vagrancy, homelessness
آوارگی
فارسی به انگلیسی
Diaspora, displacement, exile, vagabondage, vagrancy
مترادف و متضاد
بیخانمانی، خانهبهدوشی، دربهدری
آواری، پریشانی، سرگردانی
تبعید، تبعیدی
۱. بیخانمانی، خانهبهدوشی، دربهدری
۲. آواری، پریشانی، سرگردانی
۳. تبعید، تبعیدی
فرهنگ معین
(رِ) (حامص .) 1 - بی خانمانی ، بی - منزلی . 2 - سرگردانی ، پریشانی .
لغت نامه دهخدا
آوارگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) جلا. بی خانمانی و بی منزلی . دورافتادگی از خانمان . حال ِ آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود :
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه ٔ کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست .
سر اندر جهان نِه ْ به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی .
|| سرگردانی . پریشانی .
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه ٔ کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست .
حسن دهلوی .
سر اندر جهان نِه ْ به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی .
سعدی .
|| سرگردانی . پریشانی .
فرهنگ عمید
حالت آواره بودن؛ دربهدری؛ بیخانمانی؛ سرگردانی: ◻︎ چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶: ۱۱۵۶).
کلمات دیگر: