خوزی. [ ] ( اِ ) کوفته شده مانند گوشت. ( ناظم الاطباء ). کوفته. ( برهان ). نوعی غذا :
آن مثل کز پیش گفتند ای پسر
من بشعر آرم کنون ازبهر تو
گنده پیری گفت چون خوزی بریخت
مر مرا نان تهی بود آرزو.
ناصرخسرو.
خوزی. [ ] ( ص نسبی ) منسوب به خوزستان است. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
در مدت فراخی نوش لبان تو
دل تنگ تنگ شکّر خوزی و عسکری.
؟ ( از شرفنامه منیری ).
|| زبان خوزستانی که ملوک و اشراف
ایران در خلوات و در حمام و امثال آن بدان متکلم بوده اند. ( ازابن المقفع از ابن الندیم ). الخوز لغة منسوبة الی کور خوزستان و بها یتکلم الملوک و الاشراف فی الخلا و مواضع الاستفراغ و عند التعری فی الحمام. ( مفاتیح ص 75 ). || منسوب به شعب الخوز که محلتی است در مکه. ( از انساب سمعانی ). || منسوب به سکةالخوز اصفهان. ( ناظم الاطباء ).
خوزی. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان
شهرستان بوشهر، کنار راه فرعی لار به گله دار. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 410 تن سکنه. آب آن از قنات و باران و محصول غلات و کنجد و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).