«سه قطره خون» نام داستانی کوتاه از صادق هدایت است که در مجموعهٔ داستان کوتاهی به همین نام در سال ۱۳۱۱ خورشیدی (۱۹۳۲ میلادی) چاپ شد. این داستان از داستان های سوررئالیستی هدایت محسوب می شود. در این داستان که در دارالمجانین می گذرد یکی از شخصیت ها عادت به خواندن مسمطی دارد که شهرت فراوانی یافته است:
wiki: داستان کوتاه است.
«سه قطره خون»
« گرداب»
«داش آکل»
«آینهٔ شکسته»
«طلب آمرزش»
«لاله»
«صورتک ها»
«چنگال»
«مردی که نفسش را کشت»
«محلل»
«گجسته دژ»
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفتهٔ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا نا خوش بوده ام؟ یکسال است، در تمام این مدت هرچه التماس می کردم کاغذ و قلم می خواستم بمن نمی دادند. همیشه پیش خودم گمان می کردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آنقدر آرزو می کردم، چیزی که انتظارش را داشتم… !اما چه فایده… از دیروز تا حالا هرچه فکر می کنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا می گیرد یا بازویم بی حس می شود. حالا که دقت می کنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده می شود اینست:((سه قطره خون.))
پیش نویس کتاب
«سه قطره خون»
« گرداب»
«داش آکل»
«آینهٔ شکسته»
«طلب آمرزش»
«لاله»
«صورتک ها»
«چنگال»
«مردی که نفسش را کشت»
«محلل»
«گجسته دژ»
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفتهٔ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا نا خوش بوده ام؟ یکسال است، در تمام این مدت هرچه التماس می کردم کاغذ و قلم می خواستم بمن نمی دادند. همیشه پیش خودم گمان می کردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آنقدر آرزو می کردم، چیزی که انتظارش را داشتم… !اما چه فایده… از دیروز تا حالا هرچه فکر می کنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا می گیرد یا بازویم بی حس می شود. حالا که دقت می کنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده می شود اینست:((سه قطره خون.))
پیش نویس کتاب