کلمه جو
صفحه اصلی

کوری


مترادف کوری : ضرارت، عمیاء، نابینایی

متضاد کوری : بینایی

فارسی به انگلیسی

blindness


مترادف و متضاد

ضرارت، عمیاء، نابینایی ≠ بینایی


blindness (اسم)
کوری، بی بصیرتی

فرهنگ فارسی

خاندانی فرانسوی که چند تن از دانشمندان بزرگ از آن برخاسته اند : پیر کوری فیزیکدان فرانسوی ( و. پاریس ۱۸۵۹ - ف. ۱۹٠۶ م . ) . وی تحصیلات خود را در سربن بپایان رساند و پس از گرفتن درجه دکتری استاد فیزیک سربن گردید . پیر- کوری [ پیزو الکتریسیته ] و [ تقارنها] را در فیزیک کشف کرد و [ قانون کوری ] را درباره ظرفیت الکتریسیته بوجود آورد وی بهمکاری زنش ماری کوری [ رادیوم ] را کشف کرده و بعضویت فرهنگستان فرانسه پذیرفته شد . یا ماری اسکولودوسکا فیزیکدان ( و . ورشو ۱۸۶۷ - ف . ۱۹۳۴ م . ) وی پس از پایان تحصیل در ورشو و مدتی کار در آزمایشگاه فیزیک شهر کراکوی به پاریس رفت و در سر بن بتحصیل مشغول شد. در سال ۱۸۹۵ با پییر کوری ازدواج کرد و در دانشسرای عالی دختران در شهر [ سور] فرانسه استاد فیزیک شد . ماری کوری در سال ۱۸۹۸ نیز فلز رادیوم را که بیش از تمام فلزات خاصیت رادیو آکتیویته دارد بکمک [ ژ . بمون ] کشف نمود . بسبب این کشف بزرگ در سال ۱۹٠۳ جایزه نوبل را گرفت و در سال ۱۹۱۱ نیز دوباره جایزه نوبل را در شیمی بمناسبت تجزیه رادیوم از کلرید آن دریافت کرد .
( اسم ) غله ایست خود روی که آنرا چینه و خوراک مرغان کنند : چه مانم از پی شاماخ و کوری ز شور خاکیان در خاک شوری ? نخواهم گندم سلطان صانع بکوری گردم از دو دیده قانع . ( امیر خسرو )
ظرف چرمین بزرگی که دواها را جهت فروش در آن ریزند .

فرهنگ معین

(حامص . ) نابینایی .

لغت نامه دهخدا

کوری . (اِخ ) دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


کوری. ( حامص ) نابینایی را گویند. ( برهان ). نابینایی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نابینایی. فقدان حس باصره. ( فرهنگ فارسی معین ). عمی. ( ترجمان القرآن ). بطلان حاسه بصر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز کوری یکی دیگری را ندید
همی این بر آن ، آن بر این بنگرید.
فردوسی.
همه مردمش کور بودی به چشم
یکی را ز کوری ندیدم به خشم.
فردوسی.
به دیده کوری دختر نبیند
همان داماد بی آهو گزیند.
( ویس و رامین از امثال و حکم ج 3 ص 245 ).
بدین کوری اندر نترسی که جانت
بناگاه از این بند بیرون جهد.
ناصرخسرو.
آن یکی کوری همی گفت الامان
من دو کوری دارم از اهل زمان.
مولوی.
کوری عشق است این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن.
مولوی.
نخواهم گندم سلطان صانع
به کوری گردم از دو دیده قانع.
امیرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
کَمَه ْ؛ کوری مادرزادی. ( منتهی الارب ).
- شب کوری ؛ عشا. عشاوره. ( منتهی الارب ). عاجز بودن از دیدن در شب. فقدان یا ضعف بینایی در شب.
- کوری چشم فلانی ؛ یعنی به رغم او. ( از آنندراج ). به رغم فلان. ( از غیاث ) :
کوری چشم رقیبان بینش ما شد زیاد
همچو آتش خار اگر در دیده ما ریختند.
صائب ( از آنندراج ).
- کوری کسی ؛ علی رغم او. بر خلاف آرزوی او :
گفته ام پیغام جانان بود از آن بستم زبان
کوری نامحرم این طومار را پیچیده ام.
نادم گیلانی ( از آنندراج ).
- کوری تو یا کوری ترا ؛ به رغم انف تو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بزیم کوری ترا چندان
که دگر ره ریی به دازه من.
؟ ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کوری و کبودی ، کبودی و کوری ؛ کنایه از سیه روزی و بدحالی و غم و اندوه. ( آنندراج ). کنایه از سیه روزی و بدحالی. ( فرهنگ فارسی معین ). حالت چیزی که ناقص و رسوا یا زشت و نادلپذیر است.( کلیات شمس چ فروزانفر جزو 7 ص 405 ) :
کبودی و کوری درآمد به چرخ
که بغداد را کرد بی کاخ و کرخ.
نظامی ( از آنندراج ).
برون از خطه چرخ کبودش
رهیده جان ز کوری و کبودی.
( کلیات شمس ایضاً ).
بی چشم خطت بنفشه و نرگس را

کوری . (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود که در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کوری . (اِخ ) ماری . همسر پیر کوری . دانشمند و فیزیکدان و برنده ٔ جایزه ٔ نوبل مربوط به فیزیک و شیمی و کاشف رادیوم و پلونیوم . وی در ورشو دیده به جهان گشود و مقدمات علوم را پیش پدر خودآموخت و به علت وارد شدن در سازمان انقلابی دانشجویان مصلحت چنان دید که ورشو را ترک کند. پس از آنکه مدتی در اتریش اقامت کرد، به پاریس رفت و در آنجا به دریافت شهادتنامه ٔ علمی نایل گردید و به سال 1896 م . با پیر کوری ازدواج کرد. در همان سالی که این زن و شوهر موفق به دریافت جایزه ٔ نوبل گردیدند، مادام کوری نتایج تحقیقات خود را درباره ٔ رساله ٔ دکتری خویش به دانشگاه تسلیم کرد و پس از آن به عنوان رئیس آزمایشگاه گروه آموزشی که شوهر وی ریاست آن را برعهده داشت به کار پرداخت و سرانجام پس از مرگ شوهر جانشین او در دانشگاه گردید و به سال 1911 م . جایزه ٔ نوبل شیمی را دریافت کرد. این بار جایزه ٔ نوبل به علت کشف رادیوم و تحقیقات او درباره ٔ خواص آن به وی تعلق گرفت . در این هنگام مادام کوری اولین کسی بود که دوبار به اخذ جایزه نوبل نایل گردید. کتاب وی تحت عنوان «تحقیق درباره ٔ مواد رادیواکتیویته » و کتاب کلاسی دیگر او به عنوان «طرز عمل و خواص رادیواکتیویته » بترتیب در سالهای 1904 و 1910 م . چاپ و منتشر شد. مادام کوری به سال 1929 م . پنجاه هزار دلار از طرف پرزیدنت هربرت هوور رئیس جمهوری امریکا دریافت کرد تا به مصرف خرید رادیوم برای آزمایشگاه رادیواکتیویته ٔ ورشو (آزمایشگاهی که به کوشش و یاری خود وی تأسیس یافته بود) برسد. وی به سال 1934 م . در ساووای فرانسه درگذشت . (از دائرةالمعارف بریتانیکا). رجوع به مدخل قبل شود.


کوری . (حامص ) نابینایی را گویند. (برهان ). نابینایی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نابینایی . فقدان حس باصره . (فرهنگ فارسی معین ). عمی . (ترجمان القرآن ). بطلان حاسه ٔ بصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز کوری یکی دیگری را ندید
همی این بر آن ، آن بر این بنگرید.

فردوسی .


همه مردمش کور بودی به چشم
یکی را ز کوری ندیدم به خشم .

فردوسی .


به دیده کوری دختر نبیند
همان داماد بی آهو گزیند.

(ویس و رامین از امثال و حکم ج 3 ص 245).


بدین کوری اندر نترسی که جانت
بناگاه از این بند بیرون جهد.

ناصرخسرو.


آن یکی کوری همی گفت الامان
من دو کوری دارم از اهل زمان .

مولوی .


کوری عشق است این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن .

مولوی .


نخواهم گندم سلطان صانع
به کوری گردم از دو دیده قانع.

امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی ).


کَمَه ْ؛ کوری مادرزادی . (منتهی الارب ).
- شب کوری ؛ عشا. عشاوره . (منتهی الارب ). عاجز بودن از دیدن در شب . فقدان یا ضعف بینایی در شب .
- کوری چشم فلانی ؛ یعنی به رغم او. (از آنندراج ). به رغم فلان . (از غیاث ) :
کوری چشم رقیبان بینش ما شد زیاد
همچو آتش خار اگر در دیده ٔ ما ریختند.

صائب (از آنندراج ).


- کوری کسی ؛ علی رغم او. بر خلاف آرزوی او :
گفته ام پیغام جانان بود از آن بستم زبان
کوری نامحرم این طومار را پیچیده ام .

نادم گیلانی (از آنندراج ).


- کوری تو یا کوری ترا ؛ به رغم انف تو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بزیم کوری ترا چندان
که دگر ره ریی به دازه ٔ من .

؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


- کوری و کبودی ، کبودی و کوری ؛ کنایه از سیه روزی و بدحالی و غم و اندوه . (آنندراج ). کنایه از سیه روزی و بدحالی . (فرهنگ فارسی معین ). حالت چیزی که ناقص و رسوا یا زشت و نادلپذیر است .(کلیات شمس چ فروزانفر جزو 7 ص 405) :
کبودی و کوری درآمد به چرخ
که بغداد را کرد بی کاخ و کرخ .

نظامی (از آنندراج ).


برون از خطه ٔ چرخ کبودش
رهیده جان ز کوری و کبودی .

(کلیات شمس ایضاً).


بی چشم خطت بنفشه و نرگس را
ایام به کوری و کبودی بگذشت .

قیلان بیک (از آنندراج ).


- امثال :
کوری به از نادانی . (امثال و حکم ج 3 ص 1245).
کوری دخترش هیچ ، داماد خوشگل می خواهد. (امثال و حکم ج 3 ص 1245).
|| (هندی ، اِ) نام غله ای هم هست خودروی و آن را چینه و خوراک مرغان کنند. (برهان ). به این معنی هندی است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام غله ای هم هست که غالباً خودروی است . (آنندراج ). غله ای خودروی که چینه مرغان نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
چه مانم از پی شاماخ و کوری
ز شور خاکیان در خاک شوری ؟

امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ رشیدی ).


|| نشاط. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ). سرور و شادمانی .(ناظم الاطباء).

کوری . (اِخ ) پیر (1859-1906 م .). او و ماری کوری (1867-1934 م .) زن و شوی فیزیکدان فرانسوی و برندگان جایزه ٔ نوبل سال 1903 م . در رشته ٔ فیزیک و کاشفان رادیوم . پیر کوری در پاریس متولد شد و در دانشگاه سوربن به کسب دانش پرداخت و چندی بعد به استادی در رشته ٔ فیزیک نایل آمد. به سال 1896 م . با ماری اسکلودوسکا ازدواج کرد. پس از آنکه خواص رادیواکتیویته ٔ اورانیوم به سال 1896 م . به وسیله ٔ هانری بکرل کشف شد، پیر کوری و زنش درباره ٔ رادیواکتیویته به تحقیق پرداختند و سرانجام به سال 1896 م . به کشف دو ماده ٔ جدید، یعنی رادیوم و پلونیوم دست یافتند و سالهای بعد درباره ٔ خواص رادیوم و تغییرات آن جستجو و مطالعه ٔ بیشتری کردند تا جایی که کشف این زن و شوهر بعدها پایه ٔ تحقیقات بیشتری درباره ٔ فیزیک هسته ای و شیمی قرار گرفت . در سال 1903 م . جایزه ٔ نوبل فیزیک میان آنها و هانری بکرل تقسیم گردید و این جایزه بسبب کشف رادیواکتیویته نصیب آنها شد. پیر کوری که به سال 1905 م . به عضویت فرهنگستان علوم انتخاب شده بود، در اثر تصادف با گاری در پاریس کشته شد (1906 م .) و همسرش در دانشگاه پاریس به عنوان جانشین وی به مقام استادی انتخاب گردید. (ازدائرةالمعارف بریتانیکا). رجوع به مدخل بعدی شود.


کوری . [ ک َ ] (هندی ، اِ) به هندی اسم ودع است . (فهرست مخزن الادویه ). صدف یکی از جانوران نرم تن از رده ٔ شکمپاییان که در سواحل دریاهای گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوان است . این صدف سفیدرنگ است و به شکل و اندازه ٔ یک سکه ٔ معمولی می باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || از جمله چیزهایی بود که در میان بعضی از امتهای اسلامی و پیش از آن چون سکه بدان معامله می کردند. (از النقود العربیة ص 68).


کوری . [ ک َ / کُو ] (اِ) ظرف چرمین بزرگی که دواها را جهت فروش در آن ریزند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).


دانشنامه عمومی

کوری وضعیتی ست که بیمار در آن ادراک بینایی ندارد.
کوری همچنین ممکن است در یکی از معناهای زیر به کار رفته باشد:

دانشنامه آزاد فارسی

کوری (curie)
یکای قدیمی پرتوزایی، با نماد C، و برابر با ۱۰۱۰×۳.۷ بکرل. پرتوزایی یک گرم رادیومحدود یک کوری است. این یکا را به افتخار فیزیک دان فرانسوی، پیِر کوری، نام گذاری کرده اند.

کوری (پزشکی). رجوع شود به:نابینایی

نقل قول ها

کوری (رمان). کوری یکی از مشهورترین آثار ژوزه ساراماگو برنده نوبل ادبیات است.
• "یادتان باشد، اینجا ما را به حال خود رها کرده اند؛ کسی هم از بیرون کمکمان نمی کند …"• "می دانست کثیف است؛ یادش نمی آمد تمامِ عمر اینقدر کثیف بوده باشد! راه های زیادی هست که آدم به حیوان تبدیل شود، و این اولین آن هاست !"• "چشمی که نمی خواهد بپذیرد، وجود ندارد"• "توی دنیای کورها ارزش واقعی معلوم می شود"• "خیال کرده ای کوری از ما آدم های بهتری می سازد ؟!"• "وقتی شما آشغال ها کور شدید، همه چیزِ این دنیا دستم آمد !"• "ما که چیزی نداریم جز این یک بند انگشت آبرو، باید نشان دهیم که می توانیم برای حق خودمان بجنگیم"• "هرکس که می خواهد بمیرد، از همین حالا مرده است؛ فقط نمی داند! ما اصلاً برای مردن به دنیا آمده ایم، به همین دلیل می گویند: ما مرگ را زاده ایم !"• "خونی که روی آن می خزیدند، پیک مرگ بود و می گفت: من زندگی ام، پشت من چیز نیست !"• "همه کورند؛ تمام شهر، تمام مملکت! اگر کسی هم می بیند پیش خودش نگه می دارد و بروز نمی دهد"• "دولتِ کورهاست که می خواهد بر کورها حکومت کند؛ به عبارت دیگر هیچی که می خواهد هیچ را سازمان دهد !"• "به دوران گله های اولیه بازگشته ایم؛ با این تفاوت که چند هزار زن و مرد نیستیم، بلکه هزاران میلیون نفریم توی دنیایی تهی و بی ریشه"• "کسی که دستور می دهد و کسی که اطاعت می کند هر دو کورند"• "به خودش گفت: باید احتیاط کنی، باید مثل بیناها راه بروی و مثل کورها حرف بزنی …"• "کورها که اسم ندارند! من فقط یک صدا هستم، چیز دیگری مهم نیست …"• "رویا کماکان ادامه دارد … نمی دانم چه رویاییست … خواب همیشه کور بودن است و خواب هنوز ادامه دارد … قرنطینه خواب نبود … هتک حرمت ما هم خواب نبود … کشتارها خواب نبود …"• "آنچه همیشه ثابت مانده، سو استفاده عده ای از بدبختی دیگران است که از اول تاریخ وجود داشته و به ارث رسیده و نسل به نسل منتقل شده …"• "حالا وضع فرق کرده بود؛ دختر جلوی خود پیرمردی را می دید! آرمانگرایی عاطفی، همدلیِ کاذب توی جزیره ای متروک به پایان رسیده بود … چین و چروک، چین و چروک است و طاسی، طاسی! پیرمرد گفت: این منم، خوب نگاه کن، همان مردی که قول دادی با او زندگی کنی …"

گویش مازنی

/koori/ ساده لوح، خل

ساده لوح،خل


پیشنهاد کاربران

کوری ( Cory ) : [ اصطلاح آکواریم]مخفف کوریدوراس میباشد که 1گونه از ماهیان کوچک از خوانواده کتفیشها میباشد که در میان آکواریوم دوستان بسیار محبوب میباشد.


کلمات دیگر: