کلمه جو
صفحه اصلی

دیلم

فارسی به انگلیسی

crow-bar, crowbar, goad, lever, pry, rod

crow-bar


goad, lever, pry, rod


فارسی به عربی

عتلة , غراب , مخل

مترادف و متضاد

lever (اسم)
بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم

auger (اسم)
مته، دیلم، زمین سوراخ کن

crowbar (اسم)
دیلم، اهرم

jimmy (اسم)
دیلم

crow (اسم)
غراب، دیلم، زاغ، کلاغ، اهرم، بانگ خروس

gad (اسم)
دیلم، سیخ، گوه، نیزه، سیخک، سنان، شلاق سیخی، ترا بخدا، جاد فرزند یعقوب و زلفه

gavelock (اسم)
دیلم، نیزه، زوبین، اهرم اهنی

pry (اسم)
دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی

wimble (اسم)
دیلم، گرد بر، مته فرنگی

فرهنگ فارسی

۱ - یکی از بخشهای شهرستان بوشهر واقع در شمال غربی آن شهرستان .هوایش گرم و مرطوب آب مشروع از چاه و باران زراعت دیمی محصول عمده خرما انواع سبزی شغل مردم کشاورزی و صید ماهی . مجموع قری ۳۸ و ۱۲۹٠٠ تن سکنه دارد. ۲ - قصبه و بندر دیلم مرکز بخش مذکور در ۲۳۲ کیلومتری شمال غربی بوشهر هوای آن گرم و مرطوب دارای ۳۵٠٠تن سکنه .
بیرم، میله آهنی ضخیم برای سوراخ کردن زمین ودیوار، نام ناحیهای درگیلان، کنایه ازدلیروجنگجو
۱ - هر فرد از قوم دیلم دیلمی . ۲ - بنده غلام : [[ این است همان درگه کور از شهان بودی دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان ]] ( خاقانی ) .
سختی و بلا .

فرهنگ معین

(دِ لَ ) (اِ. ) ۱ - دربان ، زندانبان . ۲ - غلام . ۳ - نام ناحیه و قومی در گیلان .
( ~. ) (اِ. ) میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین .

(دِ لَ) (اِ.) 1 - دربان ، زندانبان . 2 - غلام . 3 - نام ناحیه و قومی در گیلان .


( ~.) (اِ.) میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین .


لغت نامه دهخدا

دیلم. [ دِ ل َ ] ( اِخ ) دیلمان. نام شهری است از گیلان و موی مردم آنجا پیچیده و مجعدمی باشد و بیشتر حربه ایشان تبر هیزم شکنی و زوبین است که نیزه کوچک باشد. ( برهان ). بمعنی دیلمان. ( جهانگیری ). شهری است از ولایت گیلان که موی مردم آنجا اغلب مجعد است و بیشتر حربه آنها تیر و زوبین است. ( آنندراج ). نام ملکی است که موی مردم آنجا مجعد باشد. ( غیاث اللغات ). دیلم یا دیلمان ، نامی که اصلاً به قسمت کوهستانی ولایت گیلان بین قسمت ساحل بحر خزر و قزوین اطلاق می شده است ولی با فتوحات دیلمیان بعضی از نواحی مجاور را نیز در برگرفته است ، چنانکه در دوره اقتدار آل بویه در قرن چهارم هجری ولایت دیلم همه گیلان ونیز طبرستان و جرجان و قومس را شامل میشده است. از شهرهای عمده دیلم رودبار و بروان را نام برده اند که محل هیچیک معلوم نیست. ( از دائرة المعارف فارسی ).

دیلم. [ دِ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر با 400 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

دیلم. [ دِ ل َ ] ( اِخ ) ( نام یکی از بخشهای هفتگانه شهرستان بوشهر درشمال باختر شهرستان واقع و محدود است از شمال باختر به شهرستان بهبهان از خاور به بخش خشت شهرستان کازرون و از جنوب خاوری به بخش گناوه ، از باختر و جنوب به خلیج فارس ، هوای بخش گرم مرطوب و شغل اهالی بخش زراعت و باغبانی و صید ماهی و باربری دریائی است. این بخش از یک دهستان بنام لیراوی تشکیل شده مجموع قراء و قصاب آن 36 و نفوس در حدود 12900 تن و قراء مهم آن عبارتند از: بابا حسن شمالی و جنوبی ، حصار گربه ، عامری گزلوری ، گاوزر، داحمد حسین میال سنان و بویر است مرکز بخش و دهستان بندر دیلم است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

دیلم. [ دِی ْ ل َ ] ( اِخ ) قصبه و بندر مرکز بخش دیلم شهرستان بوشهر مختصات جغرافیائی آن عبارتند از: طول 50 درجه و 10 دقیقه عرض 30 درجه و 4 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا بطورمتوسط 8 متر. این قصبه در 232 هزارگزی شمال باختر بوشهر ( از راه برازجان ) واقع و بوسیله یک راه فرعی به بوشهر مربوط است. هوای آن گرم و مرطوب ، آب مشروب آن از باران تأمین میشود. سکنه قصبه مطابق آخرین آمار 3500 تن است. شغل اهالی آن کسب و صید ماهی و باربری دریائی است در حدود 119 باب دکان ، یک دبستان ، شعبه بانک ملی و از ادارات دولتی بخشداری ، ژاندارمری ، گمرک ، گارد مسلح گمرکی ، ثبت و آمار، دارائی ، شهربانی ، پست و تلگراف و تلفن در قصبه وجود دارد و بواسطه کمی عمق کشتیهای بزرگ نمیتوانند تا 1000 متری ساحل بیایند و لنگرگاه کشتیهای بزرگ به تناسب از 5 الی 10 هزارگزی ساحل است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب بنی ضبة معروف به بنوالدیلم ابن باسل بن ضبةبن أدابن طابخةبن الیاس بن مضر بعلت سوادی چهره ٔ آنان . (از تاج العروس ).


دیلم . [ دَ ل َ ] (اِ)آهنی بقطر معلوم و درازی حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند و سنگ سنبند. (یادداشت دهخدا). میتین . طیل . اهرم . پشنگ . بارخیز.


دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) مردی از بنی ضبة و او دیلم بن ناسک بن ضبة است ، چون ناسک به عراق و پارس آمد پسر را جانشین خود در حجاز کرد و او آبشخورها بساخت . (از لسان العرب ).


دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) نام لبؤبن عبدالقیس بن اقصی که عقب وی معاویةبن دیلم است . (از تاج العروس ).


دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) آبی است معروف در اقصای بدو و یا آبی است مر بنی عبس را و یا گودالهای آبی است در غور. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).


دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) ابن فیروز یا فیروزبن دیلم صحابی و آن غیرفیروز دیلمی قائل اسود عنسی است . (منتهی الارب ). گویند او دیلم بن هوشع صحابی ساکن مصر و فقط یک حدیث در اشربه روایت کرده است . (از تاج العروس ).


دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) از پزشکان معروف و ماهر شهر بغداد بوده است و نزد حسن بن مخلد وزیر المعتمد علی اﷲ احمدبن متوکل رفت و آمد میکرده است . (عیون الانباء ج 1 ص 233).


دیلم . [ دَ ل َ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ).داهیة. (از تاج العروس ) (لسان العرب ). || مرگ . (از لسان العرب ). || دشمنان . (منتهی الارب ). اعداء، یقال : هو دیلم من الدیالمة، یعنی دشمنی از دشمنان است بعلت شهرت این طایفه به شرارت و عداوت . (از تاج العروس ). || جماعت مردم . (منتهی الارب ). جماعت و گروه بسیار از مردم و از هر چیز دیگر. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || سپاه بسیار. (از لسان العرب ). || جماعت مورچگان و کنه بر کناره ٔ حوض و آبخور ستوران و در خوابگاه شتران نزدیک آب . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مورچه . || مورچه ٔ سیاه . || شتر. || مردمان سیاه . (از لسان العرب ). || نوعی از سنگخوار یا نر آن . (منتهی الارب ). نوعی از قطا یا نر آن . (از تاج العروس ) || دراج نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || درخت سلام . (منتهی الارب ). درخت سلم که در کوهها روید. (از تاج العروس ). سلام درختی است که درکوهها روید و آن را دیلم گویند. (از لسان العرب ).


دیلم . [ دَ ل َ ](اِخ ) ابن صعنه جد بویه که آل بویه بدو منسوبند . (حبیب السیر چ طهران 348).


دیلم . [ دَل َ ] (اِخ ) نام قومی از اعاجم از بلاد شرق و بعضی گویند که از ترک باشند. (ازتاج العروس ). طایفه ای معروف . (غیاث اللغات ). گروهی است . (منتهی الارب ). نام طایفه ای از مردم و بعضی گویند که از نسل «ضبةبن اد» هستند و یکی از شاهان عجم آنان را در کوههای دیلم گذارده و در آنجا زیاد شدند. (از لسان العرب ). و بعضی گویند مراد از دیلم بنی ضبةاند جهت سیاهی رنگ ایشان . (از لسان العرب ). از رجال و مردان دیلم در جاهلیت زیدالفوارس بن حصین و در اسلام ابن شبرمه ٔ قاضی اند. (از تاج العروس ). نام گروهی است که آل بویه از میان ایشان برخاستند و بر خلفای بنی العباس در بغداد خروج کردند. بعضی ایشان را از فرزندان یافث بن نوح و بعضی دیگر از بنی باسل بن آشوربن سام بن نوح شمرده اند و گویند که از قوم عربند اما ابوعبید این قول را ضعیف دانسته است . (از صبح الاعشی ج 1 ص 367). دیلم نام مردم بومی قدیم ناحیه ٔ دیلم ، قوم دیلم دردوره ٔ اسلامی غالباً به سربازی و سلحشوری معروف بوده اند، و بسبب قوت چالاکی خویش مخصوصاً در خدمات نگهبانی و زندانبانی وارد میشده اند. منشاء اولیه ٔ دیلمیها بطور یقین معلوم نیست و احتمالاً مربوط به دوره ٔ پیش از ظهور نژاد ایرانی است . بسیاری از نویسندگان قدیم یونان و روم با نام دیلمها آشنا بودند. چنانکه پولوبیوس (قرن 2 ق .م .) همسایگان شمالی ماد را «لومایوی » نام برده اند و بطلمیوس (قرن 2 م .) سرزمین دلومائیس رادر شمال ، خورومیترنه = خوار و ورامین . و در غرب تپوری = طبرستان شمرده است . در تاریخ ایران ، بیشتر اطلاعات ما راجع به دیلم و دیلمیها از دوره ٔ سامانیان است . بقول بعضی مآخذ دیلمیها هیچگاه در فرمان شاهان ایران نبودند بلکه بعنوان سرباز مزدور خدمت میکردند در ضمن لشکرکشیهای خسرو انوشروان مکرر ذکر دیلمیها آمده است از آن جمله در حدود 570 م . که انوشروان لشکر به یمن فرستاد عده ٔ بسیاری از مردم دیلم در لشکر وی بودند. چنانکه فرمانده ٔ آنان نیز پیرمردی بود و به عنوان «وهرز» یا «وهریز» معهذا در پایان عهد ساسانیان ومقارن آغاز حمله و هجوم عرب دسته های دیلم در داخل ولایات مرکزی ایران تاخت و تاز میکرده اند و به غارت و راهزنی میپرداخته اند. بواسطه ٔ وجود حصار البرز مثل مردم طبرستان سالها در مقابل لشکریان اسلام مقاومت میکردند و مدتها پس از انقراض سلسله ٔ ساسانی همچنان به آیین قدیم خویش باقیماندند و با آنکه مسلمین چندین بار به آنجا لشکر کشیدند نتوانستند تمام آن را مسخر سازند. و بهمین جهت دیلم پناهگاه امنی برای سرکشان و مخالفین خلفای عباسی گردید. در قرن دوم و سوم و اوائل قرن چهارم هجری قمری دیلم جزء قلمرو جستانیان بود که با علویان طبرستان روابط دوستانه داشتند و در زمان ناصر کبیر از فرمانروایان سلسله ٔ اخیر بود که بسیاری از دیلیمیان بین شمال سفیدرود و آمل به اسلام (آیین زیدیه ) درآمدند سلسله ٔ جستانیان بدست آل مسافر منقرض شدند. معروف ترین سلسله ای که از میان دیلمیان برخاست سلسله ٔ آل بویه بود بقول نویسندگان قدیم ، دیلمیان مردمی نحیف و خوش سیما و سبک مو بودند و زراعت و گله داری میکردند ولی اسب نداشتند. مردان دیلمی بسیار جسور بودند. از میان سلاحهای ایشان به زوبین و سپر بلندی منقش به رنگهای روشن اشاره شده است . از قوم دیلم گاه بعنوان غلام و برده که در خدمت امرا و لشکر خلفا بودند نام برده شده . زنان دیلم مانند مردان کار کشاورزی میکردند. دیلمیان روابط خانوادگی و آداب و رسوم مخصوص داشتند درمرگ کسان خود و حتی در گرفتاریهای شخصی سخت بی تابی و زاری میکردند. معزالدوله دیلمی در 352هَ .ق . نوحه سرایی عمومی را برای امام حسین (ع ) در بغداد رواج داد و همین امر اساس عزاداری ماه محرم گردید با وضع مستحکم دیلم و تمایلات مردم آنجا که بعضی ازسرانشان مانند اسفاربن شیرویه و مرداویج دعوت اسماعیلیه را پذیرفته بودند توجه حسن صباح را بجانب دیلم جلب کرد و وی ابتدا مبلغین خود را به آن ناحیه گسیل داشت و سپس در 483 هَ .ق . قلعه ٔ الموت را تسخیر کرد،به این ترتیب تا بیش از یک قرن و نیم از این تاریخ ،ناحیه ٔ مستحکم بزرگ دیلم بصورت مرکزی خطرناک برای مستملکات سلجوقیان گردید. در جنگهایی که بدین سبب روی داد و سپس بعد از ویرانی قلاع اسماعیلیه بدست هلاکو، مردم دیلم آسیب فراوان دیدند. بعدها مرتفعات دیلم کمابیش تحت تسلط سلسله ٔ کارکیائیان گیلان شرقی (بیه پیش )که مرکزشان در لاهیجان بود قرار گرفت . در 819 هَ . ق . سیدرضی لاهیجانی دیلمیان را به کنار سفیدرود دعوت کرد و 2 تا 3 هزارتن از ایشان را با سرکردگانشان بقتل رسانید. (از دائرة المعارف فارسی ). تیره ای ایرانی ساکن دیلمستان ، این تیره تا قرن هشتم هم وجود داشته واز تیره ٔ گیل جدا بوده است . در قرن مذکور سادات کیایی گروه بسیاری از آنان را کشتند، ظاهراً آنچه بازماندند با مردم گیل درهم آمیختند و گیلکان امروزی فرزندان و بازماندگان هر دو تیره اند. رجوع به ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 185 به بعد، العقد الفرید ج 3 ص 291، 258 و ج 7 ص 150، 279، قاموس الاعلام ترکی ، مازندران واسترآباد رابینو، تجارب الامم بن مسکویه ج 2، مقدمه ٔ ابن خدون ، ص 62، روضات الجنات ص 177، فهرست اعلام حبیب السیر، مجمل التواریخ والقصص ص 344، 480، 145، عیون الانباء، ص 233 تا 234، اخبار الحکماء قفطی ، التفهیم بیرونی ، فرهنگ ایران باستان ص 297، تاریخ سیستان ص 315، 348، ایران در زمان ساسانیان ص 260، 313، 342، ضحی الاسلام ج 3 ص 244، 297،326، فارسنامه ٔ ابن البلخی ، تاریخ جهانگشای ج 2 ص 115 البیان و التبیین ، ج 1 ص 262، 257 الوزراء و الکتاب ص 145، 146، 149 یشتهاج 1 و 2، سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 7، 48، فهرست اعلام تاریخ گزیده ، اخبارالدولة السلجوقیة ص 80، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 175 و المعرب جوالیقی و الجماهر ص 21 شود :
ز گیل و ز دیلم بیامد سپاه
همی گرد لشکر برآمد بماه .

فردوسی .


به پیغمبر عرب یکسر مشرف گشت و فر او
ز ترک و رومی و هندی و سندی گیلی و دیلم .

ناصرخسرو.


روی دیلم دیدم از غم موی زوبین شد مرا
همچو موی دیلم اندر هم شکست اعضای من .

خاقانی .


زوبینت ز نرگس ،سپر از نسرین است
پیرایه ٔ دیلم سپر و زوبین است .

خاقانی .


طبع تو شناسد آب شعرم
دیلم داند نژاد دیلم .

خاقانی .


ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست .

خاقانی .


و رجوع به دیلمیان و دیلمان و دیالمه شود. || هر فرد از قوم دیلم . دیلمی . نام مردمی که به اسم سرزمینشان نامیده شده اند. (از معجم البلدان ). و رجوع به دیلم نام قومی از اعاجم شود. || کسی که مادرش از حبش و پدرش از ترک باشد یا برعکس . (غیاث اللغات ). || (اِ) توسعاً برده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده و غلام . بنده ٔ سپید پوست :
این است همان درگه ، کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان .

خاقانی .


بدی دیلم کیایی برگزیدی
تبر بگذاشتی زوبین خریدی .

نظامی .


|| در ادب فارسی لفظ دیلم مجازاً بمعنی نگهبان وزندانبان آمده است . (دائرة المعارف فارسی ). رجوع به دیلم بمعنای اسم خاص شود.

دیلم . [ دِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر با 400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


دیلم . [ دِی ْ ل َ ] (اِخ ) قصبه و بندر مرکز بخش دیلم شهرستان بوشهر مختصات جغرافیائی آن عبارتند از: طول 50 درجه و 10 دقیقه عرض 30 درجه و 4 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا بطورمتوسط 8 متر. این قصبه در 232 هزارگزی شمال باختر بوشهر (از راه برازجان ) واقع و بوسیله ٔ یک راه فرعی به بوشهر مربوط است . هوای آن گرم و مرطوب ، آب مشروب آن از باران تأمین میشود. سکنه ٔ قصبه مطابق آخرین آمار 3500 تن است . شغل اهالی آن کسب و صید ماهی و باربری دریائی است در حدود 119 باب دکان ، یک دبستان ، شعبه ٔ بانک ملی و از ادارات دولتی بخشداری ، ژاندارمری ، گمرک ، گارد مسلح گمرکی ، ثبت و آمار، دارائی ، شهربانی ، پست و تلگراف و تلفن در قصبه وجود دارد و بواسطه ٔ کمی عمق کشتیهای بزرگ نمیتوانند تا 1000 متری ساحل بیایند و لنگرگاه کشتیهای بزرگ به تناسب از 5 الی 10 هزارگزی ساحل است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


دیلم . [ دِ ل َ ] (اِخ ) (نام یکی از بخشهای هفتگانه ٔ شهرستان بوشهر درشمال باختر شهرستان واقع و محدود است از شمال باختر به شهرستان بهبهان از خاور به بخش خشت شهرستان کازرون و از جنوب خاوری به بخش گناوه ، از باختر و جنوب به خلیج فارس ، هوای بخش گرم مرطوب و شغل اهالی بخش زراعت و باغبانی و صید ماهی و باربری دریائی است . این بخش از یک دهستان بنام لیراوی تشکیل شده مجموع قراء و قصاب آن 36 و نفوس در حدود 12900 تن و قراء مهم آن عبارتند از: بابا حسن شمالی و جنوبی ، حصار گربه ، عامری گزلوری ، گاوزر، داحمد حسین میال سنان و بویر است مرکز بخش و دهستان بندر دیلم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


دیلم . [ دِ ل َ ] (اِخ ) دیلمان . نام شهری است از گیلان و موی مردم آنجا پیچیده و مجعدمی باشد و بیشتر حربه ٔ ایشان تبر هیزم شکنی و زوبین است که نیزه ٔ کوچک باشد. (برهان ). بمعنی دیلمان . (جهانگیری ). شهری است از ولایت گیلان که موی مردم آنجا اغلب مجعد است و بیشتر حربه ٔ آنها تیر و زوبین است . (آنندراج ). نام ملکی است که موی مردم آنجا مجعد باشد. (غیاث اللغات ). دیلم یا دیلمان ، نامی که اصلاً به قسمت کوهستانی ولایت گیلان بین قسمت ساحل بحر خزر و قزوین اطلاق می شده است ولی با فتوحات دیلمیان بعضی از نواحی مجاور را نیز در برگرفته است ، چنانکه در دوره ٔ اقتدار آل بویه در قرن چهارم هجری ولایت دیلم همه ٔ گیلان ونیز طبرستان و جرجان و قومس را شامل میشده است . از شهرهای عمده ٔ دیلم رودبار و بروان را نام برده اند که محل هیچیک معلوم نیست . (از دائرة المعارف فارسی ).


فرهنگ عمید

میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین.
۱. از اقوام قدیمیِ ساکن در گیلان.
۲. [مجاز] سپاهی دلیر و جنگجو.
۳. [مجاز] بنده، غلام.
۴. (اسم، صفت ) [مجاز] دربان، نگهبان: هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی: ۳۵۹ ).

میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین.


۱. از اقوام قدیمیِ ساکن در گیلان.
۲. [مجاز] سپاهی دلیر و جنگجو.
۳. [مجاز] بنده؛ غلام.
۴. (اسم، صفت) [مجاز] دربان؛ نگهبان: ◻︎ هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی: ۳۵۹).


دانشنامه عمومی

دیْلَم در معانی زیر به کار می رود:
دیلم یا دیلمستان بخش کوهستانی گیلان
دیلمیان نام طایفه هایی که در دیلمستان، مناطق کوهستانی گیلان و غرب مازندران، زندگی می کردند
دیلمان شهری در استان گیلان
بندر دیلم مرکز شهرستان دیلم در استان بوشهر
دیلم جدید روستایی در استان خوزستان

دانشنامه آزاد فارسی

دِیْلَم
(یا: دیلمان) قوم قدیمی گیلان، ساکن ولایت دیلمان واقع در کوهستان های گیلان شرقی تا قزوین (حد فاصل رودخانۀ سفیدرود و حدود طبرستان)، احتمالاً بازماندۀ اقوام پیش از آریاییان، قومی شجاع، زارع، گله دار و جنگ سالار. دیلمان در عهد ساسانیان غالباً از حوزۀ تسلط آن دولت خارج و عمدتاً از سربازان مزدور در خدمت ساسانیان بودند. وَهرَز دیلمی سرکردۀ ایرانیانی بود که از طرف انوشیروان ساسانی به کمک سیف بن ذی یزن رفته بودند. دیلمان از دوران باستان به جنگاوری شهرت داشتند. منظومۀ ویس و رامین که یادگار عهد اشکانیان است، دیلمان را مردان نام و ننگ و همواره در جنگ خوانده است. فردوسی، عسجدی، قطران تبریزی، خاقانی، نظامی، مسعود سعد و ده ها شاعر دیگر در اشعار خود به این ویژگی و همچنین زوبین و سپر دیلمان اشاره کرده اند. این مردم در قرن اول هجری با استفاده از فترت موجود، تا نواحی مرکزی ایران را قتل و غارت کردند. اشاعرۀ قم تنها پس از دفع حملات دیلمان و حمایت از بومیان قم، در این ناحیه ساکن شدند. دیلمان نزدیک به دو قرن پس از استیلای اعراب بر ایران، همچنان مستقل بودند و بر دیانت سابق خود باقی ماندند. دین اسلام پس از گرایش جستان یا مرزبان بن جستان، شاه دیلم در عهد هارون الرشید، به این دین در میان دیلمان رواج یافت و با حضور داعیان زیدی گسترش یافت. فرزندان مرزبان بن جستان حامی دعوت حسن بن زید شدند و ظاهراً خود به این مذهب گرویدند. اگرچه هزاران جنگجوی دیلم به حسن بن زید پیوستند، اما ظاهراً بعضی از سرداران و شاهزادگان دیلم، همچون اسفار بن شیرویه، همچنان بر دیانت قدیم خود باقی مانده بودند. قوم دیلم مبداء تشکیل چند سلسلۀ حکومتگر ایرانی در قرون نخستین اسلامی است. در کنار سلسلۀ ضعیف شدۀ جستانیان، سلسلۀ دیلمی مسافریان به قدرت رسید که نزدیک به ۱۸۰ سال دوام یافت و تا آذربایجان و اران را در اختیار داشت (۳۰۴ـ۴۸۳ق). مرداویج بن زیار دیلمی، سردار اسفار شیرویه، پس از قتل سردار خود دولتی بزرگ تأسیس کرد که در آغاز از گرگان و طبرستان تا اصفهان و همدان و غرب ایران امتداد داشت و پس از قتل او به حدود طبرستان و گرگان محدود شد. بقایای این سلسله در اسماعیلیان دیلم مستحیل شد (۳۱۹ـ ح ۴۸۳ق). سلسله نامدار آل بویه (۳۲۰ـ۴۵۴ق) از دیلمان، بیش از یک قرن زمامدار دولت عباسی و حاکم بخش اعظم ایران و عراق بود. مذهب اسماعیلیۀ نزاری پس از گرایش دیلمان به این مذهب و انتقال رهبری آن به قلعۀ الموت در میان دیلمان، اعتبار و قدرت فراوان کسب کرد. پیروزی های مغولان و انقراض دولت اسماعیلی الموت لطمات سنگینی بر دیلمان وارد آورد. با این همه، دیلمان بار دیگر قدرت محلی خود را احیا کردند و دولت اسماعیلی دیلمان دوباره در الموت مستقر شد و تا قرن ۹ق دوام یافت. مخالفت های قومی و مذهبی گیلکان و دیلمان در دورۀ سادات کیایی شدت گرفت و با وجود همکاری هایی که دیلمان با سادات کیایی داشتند، سیدرضی کیا، حاکم لاهیجان (۷۹۸ـ۸۲۹ق)، در ۸۱۹ق با توطئه ای جنگجویان دیلم را در کنار رودخانۀ سفیدرود قتل عام کرد. دیلمان تا انقراض سلسلۀ کیایی لاهیجان، از اتباع آن دولت بودند و در برخی حوادث ناشی از مناسبات خصمانۀ کیاییان لاهیجان و سلسلۀ صفویه دخالت داشتند. دیلمان از آغاز عهد صفویه به این سو، به تدریج از اهمیت و اعتبار پیشین خود فاصله گرفتند و با گرایش به شیعۀ امامیه در حکومت سلطان احمدخان (۹۱۱ـ۹۴۰ق)، پیوستگی بیشتری با مردم گیلان یافتند. دیلمان در این دوره، قومی متفاوت از دیگر گیلکان به شمار نمی آمدند. گروه هایی از دیلمان نیز در طی قرون ۳ تا ۵ق در نواحی مختلف ایران پراکنده شدند. از دیلمان جز دیلمی های قزوین و دیلمی های ولایت استرآباد، اثری باقی نمانده است.

جدول کلمات

اهرم

پیشنهاد کاربران

شهرستان دیلم در شمالی ترین نقطه استان بوشهر و در مجاورت سه استان فارس ، کهگیلویه و بویر احمد و خوزستان قرار دارد. این شهرستان طبق سرشماری رسمی در سال 1375 دارای 25076 نفر جمعیت بوده است . شهرستان دیلم دارای دو بخش با مرکزیت شهرهای دیلم و امام حسن و چهار دهستان حومه ، لیراوی شمالی ، لیراوی میانی و لیراوی جنوبی است . این شهرستان در طول شرقی 50 درجه و 8 دقیقه الی 50 درجه و 38 دقیقه و عرض شمالی 29 درجه 46 دقیقه الی 30 درجه و 17 دقیقه قرار دارد .
برخی منابع از ناحیه دیلمون در کنار خلیج فارس در حدود ( 2800 - 2300 ) سال قبل از میلاد اطلاع داده اند ، اما محل آن تا امروز به طور دقیق مشخص نشده و نظریه های متفاوتی وجود دارد .
یک باستان شناس به نام مک کاون از کشف آثاری مربوط به 2200 سال پیش در حوالی بندر دیلم به ما گزارش می دهد .
نام بندر دیلم را برای اولین بار و به طور مشخص در ریا ض الفردوس خانی نوشته شده در سال 1082 هجری قمری می بینیم . این اثر در شمارش 14 بندر مهم ایران در دوره صفویه از سه بندر دیلم ، حماد و ماهی روبان ( ماهروبان ) نیز نام برده است .
( درب امنیه بندر دیلم که آثار تبر در وسط آن هنوز هویداست. )
سیمای مقاومت بندر دیلم
اگر چه دوره ی صفویه دوره ی بلوغ و رشد بندر دیلم بوده است . ولی این بندر در دوره زندیه نیز از بنادر پر آ وازه و تجاری خلیج فارس بوده است. رونق تجاری بندر دیلم باعث شد در دوره زند ، میر مهنا بندر ریگی و در دوره قاجار شیخ عبدالرسول آل مذکور چشم طمع بدان بدوزند . در سال 1245 ه. ق/1829 م شیخ عبدارسول آل مذکور حاکم بوشهر طی پیامی به بالیوز انگلستان پیشنهاد لشکر کشی به بندر دیلم را مطرح کرده است . او در این گزارش نوشته است :
( ( از شما پنهان نیست که چند سالی است که بندر دیلم علیه من دست به شورش زده و حتی خراج عقب افتاده هم نپرداخته است ) ) ( چالش قدرت. . . ، ترجمه حسن زنگنه، ص217 )
یکی دیگر از صحنه های مقاومت مردم و روحانیون دیلم و لیراوی مربوط به اواخر دوره قاجار می باشد . به هنگامی که کاروانی تجاری منسوب به انگلیسی ها که به عنوان نفت سفید قصد حمل مشروبات الکلی را از طریق دیلم به بهبهان داشته با هوشیاری آخوند ملا یوسف ( خدامی ) و همکاری تفنگچیان لیراوی ( روستا های بنه احمد و شیخ زنگی ) معدوم شده است .
به ظاهر بالیوز انگلیس با کشتی پرسپولیس و به منظور برخورد با این روحانی راهی دیلم شده ولی پس از اطلاع از آمادگی تفنگچیان لیراوی و حمایت مردم دیلم از این روحانی دلیر ، با سرافکندگی از دیلم به بوشهر عودت کرده است .
مردم دیلم در جریان مشروطه دو ( ( انجمن سری دیلم ) ) و ( ( انجمن اخوت دیلم ) ) به ریاست محمد حسن بهبهانی ( خلیجی )
را تشکیل دادند . یکی دیگر از جلوه های به یاد ماندنی و خونین ، مقاومت یکی از زنان پرهیز کار دیلمی به نام خیری کاظمی فرزند رضا است که در برابر ( ( کشف حجاب ) ) سال 1314خ به شهادت رسید .
در اردیبهشت 1321 نیز گروهی از اشرار به سر دستگی شخصی به نام ( ( کبوتر فارسی ) ) به امنیه و شهربانی بندر دیلم یورش آوردند . آنها اگر چه پس از شکستن درب امنیه
آن را خلع سلاح کردند ولی در هنگام حمله به شهربانی با مقاومت پاسبانها روبرو شدند . عمده این پاسبانها اهل بندر دیلم بودند مانند سردار قنواتی ، احمد قنواتی، نجات نیکرو ، ( ؟ ) بلوچ و دو تن از پاسبانان دیلمی که نگذاشتند شهربانی سقوط کنند ولی در این گیر و دار به شهادت رسیدند : محمد صحت پور و نجف جسمی می باشند .
روحانیون دیلم :
روحانیون دیلم نیز همواره در بیداری و آگاهی مردم حضوری روشن در صحنه های مذهبی، سیاسی و اجتماعی داشته اند . یکی از قدیمی ترین روحانیون دیلم که او و خانواده اش همواره در کنار مردم دیلم بوده اند شیخ سلیمان بهبها نی است . این روحانی را در استاد 1294 ه ق می بینیم . پس از او پسرش آیتا لله شیخ حسین سلیمانی منبع خیر و برکات بود .
استاندار استان هفتم در 22/09/1330 این گزارش را از فعالیت های این روحانی به وزارت کشور ارسال کرده است : ( ( کلیه کسبه و پیشه وران [ بندر دیلم ] به پیروی از منو یات حضرت آیت الله کاشانی و پشتیبانی از دولت جناب آقای مصدق از صبح دیروز تا عصر تعطیل عمومی نموده و با ابراز احساسات زاید وصفی در میدان عمومی مجتمع ، آیت الله حاج حسین سلیمانی بیانات مفصلی در این خصوص ایراد نمودند و عصر با کمال آرامش عمو ماً شدند . ) )
پس از ایشان فرزندش آیت الله شیخ عبدالوهاب شریعت در دهه های 30و 40 ادامه دهنده ه ی راه پدر و یاور مردم دیلم و لیراوی در مطا لبه حقوق اجتماعی آنها بود .
یکی دیگر از فرزندان مبارز آیت ا. . . سلیمانی پسرش عبدالنبی سلیمانی بود که در سال 1354 از عراق به بندر دیلم مها جرت کرد ، او سال 1357 خورشیدی در برپایی راه پیمایی ها در بندر دیلم نقش مهمی ایفاء می کرد ، و در هنگامی که از طرف نیروهای رژیم پهلوی مورد تعقیب قرار گرفت با همکاری سید نبی فاطمی از راه هندیجان به اهواز رهسپار شد . ( راوی : عبدالنبی ابراهیمی )
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، به هنگام آغاز جنگ تحمیلی مردم دیلم در اولین روزهای جنگ به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شدند . کاروانهای رزمندگان هر هفته و هر ماه از این شهر راهی جبهه می شوند . 72 شهید و تعداد بسیاری جانباز و آزاده را مردم دیلم و لیراوی در راه پاسداری از دین اسلام و کشور ایران تقدیم کردند .

در زبان لری بهمئی به معنی
دی::مادر
لم::پایین. جنوب
سرزمینی که در جنوب سرزمین مادری بنا شده

یا
دیلم از نام یلمون بیگ پسر ( ( شاه حسین بختیاروند ) )
و برادر فیلتن بیگ معروف به
جهانگیر خان بختیاروند اولین ایلخان
بختیاری ها گرفته شده
از ایل منجزی


جد این خاندان جمال الدین *باجول. با جمال الدین . بجن ) ) . پسر بهدار
*بختیار. بدر*است
&&&&&
جد ایل بهمئی
باجمان پسر بهدار


شهری لرنشین در استان بوشهر

De lam


معنی کلمات و واژه ها برمیگرده به فرهنگ وزبان آن منطقه ، چون بندر دیلم شهری لر نشین هست وتا چندسال جلوتر قشلایق وییلاق در بین ایلات وجود داشت یعنی تابستانها به مناطق کوهستانی کوچ می کردند ودر زمستان به مناطق جنوب شامل خوزستان بوشهر فارس کوچ می کردند پس نتیجه می گیریم دیلم یک کلمه لری می باشد که بسیاری از اقوام لر به مادر ، دا یا دی می گویند و لم هم که معنی پایین را می دهد یعنی سرزمین مادری پایین یا کم ارتفاع را گویند

یکی از مناطق لرنشین استان بوشهر است
گروهی از لر های دیلمی به شمال و شمال غرب کشور کوچ داده شدند
ایل لر زازکی دیلمی

اهرم، بیرم

دیلم، منصوب به قوم دیلمی، از دیلمان گیلان، قدمت 50 هزارساله، تندیس سر 4گاو که هر سر یک سمت است، شمال، جنوب، شرق، غرب ، کشف شده در دیلمان گیلان، مهاجرت اول ( با جمعیت کم ) جنوب غرب ( زاگروس وبین النهرین ) مهاجرت وکشور گشایی دوم ( بین النهرین، زاگروس، اروپا جنوب غربی وشرق آسیا ) درهر دو جریان جزئی از گالش ها، هردو ( کاسی نژاد ) . دیاله عراق جمع دیالمه. چهارمحال بختیاری، کهگیلویه وبویر احمد، بندر دیلم، بوشهر، هرمزگان، همگی گرفته شده از نام دیلمیان به تریب، قوم دیلمی، امیر منصور بختیار دیلمی، تمدن آل بویه دیلمی واحمدمعزالدوله دیلمی، قوم دیلمی، بویه، ودرنهایت هرمزگان هم از ( نام هرمز دیلمی ) . شباهت شدید زبان دیلمی با لری باعث شده عده ای از دیلمیان رالر وزبان دیلمی را درجنوب لری بنامند، کهگیلویه از باز مندان دیلمیان بویه می باشند. دیلمیان درشرق در گلستان خصوصا در علی آباد زیادند. ودرشیراز هم دیده می شوند، که روزگاری پایتخت آنان بود. دیلمیان شیعه، در وازه قرآن شیراز نیز از آثار آنان است. واز دیگر مشخصه های دیلمی استفاده از نام فامیلی ویا پسوند دیلم ودیلمی است. دیلم، دیلمی، دیلمان، خواستگاه گیلان و کاسی تبار.


دیلم، دیلمی، قوم دیلم، وهرگز دیلمی فاتحه یمن. متصرفات دیلم، پیش از اسلام را تا یمن گسترش داد. د سال1000 ه. ش دیلم ( گیلان کنونی ) به علت مذهب مشترک شیعه با صفویه متحد وجزیی از کشور شد. و دها هزار سال خود کشوری مستقل بود وایران نیز سالها تحت سیطره گیلان کاسی تبار بوده. وسربازان ساسانی در خدمت وهرز بودند. وساسانیان خود اسیر ومغلوب اعراب ومزدور وموالی اعراب بودند. نه دیلمیان مزدور بوده باشند. واین ایران مجوس دوره ساسانی بود که سروری وسیاست مسلمان عرب را پذیرا ومغلوب شان شد. ودرنهایت حکومت شیعه ال بویه دیلمی به سلطه بنی عباس در ایران خاتمه داد واحمد معزالد وله دیلمی فاتح بغداد شد. پس اگر بحث مزدوری باشد یقینا ساسانیان مزدور وتحت فرمان دیلمیان بودند.


دیلم شهری لر نشین در استان بوشهر


کلمات دیگر: