کلمه جو
صفحه اصلی

دایه


مترادف دایه : ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه ماما، پرستار

فارسی به انگلیسی

nurse, governess, nanny, nursemaid, wet nurse

governess, nanny, nurse, nursemaid, wet nurse


فارسی به عربی

تبن , ممرضة

مترادف و متضاد

nurse (اسم)
مهد، دایه، پرستار، پرورشگاه، مرهم گذار

dry-nurse (اسم)
لله، دایه، پرستاری که به بچه شیر ندهد

wet nurse (اسم)
دایه، دایگی

nursemaid (اسم)
دایه، دختر پرستار

ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه‌ماما


پرستار


۱. ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعهماما
۲. پرستار


فرهنگ فارسی

پرستارزن که کودک راشیربدهدوازاوپرستاری کند
( اسم ) ۱ - شیر دهنده ( زن ) شیر ده مرضعه ۲ - قابله ماما . ۳ - زنی که از کودک پرستاری کند و او را پرورش دهد . ۴ - پرورنده پرستار جمع دایگان .
علی دایه

فرهنگ معین

(یِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - شیردهنده ، پرستار کودک . ۲ - قابله . ،~ دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد.

لغت نامه دهخدا

دایه . [ ی َ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن شاهانووی رازی شود.


دایه . [ ی َ ] (اِخ ) صاحب کتاب مرصادالعباد. رجوع به نجم الدین رازی و یا نجم الدین دایه و غزالی نامه چ 1 ص 103 و تاریخ گزیده و مرصادالعباد شود.


دایه . [ ی َ ] (اِخ ) علی دایه . علی بن عبداﷲ معروف به علی دایه ، سپهسالارسلطان مسعود غزنوی است . رجوع به تاریخ بیهقی شود.


دایة. [ ی َ ] (اِخ ) رجوع به عبداﷲبن محمد اسدی شود.


دایة. [ ی َ ](ع اِ) جای رحل از پشت اشتر. دای . (مهذب الاسماء).


دایه. [ی َ / ی ِ ] ( اِ ) ( فارسی است و در لغت عرب آنرا عربی گیرند ). مُرضعه. حاضنه. ظئر. ظاغیة. ( منتهی الارب ). غاذیة. ( ملخص اللغات ). پازاج. پازاچ. زن که بچه دیگری را شیر دهد. شیردهنده بچه دیگری را. ربیبة. علوق.( منتهی الارب ). دایگان. شیرده. شیردهنده. زنی که بچه ای را به شیر خود بپرورد. ( از آنندراج ) :
بهنگام شیرش به دایه دهد
یکی تاج زرینش برسر نهد.
دقیقی.
همان گاو پرمایه کم دایه بود
ز پیکر تنش همچو پیرایه بود.
فردوسی.
یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد شدن.
فردوسی.
بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی زبان مهربان دایه را.
فردوسی.
به رستم همی داد ده دایه شیر
کجا میشد آن شیر پرمایه سیر.
فردوسی.
و دایه از مادر مهربانتر بودم و جان بر میان بستم و امروز همگان از میان بجستند. ( تاریخ بیهقی ).
چو دایه مهربانی جمله فرزندان عالم را
همی گویی کجا هستند در آباد ویرانش.
ناصرخسرو.
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی.
ناصرخسرو.
چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا.
سوزنی.
چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خوش
دیدی نشان دایگی و مهر مامکی.
سوزنی.
دایه بی شیر و طفل بیمارست.
انوری.
خاکست ترا دایه از آن ترس که روزی
خون تو خورد دایه بیدادگر تو.
خاقانی.
زمین دایه است و تو طفلی تو شیرش خورده او خونت
همه خون تو زان شیری که خوردستی ز پستانش.
خاقانی.
اول از آن دایه که پرورده ای
شیر نخوردی که شکر خورده ای.
نظامی.
طفل شب آهیخت چو در دایه دست
زنگله روز فراپاش بست.
نظامی.
فرمود ورا بدایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن.
نظامی.
ملک بکام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود تا نرسد به زال زر.
مجیربیلقانی.
دایه جود ترا گفتم کرا خواهی رضیع
گفت باری آز را کش نیست امید فطام.
کمال اسماعیل.
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق.

دایه . [ی َ / ی ِ ] (اِ) (فارسی است و در لغت عرب آنرا عربی گیرند). مُرضعه . حاضنه . ظئر. ظاغیة. (منتهی الارب ). غاذیة. (ملخص اللغات ). پازاج . پازاچ . زن که بچه ٔ دیگری را شیر دهد. شیردهنده بچه ٔ دیگری را. ربیبة. علوق .(منتهی الارب ). دایگان . شیرده . شیردهنده . زنی که بچه ای را به شیر خود بپرورد. (از آنندراج ) :
بهنگام شیرش به دایه دهد
یکی تاج زرینش برسر نهد.

دقیقی .


همان گاو پرمایه کم دایه بود
ز پیکر تنش همچو پیرایه بود.

فردوسی .


یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد شدن .

فردوسی .


بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی زبان مهربان دایه را.

فردوسی .


به رستم همی داد ده دایه شیر
کجا میشد آن شیر پرمایه سیر.

فردوسی .


و دایه ٔ از مادر مهربانتر بودم و جان بر میان بستم و امروز همگان از میان بجستند. (تاریخ بیهقی ).
چو دایه مهربانی جمله فرزندان عالم را
همی گویی کجا هستند در آباد ویرانش .

ناصرخسرو.


چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی .

ناصرخسرو.


چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا.

سوزنی .


چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خوش
دیدی نشان دایگی و مهر مامکی .

سوزنی .


دایه بی شیر و طفل بیمارست .

انوری .


خاکست ترا دایه از آن ترس که روزی
خون تو خورد دایه ٔ بیدادگر تو.

خاقانی .


زمین دایه است و تو طفلی تو شیرش خورده او خونت
همه خون تو زان شیری که خوردستی ز پستانش .

خاقانی .


اول از آن دایه که پرورده ای
شیر نخوردی که شکر خورده ای .

نظامی .


طفل شب آهیخت چو در دایه دست
زنگله ٔ روز فراپاش بست .

نظامی .


فرمود ورا بدایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن .

نظامی .


ملک بکام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود تا نرسد به زال زر.

مجیربیلقانی .


دایه ٔ جود ترا گفتم کرا خواهی رضیع
گفت باری آز را کش نیست امید فطام .

کمال اسماعیل .


طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه ٔ شفیق .

مولوی .


تخم بطّی گرچه مرغ خانه ات
کرد زیر پر چو دایه تربیت
مادر تو بطّ آن دریا بدست
دایه ات خاکی بد و خشکی پرست .

مولوی .


دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهدزمین بپروراند. (گلستان سعدی ).
چو بازو قوی کرد و دندان ستبر
براندایدش دایه پستان به صبر.

سعدی .


همچنان از نهیب برد عجوز
طفل ناخورده شیر دایه هنوز.

سعدی .


مگر آن دایه کاین صنم پرورد
شهد بودست و شیر پستانش .

سعدی .


آسمان را دل بسوزد بر شکایت پیشگان
دایه بیزار است از طفلی که پستان میگزد.

صائب .


- امثال :
دایه ٔ از مادر مهربانتر .
دایه ٔ ازمادر مهربانتر را باید پستان برید .
مادر را دل سوزد دایه را دامان .
ز مادر مهربانتر دایه خاتون .
چه مادری که از دایه مهربانتر نباشد .
|| پرستار و مربیه ٔ طفل . زن پرورنده ٔ بچه ٔ دیگری . لله . زنی که از طفل دیگری پرستاری کند و اورا پرورش دهد . گیس سفید :
سزاشان ببخشید بسیار چیز
یکی دایه با وی فرستاد نیز.

فردوسی .


بشد دایه لرزان پر از ترس و بیم
ز طائر همی شد دلش بر دونیم .

فردوسی .


یکی دایه بودش بکردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر.

فردوسی .


پرستنده و دایه ٔ بیشمار
ز بازارگه تا در شهریار.

فردوسی .


بدین کار با دایه پیمان کنی
زبان در بزرگی گروگان کنی .

فردوسی .


هم آنگه زن جادوی پرفسون
که بد دایه ٔ ماه و هم رهنمون .

فردوسی .


فرستاد مردایه را چون نوند
که رو زیر آن شاخ سرو بلند.

فردوسی .


بشد خواب و آرام از آن خوب چهر
بر دایه شد با دلی پر ز مهر.

فردوسی .


بدو دایه گفت آنچه فرمان دهی
بگویم بیارم ازو آگهی .

فردوسی .


به دایه گفت : دایه ! چاره ای ساز
که رفته یار بدمهر آیدم باز.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


یکی آتش ز عشق اندر من افتاد
مرا در دل ترا در دامن افتاد.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


بگفت ای دایه تا کی یافه گویی
ز نادانی در آتش آب جوئی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


مر او را زنی کابلی دایه بود
که افسون و نیرنگ را مایه بود.

اسدی .


هر آنکس که پیرامنش بُد براند
خود و دایه ٔ جادو و شاه ماند.

اسدی .


زنی دایه ٔ دختر شاه بود
که بازارگان را نکوخواه بود.

اسدی .


پروردگان دایه ٔ قدسند در قدم
گوهر نیند اگر چه به اوصاف گوهرند.

ناصرخسرو.


خار و گیا چو دایه ٔ لاله است و اصل گل
از بهر هر دو خدمت آب و گیا کنم .

مسعودسعد.


دایه ای زیر این کهن بنیاد
نیست کس را چو عقل مادرزاد.

سنائی .


این یزدجردبن شهریار دایه ای داشت مهربان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 111).
دایه ٔ دهر نپرورد کسی را که نخورد
بینی ای دوست که این دایه چه بی مهر و وفاست .

انوری .


هیچکسی را به او باز نخوانند اگر
دایه بجان پرورد طفل کسان بر کنار.

خاقانی .


دایه شده بر قریش و برمک
صدق و کرم تو جعفران را.

خاقانی .


دایه ٔ دانای تو شد روزگار
نیک و بد خویش بدو واگذار.

نظامی .


کمان خواست از دایه و چوبه تیر
گهی کاغذش بر هدف گه حریر.

نظامی .


|| لله . لالا. مربی . لله ٔ مرد. پروردگار مرد :
سیاوش جهاندار پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود .

فردوسی .


ز زابلستان چند پرمایه بود
سیاووش را آن زمان دایه بود.

فردوسی .


چنین تا برآمد بر این روزگار
تهمتن بیامد بر شهریار
چنین گفت کاین کودک شیرفش
مرا پرورانید باید بکش
چو دارندگان ترا مایه نیست
مر او را بگیتی چو من دایه نیست .

فردوسی .


ترا دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی .

فردوسی .


چنین گفت با من یکی هوشمند
که جانش خرد بود و رایش بلند
که ای دایه ٔ بچه ٔ شیر نر
چه رنجی که جان هم نیاری ببر
بکوشی و او را کنی پرهنر
تو بی بر شوی چون وی آید ببر.

فردوسی .


قال اسحاق بن ابراهیم مصعبی ، جعلنی المأمون دایة لاولاد موسی بن شاکر. (تاریخ الحکماء قفطی ).
- دایه ٔ شوهر پسر ؛ کنایه از کره ٔ زمین است . ارض . (آنندراج ) (برهان ).
|| قابله . (بحر الجواهر) (اقرب الموارد). مام ناف . معتلفة. (منتهی الارب ). ماماچه .

فرهنگ عمید

۱. زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد.
۲. [قدیمی] پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند.
۳. [قدیمی] قابله.

دانشنامه عمومی

دایه یا لَلِـه یا دَدِه در زمان قدیم به زنی گفته می شد که در نگهداری کودک به مادر او کمک می کرد. دایه گاه به معنای زنی است که بچهٔ زن دیگری را شیر دهد. همچنین گاه به معنای ماما و قابله، کسی که کمک می کند بچه ای زاده شود، است.امروزه به شخصی که در نگهداری کودک به مادر کمک می کند پرستار کودک می گویند.
پرستار کودک
خویشاوندی رضاعی
در اسلام، به خویشاوندی بین زنی که بچه ای غیر از فرزند خود را شیر دهد، با آن بچه، خویشاوندی رضاعی گفته می شود.
ضرب المثل معروف فارسی، «دایه مهربان تر از مادر» به معنای «بیش از حد جمایت کردن» و گاه به معنای «به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دادن» است.

دانشنامه آزاد فارسی

زنی که وظیفۀ شیر دادن به نوزاد را به نیابت از مادرِ او برعهده دارد. خانواده ها اغلب با دو نیت دایه استخدام می کردند؛ خانواده های اشرافی، بدان سبب که شیر دادنِ نوزاد را در شأنِ مادرِ او نمی دانستند و زنانِ خانواده های فرودست ، به ضرورت آن که خود شیر کافی نداشتند. در انتخاب دایه سخت کاوش می کردند، چرا که بر آن بودند شیر آدم خوب بر کودک تأثیری خوب می گذارد. دایه ها، که با اجیرنامه ای به مهر و امضای ملای محل به کار گرفته می شدند، اغلب از آن جهت انتخاب می شدند که یا نوزادشان مرده بود، یا شیرشان فزون تر از آن بود که فقط یک نوزاد را سیر کند. نوزادی که شیر دایه را می خورد با نوزادِ خودِ دایه اغلب رابطه ای ناگسستنی و معنوی برقرار می کرد و این دو در اصطلاح، «خواهر» یا «برادر» رضاعی هم می شدند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: tâya
طاری: dâya
طامه ای: dâya
طرقی: tâya
کشه ای: tâya
نطنزی: dâya


گویش دزفولی

مادر بزرگ


واژه نامه بختیاریکا

( دایِه ) مادر

جدول کلمات

ظئر, داه

پیشنهاد کاربران

مادر

( دا ) در زبان پارسی میانه یا پهلوی به چم یا آرش ( عربیش میشه معنی ) مادر می شود
دایی به چم وابسته به مادر که میشه برادر مادر
دایه به چم همچون مادر است به راستی که بسان مادر است گفته می شود.

مترادف دایه: پرستار بچه یا پرستار کودک

در پهلوی " دایگ " برابر نسک فرهنگ کوچک پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

در زبان کردی به معنای مادر است که شکل دیگر ان دلی که است

دایه : مادر
دایی ( برادرمادر )

درزبان کوردی جنوب کوردستان مادر را "دایه"خطاب میکنند

دایه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دایه" می نویسد : ( ( دایه در پهلوی در ریخت دایگ dāyag بکار می رفته است. این واژه ، در این زبان ، در ریخت پساوندی دایگان نیز به کار می رفته است ، بدان سان که " دایگی " در آن در ریخت دایگانیه dāyagānīh به کار برده می شده است . از آنجاست که در پارسی نیز ، " دایگان " در کاربرد مفرد و به جای " دایه " کار برد یافته خاقانی می گوید :
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندوند / هم مشاطه ، هم حلی ، هم دایگان آورده ام ) )
( ( یکی گاو برمایه خواهد بُدن
جهانجوی را دایه خواهد بُدن ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 296. )


در پهلوی ( dayāg ) ، در زبان کردی از واژە ( dāya ) برای ( مادر ) استفادە میشه، رگ این واژە ( dā ) در ( لکی، کورمانجی، فیلی، کلهوری ) ، ( dā, dālig, dayāna, dāyik ) استفاده میشه، واژه ( dāyī ) بە لحاظ ساختار واجی و بُعد سیمنتیکی میشه گرفته شده از ( dā ) باشە، در زبان تالش نیز ( dāya ) ، در زبان سوئدی نیز واژه ( dia ) برای کسی کە به بچه شیر میده، استفاده میشه، در سنسکریت واژه ( dhayate ) نیز به این معنی کاربرد داره، ارمنی ( dayeak )

دایه یعنی:
کسی که نوزاد رو به مدتی به او میسپارن تقریبا ( پرستار )

معنی دایه: پرستار بچه یا مادر غیر واقعی

شیر ده

واژە دایه به معنی مادر از راه سلطه عثمانی به چندی از زبان های اروپایی رسیده از جمله زبان کولیانrom یوگوسلاوی سابق که مادر را daje میخوانند.


کلمات دیگر: