کلمه جو
صفحه اصلی

عروسی


مترادف عروسی : ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت

متضاد عروسی : عزا، طلاق

برابر پارسی : اروسی، زناشویی

فارسی به انگلیسی

marriage, wedding, nuptials

marriage, nuptials, wedding


marriage, wedding


فارسی به عربی

زفاف , زواج

مترادف و متضاد

marriage (اسم)
اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی

wedding (اسم)
عقد، عروسی

nuptial (اسم)
عروسی

espousal (اسم)
نامزدی، عروسی

nuptials (اسم)
عروسی

spousal (اسم)
عروسی، ازدواج، زفاف

hymen (اسم)
عروسی، پرده بکارت، ازدواج، سرود عروسی، دخترگی

matrimony (اسم)
عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی

wedlock (اسم)
عروسی، زوجه، زناشویی، زفاف

ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت ≠ عزا، طلاق


فرهنگ فارسی

۱ - همسری دختر یا زنی با مردی بیوگانی . ۲ - جشنی که به هنگام ازدواج بر پا کنند . یا عروسی قریش . مجلس تعزیه ای زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستان ها متداول است و در آن عروسی دختری از قبیله قریش و عروسی فاطمه دختر رسول ص را تجسم دهند .
نام او مصطفی ابن محمد بن احمد بن موسی عروسی است او فقیه شافعی مذهب مصری بود و بسال ۱۲۱۳ قمری متولد شد و در سال ۱۲۸۱ قمری عهده دار مشیخه الازهر گشت و بسبب برخی مقررات جدید که ابداع کرد و از آن جمله برقرار کردن امتحان مدرسان ازهر بوده است بسال ۱۲۸۷ قمری بطور ناگهانی از سمت خود عزل شد

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. ۲ - همسری دختر یا زنی با مرد.

لغت نامه دهخدا

عروسی. [ ع َ ] ( حامص ) همسری دختر یا زنی با مردی. بیوکانی. ( فرهنگ فارسی معین ). دیبار. میزاد. نیوکانی. ( ناظم الاطباء ). کدخدایی. اًملاک. زفاف.
- شب عروسی ؛ لیلةالزفاف. شب که عروس بخانه داماد رود و مراسم زفاف صورت گیرد.
|| شادی نکاح. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). میزد. رجوع به میزد شود : تکلفی فرمود امیر محمود عروسیی را که مانند آن کس یاد نداشت. ( تاریخ بیهقی ص 249 ). دختر سالار بکتغدی رابه پرده این پادشاه زاده آوردند... و عروسیی کردند که کس مانند آن یاد نداشت. ( تاریخ بیهقی ص 535 ). در عقد نکاح و عروسی وی طغرل تکلفها بی محل نمود. ( تاریخ بیهقی ص 354 ).
در عروسی گل عجب نبود
گر به حنّا کنند دست چنار.
خاقانی.
وقت عروسی شود شاه حکایت کنند
هرکه به موی دروغ زلف نهد بر عذار.
خاقانی.
آن درد دل که برده ای آنگه عروسی است
در جنب محنتی که ز هجران کنون بری.
خاقانی.
چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی
که مرگ خر بود سگ را عروسی.
نظامی.
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیکروزی بود خاتمت.
سعدی.
چنانکه رسم عروسی بود مهیا کرد.
( گلستان ).
اُدبة؛ طعام عروسی و کدخدائی. ذِمّة؛ طعام عروسی. ( از منتهی الارب ).
- امثال :
خرکی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست.
خاقانی.
عروسی بچشم تماشائی آسان است . ( امثال و حکم دهخدا ).
اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد
صد کاسه به نانی چو عروسی بگذشت.
انوری ( از امثال و حکم دهخدا ).
عروسی چون کنی بردار بانگی .
قرض عروسی را خدا می دهد.
مرغ را در عروسی و عزا هر دو سر میبرند.
هر جا عروسی است پاچه ورمی مالد، هر جا عزا است یخه می درد. ( امثال و حکم دهخدا ).
هرکه عروسی رفت عزا هم میرود. ( امثال و حکم دهخدا ).
- شمع عروسی ؛ مشعل و چراغهائی که در شب زفاف روشن می کنند. ( ناظم الاطباء ).
- عروسی قریش ؛ مجلس تعزیه زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستانها متداول است ، و در آن عروسی دختری از قبیله قریش و عروسی فاطمه دختر رسول خدا ( ص ) را تجسم دهند. ( فرهنگ فارسی معین ).

عروسی . [ ع َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن داود عروسی ، ملقب به شهاب الدین . از فضلای مصر بود و در منیة عروس ، از توابع منوفیه ٔ مصر متولد شد و به سال 1208 هَ .ق . درگذشت . او راست : حاشیة علی الملوی علی السمرقندیة، و شرح علی نظم التنویر فی اسقاط التدبیر. (از الاعلام زرکلی ).


عروسی . [ ع َ ] (اِخ ) نام او مصطفی بن محمدبن احمدبن موسی عروسی است . او فقیه شافعی مذهب مصری بود و به سال 1213 هَ .ق . متولد شد و در سال 1281 عهده دار مشیخه ٔ الازهر گشت ، و بسبب برخی مقررات جدید که ابداع کرد (از آن جمله برقرار کردن امتحان مدرسان ازهر بوده است ) به سال 1287 هَ .ق . بطورناگهانی از سمت خود عزل شد. او را کتابهائی است ، ازجمله : 1- احکام المفاکهات فی أنواع الفنون المتفرقات . 2- الانوار البهیة فی بیان أحقیة مذهب الشافعیة.3- العقود الفرائد فی بیان معانی العقائد. 4- کشف الغمة فی تقیید معانی أدعیة سیدالامة. 5- نتائج الافکار القدسیة، که حاشیه ای است بر شرح زکریا انصاری بر رساله ٔ قشیریة در تصوف ، در چهار جزء. (از الاعلام زرکلی از تاریخ الازهر و خطط مبارک و الازهر فی الف عام ).


عروسی . [ ع َ ] (حامص ) همسری دختر یا زنی با مردی . بیوکانی . (فرهنگ فارسی معین ). دیبار. میزاد. نیوکانی . (ناظم الاطباء). کدخدایی . اًملاک . زفاف .
- شب عروسی ؛ لیلةالزفاف . شب که عروس بخانه ٔ داماد رود و مراسم زفاف صورت گیرد.
|| شادی نکاح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. (فرهنگ فارسی معین ). میزد. رجوع به میزد شود : تکلفی فرمود امیر محمود عروسیی را که مانند آن کس یاد نداشت . (تاریخ بیهقی ص 249). دختر سالار بکتغدی رابه پرده ٔ این پادشاه زاده آوردند... و عروسیی کردند که کس مانند آن یاد نداشت . (تاریخ بیهقی ص 535). در عقد نکاح و عروسی وی طغرل تکلفها بی محل نمود. (تاریخ بیهقی ص 354).
در عروسی ّ گل عجب نبود
گر به حنّا کنند دست چنار.

خاقانی .


وقت عروسی شود شاه حکایت کنند
هرکه به موی دروغ زلف نهد بر عذار.

خاقانی .


آن درد دل که برده ای آنگه عروسی است
در جنب محنتی که ز هجران کنون بری .

خاقانی .


چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی
که مرگ خر بود سگ را عروسی .

نظامی .


عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیکروزی بود خاتمت .

سعدی .


چنانکه رسم عروسی بود مهیا کرد.

(گلستان ).


اُدبة؛ طعام عروسی و کدخدائی . ذِمّة؛ طعام عروسی . (از منتهی الارب ).
- امثال :
خرکی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست .

خاقانی .


عروسی بچشم تماشائی آسان است . (امثال و حکم دهخدا).
اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد
صد کاسه به نانی چو عروسی بگذشت .

انوری (از امثال و حکم دهخدا).


عروسی چون کنی بردار بانگی .
قرض عروسی را خدا می دهد .
مرغ را در عروسی و عزا هر دو سر میبرند .
هر جا عروسی است پاچه ورمی مالد، هر جا عزا است یخه می درد . (امثال و حکم دهخدا).
هرکه عروسی رفت عزا هم میرود . (امثال و حکم دهخدا).
- شمع عروسی ؛ مشعل و چراغهائی که در شب زفاف روشن می کنند. (ناظم الاطباء).
- عروسی قریش ؛ مجلس تعزیه ٔ زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستانها متداول است ، و در آن عروسی دختری از قبیله ٔ قریش و عروسی فاطمه دختر رسول خدا (ص ) را تجسم دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
- لباس عروسی ؛ لباس که هنگام جشن زفاف پوشند. لباس عروس .

فرهنگ عمید

۱. ازدواج.
۲. (اسم ) جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود.

دانشنامه عمومی

عروسی، سور، پیوگانی مراسمی سنتی یا آیینی است که طی آن آغاز یک ازدواج و زندگی مشترک یک زوج جشن گرفته می شود. این مراسم در کشورها و فرهنگ ها، ادیان و مذاهب، گروه های قومی و حتی طبقات اجتماعی گوناگون، به اشکال مختلفی برگزار می گردد. جشن عروسی از مبحث کارکردی ازدواج جدا بوده و بخش قانونی و کارکردی ازدواج در کشورهای گوناگون، معمولاً در دفاتر قانونی انجام می شود.
ازدواج
عروس
داماد
شب زفاف
سفره عقد
حنابندان
چندمهری
ازدواج همجنس گرایان
اتحاد مدنی
اقتصاد خانواده
برانگیختگی هفت ساله زناشویی
فوت
برگزاری جشن برای عروسی ریشه در اعماق قبل از تاریخ دارد. در انجیل از معجزه عیسی در یک مراسم جشن عروسی در روستای قانا به تفصیل سخن گفته شده است.
در ایران نیز جشن عروسی پیر شالیار که ریشه های کهن اساطیری دارد، هنوز همه ساله در سالگرد ازدواج وی در مناطقی از کردستان گرامی داشته می شود. همچنین در مونیخ از سال ۱۸۱۰ میلادی، جشن اکتبر با مناسبت مشابهی هرساله برپا داشته می شود.
تاریخچه برخی از رسوم در جشن عروسی، به پیش از تاریخ می رسد. این گونه از رسوم، در فرهنگ بسیاری از ملل جهان مشترک است. تبادل حلقه ازدواج، تبادل پول (مهریه و شیربها و مانند آن)، هدیه دادن گل، میهمانی در شب عروسی (ولیمه)، موسیقی، شعرخوانی، دعا و خواندن کتب مقدس (مانند قرآن) در فرهنگ ملل گوناگون به شکل های مختلف و با جزئیاتی متفاوت وجود دارد. برخی دیگر از رسوم، مانند رقص عروس و داماد یا بریدن کیک، اگرچه در برخی از فرهنگ ها مشابهند، ولی در تمامی فرهنگ ها وجود ندارند.

فرهنگ فارسی ساره

اروس


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عروسی، به بردن عروس به خانه داماد و یا شب زفاف را می گویند.
علاوه بر شناسه، به جشن و مراسمی که برای بردن عروس به خانه داماد ویا هنگام ازدواج برپا می کنند نیز عروسی گفته می شود.
کاربرد فقهی
از احکام آن در باب نکاح و به مناسبت در باب تجارت و شهادات سخن گفته اند.
آداب عروسی
مستحب است عروس شبانه به خانه داماد برده شود. مستحب است شب زفاف، داماد از همسر خود بخواهد قبل از همبستر شدن دو رکعت نماز بخواند؛ چنان که بر عروس مستحب است با وضو بر شوهرش وارد شود. خواندن دو رکعت نماز و با وضو بودن برای داماد نیز استحباب دارد. مستحب است داماد پس از نماز یاد شده دعا کند و از خداوند بخواهد محبت، الفت و خشنودی همسرش را روزی او کند. چنان که بر او مستحب است هنگام ورود عروس به خانه اش کفش را از پای او در آورد و پس از نشستن زن پایش را بشوید و آب را از اول در خانه تا آخر بریزد، سپس دست بر پیشانی او بگذارد و این دعا را بخواند:«اللَّهُمَّ عَلَی کِتَابِکَ تَزَوَّجْتُهَا وَ فِی أَمَانَتِکَ أَخَذْتُهَا وَ بِکَلِمَاتِکَ اسْتَحْلَلْتُ فَرْجَهَا فَإِنْ قَضَیْتَ لِی فِی رَحِمِهَا شَیْئاً فَاجْعَلْهُ مُسْلِماً سَوِیّاً وَ لاتَجْعَلْهُ شِرْکَ شَیْطَانٍ». تکبیر گفتن هنگام بردن عروس به خانه داماد و نیز سواره بردن او، استحباب دارد. ولیمه دادن هنگام عروسی تا دو روز مستحب و بیش از آن مکروه است؛ چنان که مستحب است ولیمه در روز داده شود. در مراسم ولیمه مستحب است مؤمنان، خویشان، همسایگان و همکاران ولیمه دهنده دعوت شوند، بر آنان نیز اجابت کردن مستحب است.
غنا در عروسی
...

واژه نامه بختیاریکا

بهیگ بَرُو
دیمبل دیمبو؛ ( دینگِل دینگَو )

پیشنهاد کاربران

در مناطقی از بستک در استان هرمزگان به عروسی داوات گفته میشود
ممکن است معادل پارسی آن باشد
زبان این مردم پارسی است

عروسی به زبان آذری می شود 《توی Tooy》
تویا دعوت ایلَمیشدی حاج آقا
سیفعلی نَن منی گوجه بیلاقا
حاج آقا من و سیفعلی را برای عروسی به روستای گوجه بیلاق دعوت کرده بود.
( کریمی مراغه ای )

عروسی ایرانی نیست
و واژه برابر عروس به زبان ایرانی میشود دیلان که کردیه شمالیه یا دُوُت که کردی مرکزی یا جنوبیه . و پایکوبی که پارسیه میانه هستش . . . ولی دیلان به نظر من زیبا تر و باستانی تره


کلمات دیگر: