جدا از لیف درخت چند سلولی، متشکل از چندین سلول انفرادی بهم چسبیده است.هر سلول انفرادی فیبر ۲–۶ میلی متر طول، بلند و باریک است و دیواره سلولی ضخیم (۶٫۳ میکرومتر) دارد. هسته در حدود ۶۰ درصد از گیاهان و نباتات (۳ میکرومتر) سلول های فیبر را شامل می شود و دارای ضخامت (≈۳۸ میکرومتر) است اما کوتاه (۰٫۵ میلی متر) و به خصوص بادیوارهٔ نازک هستند . خمیر کاغذ از طیف ساقه تولید می شود بنابراین شامل دو نوع الیاف، از پوست و از هسته می باشیم.

دانشنامه آزاد فارسی

کَنَف
کَنَف
گیاهانی از جنس Hibiscus متعلق به خانوادۀ پنیرکیان. این گروه شامل گیاهانی به صورت علفی و درختی است. از مهم ترین گونه های موجود آن، گیاه کنف معمولی، بامیه، چای مکه، ختمی درختی، ختمی چینی و دیگر گیاهان است. کنف معمولی از معروف ترین گیاهان این جنس است که از الیافِ ساقۀ آن استفادۀ صنعتی می کنند.

گویش مازنی

/kanef/ کنف

کنف


واژه نامه بختیاریکا

گیاهیست با نام دیگر زمرد گیاه؛ شادُوه

پیشنهاد کاربران

کِنِف - در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری ) -
بی آبرو، شرم زده - ضایع، تابلو! - تباه، نابود، نیست، هلاک -
خراب، درب و داغون، قزمیت! - چزاندن، چاییدن، دندت نرم، خوبت شد!

خیت!

در پارسی " کنپ kanap " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

کسی که دماغش سوخت میگن کنف شدی

در پارسی حروف و واژگانی که بر هم شبیه اند بهم تبدیل می شوند. مانند واز و باز که و و ب به همانند هم است و لبها بر هم جفت می شود، مانند آب، آو و آف و آپ مانند ایچ و هیچ. بنابراین فارس و پارس جز این قانون نانوشته اندو ف و پ بر هم تبدیل می گردد و کنف، کنپ و کنب یکی اند.

کِنِفیدن.


کلمات دیگر: