کلمه جو
صفحه اصلی

عروس


مترادف عروس : بیو، بیوگ، لعبت

متضاد عروس : داماد

برابر پارسی : اروس، بیوگان

فارسی به انگلیسی

bride, daughter-in-law

فارسی به عربی

عروس

عربی به فارسی

عروس , تازه عروس


مترادف و متضاد

bride (اسم)
عروس، تازه عروس

daughter-in-law (اسم)
عروس

بیو، بیوگ ≠ داماد


لعبت


۱. بیو، بیوگ
۲. لعبت ≠ داماد


فرهنگ فارسی

یا [ جواهر التفسیر لتحفه الامیر ] تفسیریست بفارسی تالیف حسین کاشفی که آنرا برای امیر علیشیر نوایی تالیف کرده و در اول آن علوم و فنون متعلق بتفسیر را با ۲۲ عنوان ضمن ۴ اصل آورده و ظاهرا با تمام آن موفق نشده و از اول قر آن تا آیه ۸۴ سوره نسا تفسیر کرده و آن زیاده بر پنجاه هزار بیت است و آنرا تفسیر است زهراوین نیز گویند که تفسیر دو سوره کامل بقره و آل عمران است. مولف آنرا بنام [ مختصر ] تاخیص کرده است . دو نسخه خطی ازین تفسیر در کتابخانه عالی مدرسه سپهسالار موجود است .
( اسم ) زنی که تازه زناشویی کرده جمع عرائس ( عرایس ) مقابل داماد . توضیح در عربی به مردی که تازه زناشویی کرده اطلاق شود . ۲ - زن پسر شخص ۳ - هر چیز زیبا و آراسته . ۴ - بسیار محجبوب یا عروس ارغنون زن . زهره . ( رب النوع طرب ) یا عروس جهان . ستاره زهره . یا عروس چرخ . آفتاب . یا عروس چمن . گل . یا عروس چهارم . آفتاب . یا عروس خاوری . آفتاب . یا عروس خشک پستان . ۱ - زن نازا . ۲ - دنیای بی بقا جهان فانی . یا عروس دریایی . ۱ - جانوریست سخت پوست از شاخه بند پایان و از رده سخت پوستان و جزو راسته ده پایان که دارای شکم نسبتا بزرگی است و انتهای بدنش یک پرده شنای قوی به نام تلسن ختم می شود . این جانور کاملا شبیه خرچنگهای دراز رودخانه یی است و بسیار شکیل و زیباست و وجه تسمیه اش نیز همین است . انبرکهایش قوی است به طوری که با یک ضربت سریعا سخت ترین استخوان های جانورانی راکه شکار می کند و یا صدف حیوانات دریایی را قطع می کند و در شنا نیز بسیار سریع حرکت می کند طول بدنش تا ۵٠ سانتیمتر می رسد و وزنش تا ۵ کیلو گرم نیز مشاهده شده است . این جانور گوشتش مورد توجه اروپاییان است و به همین جهت در دریاهای شمال صید می شود خرچنگ دریایی . ۲ - مدوز . یا عروس روز . آفتاب . یا عروس شوی مرده . دنیای فانی . یا عروس عدن . ۱ - ماه قمر . ۲ - ستاره کوکب . یا عروس عرب . مکه معظمه . یا عروس فلک . آفتاب . یا عروس کج . صورتی زشت و مهیب که کودکان را بدان ترسانند . یا عروس گل . گل نوبر آمده . یا عروس مرده شوی . دنیای فانی . یا عروس معنی . معنی زیبا . یا عروس نه فلک . آفتاب .
موضعی است نزدیک مدینه

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) زنِ تازه شوهر کرده . ج . عرائس . ۲ - در فارسی : زنِ پسر. ۳ - (ص . ) بهترین ، زیباترین . ،~ هزار داماد کنایه از: دنیا و بی وفایی آن .

لغت نامه دهخدا

عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (وادی الَ ...) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).


عروس . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (از منتهی الارب ). از قلعه ها و حصون بحار است در یمن . (از معجم البلدان ).


عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (تیم ...) نام تیمی بوده است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک
که این و آن سفط جبه بود و دستارم .

سوزنی .



عروس . [ ع َ ] (اِخ ) نام منجنیقی بود از آن حجاج بن یوسف ، که پانصد مرد آن را می گرداندند. و محمدبن قاسم به سال 89 هَ . ق . آن را برای جنگ با پادشاه هند فرستاد و یکی از اصنام هندیان را بوسیله ٔ آن ویران ساخت . (از تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 143) : برابر ارگ منجنیقی عروس برنهاد و بینداخت و پاره ای از خضراء ارگ فروافکندند. محمود [ غزنوی ] گفت به فال نیک آمد. (تاریخ سیستان ).


عروس. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. ( منتهی الارب ). زن نوکدخدا و مرد نوکدخدا، مگر در عرف اطلاق این بیشتر بر زن کنند، و به ضمتین خواندن خطاست. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. ( ناظم الاطباء ). مرد و زن مادام که در اِعراس و عروسی باشند. ( از اقرب الموارد ). مرد و زن که تازه خواستگاری شده است مادامی که در سور گردند. ( شرح قاموس ). ج ، عُرُس ، عَرائس ؛ گویند هم عُرُس و هن عرائس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یعنی جمع آن در مرد عرس ، و درزن عرایس است. ( از شرح قاموس ). هدی. هدیة. مهدیة.
در مثل گویند: کاد العروس یصیر أمیرا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). لاعطر بعد عروس لامخباء لعطر بعد عروس ، این مثل در حق شخصی گویند که اجناس خوب و نیکو از وی پوشیده نباشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن را برای کسی گویند که ذخیره کرده نمی شود از او چیزی گرانبها. ( شرح قاموس ). آن را در حق کسی گویند که چیز نفیس از وی پنهان نشود، و یا در مذمت پنهان کردن چیزی در وقت حاجت ، به کار برند. ( از اقرب الموارد ). اصل مثل این است که اسماء عذریة بنت عبداﷲ را شوهری بود عروس نام که پس از خواستگاری از او مرد. پس مردی از او خواستگاری کرد که بی چیز و بخیل و زشت بود و دهانی بدبوی داشت و چون خواست پیش اسماء برود اسماء او را گفت اگر اجازه دهی پسر عم مرده خود را بستایم. مرد گفت بکن. اسماء گفت : بر تو می گریم ای عروس عروسها، ای کسی که میان اهل خود در آرامی چون روباه بودی و در وقت سختی ها و گرفتاری هاچون شیر بودی و اوصافی در تو بود که مردم بر آن آگاه نیستند. مرد گفت آن اوصاف چیست ؟ اسماء گفت : در همت و عزیمت سستی نمی کرد و در بامدادهای سختی و گرفتاری ، شمشیر به کار می برد، سپس افزود: ای عروس روی سپید و تابان و نیکو و بزرگوار، که در تو چیزهایی بود که یاد کرده نشود. مرد گفت آن چیزها چه بود؟ اسماء گفت :وی از ناسزا و زشتی دور بود و دهانی خوش بوی داشت و او را بوی بد در دهان نبود، توانگر بود و تنگدست نمی بود، آنگاه مرد پی برد به اینکه منظور اسماء کنایه زدن بر اوست. و چون بنزد اسماء رفت به وی گفت خود را به بوی خوش بیالاید، ولی عطردان او را افکنده دید، اسماء در جواب گفت «لاعطر بعد عروس » یعنی عطر و بوی خوشی پس از عروسی نیست. و اصل این مثل را چنین نیز گفته اند که مردی با زنی ازدواج کرد و چون زن را بنزد او بردند دید که عطر بخود نزده است به او گفت پس عطر و بوی خوش تو کجاست ؟ زن جواب داد آن را پنهان کرده ام. پس مرد گفت «لامخباء لعطر بعد عروس » یعنی پس از عروسی ، پنهان کردن برای عطر نباشد. و رجوع به شرح قاموس شود: اجتلاء؛ جلوه دادن عروس را بر شوهر. ازفاف ؛ فرستادن عروس به خانه شوهر. اهتداء؛ به شوهر فرستادن عروس را. ( از منتهی الارب ). تقیین ؛ عروس بیاراستن. ( تاج المصادر بیهقی ). زَف ؛ عروس به خانه شوهر فرستادن. ( دهار ). فودج ؛ مرکب عروس. مجلوة؛ عروس جلوه داده. هداء؛ عروس را به خانه آوردن. ( منتهی الارب ). || زن داماد. ( برهان ). زنی که تازه زناشویی کرده ، در مقابل داماد. ( فرهنگ فارسی معین ). زن نوکدخدا و زن داماد. ( ناظم الاطباء ). زن به خانه شوی رفته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دختر نو شوی کرده. بانو. بیو. بیوگ. بیوگان. پیوگ. پیوگان. خوازنده. دغد. سنار. سنه. سنهار. نیوک. ویو :

عروس . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (منتهی الارب ). زن نوکدخدا و مرد نوکدخدا، مگر در عرف اطلاق این بیشتر بر زن کنند، و به ضمتین خواندن خطاست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (ناظم الاطباء). مرد و زن مادام که در اِعراس و عروسی باشند. (از اقرب الموارد). مرد و زن که تازه خواستگاری شده است مادامی که در سور گردند. (شرح قاموس ). ج ، عُرُس ، عَرائس ؛ گویند هم عُرُس و هن عرائس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یعنی جمع آن در مرد عرس ، و درزن عرایس است . (از شرح قاموس ). هدی . هدیة. مهدیة.
در مثل گویند: کاد العروس یصیر أمیرا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). لاعطر بعد عروس لامخباء لعطر بعد عروس ، این مثل در حق شخصی گویند که اجناس خوب و نیکو از وی پوشیده نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن را برای کسی گویند که ذخیره کرده نمی شود از او چیزی گرانبها. (شرح قاموس ). آن را در حق کسی گویند که چیز نفیس از وی پنهان نشود، و یا در مذمت پنهان کردن چیزی در وقت حاجت ، به کار برند. (از اقرب الموارد). اصل مثل این است که اسماء عذریة بنت عبداﷲ را شوهری بود عروس نام که پس از خواستگاری از او مرد. پس مردی از او خواستگاری کرد که بی چیز و بخیل و زشت بود و دهانی بدبوی داشت و چون خواست پیش اسماء برود اسماء او را گفت اگر اجازه دهی پسر عم مرده ٔ خود را بستایم . مرد گفت بکن . اسماء گفت : بر تو می گریم ای عروس عروسها، ای کسی که میان اهل خود در آرامی چون روباه بودی و در وقت سختی ها و گرفتاری هاچون شیر بودی و اوصافی در تو بود که مردم بر آن آگاه نیستند. مرد گفت آن اوصاف چیست ؟ اسماء گفت : در همت و عزیمت سستی نمی کرد و در بامدادهای سختی و گرفتاری ، شمشیر به کار می برد، سپس افزود: ای عروس روی سپید و تابان و نیکو و بزرگوار، که در تو چیزهایی بود که یاد کرده نشود. مرد گفت آن چیزها چه بود؟ اسماء گفت :وی از ناسزا و زشتی دور بود و دهانی خوش بوی داشت و او را بوی بد در دهان نبود، توانگر بود و تنگدست نمی بود، آنگاه مرد پی برد به اینکه منظور اسماء کنایه زدن بر اوست . و چون بنزد اسماء رفت به وی گفت خود را به بوی خوش بیالاید، ولی عطردان او را افکنده دید، اسماء در جواب گفت «لاعطر بعد عروس » یعنی عطر و بوی خوشی پس از عروسی نیست . و اصل این مثل را چنین نیز گفته اند که مردی با زنی ازدواج کرد و چون زن را بنزد او بردند دید که عطر بخود نزده است به او گفت پس عطر و بوی خوش تو کجاست ؟ زن جواب داد آن را پنهان کرده ام . پس مرد گفت «لامخباء لعطر بعد عروس » یعنی پس از عروسی ، پنهان کردن برای عطر نباشد. و رجوع به شرح قاموس شود: اجتلاء؛ جلوه دادن عروس را بر شوهر. ازفاف ؛ فرستادن عروس به خانه ٔ شوهر. اهتداء؛ به شوهر فرستادن عروس را. (از منتهی الارب ). تقیین ؛ عروس بیاراستن . (تاج المصادر بیهقی ). زَف ّ؛ عروس به خانه ٔ شوهر فرستادن . (دهار). فودج ؛ مرکب عروس . مجلوة؛ عروس جلوه داده . هداء؛ عروس را به خانه آوردن . (منتهی الارب ). || زن داماد. (برهان ). زنی که تازه زناشویی کرده ، در مقابل داماد. (فرهنگ فارسی معین ). زن نوکدخدا و زن داماد. (ناظم الاطباء). زن به خانه ٔ شوی رفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). دختر نو شوی کرده . بانو. بیو. بیوگ . بیوگان . پیوگ . پیوگان . خوازنده . دغد. سنار. سنه . سنهار. نیوک . ویو :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله .

رودکی .


عروس جوان گفت با پیر شاه
که موی سپید است مار سیاه .

بدایعی بلخی .


جهانی شده فرتوت چون پاغنده سر و گیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش .

بوشعیب .


عروسم نباید که رعنا شوم
بنزد خردمند رسوا شوم .

فردوسی .


جهان چون عروسی رسیده جوان
پراز چشمه و باغ و آب روان .

فردوسی .


دل پادشا سرد گشت از عروس
فرستاد بازش بر فیلقوس .

فردوسی .


ملک چون کشت گشت و تو باران
این جهان چون عروس و تو داماد.

فرخی .


گشت نگارین تذرو پنهان در مرغزار
همچو عروس غریق در بن دریای چین .

منوچهری .


بسیار شمع و مشعل افروختند تا عروس را ببردند به کوشک شاه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). جهان عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش . (تاریخ بیهقی ص 452). قلعت همچنین عروس بکر بود. (تاریخ بیهقی ص 543).
رده در رده زان گل لعلگون
که خوانی عروسش به پرده درون .

اسدی (گرشاسب نامه ص 95).


کس عروسی در جهان هرگز ندید
گیسویش پر نور و رویش پر ظلام .

ناصرخسرو.


این دهر یکی عروس پر مکراست
ای قوم حذر کنید از این حره .

ناصرخسرو.


عالم بمثل بدخوی و ناساز عروسی ست
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش .

ناصرخسرو.


هر کجا محنتی عروس برند
دلم آنجا شود بدامادی .

مسعودی .


نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود
باز از آن سوی برندش که از آن آمد باز.

ابوالعباس .


ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست
اندرین مدت که بودی غایب از نزد عروس .

علی شطرنجی .


خاتون دار ملک فریدونش خوان که نیست
کابین این عروس کم از گنج کاویان .

خاقانی .


و آن کعبه چون عروس که هر سال تازه روی
بوده مشاطه ای بسزا پور آزرش .

خاقانی .


ثنای او بدل ما فرونیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نازیبا.

خاقانی .


تا من [ علی بن الحسن ] به مشاطگی این عروس قیام نمایم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست .

حافظ.


- بیت العروس ؛ حجله . حجله گاه . خانه ٔ عروس . عروس خانه :
فرو شست عالم چو بیت العروس .

نظامی .


- تازه عروس ؛زن که تازه عروسی کرده باشد. زن که اخیراً زناشوئی کرده است . نوعروس . زن نوشوی کرده .
- خواهر عروس ؛ نام قضیه ٔ عکس قضیه ٔ فیثاغورس است . رجوع به ترکیب شکل عروس شود.
- شکل عروس در هندسه ؛ همان قضیه ٔ فیثاغورس است که :در هر مثلث قائم الزاویه مجموع مربعات اضلاع زاویه ٔ قائمه مساوی است با مربع وتر. و این از اکتشافات فیثاغورس است . و آن را در هندسه به نام کرسی عروس خوانند. و قضیه ٔ عکس آن مشهور به «خواهر عروس » است . (از بحثی در قضیه ٔ فیثاغورس ، ترجمه ٔ احمد آرام ).
- عروسان باغ ؛ کنایه از گلها و میوه ها و نهالهای نوبرآمده و درخت میوه دار باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از گلها و میوه هاست .(انجمن آرا). عروسان چمن . عروسان مرغزار.
- عروسان بیابان ؛ کنایه از شتر بارکش باشد عموماً، و شتران راه مکه خصوصاً. (آنندراج ) (برهان ). کنایه از شتران راه مکه . (انجمن آرا).
- عروسان چمن ؛ بمعنی عروسان باغ است ، که کنایه از نهالها و گلها و میوه های نورسیده باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).عروسان باغ . عروسان مرغزار.
- عروسان خُلد ؛ کنایه ازحوران بهشتی باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) : یکی از آن کنیزکان ... در جمال رشک عروسان خلد بود.(کلیله و دمنه ).
- عروسان درخت ؛ کنایه از شاخه های نورسته باشد. (از ناظم الاطباء).
- عروسان عور ؛ کنایه از ستارگان :
این عروسان عور رعنا را
بر سر از آب چادر اندازد.

خاقانی .


- عروسان مَرغزار ؛ کنایه از گلها و شکوفه ها و نهالها باشد. عروسان باغ . عروسان چمن :
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار.

منوچهری .


- عروس اَرغنون زَن ؛ کنایه از ستاره ٔ زهره (ربة النوع طرب ) است و آسمان سوم جای اوست . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
- عروس تاک ؛ شراب . (آنندراج ).
- عروس جَهان ؛کنایه از جهان باشد به طریق اضافه ، یعنی عروسی که آن جهان است . (برهان ) (آنندراج ). این جهان . (ناظم الاطباء) :
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد.

نظامی .


- || کنایه از کوکب زهره . (از برهان ) (آنندراج ).
- || کنایه از ماه . (آنندراج ).
- عروس چرخ ؛ کنایه از آفتاب جهان گرد است . (برهان ) (آنندراج ). عروس چهارم فلک . عروس خاوری . عروس روز. عروس نه فلک .
- عروس چمن ؛ کنایه از گل است . (فرهنگ فارسی معین ). عروسان چمن . رجوع به عروسان چمن شود.
- عروس چهارم ؛ کنایه از آفتاب است . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
- عروس چهارم فلک ؛ کنایه از خورشید جهان آرا باشد. (برهان ) (آنندراج ). بمناسبت این که خورشید را در فلک چهارم فرض میکردند. عروس چرخ . عروس خاوری . عروس روز. عروس نه فلک .
- عروس خاوری ؛ به معنی عروس چرخ است که آفتاب جهان تاب باشد. (برهان ) (آنندراج ) :
در ده از آن چکیده خون زآبله ٔ تن رزان
کآبله ٔ رخ فلک برد عروس خاوری .

خاقانی .


- عروس خشک پستان ؛ زنی که عقیمه بود یعنی هرگز نزاییده باشد. (برهان ) (آنندراج ). زن نازا. (ناظم الاطباء).
- || کنایه از دنیای بی بقا باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از دنیاست . (انجمن آرا). دنیای بی بقا و جهان فانی . (فرهنگ فارسی معین ). عروس شوی مرده . عروس مرده شوی .
- عروس روز ؛ به معنی عروس خاوری است که خورشید عالم افروز باشد. (برهان )(آنندراج ). عروس چهارم . عروس چرخ . عروس خاوری . عروس فلک . عروس نه فلک .
- عروس زَر ؛ کنایه ازآتش است :
از حجره ٔسنگ آمد در جلوه عروس زر
در حجله ٔ آهن شد گلنار همی پوشد.

خاقانی .


- عروس سبا ؛ اشاره به بلقیس ملکه ٔ سبا است :
بهر آوردن عروس سبا
رای جز آصفی نمی شاید.

خاقانی .


- عروس شام ؛ لقب شهر عسقلان است . عروس الشام . رجوع به عروس الشام شود.
- عروس شوی مرده ؛ کنایه از دنیای فانی باشد. (برهان ) (آنندراج ). عروس مرده شوی . عروس خشک پستان .
- عروس صحرا ؛شتر بارکش . (آنندراج ). رجوع به ترکیب عروسان بیابان شود.
- عروس عَدن ؛ کنایه از ماه باشد. و به عربی قمر خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
- || کنایه از ستاره های آسمانی است . (برهان ) آنندراج ).
- || پرستار و خدمتکاری را گویند که شبها با او دخول توان کرد. (برهان ) (آنندراج ).
- عروس عرب ؛ کنایه از مکه ٔ معظمه است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کعبه ٔ معظمه . (غیاث اللغات ) :
به خال و زلف ولب و حجله ٔ عروس عرب
که سنگ کعبه و حلقه ست و آستان و حجاب .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 50).


- عروس فلک ؛ کنایه از آفتاب جهان آراست . (برهان ) (آنندراج ). عروس نه فلک . عروس چرخ . عروس چهارم . عروس روز :
بل عروس فلک ببرّد دست
کان نی مصر یوسف دگر است .

خاقانی .


ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیده ٔ اوست .

خاقانی .


- عروس قلندرها ؛ زن که از آشنا و غریب روی نپوشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- کرسی عروس ؛ نام قضیه ٔ فیثاغورس است در هندسه . رجوع به شکل عروس شود.
- گنج عروس ؛ در موسیقی ، نام یکی از تصنیفات باربد است . (برهان ). و رجوع به گنج عروس در ردیف خود شود.
- لباس عروس ؛ لباس که در هنگام زفاف پوشند. لباس که در جشن عروسی در برکنند. و رجوع به لباس عروسی شود :
بهر ولی تو ساخت وز پی خصم تو کرد
صبح لباس عروس شام پلاس مصاب .

خاقانی .


- نوعروس ؛ زن که تازه زناشوئی کرده باشد. تازه عروس :
دگر عادت آن بود کآتش پرست
همه ساله بانوعروسان نشست .

سعدی .


شکایت کند نوعروس جوان
به پیری ز داماد نامهربان .

سعدی .


بارها نوعروس جانفرسای
دست در دامنش زدی که درآی .

سعدی .


- امثال :
حالا چند کلمه از مادر عروس بشنو ؛ نظیر حالا دیگر این دول را بگیر. (امثال و حکم دهخدا).
عروس از مهد ابخاز بستند ؛ اشاره به آن است که روسیان دختران و زنان قوم ابخاز را گرفتند و کدبانوی خانه ٔ خود ساختند. (آنندراج ، از شرح اسکندرنامه ).
عروس بی جهاز روزه ٔ بی نماز دعای بی نیاز قورمه ٔ بی پیاز . (امثال و حکم دهخدا).
عروس تعریفی آخرش شلخته درمی آید . (امثال و حکم دهخدا). عروس تعریفی عاقبت شلخته درآمد (یا از آب درآمد)؛ شخص مورد تحسین یاشی ٔ مورد تمجید فاسد و معیوب درآمد. عوام گویند: عروس تعریفی گوزار درآمد. (فرهنگ عوام ).
عروس تنبانش دو تا است ، یا عروس چهار تنبان دارد مفت کپل گنده ش . نظیر: أیهاالممتن علی نفسک فلیکن المن علیک . (امثال و حکم دهخدا). عروس نه تنبان دارد مفت کون گنده اش ؛ اگر ثروت و نعمتی دارد فایده اش عاید خودش می شود، ما چرا زیر بار منت یا کبرفروشی او باشیم . (فرهنگ عوام ).
عروس جوان داماد پیر
سبد را بیار جوجه بگیر.

(امثال و حکم دهخدا).


عروس حمام بر است ؛ نسیجی بی دوام لکن خوش ظاهر است . (امثال و حکم دهخدا). پارچه ای خوش نما و بی دوام است . (فرهنگ عوام ). رجوع به «عروس حمام بر» در ردیف خود شود.
عروس خانم ما هیچ عیبی نداره سرش کچله کونش کپه داره . (فرهنگ عوام ).
عروس خیلی خوب بود گرهم درآمد ، همانند احمدک خوشگل بود آبله هم درآورد. (فرهنگ عوام ).
عروس را به پیرایه ٔ همسایه یک شب بیش نتوان پیراست . (امثال و حکم دهخدا، از مقامات حمیدی ).
عروس سر خودش را نمی توانست ببندد میرفت سر همسایه را ببندد . (امثال و حکم دهخدا).
عروس شدم خلاص شدم ؛ اختیارم با خود شد و از قیدی که داشتم رستم . (فرهنگ عوام ).
عروس که به ما رسید شب کوتاه شد ؛ مدت بهره مندی از این نعمت بسیار کوتاه بود. (فرهنگ عوام ).
عروس ماعیبی ندارد کور است کچل است سرگیجه دارد . نظیر: نجنب که گنجی . عنز بها داء. (امثال و حکم دهخدا).
عروس مردنی را گردن خارسو نگذارید ؛ این چیز خود معیوب است ، عیبش را متوجه دیگری نسازید. (فرهنگ عوام ).
عروس می آید وسمه بکشد نه وصله بکند . (امثال و حکم دهخدا).
عروس نمی توانست برقصد می گفت اتاق کج است . (امثال و حکم دهخدا).
عروسی که خارسو ندارد، اهل محل خارسوی اویند ؛ زنی با بچه ای که صاحب و سالار ندارد همه کس در کار او مداخله و فضولی می کند. (امثال و حکم دهخدا).
عروسی را که مادر زن تعریف کند لایق گیس خودش است . (فرهنگ عوام ).
عروسی را که مادرش تعریف کند، یا تمجید کند برای آقادائیش خوب است . (امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از هر چیز زیبا و آراسته .(فرهنگ فارسی معین ):
چون عروس ؛ بسان عروس . مثل عروس .سخت زیبا. نیک آراسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
یکی خوب کشتی بسان عروس
بر آراسته همچو چشم خروس .

فردوسی .


یکی لشکر آراسته چون عروس
به شیران جنگی و آوای کوس .

فردوسی .


|| در تداول عامه ، بسیار محجوب . (فرهنگ فارسی معین ). || منکوحه ٔ پسر. (از ناظم الاطباء). زن پسر شخص . (فرهنگ فارسی معین ). زن نسبت به پدر شوهر و مادر شوهر، چنانکه : فاطمه (ع ) عروس ابی طالب است . (یادداشت مرحوم دهخدا). زن نسبت به خویشان شوهر، و آن را به عربی کنّه گویند. || (اِخ ) نام گنج اول است از گنجهای خسروپرویز. (برهان ). گنج عروس . رجوع به گنج عروس در ردیف خود شود :
نخستین که بنهاد گنج عروس
ز چین و ز برطاس و از هند و روس .

فردوسی .


|| یکی از گنجهای کیکاوس است ، که به طوس داده بود.کیخسرو آن را به گودرز سپرد که به زال و رستم و گیوبدهد. (برهان ) :
دگر گنج کش خواندندی عروس
که آکند کاوس در شهر طوس .

فردوسی .


|| نام آسمان هشتم . (ناظم الاطباء). || (ع اِ) گوگرد زرد، که اهل عمل آن را نفس خوانند. (از برهان ). به لغت اکسیریان ، کبریت است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کبریت زرد. (مخزن الادویه ). || قاتل النحل است ، که نیلوفر باشد. (مخزن الادویه ). اهل شیراز، آب مقطر از معصفر در اول مرتبه را عروس ، و آب سرخ بعد از آن را داماد نامند. (مخزن الادویه ). || چوبی که زه کمان خراط بدان پیچیده کشند. (از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. زنی که تازه ازدواج کرده.
۲. زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر.
۳. (صفت ) [مجاز] هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب.
* عروس پس پرده: = کاکنه
* عروس چرخ: [مجاز] خورشید.
* عروس خاوری: [مجاز] = * عروس چرخ
* عروس روز: [مجاز] = * عروس چرخ
* عروس فلک: [مجاز] = * عروس چرخ
* عروس دریایی: (زیست شناسی ) جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد.

۱. زنی که تازه ازدواج کرده.
۲. زن نسبت به خانوادۀ شوهرش؛ زن پسر یا زن برادر.
۳. (صفت) [مجاز] هر چیز بسیار زیبا؛ آراسته؛ خوب.
⟨ عروس پس پرده: = کاکنه
⟨ عروس چرخ: [مجاز] خورشید.
⟨ عروس خاوری: [مجاز] = ⟨ عروس چرخ
⟨ عروس روز: [مجاز] = ⟨ عروس چرخ
⟨ عروس فلک: [مجاز] = ⟨ عروس چرخ
⟨ عروس دریایی: (زیست‌شناسی) جانوری سخت‌پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک‌های بسیار دارد.


دانشنامه عمومی

عروس یا پیو به زن در شب ازدواج گفته می شود. نوع و کیفیت مراسم ازدواج و پوشش عروس و داماد (همسر عروس) به فرهنگ و آداب جامعه بستگی دارد. امروزه لباس توری و سپید رنگ در بسیاری از کشورها مرسوم است.شاهزاده الیزابت ساکسن آلتنبورگ در لباس عروسی، آوریل ۱۸۸۴   تابلوی نامزدی اثر ژول ژوزف لفوره   یک عروس ژاپنی در یک معبد شینتو   مراسم عروسی در مینه سوتا، آمریکا   مراسم ازدواج در یک معبد هندو، بالی، اندونزی   مراسم ازدواج در اوکلند، نیوزیلند، ۱۹۶۸ میلادی   عروسی مسلمانان هند   آرایش سنتی موی سر عروس در ژاپن   عروس و داماد در چین
عروس از ریشه واژه ای عربی است که همچنین به عنوان نوعی نسبت خویشاوندی سببی هم به کار می رود به این معنا که همسرِ پسر شخص عروس شخص است. پیو معادل فارسی این واژه می باشد. به عروسی نیز پیوگانی می گویند. این واژه در زبان تالشی و دیگر زبانان مرتبط با فارسی همچنان محفوظ است.
عروس وام واژه ای از عربی است و برابر فارسی آن وِیو، وَیوگ یا بَیوگ است و به جشن ازدواج هم جشن بیوگانی گفته می شود.ایران دخت مهر پرور در نوشته ای در روزنامه امرداد می نویسد:واژگانی مانند عزیز و عروس پارسی بوده اند. پیشوندهای ا و ان در ایران باستان برای منفی کردن بکار میرفته. برای نمونه واژه ژیژ به چشم ناخشنود بوده که عکس آن اژیژ بوده و برای فهم اعراب تبدیل شده به ازیز و سپس عزیز. برای واژه عروس نیز چنین تعبیری وجود دارد.
شاهزاده الیزابت ساکسن آلتنبورگ در لباس عروسی، آوریل ۱۸۸۴

عروس (ابهام زدایی). عروس می تواند در موارد زیر بکار رود:
عروس
عروس فیلمی ایرانی به کارگردانی بهروز افخمی

عروس (روستا). عروس به عربی ( الَعرُوس )، روستایی است در دهستان بَنی مطر از توابع استان استان صَنعاء در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۹۰ ) نفر (۱۱ خانوار) می باشد.

عروس (فیلم ۱۳۶۹). عروس فیلمی ایرانی به کارگردانی بهروز افخمی و نویسندگی بهروز افخمی و علیرضا داوودنژاد ساخته سال ۱۳۶۹ است. در این فیلم نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب به ایفای نقش پرداختند.
ابوالفضل پورعرب(حمید)
نیکی کریمی(مهین)
عباس امیری(ناظری)
علی سجادی حسینی(سعید
فرحناز منافی ظاهر(ملیحه)
حمید پسری است که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده و شغل و درآمدی ندارد و عاشق دختری به نام مهین می شود که خانواده او از وضعیت مالی خوبی برخوردارند و اختلاف طبقاتی باعث می شود که پدر عروس با ازدواج آنها مخالفت کند. حمید برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش وارد قاچاق دارو می شود و رضایت پدر عروس را بدست می آورد. حمید و مهین برای ماه عسل به شمال سفر می کند و در بین راه با زنی تصادف می کند و حمید از ترس مجازات علی رغم مخالفت مهین فرار می کند، چون حمید برای کمک به مصدوم برنمی گردد مهین خودش برای کمک به مصدوم به بیمارستان مراجعه می کند و در طی این مدت متوجه کارهای غیرقانونی حمید می شود و قصد جدائی از حمید را دارد. حمید توضیح می دهد که کارهای غیرقانونی او به خاطر او و پدرش بوده و حالا برای رهایی از مشکلات باید به او کمک کند…

عروس (فیلم ۱۹۷۳). «عروس» (ترکی استانبولی: Gelin) یک فیلم به کارگردانی Ömer Lütfi Akad است که در سال ۱۹۷۳ منتشر شد.
۱ آوریل ۱۹۷۳ (۱۹۷۳-04-۰۱)

عروس (فیلم ۱۹۸۵). عروس (انگلیسی: The Bride) فیلمی در ژانر ترسناک و فانتزی است که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد.
استینگ
جنیفر بیلز
کلنسی براون
جرالدین پیج
کری الویس
تیموتی اسپال

عروس (فیلم ۲۰۱۵). عروس (اسپانیایی: La novia) یک فیلم به کارگردانی پائولا اورتیز است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
۲۳ سپتامبر ۲۰۱۵ (۲۰۱۵-09-۲۳) (جشنواره فیلم سن سباستین)
۱۱ دسامبر ۲۰۱۵ (۲۰۱۵-12-۱۱) (اسپانیا)
اقتباسی از نمایشنامه مشهور «عروسی خون» فدریکو گارسیا لورکا که روایتگر داستان دو مردی است که همزمان عاشق یک زن می شوند و این زن در دوراهی سختی قرار می گیرد.

عروس (فیلم). عروس فیلمی ایرانی به کارگردانی بهروز افخمی و محصول سال ۱۳۶۹ است. در این فیلم نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب به ایفای نقش پرداختند.

عروس (مجموعه تلویزیونی). عروس یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۸۲–۱۳۸۳ به کارگردانی پویان طایفه، نویسندگی علیرضا اکبری و تهیه کنندگی مریم بهاری می باشد که از شبکه دو پخش شد. این مجموعه در ۱۳ قسمت ۴۵ دقیقه ای تهیه شد.
فریبرز گرمرودی در نقش فریبرز
داریوش اسدزاده در نقش پدربزرگ
رامین ناصرنصیر
سروش خلیلی
شمسی فضل الهی در نقش مادربزرگ
ابولفضل پورعرب در نقش داماد خانواده
فلامک جنیدی
گلشید اقبالی
مهرانه مهین ترابی در نقش دختر خانواده
فریبرز جوانی ۲۷ ساله شهرستانی که در تهران در منزل پدربزرگش زندگی می کند و و در دانشکده اقتصاد تحصیل می نماید به دلیل اینکه از نظر اقتصادی وابسته به خانواده نباشد در صدد است تا کاری پیدا کند و تصمیم می گیرد که با ماشین بسیار قدیمی و عتیقه پدربزرگش جهت استفاده در عروسیها کسب درآمد نماید که ماجراهایی را می آفریند.
موسیقی:رهام بهمنش،محمد رضا معین تنظیم موسیقی:محمد رضا معین شعر:افشین یداللهیخواننده:علیرضا میرآقا

در تالشی عروس را,,وی,,vay گویند


فرهنگ فارسی ساره

اروس، بیوگان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عروس، همسر پسر را گویند.
از احکام مرتبط با آن در باب نکاح سخن گفته اند.
احکام
عروس بر پدر شوهرش مَحرم است؛ از این رو، ازدواج پدر شوهر با او حرام خواهد بود. این حکم برای پدر پدرشوهر و هرچه بالاتر رود نیز ثابت است؛ چنان که در ثبوت حکم یاد شده تفاوتی میان پدر شوهر نسبی و رضاعی نیست.مادر عروس و هرچه بالاتر رود و نیز دختران عروس از غیر پسر انسان و هرچه پایین تر آید بر پدر شوهر محرم نیستند. اگر مردی به اشتباه با عروس خود آمیزش کند، آیا عروس بر شوهر خود حرام می شود یا نه؟ مسئله اختلافی است. اما اگر با او زنا کند، در صورتی که ارتکاب این عمل بعد از آمیزش شوهرش باشد، بدون شک موجب حرمت عروس بر شوهرش نخواهد شد. به قول مشهور همچنین است اگر زنا بعد از ازدواج و قبل از آمیزش باشد. از برخی قدما در این فرض، حرمت عروس بر شوهر نقل شده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: ârus
طاری: oris
طامه ای: ârus
طرقی: orüs
کشه ای: oris
نطنزی: ârus


واژه نامه بختیاریکا

اَلوس؛ بهیگ

جدول کلمات

شهناز, بیوگ

پیشنهاد کاربران

نگارش درست این واژه اروس می باشد؛ زیرا پارسی است نه اربی. این واژه در سنسکریت: اَروسَ arusa ( رو به سرخی؛ زیرا بر چهره ی اروس سرخاب می مالیدند تا زیباتر شود ) و در اوستایی: اَئوروشَ aur - uŝa ( سپید، درخشان ) و در پهلوی اروس arus ( سپید ) بوده است و این که اروسان جامه ی سپید بر تن می کنند از همین روست.

پیوگ

بهترین جایگزین برای عروس است.
هرچند واژه آروس با این نگارش پارسی است و نمیتوان آن را از پرهون واژگان زدود، ول با سخن رودکی بزرگ :
بسا که مست درین خانه بودم و شادان
چنانک جاه من افزون بد از امیر و پیوگ

گمان بر این است که پیوگ و بیوگ بهتر از آروس و عروس باشد.
اینگونه جشن پیوند زناشویی را نیز پیوگانی یا بیوگانی توان گفت.

در پاسخ به جدیری
در مورد اروس که بانو کیان توضیح دادن در مورد باقی واژه های عربی مانند عریان و عقاب که آشکار است بدون استدلال دارید واژه خواری می کنین
و این در پارسی پیشوند که فقط برای کوچک کردن و ناسازا گفتن نست برا نمونه:
ک تصغیر:کوچک نخودک
ک تحقیر :مردک و زنیکه
ک نجیب کننده:باب ک به مانای پدر گرامی یا نجیب مانند بابک خرمدین
ک دلسوزی:مانند طفلک البته طفل عربی هستش
ک زیبایی:مانند کنیزک
ک همراهی:سنگک
که تشبیه:اروسک لواشک پنیرک
در مورد گروس که نیاز به گفتن نیست
اکنون در باره ی خروس:دکتر کزازی در مورد واژه ی " خروس" می نویسد : ( ( خروس در پهلوی خروسxrōs بوده است. ریختی از آن خروش ، در خروشیدن کاربرد یافته است در پهلوی خروستن xrōstan. ریخت نوتر آن با دیگر گونی س به ه در پارسی خروه است که اندک در متن های ادبی به کار رفته است ستاک اوستایی خْروس که به معنی فریاد برآوردن است با کروشْ در سانسکریت سنجیده شده است.


و خروسک: خروس ک پسوند شباهت یه گونه بیماری هست که صدایی مانند خروس از دهان بیمار خارج می گردد البته مانای خروس کوچک هم دهد
سنجاقک :که به غیر از یک گونه بخش بندی ایلاتی در عثمانی مانای یک گونه سوزن که ته آن گرد است و شبیه به حشره سنجاقک است پس میتوان گفت ک از گونه تشبیه کننده است البته سنجاق ترکی است ولی سنجاقک ترکی _پارسی است.
و باقی چیز های که گفتین همگی پارسی است

گلین. بیوک

اروس خدای عشق در اسطوره های یونان و احتمالا واژه عروس از آن گرفته شده باشد

شهناز

عروس ریخت اربی ( عربی ) واژه ی پارسی اروس است.
پارسی باستان: ائوروشا ( سپید )
پارسی پهلوی: اروس
پارسی نوین: اروس
اربی: عروس
ارمنی: هارس
گرجی: اردزالی
تاجیکی: اروس
سواحیلی: بی بی اروسی


کلمات دیگر: