کلمه جو
صفحه اصلی

داماد

فارسی به انگلیسی

bridegroom, son-in-law

groom, bridegroom, son in law


bridegroom, groom, son-in-law


فارسی به عربی

عریس

مترادف و متضاد

groom (اسم)
مرد، داماد، مهتر

son-in-law (اسم)
داماد، ناپسری

فرهنگ فارسی

مردی که تازه زن گرفته وعروسی کرده، شوهردختر
( اسم ) ۱ - مردی که تازه جشن عروسی وی بر پای شود مرد تازه زن گرفته . ۲ - شوهر دختر شخص . ۳ - شوهر خواهر شخص .
میر محمد باقر بن میر شمس الدین محمد حسینی استر ابادی ساکن اصفهان از علمائ بنام امامیه از کبار دانشمندان عصر خود بوده است و سمت دامادی شاه عباس صفوی داشته و بهمین مناسبت ویرا داماد خوانده اند و به میر داماد شهرت دارد

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - مرد تازه زن گرفته . ۲ - شوهر دختر یا خواهر.

لغت نامه دهخدا

داماد. ( اِ ) مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است. ( از غیاث ). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست. خَتَن. ( منتهی الارب ). صِهر. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). شاه. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرد تازه زن گرفته. مردی که تازه جشن عروسی وی برپا شود یا شده باشد. مقابل عروس که زنی است که تازه جشن عروسی برپا کرده باشد :
ملک چون کشت گشت و تو باران
این جهان چون عروس و تو داماد.
فرخی.
و تکلفی فرمود امیر محمود عروسی را که مانند آن کس یاد نداشت در سرای امیر محمد که برابر میدان خرد است. و چون سرای بیاراستند و کارهاراست کردند امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرّات ماندند. ( تاریخ بیهقی ص 249 چ ادیب ).
عروس ملک بیاراست گوش و گردن و بر
نخواست از ملکان جز تو شاه را داماد.
مسعودسعد.
شکایت کند نوعروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان.
سعدی.
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار دامادست.
حافظ.
دست کی دختر رز میدهد آسان تأثیر
این عروسی است که خون در دل داماد کند.
محسن تأثیر.
|| شوهر دختر: فلان داماد اوست ؛ شوی دختر اوست. صاحب غیاث گوید به معنی شوهر دختر مجاز است :
رها شد سر و پای بیژن ز بند
به داماد بر کس نیارد گزند.
فردوسی.
سرافراز داماد رستم بود
بایران زمین همچو او کم بود.
فردوسی.
سه پور فریدون سه داماد اوی
نخوردند می جز که بر یاد اوی.
فردوسی.
بمیدان شدندی دو داماد اوی [ قیصر ]
بیاراستندی دل شاد اوی.
فردوسی.
نیابی تو داماد بهتر ز من
گو شهریاران سر انجمن.
فردوسی.
کنون مرزبانم بر این جایگاه
گزین سواران و داماد شاه.
فردوسی.
که داماد او بود بر دخترش
همی بود چون جان و دل در برش.
فردوسی.
کرا دختر آید به جای پسر
به از گور داماد ناید ببر.
فردوسی.
پدر و مادر سخاوت و جود
هر دو خوانند خواجه را داماد.
فرخی.
بدسگال تو و مخالف تو

داماد. (اِخ ) افندی . رجوع به شیخی زاده شود. (معجم المطبوعات ).


داماد. (اِخ ) میرداماد میر محمدباقربن میر شمس الدین محمد حسینی استرآبادی ساکن اصفهان از علماء بنام امامیه و از کبار دانشمندان عصر خود بوده است و سمت دامادی شاه عباس صفوی داشته و بهمین مناسبت وی را داماد خوانده اند و به میرداماد شهرت دارد. او راست : قبسات . صراط المستقیم . حبل المتین در حکمت و شارع النجاة در فقه و سدرةالمنتهی در تفسیر و نیز الافق المبین و شرح مختصر اصول و نیز حاشیه بر کافی و صحیفة الکاملة و جز آن از حواشی و رسائل و نیز از رسائل غریب وی رساله ٔ خلیفه است . میرداماد در نویسندگی سبک خاصی داشته و از نوشته های بدیع اسلوب وی نامه ای است که به شیخ بهاءالدین نوشته است . رجوع به میرداماد و نیز رجوع به محمدباقر و همچنین رجوع به سلافةالعصر ص 485 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 868 ومعجم المطبوعات العربیة و روضات الجنات ص 114 شود.


داماد. (اِ) مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است . (از غیاث ). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست . خَتَن . (منتهی الارب ). صِهر. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرد تازه زن گرفته . مردی که تازه جشن عروسی وی برپا شود یا شده باشد. مقابل عروس که زنی است که تازه جشن عروسی برپا کرده باشد :
ملک چون کشت گشت و تو باران
این جهان چون عروس و تو داماد.

فرخی .


و تکلفی فرمود امیر محمود عروسی را که مانند آن کس یاد نداشت در سرای امیر محمد که برابر میدان خرد است . و چون سرای بیاراستند و کارهاراست کردند امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرّات ماندند. (تاریخ بیهقی ص 249 چ ادیب ).
عروس ملک بیاراست گوش و گردن و بر
نخواست از ملکان جز تو شاه را داماد.

مسعودسعد.


شکایت کند نوعروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان .

سعدی .


مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار دامادست .

حافظ.


دست کی دختر رز میدهد آسان تأثیر
این عروسی است که خون در دل داماد کند.

محسن تأثیر.


|| شوهر دختر: فلان داماد اوست ؛ شوی دختر اوست . صاحب غیاث گوید به معنی شوهر دختر مجاز است :
رها شد سر و پای بیژن ز بند
به داماد بر کس نیارد گزند.

فردوسی .


سرافراز داماد رستم بود
بایران زمین همچو او کم بود.

فردوسی .


سه پور فریدون سه داماد اوی
نخوردند می جز که بر یاد اوی .

فردوسی .


بمیدان شدندی دو داماد اوی [ قیصر ]
بیاراستندی دل شاد اوی .

فردوسی .


نیابی تو داماد بهتر ز من
گو شهریاران سر انجمن .

فردوسی .


کنون مرزبانم بر این جایگاه
گزین سواران و داماد شاه .

فردوسی .


که داماد او بود بر دخترش
همی بود چون جان و دل در برش .

فردوسی .


کرا دختر آید به جای پسر
به از گور داماد ناید ببر.

فردوسی .


پدر و مادر سخاوت و جود
هر دو خوانند خواجه را داماد.

فرخی .


بدسگال تو و مخالف تو
خسر جنگجوی با داماد.

فرخی .


این آزادمرد داماد بود و با این حاجب بزرگ وصلت داشت به حره . (تاریخ بیهقی ص 504 چ ادیب ).
با دختر و داماد و نبیره بجهان در
میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان .

ناصرخسرو.


به تنزیل ار خبر جوئی ز تأویل
ز فرزندان او یابی و داماد.

ناصرخسرو.


بدان زن مانی ای ماه سمنبر
که باشد در کنارش کور دختر
بدیدی کوری دختر نبیند
همان داماد بی آهوگزیند.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


این سه خصلت اصول را بنیاد
بدو دختر [ عثمان ] رسول را داماد.

سنائی .


چو دختر سپردم بداماد گفتم
که گنج زرست این بخاکش سپردم .

خاقانی .


اگرچه هست بدینسان خداش مرگ دهاد
که گور بهتر داماد و دفن اولیتر.

خاقانی .


سروری کز روی نسبت وز عروسان صفا
هم پسر عم من است امروز و هم داماد من .

خاقانی .


بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش .

سعدی (گلستان چ یوسفی ص 106).


چرا داماد را معالجت نکنی . (گلستان ، چ یوسفی ص 107).
کهر؛ داماد خسری کردن . (منتهی الارب ). || شوهر خواهر: فلان داماد اوست ؛ شوی خواهر اوست : محمدبن ملکشاه بدر همدان در واقعه ٔ امیر شهاب الدین قتلمش الب غازی که داماد او بود بخواهر. (چهارمقاله ). اگر بغراتکین پسر قدرخان که با ما وصلت دارد بیاید خلیفت ما باشدو خواهری که از آن ما بنام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد. (تاریخ بیهقی ص 343 چ ادیب ).

فرهنگ عمید

۱. مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده: مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ: ۹۰ ).
۲. نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن.
۳. شوهر خواهر.
* داماد شدن: (مصدر لازم ) زن گرفتن، عروسی کردن.

۱. مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده: ◻︎ مجو درستی عهد از جهان سست‌نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ: ۹۰).
۲. نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن.
۳. شوهر خواهر.
⟨ داماد شدن: (مصدر لازم) زن‌ گرفتن؛ عروسی‌ کردن.


دانشنامه عمومی

هنگامی که یک مرد و یک زن با هم قرار ازدواج میگذارند و ازدواج می کنند، به مرد در روز ازدواج داماد می گویند. همچنین به زن در روز ازدواج عروس می گویند.
ازدواج
عروسی
عروس
شب زفاف
داماد همچنین به عنوان نوعی نسبت خویشاوندی سببی هم به کار می رود به این معنا که شوهر دختر آقای الف، در حکم داماد آقای الف محسوب می شود.

گویش اصفهانی

تکیه ای: zumây
طاری: zemây
طامه ای: zumâ(y)
طرقی: zâmây
کشه ای: zâmây
نطنزی: zumây


گویش مازنی

/daamaad/ شوهر خواهر – داماد

شوهر خواهر – داماد


پیشنهاد کاربران

دام::دام. تور. اسیر شدن
اد::آدم

دامی که آدم را اسیر می کند
داماد::دام آدم. دام آد


ختن

Groom به معنا ی کسیه که داره ازدواج میکنه و شب عروسیشه و sun in law به معنای همسر خواهر یا دختر است که در فارسی به هر دو میگیم داماد

داماد : شاه
داماد در پهلوی دامات dāmāt بوده است.
همی آن بدین ، این بدان گفت : 《ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه》
معنی بیت:دختران به همدیگر گفتند: حتی ماه هم جرات نگاه به چهره ی این شاه ( داماد ) را ندارند.
دکتر کزازی اعتقاد دارد که داماد یکی از معانی شاه بوده است . لیک از آنجا که این معنی اندک اندک در واژه کمرنگ شده است ، امروز همراه با واژه ی داماد به کار برده می شود : شاه داماد .
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۵.

مخفف به دام آمد
دختران وزنان برای به دست اوردن مرد مورد علاقه برای او دام پهن میکنند البته با یک لبخند و دیگر حیله های زنانه
کنایه از به دام عشق افتادن مرد

داماد به ترکی: کوره کن، کوراکان

داماد در کُردی: زاوا

داماد: واژه ای هندی است.

داماد در زبان اوستایی: زاماتر zāmātar و در زبان سانسکریت: جاماتر Jāmātar ( जामातर् ) و در زبان پارسی میانه: دامات dāmāt و در پارسی امروزی:داماد خوانده می شود.



کلمات دیگر: